انتخابات در راهبرد يك اصلاحطلب طرفدار مردمسالاري چه جايگاهي دارد؟ به طور كلي يك اصلاحطلب مردمسالار چه توقعي از شركت در انتخابات دارد؟ انتخابات چه نقشي در برنامهي كلي يك اصلاحطلب بازي ميكند؟
انتخابات در معناي كلي آن نظر خواستن از مردم و جويا شدن داوري آنها در يك مورد خاص است. تجربهي بشر نشان داده كه انتخابات كمهزينهترين و قابل اجراترين سازوكار تحقق بخشيدن به ارادهي عمومي است. بنابراين انتخابات «آزاد و منصفانه» يكي از اركان دموكراسي است و براي يك اصلاحطلب بهترين شيوه براي ايجاد تغيير در زمامداران و كارگزاران سياسي، خطمشيها و راهبردهاي جاري و ساختار حقوقي يا حقيقي نظام سياسي، انتخابات است. اما شرط اين عملكرد كارساز آزاد و منصفانه برگزار شدن انتخابات و تمكين مراكز قدرت نسبت به نتايج انتخابات است. اما انتخابات تنها كاركرد «متجلي ساختن ارادهي اكثريت» را ندارد.
از موسم انتخابات و فرايندهاي مربوط به آن بهرههاي ديگري نيز ميتوان برد! طرح خواستههاي سياسي و تصريح شعارها و مواضع يكي از اين بهرههاست. معمولاٌ در موسم انتخابات امكان بيشتري براي سخن گفتن فراهم ميشود كه بايد از آن حداكثر بهره را برد. نقش ديگر حضور در انتخابات ميتواند تماس با مردم و ديگر نيروهاي سياسي و تمرين عملي كار جمعي باشد. در جريان انتخابات ميتوان زمينههاي عيني جبههها و ائتلافهاي سياسي جديد را فراهم ساخت و كم و بيش در تماس بيشتر با اقشار مختلف نيازهاي آنها و ميزان گرايشي را كه به ديدگاهها و مواضع نيروهاي سياسي دارند، سنجيد. موسم انتخابات نيروي سياسي را با تكيهگاه اجتماعي خويش پيوند ميدهد و تصوير واقعيتري از وزن اجتماعي هر نيرو پديد ميآورد.
از اينرو با توجه به كاركردهاي ممكن انتخابات يك نيروي اصلاحطلب يا براي به دست گرفتن قدرت و سهيم شدن در آن يا براي زمينهسازي براي اقدامات بعدي ميتواند به انتخابات نگاه كند. بنابراين حتي به فرض پيشبيني عدم موفقيت، اگر يك برنامهي ميانمدتتر و بلندمدتتر داشته باشيم، ميتوانيم از موسم انتخابات براي پيشبرد برنامههايمان استفاده نماييم.
از دوم خرداد 76 تاكنون اصلاحطلبان در پنج انتخابات شركت كردهاند. اما در مورد انتخابات مجلس هفتم شك و شبهه پيش آمده است. مگر انتخابات مجلس هفتم چه ويژگي دارد كه اينقدر بحثانگيز شده است؟
راهكار اصلي اصلاحطلبان در دورهاي كه اشاره كرديد، در اختيار گرفتن قدرت در نهادهاي انتخابي و پيشبرد اصلاحات دموكراتيك با استفاده از قدرت قانوني اين نهادها بوده است. اما تجربهي اين چند سال نشان ميدهد كه با تفسيري كه تحت تأثير «ساختار حقيقي قدرت» از «ساختار حقوقي قدرت» ميشود، نهادهاي انتخابي اساساٌ از «قدرتي» برخوردار نيستند كه بتوان از طريق آنها اصلاحات را پيش برد. از اينرو به نظر بسياري تلاش براي در اختيار گرفتن نهادهاي انتخابي، تلاشي عبث و بينتيجه قلمداد ميشود.
برخي از محافل به اين نتيجه رسيدهاند كه «حاكميت دوگانه» عمر اقتدارگرايي را در ايران طولانيتر ميكند. از اينرو مدعياند كه با واگذاري تمام حاكميت به اقتدارگرايان ميتوان در افول و سقوط آنها تسريع كرد. از نظر آنها اقتدارگرايان به دليل ساختار ذهني و بافت اجتماعي نيروهايشان خيلي زود حكومت خود را به سوي فروپاشي پيش ميبرند و تحت فشار نيروهاي داخلي و بينالمللي با قدرت وداع ميكنند. اين واقعه اگرچه براي كشور و جامعه هزينه دارد، اما در مجموع نوعي دفع افسد به فاسد است! از قديم هم گفتهاند كه در جهنم عقربهايي وجود دارند كه مردم از ترس آنها به مار غاشيه پناه ميبرند!
محافل ديگري نيز هستند كه باور دارند كه اصلاحطلبان با مشاركت در قدرت اعتبار و وجه اجتماعي خود را از دست ميدهند. به همين دليل معتقدند كه اصلاحطلبان بايد دوري از قدرت را برگزينند و خود را به صورت جايگزيني معتبر و قدرتمند براي آيندهاي كه چندان هم دور نيست حفظ نمايند. از اينرو با شركت در انتخابات با شك و ترديد برخورد ميكنند.
همانطور كه ميبينيد، در اين انتخابات (مجلس هفتم) استدلالهاي مختلفي عليه شركت در انتخابات ميشود كه اگرچه همهي آنها از نظر انگيزه و استحكام استدلال در يك سطح قرار نميگيرند، اما به هر حال ذهن همه را به خود مشغول كرده و بحثانگيز شدهاند. حداقل در ميان اصلاحطلبان پيشرو مفيد بودن شركت در انتخابات و ثمربخش بودن آن (حتي در صورت پيروزي) مورد سئوال قرار گرفته و با ترديد نگريسته ميشود.
در برخورد با انتخابات مجلس هفتم در ميان اصلاحطلبان چند راهكار مطرح شده است، ارزيابي شما از اين راهكارها چيست؟ با چه معياري ميتوان در مورد اين راهكارها داوري كرد و از ميان آنها انتخاب نمود؟
قبل از آنكه وارد بحث راهكارهاي مطرح شده بشوم، بد نيست بحث كلي در مورد راهكارهاي ممكن در مواجهه با انتخابات مجلس هفتم داشته باشيم. به نظر من راهكار ما در برخورد با انتخابات بايستي با توجه به دو متغير تعيين گردد. يك متغير «وضعيت انتخابات» است. منظورم از وضعيت انتخابات «ميزان آزادانه و منصفانه بودن» انتخابات است. وقتي از آزادانه بودن انتخابات صحبت ميكنم به چگونگي نظارت شوراي نگهبان توجه دارم. اگر همه گرايشهاي فكري نمايندگان خود را در رقابتهاي انتخاباتي داشته باشند، ميتوانيم از آزادي انتخابات صحبت كنيم. اما اگر در نتيجهي اعمال نظارت استصوابي تنها تعداد محدودي براي انتخاب باقي بمانند و دايرهي انتخاب مردم به همفكران و همخطاي شوراي نگهبان محدود شود ميتوانيم از «غيرآزاد بودن» انتخابات سخن بگوييم. اما وقتي از «منصفانه بودن» صحبت ميكنم به عملكرد رسانههاي همگاني متعلق به حكومت، نقش نيروهاي نظامي، مواضع رهبري و عملكرد نهادهاي مذهبي و تريبونهاي عمومي مذهبي اشاره ميكنم. اگر اين مراكز در انتخابات بيطرف بوده و صرفاٌ به تشويق مردم به حضور در انتخابات و تضمين آزادي و امنيت آنها بپردازند، ميتوانيم از يك انتخابات منصفانه سخن بگوييم. اما اگر اين مراكز و نهادها خود را براي دفاع از يك فهرست خاص هزينه كنند و براي تضعيف فهرستهاي رقيب بكوشند، ميتوانيم از برگزاري غيرمنصفانهي انتخابات سخن بگوييم.
متغير دومي كه در موضوع انتخابات داراي اهميت است، متغير ميزان مشاركت مردم است. اگر مشاركت مردم از پنجاه درصد بالاتر باشد، ميتوان كم و بيش از مشاركت سخن گفت و اگر كمتر از پنجاه درصد در انتخابات شركت كنند، بايستي از عدم مشاركت سخن گفت. با توجه به وضعيت اين دو متغير (حالتهاي دوگانه هر كدام) ميتوان از چهار وضعيت احتمالي بحث كرد. حالت اول وضعيتي است كه انتخابات آزادانه و منصفانه برگزار ميشود و مردم هم در آن مشاركت ميكنند. در چنين حالتي يك نيروي اصلاحطلب و دموكرات حتماٌ بايد در انتخابات شركت فعال كند. يعني فهرست نامزدهاي مورد نظرش را اعلام كند، تبليغ و ترويج در حد امكان انجام دهد و برنامهها و شعارهاي مشخصي را براي انتخابات ارائه و مطرح نمايد.
حالت دوم وضعيتي است كه انتخابات آزادانه و منصفانه برگزار شود، اما مردم به دلايلي در آن مشاركت نكنند. در اين حالت براي يك نيروي دموكرات اصلاحطلب بسيار مشكل است كه بگويد چون مردم ممكن است در انتخابات حاضر نشوند، من هم در انتخابات شركت نميكنم. نيروي سياسي در عين آنكه خواستهاي مردم را تصريح ميكند و ميكوشد آنها را يكپارچه كند، لزومي ندارد كه منفعلانه و دنبالهروانه در تبعيت از مردم بكوشد. نيروي سياسي اصولي دارد و بايد به اين اصول وفادار باشد، حتي اگر در كوتاهمدت با عدم استقبال مردم مواجه گردد. انتخابات آزاد و منصفانه فرصتي است براي ارتباط با مردم و سازماندهي مجدد آنها پيرامون آرمانها و شعارهاي محوري. نيروي دموكرات جلوي خواستههاي مردم نميايستد و آنها را از اظهار و اعمال نظر بازنميدارد، اما لزوماٌ تابع و دنبالهرو هم نيست و براي خودش معيارها و ملاكهاي مشخص و معيني دارد كه به حيات و فعاليت سياسياش معنا و جهت ميدهد.
حالت سوم وضعيتي است كه مردم در انتخابات مشاركت ميكنند، اما انتخابات آزادانه و منصفانه برگزار نميشود. براي اين وضعيت هيچ راهكاري نميتوان مشخص كرد. لذا بايستي با توجه به زمان و مكان مشخص تصميمگيري و عمل كرد. حالت چهارم كه بدترين وضعيت است، حالتي است كه نه مردم در انتخابات شركت ميكنند و نه انتخابات آزاد و منصفانه برگزار ميشود. در چنين حالتي ميتوان از «تحريم انتخابات» سخن گفت. تحريم انتخابات يعني اينكه نيروي سياسي در انتخابات شركت نميكند (فهرست نميدهد، تبليغ نميكند و برنامه و شعار طرح نميكند) و مردم و ساير نيروهاي سياسي را نيز به عدم شركت در انتخابات ميخواند.
با اين مقدمهي كلي حالا به سئوال خاص شما برميگرديم. يعني راهكارهاي اصلاحطلبان براي برخورد با انتخابات مجلس هفتم. راهكار پيشنهادي آنها به تحليلي بازميگردد كه از وضعيت دو متغير پيشگفته دارند. البته همينجا تصريح كنم جريانهايي كه با هدف حفظ قدرت يا كسب قدرت به هر قيمت به جريان اصلاحات پيوستند، چندان در بند تحليل و ارزيابي نيستند!! آنها از هر سوراخي و با هر خفتي راهي براي رفتن به درون حاكميت ميجويند! اينها البته در بلندمدت جايي در صحنهي سياسي ايران ندارند. البته آنها به بلندمدت هم فكر نميكنند! اينها هيچ شرط و بحثي در مورد انتخابات ندارند. همين كه به آنها اجازهي معرفي نامزد انتخاباتي داده شود، شاكر و سپاسگزارند! بالاخره آنها از جنس «قدرت»اند! بحث از تحليل موقعيت و انتخاب راهكار مناسب متعلق به آنهاست كه كم و بيش به تغيير «ساختار حقيقي قدرت» دلبستهاند.
يك طيف از اصلاحطلبان از تحريم انتخابات سخن ميگويند. تحليل آنها اين است كه ما با عدم مشاركت مردم و انتخابات غيرآزاد و غيرمنصفانه مواجه خواهيم بود. البته طيف ديگري كه در اين تحليل با آنها مشتركاند از «سكوت انتخاباتي» بحث ميكنند. تحريم انتخابات عليالاصول كار نادرستي نيست. روشي است مسالمتجويانه براي ابراز نظر و مقابله با حاكميت كامل اقتدارگرايي بر جامعه. اما براي كارآمد بودن آنها نيروي سياسي تحريمكننده بايد قدرت سازماندهي كافي و اعتبار اجتماعي موثر داشته باشد تا بتواند ميزان مشاركت را به زير 30 درصد برساند. در آن صورت كاملاٌ مناسب است كه در شرايط غيرآزادانه و غيرمنصفانه بودن انتخابات از حربهي تحريم بهره گرفت. اما اگر شما باور داشته باشيد كه قادر به عملي كردن تحريم نيستيد و با اعلام تحريم در معرض سركوب اقتدارگرايان بيلجام قرار ميگيريد، ممكن است به «سكوت انتخاباتي» رضايت دهيد. يعني ليست اعلام نميكنيد، تبليغ هم براي شركت در انتخابات نميكنيد، اعلام تحريم هم نمينماييد.
يك طيف ديگر از اصلاحطلبان اگرچه معتقدند انتخابات كاملاٌ آزاد و منصفانه نخواهد بود، اما ميگويند كه اگر شهرهاي بزرگ را كنار بگذاريم، مردم در شهرهاي كوچك و متوسط در انتخابات شركت خواهند كرد. از نظر آنها به طور متوسط در كل كشور مشاركتي حول و حوش 50 تا 60 درصد در انتخابات خواهيم داشت. مانند انتخابات شوراي شهر. در اين حالت ما در شهرهاي بزرگ و شهرهاي متوسط و كوچك وضعيت متفاوتي خواهيم داشت. در اين حالت البته ميتوان براي اعتراض به غيرآزادانه و غيرمنصفانه بودن انتخابات از دادن ليست سراسري و تبليغ برنامهها و شعارهاي عمومي خودداري كرد، اما هر كجا كه امكان داشته باشد با حمايت تداركاتي و مردمي از نامزدهاي ذيصلاح آنها را به مجلس فرستاد، نبايد از اين كار خودداري كرد. اين طيف راهكاري ميان «سكوت انتخاباتي» و «مشاركت فعال» را تبليغ و ترويج ميكنند. راهكاري كه ميتوان آن را «مشاركت محلي و خاص» ناميد. بنابراين راهكارهاي مطرح شده ميان اصلاحطلبان پيگير را ميتوان ذيل چند گروه «تحريم انتخابات»، «سكوت انتخاباتي» و «مشاركت محلي و خاص». به موردي برنخوردهام كه اصلاحطلبي تحليلي از آينده ارائه كند كه بر اساس آن راهكار «مشاركت فعال» را طرح نمايد.
اينكه كداميك از راهكارها را برگزينيم، كاملاٌ به پيشبيني ما از وضعيت انتخابات (ميزان مشاركت و نحوهي برگزاري آن) و برآوردي كه از قدرت سازماندهي و نفوذ بر مردم داريم، بازميگردد. از لحاظ شخصي راستش را بخواهيد اگر ما در وضعيت مناسبي بوديم (از نظر قدرت سازماندهي و تأثيرگذاري بر مردم) و اگر وضعيت كشور از نظر بينالمللي اينقدر آسيبپذير نبود، گرايش زيادي به تحريم انتخابات داشتم. تحريم انتخابات ميتوانست پاسخ محكمي به ستمهايي باشد كه در اين مدت بخشهاي غيرانتخابي حكومت به اصلاحطلبان مظلوم روا داشتند. اما اگر احساس را كنار بگذاريم با توجه به امكانات و محدوديتها گمان ميكنم، بهترين راهكار همان «مشاركت محلي و خاص» باشد.
advertisement@gooya.com |
|
حتي در يك مشاركت خاص و محلي نيز بايد توجيهي براي حضور در نهادهاي انتخابي داشت. با توجه به اينكه شما نيز قبول داريد كه توانايي ايجاد تغيير از طريق نهادهاي انتخابي بسيار كم است، با چه شعاري بايد مشاركت محلي و خاص را ساماندهي كرد؟
شعار محوري در اين مرحله ميتواند «پيشگيري از يكپارچه شدن قدرت اقتدارگرايان» باشد. در شرياط كنوني نهادهاي انتخابي در اختيار اصلاحطلبان است، اما به دليل ساختار حقيقي و حقوقي قدرت در ايران آنها قادر نيستند خطمشيهاي طراحي و تدوين شدهي خود را به مرحلهي اجرا درآورند. جايگاه اقتدارگرايان محافظهكار در شرايط كنوني بيشتر جلوگيري از اجراي خطمشيهاست تا تدوين و طراحي خطمشي. اما اگر نهادهاي انتخابي در اختيار آنها قرار گيرد، هم ميتوانند طراحي و تدوين خطمشي كنند و هم آن را به مرحلهي اجرا درآورند. مقايسهي وضعيت شوراي قبلي شهر تهران با شوراي فعلي از اين نظر راهگشاست. شوراي قبلي به دليل اختلافات داخلي و حضور جريانهاي شيفتهي قدرت در درون آن يا قادر به تصميمگيري نبود و يا اگر تصميمگيري ميكرد با دخالت عناصر بيرون از آن قادر به اجراي آن نبود. اما شوراي فعلي هم تصميم ميگيرد و هم به اجرا درميآورد. البته برنامههاي اصلياش را تا پيش از انتخابات مجلس به مرحلهي اجرا درنخواهد آورد، اما به هر حال نتايج سحر آن كم و بيش نمايان شده است!
بگذاريد من سئوال مشخصي را مطرح كنم، سئوالي كه به نظر ميرسد ما بايد به طور روشن و مشخص به آن پاسخ دهيم. سئوال من اين است كه از نظر ما براي پيشبرد اصلاحات دموكراتيك در ايران حفظ حاكميت دوگانه بهتر است يا يكپارچه شدن حاكميت اقتدارگرايان؟ به نظر ميرسد اغلب ما هنوز پاسخ روشني به اين پرسش ندادهايم يا اگر دادهايم به الزامات آن تن نميدهيم. پاسخ ديالكتيكي را نميخواهم طرح كنيم. يعني اينكه بگوييم بگذار تا حاكميت اقتدارگراها يكپارچه شود و كار كاملاٌ خراب شود تا بعد درست گردد! اين پاسخ ديالكتيكي و انقلابي است. من پاسخ اصلاحطلبانه را به اين سئوال ميخواهم. براي من تنفر و خشم از اقتدارگرايان و از ساختار حقوقي كه به آنها امكان ستم و فشار را ميدهد قابل درك است. بهترين فرزندان اين مردم به دلايل غيرموجه ماهها در انفرادي قرار دارند. روشن است كه اين انسان را متأثر و منفعل ميكند، اما آيا اين توجيهي براي تسليم شدن به امواجي است كه ما را به مشي قهر و غضب دعوت ميكند؟ اگر قرار است كسي از كشمكش طولاني و فرسايندهي تلاش براي اصلاحات خسته شود، اصلاحطلبان پيگير بيش از همه از چنين حقي برخوردارند.
در حاشيهي انتخابات مباحثي مطرح ميشود كه توجه به آنها نيز ضروري به نظر ميرسد. به طور مثال مطرح ميشود كه انتخابات فرصت خوبي است براي تشكيل جبههي طرفداران مردمسالاري و جمهوريت. شما در اين مورد چه فكر ميكنيد؟
اگر راه برونرفت از شرياط نامقبول فعلي را تعميق اصلاحات بدانيم، به طور حتم يكي از راهكارهاي تعميق اصلاحات تشكيل يك جبههي وسيع و گسترده است كه بتواند طيف وسيعي از نيروها را پيرامون تلاش براي تحقق جمهوري مردمسالار بسيج نمايد.
ميتوانيد ويژگيهاي عناصر اين طيف وسيع را برشماريد؟
روشن است كه اولين ويژگي اين نيروها اين است كه طرفدار مردمسالاري باشند. مردمسالاري به همان معنايي كه در بسياري از كشورهاي جهان تحقق يافته است. ويژگي دوم پذيرش نظام جمهوري است. هر نوع دعوت به نظامهاي مادون جمهوري (حتي مثلاٌ سلطنت مشروطه) نوعي دعوت ارتجاعي است كه ما هيچ نوع همسويي با آن نخواهيم داشت. سومين ويژگي داشتن نگرش ملي است. منظورم از نگرش ملي اين است كه يك، يكپارچگي ايران را در نظر پذيرفته باشد و در عمل هم به آن پايبند باشد. دو، به حاكميت ملي معتقد باشد و نخواهد استقلال ملي را قرباني به دست آوردن آزادي و نفي استبداد كند. آزادي هديهاي است كه ملت ما به خودش ميدهد و هيچ قدرت و ابرقدرت خارجي آن را به ما نميبخشد. سه، نوعي آمادگي ذهني و عاطفي براي فدا كردن مصالح و منافع فردي، گروهي و طبقاتي و قومي در شرايطي كه مصالح ملي ايجاب كند، داشته باشد. البته پايبندي به روشهاي مسالمتجويانه و مخالفت با فروپاشي نظم كشور نيز به عنوان ويژگي مفروض گرفته شده است. اين مشخصات را تا به حال در جاهاي ديگر هم گفتهايم، اما در اينجا ميخواهم به يك ويژگي ديگر اشاره كنم كه تا به حال طرح نشده است. برخي از واكنشهايي كه در ميان برخي از جمهوريخواهان دموكرات نسبت به اقدامها و شعارهاي اصلاحطلبان داخل كشور ديده ميشود، ضرورت تأكيد بر آن را افزايش ميدهد.
من و بسياري از دوستانم به عنوان نيروهايي با هويت و جهتگيري ديني تنها با نيروهايي ميتوانيم در يك جبههي مشترك سياسي همراهي و همكاري كنيم كه حضور دموكراتيك دين در عرصهي سياست و خطمشيگذاري عمومي را پذيرفته باشند. اشتباه نشود، ما هيچ حق و امتياز ويژهاي براي دينداران و عالمان و انديشمندان ديني در عرصهي سياسي طلب نميكنيم. اساساٌ به چنين امتياز و حق ويژههايي اعتقاد نداريم. ما هم برابري همهي شهروندان ايراني مستقل از باورها و الگوهاي مورد انتخاب براي زندگي را در عرصهي سياست پذيرفتهايم. اما ما نميتوانيم با كساني كه اخراج دين از عرصهي عمومي را دنبال ميكنند و دائماٌ از ما ميخواهند براي اثبات صداقت خودمان، هويت و جهتگيريهاي دينيمان را انكار كنيم، در يك جبهه همراه و همكار شويم. كساني كه حتي از اينكه ما اعتراض خود را در قالب روزهي سياسي دنبال كنيم ناراحت ميشوند و از ما ميخواهند كه بدون تأكيد بر اينكه انگيزههاي ديني و دغدغههاي ديني داريم، وارد فعاليت سياسي شويم، نميتوانند با ما همكاري صادقانهي سياسي داشته باشند. به صراحت بايد عرض كنم در تعريف مورد قبول ما از مردمسالاري هيچ جايي براي روشهاي آتاتوركي و رضاخاني براي اخراج دين از عرصهي عمومي وجود ندارد. اگر خواهان نفي حق ويژه براي دينداران در عرصهي حكومت هستند و اگر خواهان جلوگيري از مشروعيت ابدي يك قرائت خاص از دين در عرصهي خطمشيگذاري هستند و مخالفند كه يك قرائت ديني در عرصهي قانونگذاري يك بار و براي هميشه مشروعيت پيدا كند، ما نيز با آنها همراهيم. اما اگر با هرگونه حضور دموكراتيك دين در عرصهي عمومي و رقابتهاي سياسي مخالفند و در صورت اكثريت داشتن دينداران با تأثيرپذيري خطمشيگذاري عمومي از ارزشها و دغدغههاي ديني مخالفند، بايد بگويم كه راهشان از ما جداست. دوستان جمهوريخواه و دموكرات ما بايد توجه كنند كه ما براي همراهي و همكاري با كسي التماس نميكنيم. دعوتهاي فروتنانهي ما براي يكپارچه و همدلانه عمل كردن، ناشي از باور عميق قلبي ما به شعار «ايران براي ايرانيان» است، نه ضعف و درماندگي. ما حضور آزادانهي گرايشهاي سياسي غيرديني در عرصهي فعاليتهاي ايران فردا را ميپذيريم و حضور افراد غيرمذهبي در قالب يك ائتلاف بزرگ ملي را مثبت ميدانيم، اما نميخواهيم و نميتوانيم با «دينستيزي» و دشمني با شعائر و نمادهاي ديني همراهي كنيم. من فكر ميكردم كه دوران اين دينستيزيهاي خام و بچهگانه تمام شده و از اينرو آن را مفروض ميگرفتم، اما ظاهراٌ اشتباه ميكردهام. لازم بود تا بر اين ويژگي تأكيد كنم.
با تشكر از فرصتي كه فراهم آورديد.