سه شنبه 30 دي 1382

شما در خود شکسته ايد، نامه سرگشاده عباس معروفی به سران دوم خرداد و اصلاح طلب

با کی مبارزه کرده ايد؟ با شورای نگهبان خودتان؟ چرا همان زمان که تمام امکانات خبری و تحليلی و نقد را از شما می گرفتند و مجلس را برای سرکوب مطبوعات به توپ بستند، تحصن نکرديد؟ چرا آن زمان که قدرت داشتيد مبارزه نکرديد؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

دولتمردان نماز خوان و روزه دار!
در اين شش سال که شما نتوانستيد آزادی انسان و حقوق بشر را تأمين کنيد، روشنفکران جهان به اين فکر بودند که دولت ها اگر همواره مناسبات سياسی و اقتصادی شان را دنبال کرده اند، آنها تدارک ها ببينند، بيانيه ها و گزارش ها و تحليل ها بنويسند، به ادبيات و سينما و هنر ايران توجه کنند، و به سياستمداران شان فشار آورند که بين حقوق مردم و حکومت، تا حد ممکن طرف مردم را بگيرند. سرانجام نوبل سال 2003 را به شيرين عبادی به عنوان نويسنده، وکيل و فعال حقوق بشر تقديم کردند. فرض می کنيم که اين جايزه از سوی جامعه ی روشنفکری غرب مابه ازای بيست و پنج سال غارت حکومت شان از ايران تقديم شده است اما شما همه ی تلاش تان را کرديد که از شيرين عبادی يک دوم خردادی بسازيد و استقلالش را به مخاطره افکنيد.
در اين شش سال که حضور و تلاش! شما نتوانست مطبوعات و حرمت قلم را از سمکوب افسار گسيخته ی مغول های بی ياسا نجات دهد، و آنها درست زير چشم تان تمامی امکانات ارتباطی شما با مردم را قطع کردند، علم جهانی، اينترنت را برای همه به ارمغان آورد که حالا هزاران نفر در کنج خانه حرف دل شان را بزنند، هرچند با نگاهی از پنجره به خيابان تاريک، چهره ی قاتل شيرشده ی خود را ببينند، اما می نويسند و می نويسيم. و برخی از شماها هم از نعمت سايت و وبلاگ هم برخورداريد، مبارک است.
در اين شش سال که همه ی شما تلاش کرديد بر چهره ی طالبانی و تروريستی جمهوری اسلامی ماسک تمدن و فرهنگ و دموکراسی بزنيد، و از جامعه ی مدنی سخن بگوييد، بسياری از روزنامه نگاران و روشنفکران ايران و جهان اعتبار خود را خرج شما کردند و عاقبت شرمنده شدند؛ برخی زودتر، بعضی ديرتر.
در اين شش سال که شما با ترس و لرز، و به شکل حکومت دست دوم دولتمرد بوديد، حکومت سايه با خفه کردن شاعر و سرکوب آزادی، شما را به ذلت بارترين شرايط کشاند تا در موضع ضعف، پروتکل الحاقی را هم امضا کنيد. نمايندگان مردم و دولتمرد بوديد، اما عاريه و نصفه نيمه و ترسان.
يکی از ميان شما راست می گويد: "مردم در دوم خرداد اشتباه کردند و بايد از آنها انتقام گرفت." اما حقيقت اين است که مردم در دوازدهم فروردين 58 اشتباه کردند، و بايد تقاص آن اشتباه را پس بدهند.
فصل شما سرآمده است، فصل ديگری گشوده می شود، و شما اين را می دانيد. افتاده ايد به موضع دفاع، و در منتهای ضعف از خدمت های شايان تان می گوييد و از ايمان تان حتا به اين روز افتاده ايد که صريحا اعتراف کنيد نماز می خوانيد، روزه می گيريد، البته جايزالخطا هم هستيد، ولی خدا کند که گناهان شما را ببخشند و اجازه بدهند که صلاحيت شما احراز شود تا به خدمت ادامه دهيد چرا که شما، تنها شما هستيد که اين کشتی طوفانزده را از گرداب نجات می دهيد.
شما کار کرده ايد. اما چه کار کرده ايد که ايران بزرگ ما حالا تبديل به خرابه ی جهان سومی شده و ملت اسير يک لقمه ی نان سه شيفته می دوند و هر روز هم وضع شان اسفبارتر از ديروز می شود؟ چه کار کرده ايد که به جای تأسيس نيروگاه برق، از ترکمنستان برق خريده ايد و پانصد ميليون را برای گذر از امروزتان به ترکمنستان داده ايد تا وقتی لبخند می زنند، چشم هاشان بادامی تر بنمايد؟ چه کار کرده ايد که در يک زلزله نيروی امداد روسيه از شما زودتر می رسد؟ می دانيد؟ يک زلزله نشان داد که شما دولتمردان هزاران "نيروی سرکوب" داريد اما چهارتا "امدادگر" نداريد.
شما مبارزه کرده ايد، اما با کی مبارزه کرده ايد؟ با شورای نگهبان خودتان؟ چرا همان زمان که تمام امکانات خبری و تحليلی و نقد را از شما می گرفتند و مجلس را برای سرکوب مطبوعات به توپ بستند، تحصن نکرديد؟ چرا آن زمان که قدرت داشتيد مبارزه نکرديد؟ آيا نمی دانستيد که شما هم که منتقدان داخل نظام ايد، به همان وضعيتی می افتيد که اولين نخست وزير و اولين رييس جمهور اين نظام افتادند؟
می دانيد؟ شماها حافظه نداريد. شماها ترسو هستيد، از زندان می ترسيد، از بازجويی می ترسيد، از تنهايی می ترسيد، از کشته شدن می ترسيد، اينها همه حق انسانی شماست، بترسيد. اما بدبختی اينجاست که شماها از نداشتن پست می ترسيد، از وجيه المله نبودن می ترسيد، حتا از همديگر هم می ترسيد. در سايه ی همين الگو از مديريت شماست که جامعه ای ترسو و دوگانه بار آورده ايد. مردم ايران دو نوع زندگی دارند؛ يک نوع در خانه، و يک نوع در اجتماع. و به همين خاطر شخصيت دوگانه يافته اند، مثل خود شما که دوگانه ايد؛ برای غربی ها ليبرال می زنيد و برای شورای نگهبان نماز شب خوان می شويد.
امروز همه ی شما را مثل لقمه های نيم خورده به خرابه پرت می کنند. شما تمام شده ايد، ديگر به شما احتياجی نيست، پيش از آنکه "کاميونی" تان کنند، به پستوهای خود خواهيد رفت و خواهيد گريست. و کاش برای دختران نوبالغ می گريستيد که در خيابان ها به شغل فاحشگی گرفتار شده اند، کاش برای جوانانی می گريستيد که در پريشانی تاريخ، خاکستر اعتياد گشته اند، کاش برای نسل تازه می گريستيد که سکس و ويسکی و نشئه جات را به زير زمين ها کشيده اند. نسل ما در کتاب و اعلاميه زيرزمينی شد، اعدام و تبعيد در سرنوشتش رقم خورد، نسل اينان در سکس و ويسکی و اعتياد زيرزمينی شده، در سايه ی حکومت اسلام پناه شما شايد اگر خوشبخت باشند کشوری شبيه تايلند داشته باشند.
و کاش برای بچه های زير آوارهای بم می گريستيد، دولتمردان با ايمان!
چرا همان روز زلزله، کابينه و مجلس را تعطيل نکرديد و به عنوان کارگر و امدادگر به بم نرفتيد تا موکلان خود را از زير آوارها نجات دهيد؟ کجا بوديد؟ راستی تصويب لايحه ی خريد برق از ترکمنستان و لايحه ی گردشگری خارجی ها مهمتر است يا نجات جان يک کودک ترسيده در زير آوار؟ کودک مرد. آری، کودک مرد، اما آيا کودک درون شما زنده است؟ چندبار مگر زندگی می کنيد؟ يادتان هست؟ همان روز زلزله نوشتم که پس لرزه ها در راه است، و اينهمه کار "آه" است.
اصلا شما در حکومت تان اسلام را برای چه کاری مصرف می کنيد؟ به چه کار مملکت داری می آيد جز سرکوب و اعدام و قصاص؟ مگر آب و برق و پل و جاده و نان اسلامی در کشور داريد؟ بجز کتاب خرافات "داروخانه ی معنوی" با تيراژ ميليونی اش که شفای عاجل می دهد، ديگر اسلام شما به چه درد مملکت داری می خورد؟ واقعا آسپرين اسلامی يا سرنگ کمونيستی، يا گندم فاشيستی کجا می فروشند؟ چرا شهامت نداريد بگوييد جنازه ی حکومت اسلامی روی دست همه تان مانده و بايد دفن شود؟ چرا نمی خواهيد به خواسته ی نسل تازه، به خواسته ی ميليون ها ايرانی گردن نهيد و کشور را بسازيد؟ چرا می ترسيد همه ی ايرانيان در سرنوشت خود سهيم باشند؟ چرا می ترسيد همه ی مردم در ساختن آن کشور نقش داشته باشند؟ چرا فقط می خواهيد خودی های خودتان با شما ايران را ويران کنند؟
شما مگر همان هايی نيستيد که طومار احزاب سياسی را با خشن ترين شيوه دو روزه در هم پيچيديد؟ چرا وقتی صلاحيت داشتيد تلاش نکرديد که هنگ موتورسواران، و لشکر دشمن آزادی را دو روزه به دارالتأديب بفرستيد، يا نه، به عنوان رايزن فرهنگی لااقل به تايلند اعزام شان کنيد که کمی در فاحشه خانه ها دستمالی شوند و آن انباشت های جنسی شان تبديل به چغرهای آدم کشی و مغزترکاننی نشود که به مغز اصلاحات شما شليک نکنند؟
چرا به بازی "خودی و ناخودی" تن داديد و ديگران را ناخودی و نخودی و دشمن ايران و قلم به مزد و عامل فحشا و فاسد و عنصر بيگانه خوانديد؟ چرا سال ها با اين توپ بازی کرديد که امروز خود در حد نخودی هم به حساب نياييد؟
يکی از شما می گويد: "روز سقوط مردم سالاری"، ديگری می گويد: "کودتای پارلمانی"، آن يکی در نهايت عجز فرياد می کشد: "بنده بيش از هفده سال سابقهي مبارزه ضداستعماري و ضداستبدادي در دوران رژيم سابق كه منتهي به هفت سال اسارت در زندان ستمشاهي شد و بيش از ربع قرن خدمت صادقانه به كشور..." و همينجور فرو می رويد در ورطه ای که خود ساخته ايد. نماينده ی اول تهران می گويد: "انتخابات با نظارت استصوابی چيز جديدی نيست و با آن کنار می آمديم اما اين دفعه احساس شد که اين روند نظارت استصوابی خطر مهمی را به سمت کشور و نظام دارد."
می دانيد؟ شماها عصای زير بغل اين جنازه ايد. اين جنازه بر عصای شما سرپاست؛ حتا اگر سليمان باشد اين جسد، موريانه اش خورده است بر عصای موريانه خورده ی شما، دولتمردان خستگی ناپذير!
مدام در بوق کرنا می دميد که خدمت کرده ايد، کار کرده ايد، جنگ کرده ايد، سازندگی کرده ايد، نماز خوانده ايد، روزه گرفته ايد، اگر چنين است، (که حتا به وظيفه ی خود عمل نکرده ايد،) مگر سعيدی سيرجانی که مثل شما جنگجو نبود و اديب بود، کم زحمت کشيده بود؟ مگر او به جامعه خدمت نکرده بود؟ مگر تفسير سورآبادی با همت و تصحح او به دست شما نرسيد؟ مگر کم نوشت؟ پس چرا زمانی که در اوين کشته شد همه تان ساکت مانديد؟
مگر احمد ميرعلايی کم کتاب ترجمه کرد؟ مگر کم چهره ی بزرگان ادبيات جهان را به ايرانيان شناساند؟ پس چرا وقتی با آن وضع فجيع او را کشتند، سکوت کرديد؟ مگر مغز اصلاحات شما در وزارت اطلاعات نبود؟ پس چرا نتوانستيد جلو شاعرکشی های توهين آميز را بگيريد؟ چرا پرونده ی قتل های زنجيره ای گم شد و زنجير قتل باز هم قربانی گرفت؟
آيا شما از سيرجانی و ميرعلايی بيشتر عاشق ايران و ادب و انسانيت و حق الناس هستيد؟ مگر خود من که سالها معلمی و نويسندگی کردم، و جز کار در پرونده ی عمر من نيست، کمتر از شما عاشق ايران بودم؟ چرا چشم تان را بستيد و گذاشتيد ويران شوم؟ نکند خيال می کنيد همه ی حق و ايمان و راستی و عشق و صداقت در خانه ی شماست! اگر چنين است چه فرقی با جن گيرهای شورای نگهبان داريد؟ چرا روزی که مجلس شما را به توپ بستند، و مطبوعات را قلع و قمع کردند تا تمامی بازوهای حتا خودتان را هم از کار بيندازند، تحصن يا استعفا نکرديد؟ چرا آن روز به فکر مردم سالاری نبوديد؟
راستی آن روزها شماها کجا بوديد؟ به چی فکر می کرديد؟ آيا غذا از گلويتان پايين می رفت هنگامی که چراغ روزنامه ای خاموش می شد؟ آيا شب راحت می خوابيديد هنگامی که زندانبان کله ی دانشجويتان را در توالت فرو می کرد؟ آيا وجدان تان آزرده نمی شد؟ آه، يادم رفت. آن روز در مقام هايتان بقية الله بوديد. صبح روز بعد کيف تان را برداشتيد و سوار بر پاترول يا مرسدس به پست هايتان برگشتيد
راستی نمی دانستيد قلع و قمع گردون و آدينه و کيان ، به انفجار سلام و خرداد و نشاط ختم می شود؟ ياد توده ای ها می افتم در سال شصت که مجاهدين و اقليت و کومله را لو می دادند و يک پرس چلوکباب می خوردند، بعد همه شان سينه ی ديوار پرپر شدند. ياد روزهای بعد از انقلاب می افتم که همه ی گروه های سياسی، از دم، بی استثنا برای اعدام هويدا و آنهمه آدم هورا کشيدند و اعلاميه ی رسمی صادر کردند، و بعد هيچکس عاقبتی بهتر از هويدا نيافت؛ با اين تفاوت که او به هنگام مرگ و زير دست جلاد هيچ چيز نداشت جز نام. و حال که شما همه چيز داريد.
همه چيز دارد در خودش تکرار می شود، همه چيز تکرار همه چيز است.
ياد انتخابات دو سال پيش آلمان می افتم. تمام شب جلو تلويزيون نشسته بودم و دختر کوچکم دور و برم می پلکيد و نفس در سينه اش حبس شده بود. موقعی که می رفت تا بخوابد گفت: "ولی اجازه ندارند تقلب کنند."
رقابت فشرده بود، و من به اين فکر می کردم فرق چندانی البته ندارد، با انتخاب صدر اعظم جديد و نماينگان تازه، کارمندی اخراج نمی شود، ترکيب وزارتخانه عوض نمی شود، حتا هزاران کارمند کابينه سر جايشان می مانند، فقط چند فرد دفتر صدر اعظم جا به جا می شوند. آره کسی نمی تواند تغييری در ساختار زندگی و ادارات ببيند، مثل ايران نيست که وقتی شهردار اصفهانی می آيد شهر به دست اصفهانی ها اداره می شود، و قبلی ها بايد بروند به وزارت حمل و نقل. وژير ارشاد از سپاه پاسداران می آيد و وزارت ارشاد می شود پادگان.
هيجان داشتم، مثل جام جهانی فوتبال که دلم می خواست برزيل ببرد. تا ديروقت پای تلويزيون نشسته بودم و نتيجه هنوز سانتيمتری بود. رفتم خوابيدم و کمی هم غمگين بودم. ساعت هفت صبح دخترم بيدارم کرد و در حاليکه چشم هاش برق می زد، با خنده ای به پهنای صورتش گفت: "بابا، ما پيروز شديم."
سرم را بردم زير پتو تا نفهمد که گريه می کنم. آخر ما پناهنده ها حق رأی نداريم، اما اين حق ماست که احساس مان را نشان دهيم.
دولتمردان وضودار و خدمتگزار!
چرا در مجلس سرشار از اسلام و ايمان تان يکبار اقلا پرونده ی قتل دکتر کاظم سامی را بازخوانی نکرديد تا خود و مبتکران اصلاحات را بشناسيد؟ کدام شما صادق تر و عاشق تر و ايرانی تر و پرهيزگارتر از دکتر کاظم سامی بوده ايد؟ کدام؟ بگوييد.
چرا حتا سلاح ترور در دوره ی شما ساطور و طناب و خنجر و چاقوست. مگر کلت نداريد همه تان؟ چقدر خشن ايد شما؟ اگر خود را مبرا می دانيد چرا پس ستون اين خيمه ی جنايت ايد؟ مگر شماها رئيس و وکيل و وزير آن نظام نستيد؟ جواب بدهيد لطفا. چرا جلو جنايت را نمی گيريد؟ چرا حکم اعدام را لغو نمی کنيد؟ چرا کنار نمی رويد که يک دست شود نظام ترور، تا فرو بريزد اين لجنزار، تا فرزندان خودتان نجات يابند؟
می دانم دردتان می آيد. به عنوان نويسنده ی هم عصرتان می نويسم تا دردتان بيايد، می نويسم تا کمی همدرد زلزله زدگان باشم. آنان که در سرمای اين زمستان منتظرند تا امدادگران شما برايشان از پشت وانت بار، نان پرتاب کنند، و به هنگام تنهايی با نخود و لوبيای اهدايی شما سرشان شما گرم شود و ندانند که با اين برکت خدا چه می توان پخت، و بر سر کدام اجاق؟ شايد به اين فکر می کنند که به زندگی بيش از هروقت نيازمندند؛ به سرپناه، به خاطره، به زندگان ديروز، به مردگان امروز. و فکر می کنند به ويرانه، ويرانه فکر می کنند کاش آمريکا به ياری شان بيايد. آنها اصلا نمی شنوند که رييس مجلس اصلاحات می گويد: "به نتايج رايزنی های پشت پرده اميدواريم." اگر شنيده باشند از او می پرسند: "تو انسانی؟"
به مردم فکر نکرديد، به زنان و جوانانی که زمانی حامی تان بودند فکر نکرديد، به اسلام تان فکر نکرديد، به ايران فکر نکرديد، لااقل اينک به خودتان و مقام هايتان فکر کنيد. که يکی از شما می گويد: "روز سقوط مردم سالاری"، ديگری می گويد: "کودتای پارلمانی"، و دولت چنين اعلام می کند: "دولت وقتی نتواند آزادی را به مردم ارائه کند چه استعفا بدهد و چه ندهد، خود به خود مستعفی است." و من می خندم در اين پايانه که فيلسوف تان هم سياستمدار شده تا بگويد: "اگر انتخابات دموکراتيک و منصفانه باشد مردم شرکت می کنند."
و من می گويم جمهوری اسلامی و فاشيسم دو تفاوت عمده دارند؛ فاشيست ها از رأس تا ذيل همه آرمانخواه و يک دست بودند، و جمهوری اسلامی يک دست نيست. فاشيست ها حمايت جهانی را نداشتند، اما جمهوری اسلامی حمايت و تأييد اروپا و نيمی از جهان را در همه ی اين سال ها داشته است. يادم هست که طالبان و القاعده و صدام حسين هم مدت های مديد از اين حمايت ها برخوردار بودند. آمريکا می خواهد کلکسيونش را کامل کند، و داوطلب کم نيست.
فقط يادتان باشد تنها شکستی بيهوده است که فاقد مبارزه باشد. و حالا شما حاصل شکستی هستيد که در عدم مبارزه ی مردم با شما پديد آمده، شما در خود شکسته ايد. برلين، پانزدهم ژانويه 2004/ عباس معروفی

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/3666

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'شما در خود شکسته ايد، نامه سرگشاده عباس معروفی به سران دوم خرداد و اصلاح طلب' لينک داده اند.

Forced Phony Reform?!
My absence was valid, at least to myself. I was losing my calm thought; I was going in to enter in the anger category. I guess Bam earthquake and the way government acted made me so angry. I guess...
Iran For Dummies
January 21, 2004 02:45 AM

http:///bam


January 24, 2004 11:16 AM

http://:http://barash.blogspot.com


January 24, 2004 12:08 PM

مدلهای آرایش دختران!
* يک صبح خنده رو وقتی که با بهار گل افشان فرا رسی در باز کن، به کلبه خاموش من بيا بگذار تا نسيم که در جستجوی توست از هر که در ره است، بپرسد نشان...
زهرا
January 25, 2004 04:36 PM

Copyright: gooya.com 2016