پنجشنبه 2 بهمن 1382

استبداد ديني يعني قدرت دنيوي با قدرت ديني يكي شود، درباره نظرگاه هاي يوسفي اشكوري، حسين خداداد

به نام خداوندي كه آزادي را در دين حاكم كرد.

آقاي حسن يوسفي اشكوري اگر چه خود در لباس روحانيت است ولي او تنها روحاني دستگاه روحانيت محسوب مي شود كه از زنجير تقليدي خود را رها ساخته است و به تيپ پيامبري رسيده است. رسالت وي رسالتي است كه خاص پيامبران الهي است. رسالت روشنفكري در تاريخ بدست افراد متعددي صورت گرفته است و يكي از افراد معاصر ايران امروز جناب آقاي دكتر آقاجري است ولي فرق ايشان با اقاي اشكوري اين است كه او روحاني نيست. اقاي اشكوري يكي از مصلحان است كه تجدد در نگرش به دين را زنده مي كند و اين افراد هميشه بايد در زندان قرار بگيرند. ايشان حيات دين و زنده بودن دين را عنوان مي كند( با روش اجتماعي معاصر) كه دستگاهاي مختلف با ايشان مخالفت نشان مي دهند. ايشان دنبال سنت ديني نيست بلكه سنت جديد ديني را دنبال مي كند. مخالف زور و اجبار در دين است و تنها تفكيك آن ، تفكيك قدرت دنيوي با قدرت ديني است.

منبع تفكر ايشان بر خلاف دستگاه روحانيت بسته نيست و با تفكر دكتر شريعتي همسو است. چيزي كه باعث انقلاب گشت و سخن نسل جديد است همواره تفكر دكترشريعتي بوده است. آقاي اشكوري بعنوان يك مصلح ديني و اجتماعي براي ايران محسوب مي شود. مانند دكتر محسن كديور و دانشمند اسلامي جناب اقاي احمد قابل تجدد و نمايش دين در عصر حاضر را بر خود واجب مي دانند. امروز جهان اسلام تشنه سخن روز است و از سنتگرايان تنفر دارند. پوسف اشكوري تنها روحاني است كه همواره با دستگاه سلسله مراتبي روحانيت چالش دارد. همان چالشي كه دكتر شريعتي داشته است. استاد مطهري كوشش كردن اين چالش را تا حدودي از بين ببرند و نگرش روحانيت را تغيير بدهند تا بتواند با نظريه شريعتي بخواند براي همين استاد مطهري نقش اول را در نظريه و نگرش روحانيت بازي مي كند، ولي كار و تلاش استاد مطهري ادامه پيدا نكرد و اگر ايشان وقت كافي داشتند و زمان معاصر زندگي مي كردند ، او نيز با دكتر شريعتي در زندان بسر مي بردند.

اقاي اشكوري جرم كوچكي متهم نشده است، بلكه روش دكتر شريعتي بزرگترين جرم در دستگاه روحانيت محسوب مي شود. و اتفاقا دادگاه ويژه روحانيت نيز اين جرم را در شمار جرائم او بشمار آورده است. دادگاه روحانيت برخوردي دارد كه در قرون وسطا كليسا با روحانيت خود داشته است. اشكوري را خلع لباس كردند ولي تفكر ايشان بيشتر از دستگاه روحانيت رنگ روحاني دارد.اگر اين تفكر روحانيت و دستگاه روحانيت است چه بهتر كه ايشان با اين لباس ننگ نباشد. بگذارند مردم او را با روحانيت سنتگرا اشتباه نگيرند و نام مبارك ايشان در اين لباس نباشد.

ولي اين چالش با دستگاه روحانيت چيست؟ و اصل كار چيست؟ چالش اصلي بر مي گردد به روش حكومت در اسلام. اقاي علي عبدالرازق متولد 1888 يكي از پيشگامان مبارزه بود. او خود دانش آموخته الازهر بود و از سوي اين مركز بزرگ اسلامي دانشنامه قضاوت اسلامي داشت و به نوعي هم متكفل امور مذهبي بود و هم حقوق اسلامي. او در سال 1925 كتابي با عنوان (( لاسلام و اصول الحكم)) نوشت و انتشار داد و در آن نظريه علمي و ديني خود را در باب اساس خلافت در اسلام ابراز كرد. تمام علماء سني در مقام مقابله با آن بر آمدند. طبق معمول دستگاه روحانيت ، ساده ترين و كوتاه ترين راه براي از پا در آوردن حريف استفاده از عواطف مذهبي مردم و تكفير نويسنده كتاب كرد. شكايات زيادي از سوي عالمان نامدار عليه عبدالرازق صورت گرفت. مانند هميشه اين مرد مسلمان و روشنفكر نيز محاكمه شد. دادگاه عقايد الازهر تشكيل شد و كيفر خواستي در هفت بند بر ضد او صادر شد و دادگاه او را مجرم شناخت. ولي دادگاه از صدور حكم ارتداد و اعدام خوداري كرد. خلع لباس و سلب عنوان شيخ و محروميت در قضاوت وعدم كار در اين دانشگاه نيز صادر شد.

اگر تفكر عبدالرازق را با فضاي فكري امروز جهان اسلام و به طور خاص انديشه هاي دموكراتيك روشنفكران و نوانديشان مسلمان مقايسه كنيم نه تنها تازگي ندارد بلكه از بديهات شمرده مي شود. بحثي كه امروز در جهان اسلام مطرح است اين است كه حكومت اسلامي چگونه حكومتي بايد باشد. افراطيان عقيده دارند كه بايد حكومت خليفه اي باشد. يك خليفه براي تمام كشورهاي اسلامي انتخاب شود و حكومت كند مانند خلافت راشدين.

نظريه جمهوري اسلامي اين است كه يك فقيه ولايت را بدست بگيرد و جمهوري در حكومت اسلامي نقش اولي را در بر بگيرد. ولي چالش در درون حكومت نيز به اين صورت است كه ولايت فقيه آيا يك نوع خليفه است يا فقط نظارت مي كند. نوانديشان ديني مخالف خلافت اسلامي هستند و روش ديگري را اسلامي مي دانند. خليفه خدا بر روي زمين را فقط معصومين مي دانند و نه شخص ديگري. هيچ كس نمي تواند براي كل جهان اسلام يك خليفه انتخاب كند و از همه بخواهند از وي به عنوان ولي امر مسلمين جهان فرمان ببرند.اين افراد كه ضد خلافت اسلامي هستند مي گويند بايد نظام مدني حاكم باشد و ايه شورا را در راس امور قرار مي دهند و نه ايه اطاعت را. اين افراد به مقتضاي شرايط و ضرورتها و تجارب جديد بشري و علوم و فنون نوين ايمان دارند.

مصلحان كه در حكومت اسلامي و مدني را جدايي حكومت و دين مي دانند. مي گويند مقوله دين نبايد بازي حكومت قرار بگيرد. اعمال قدرت حكومت نبايد ربطي به دين داشته باشد و دين را به مردم بايد واگذار كرد. نبايد مشروعيت ديني براي قدرت سياسي و دنيوي استفاده كرد و مي گويند هر دولتي كه با نام دين قدرت سياسي به خود داد منحرف گشته است و زور و اجبار را در دين وارد كرده است. برگشت به همان خلافت خليفه اي صورت مي گيرد. دستگاه خلافت در طول تاريخ با اعمال زور و سرنيزه همراه بوده است. دين و دنياي ما از خلافت فقها بي نياز است. فقها فقط براي بيان احكام خوب هستند و نه براي راس حكومت قرار گرفتن. بايد مشاور مردم باشند و نه حاكم مردم. ( اين نظريه عبدالرازق است و چون به خلافت انتقاد كرد محكوم گشت.) اين افراد مي گويند حكومت يك امر كاملا عرفي است كه بايد نظر مردم را اجرا كرد و عرف و مدني بودن حكومت را در راس قرار مي دهند و مي گويند حكومت اسلامي ارتباطي مستقيم با دين ندارد. فقط راي مردم و انتخاب مردم بايد راس امور قرار گيرد. حجت عرف زمان است و راي مردم.

واقعيت امر اين است كه اگر آراي عبدالرازق را با فضاي فكري امروز جهان اسلام و به طور خاص انديشه هاي دموكراتيك روشنفكران و نوانديشان مقايسه كنيم، مي بينيم كه در اين جهت حركت مي كنند. بجاي جامعه خلافتي ، دنبال جامعه مدني هستند. امروز جامعه مدني از بديهات شمرده مي شود. قدرت دين نبايد در دست حكومت قرار گيرد و با آن بازي قدرت سياسي انجام شود. حكومت اسلامي را ديني مي خواهند ولي به شرط خواسته مردم و نه با زور و مقام ديني براي حاكم قرار دادن. يعني دين را از قدرت سياسي حاكم جدا مي دانند. حاضر نيستند دين خود را با قدرت سياسي بفروشند. قدرت سياسي بايد جدا شود از قدرت رهبري ديني. رهبر مذهبي فقط يك سخنگويي است خارج از حكومت و گروهاي سياسي. رهبري فقط براي حجت قرار دادن سخن مردم قرار مي گيرد كه راي مردم حاكم گردد. هيچ مقام دولتي ندارد و در قانون نيز مقام دولتي به ايشان داده نمي شود و نفر اول در قدرت سياسي رئيس جمهور قرار مي گيرد كه با راي مستقيم مردم براي مدت كوتاهي قدرت پيدا مي كند. يعني كاهش قدرت رئيس جمهور و افزايش قدرت (مطلق) رهبر ديني باعث فساد در قدرت مي شود.

كتاب اقاي عبدالرازق و آراي وي بسيار نو و گستاخانه بود در سال 1925 و واقعا شجاعتي فوق العاده مي خواست كه يك روحاني و شيخ الازهر خلافت را ذاتا غير مشروع و متكي به زور و منبع شر مستمر معرفي كند. هر چند قبلا شيخ و روحاني بالا مقام محمد عبده، پيشگام اصلاحات در حكومت مصر بود و ضد خلافت سخن مي گفت. حكومت شرعي و حكومت مدني در مقابل هم قرار گرفتند. چون عبدالرازق گام بلندي در جهت تعميق سخن عبده بود ، مخالفت علماء دين را با كتاب و نويسنده اش را تا سر حد ارتداد محكوم كرد و رسما محاكمه شد و از حوزه علميه رسمي اخراج شد. همين كاري كه با اقاي اشكوري كردند و نظر عبدالرازق با اشكوري همسو است. نه فقط اشكوري بلكه از اقاجري گرفته تا تمام روشنفكران جامعه ايران همين نظريه را دارند.

سخنان و نوشتار اقاي اشكوري مانند كتاب اقاي عبدالرازق نشانه شجاعت، پيشگامي و جو شكني ديوار سكوت مردم است و مبارزه و ضربه زدن به افكار سنتگرايان و لرزاندن بنيادهاي ارتجاع و ركود و غفلت و جهل است. تفكيك رابطه دين و دموكراسي باعث چالش عظيمي در جهان اسلام و مخصوصا در ايران است. در حالي كه دين خود دنبال دموكراسي است و ايه شورا مبناي دموكراسي حتي در زمان پيامبر قرار دارد. اول نظر سنجي و نظر خواهي مردم بعد تصميمگيري در حكومت بايد صورت گيرد. هنوز سر تفكيك دموكراسي در حكومي ديني جدالهاي فكري و سياسي و حتي درگيريهاي خشونت آميز بين جناحها وجود دارد.

طبق اسناد، اين بنيادگرايي در واقع دنبال نوعي احياي خلافت است، براي همين جناب آقاي محمد رضا خاتمي در برابر رد صلاحيتها مي فرمايد ما حكومت خليفه ايي نمي خواهيم. زيرا حكومت خلافتي با دموكراسي و دولت مدرن و جامعه مدني در تعارض است. انقلاب اسلامي ايران كه عمدتا برآمده از جريان نوانديش و اصلاح طلب ديني پس از مشروطه بوده است و مي توانست نقطه پاياني بر جدال عميق دين و دموكراسي باشد ولي بعد از 25 سال نه تنها جدال پايان نيافته است بلكه عميقتر شده است. سعي در تغيير ولايت فقيه به خليفه اسلامي از طريق حكومت شده است و حركت دوم خرداد اميدي را در ملت بوجود اورده كه مي توانند با حكومت خليفه ايي مبارزه كرد. (البته بگذريم كه توانايي اين كار را دارند يا خير)

شعارمردمسالاري دنبال حذف خلافت خليفه است. تا بحال كسي جرات تفسير شفافي ازمردمسالاري را نمي كند. هنوزمعلوم نيست كه مبناي قدرت در اسلام خليفه است يا راي مردم. افراطيون جهان چه در تركيه و چه در كشورهاي عربي يا ديگري، دنبال نظريه خلافت خليفه هستند و تنها راه حل را حكومت خليفه ايي مي دانند. متاسفانه اجماعي نيز بين علماء در اين مورد وجود ندارد. مرحوم آيت الله خميني در پاريس روشن بيان كردند كه دنبال حكومت خليفه اي نيستند و دنبال يك جمهوري اسلامي هستند. حتي دنبال ولايت فقيه هم نبودند و اقايان نزديك سعي و تلاش كردند كه براي نظارت بر دولت ايشان در اين مقام قرار بگيرند و مردمي كه سالها پادشاهي را قدرت اول ايران مي دانستند، هنوز دنبال قدرت مطلق يك فرد بودند. ولي امروز ديگر دنبال قدرت مطلق خود (مردم) هستند.

روش پيامبر چه بوده است؟ در درجه اول مقايسه پيامبر با افراد معمولي خود در تضاد است زيرا او در ارتباط مستقيم با وحي بوده است و از جانب خدا سخن مي گفت. دوما اعمال قدرت پيامبر به عنوان يك زمامدارو مشروط و مفيد بود، نه مطلق. در امر حكومت مشورت را در درجه اول قرار مي دادند و احترام به افكار عمومي و راي مردم داشتند. دليل اين سخن نيز گرفتن بيعت و پس از وي پيروي فقط از سره پيامبر در زمان خود بود و آنان نيز دنبال بيعت مردم بودند. يعني فقط پيروي از سيره پيامبر در عهد خلفاي راشدين تا حدودي چنين بود.از اين رو عبدالرازق اصرار داشت كه نشان دهد حضرت رسول صرفا به عنوان پيامبر و با مجوز محض آسماني و الهي به ضرورت اجراي شريعت و گسترش دين و دعوت دين اعمال قدرت مي كرد و حتي قدرت خود را مطلق نمي دانست. و تفكيك قدرت دين را با قدرت حكومت قائل بود. در امر دين هيچ اجبار و زوري نبود و بر قلبها حكومت مي كرد ولي قدرت حكومت برانسانها حكومت مي كند.

اطاعت در امر دين نه اطاعت در امر حكومت مردمي است. براي همين است كه گفته شده است اطاعت كنيد خدا را و رسول را و.. در امر دين و نه در امر حكومت زيرا حكومت مخصوصي براي دين وجود ندارد. فقها، فقهي نمي شوند كه حاكم ديني قرار بگيرند. نظارت بر حكومت غير اين است كه قدرت مطلق حكومت را در دست داشته باشد. اصولا كسي كه بر حكومت نظارت مي كند بايد از حكومت جدا باشد. فقط معصومين هستند كه هم مي توانند نظارت كنند و هم مي توانند حكومت كنند و هيچ فردي نمايندگي از امام معصوم را ندارد. خليفه نمي تواند خود را نماينده خدا و يا معصوم بداند. براي همين اصل خلافت را نمي پذيرند.

اگر بگوييم كه قدرت دنياي با قدرت ديني جدا است مشرك نمي شويم. در واقع اختلاف اينجا است. حكومت دنيوي پيامبر نيز كاملا دنيوي بوده است و بر آمده از خواست و رضايت مردم بوده است. با نبودن مقبوليت مردم حتي پيامبران نيز حكومت نمي كردند. اداره حكومت يك ماموريت الهي نبوده است و از خواست مردم سرچشمه گرفته است. البته با بيان اين سخن ، توجه كنيد كه نفي نمي كنيم ارتباط حكومت و زعامت سياسي پيامبر را با اساس رسالت و دعوت به توحيد. اگر هم مقبوليت مردمي نداشتند اين كار را ادامه مي دادند و هيچ شرط مطلقي براي حكومت براي اين رسالت وجود ندارد. همانگونه كه درباره پيامبران پيشين نيز چنين بوده است. دين اسلام با حكومت كامل نمي شود بلكه بدون حكومت نيز كامل مي شد. زيرا قدرت ديني با قدرت دنيوي فرق دارد. دين اسلام نيز بدون قدرت حكومت كامل مي گشت و پياده كردن اسلام هيچ ارتباط با قدرت دنيوي ندارد.

البته پيامبر مي تواند هم حكومت ديني را با قدرت دنيوي جمع كند ولي تفكيك اين دو روشن است. احاديثي داريم كه هنگامي كه در زمان غير معصوم سعي بشود قدرت ديني را با قدرت دنيوي با هم آميخته بشود باعث انحراف و فساد مي گردد. حتي قداست دين نيز بين مردم نابود مي گردد.

حال اگر شخصي مانند اشكوري بگويد اين دو بايد از هم تفكيك بشوند ، مشرك نيست بلكه رسالت پيامبران را ادامه مي دهد و نبايد در اين زمان مانند زمان جاهليت محكوم به اعدام و ارتداد شود. تكيه گاه استبداد ديني امروز ولايت مطلقه فقيه قرار گرفته است و تا قدرت ديني از قدرت دنيوي تفكيك نشود بايد زير فشار استبداد قرار بگيريم و تحصن كنيم. مشكل رد صلاحيتها نيست بلكه مشكل درهم آميختن اين دو قدرت است.

حسين خداداد
Hosseeinkhodadad@hotmail.com

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/3731

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'استبداد ديني يعني قدرت دنيوي با قدرت ديني يكي شود، درباره نظرگاه هاي يوسفي اشكوري، حسين خداداد' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016