يكشنبه 30 فروردين 1383

سيد ابراهيم نبوي و افشاي عوامل استبداد و ارتجاع، ف.م.سخن

از نبوي انتظار چنين افشاگري يي نداشتم. افشاگري يي اين چنين کار نبوي و امثال نبوي نيست. شريعتي را خيلي ها افشا کرده اند؛ از آخوند قشري نشسته بر منبر ِ فلان مسجد دور افتاده تا سيد حميد روحاني ِ مثلا تاريخ نگار ِ مستقر در مرکز اسناد انقلاب اسلامي

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

لشکر بزرگ و مجهزي از اسلام شناسان وطني، به سبک گردانندگان "کيهان" و "جبهه" و "گوياآآآ" اين وظيفه ي ديني – مذهبي را به بهترين نحو انجام داده اند و به خيال خود درد مردم اهل شريعت را درمان کرده اند. اجرشان با خداي شان. ما اهل قلم و انديشه را اما درد ديگري است. دردي که به آن قرن هاست مبتلائيم و گوئي ما را از آن گريزي نيست. درد نفي و تائيد مطلق. درد صد در صدي ديدن و صد در صدي انديشيدن. درد مطلق گرائي در عالم فکر و نظر. کاش آن اصطلاح ِ مشهور "ژيد" را - که مورد علاقه دکتر بود-، ما نيز موقع اظهار نظر - حتي در مورد قطعي ترين چيزها - در ابتداي کلام مان مي آورديم که: "من فکر مي کنم که ..." و با همين دو سه کلمه نشان مي داديم که به همه چيز ِ اين دنيا با ديده ي شک مي نگريم الا خود شک. و اين بزرگ ترين آموزه ي شريعتي بود که افشاگران را خوش نمي آمد و دليلي بود براي در هم کوبيدن او. مهم ترين چيزي که شريعتي به ما آموخت طرح سوال و جستجوي جواب بود. سوال و جوابي که تا به امروز سرها به باد داده است و بعد از اين نيز سرها به باد خواهد داد. سوال و جوابي که ثمره ي آن روشنگري است؛ و کار نبوي و امثال نبوي نه افشاگري که همين روشنگري است و اي کاش در مورد افکار و آثار ِ شريعتي نيز کار او روشنگرانه مي بود.

- هر چه از سال 57 دورتر شديم مردم شاه را بيشتر مدح گفتند و شريعتي را بيشتر لعن کردند. کاسه کوزه ها بايد بالاخره بر سر کسي مي شکست و انگشت اتهام به سمت کسي نشانه مي رفت؛ و چه کسي بهتر از شريعتي. معلم شهيد، آرام آرام از اعلي عليين به اسفل السافلين رانده شد و در محترمانه ترين حالت "مرحوم شريعتي" نام گرفت. بايد فرزندان ما مي فهميدند که سه سه بار نه بار غلط کرديم که آنها را با انقلاب احمقانه ي خود از بهشت شاه ساخته، به جهنم جمهوري اسلامي افکنديم و بهترين کار براي اثبات توبه و کاهش آلام روحي و ناراحتي وجدان، به صلابه کشيدن شريعتي بود. در کنار شريعتي مي شد قهرمانان چريک و مجاهد و توده اي را نيز به چهارميخ کشيد. فرق نمي کرد که چريک از جان گذشته، بر بالاي تپه هاي اوين به ضرب گلوله ي آدم خواران به خاک بيفتد يا مجاهد شجاع، زير شکنجه ي آرش ها به تدريج جان بدهد يا توده اي مقاوم، بيست و پنج سال از عمر عزيزش را در زندان هاي اعلي حضرت بگذراند. قهرمان، قهرمان است و طبق تئوري هاي جديد اصلاح طلبانه ي قرن بيست و يکمي بايد از عرش به زير کشيده شود. اما سهم شريعتي بسيار بيش از اينهاست. او تئوريسين انقلاب بوده است و با حيله و کلک و الفاظ قشنگ، اسلام را بر ملت ايران حاکم کرده است. فرق نمي کند که در سي و پنج جلد مجموعه ي آثار يا صد – صد و پنجاه نوار سخنراني چه گفته است و چه نوشته است. مهم اينست که در ابتداي انقلاب، يک عده آدم نابخرد عکس او را بلند کردند و زير علمش سينه زدند و کتاب هايش را خواندند و سخنراني هايش را شنيدند و سکته اش را شهادت نام نهادند و زمينه را براي حاکميت مشتي روحاني مرتجع آماده کردند. پس شايسته است انتقام تمام بدبختي هاي امروزمان را از او بگيريم. بايد "براي عبرت گرفتن از تاريخ و آشنائي با بلائي که سرمان آورديم و آمد چند بار نوشته هاي او را بخوانيم و اگر خوب نشديم از روي آن چند بار پاکنويس کنيم". اما کدام نوشته ها را؟ چند جمله سر و ته بريده از هزاران صفحه کتاب، ظاهرا براي اين آشنائي و عبرت کافي بوده است...

- نبوي طي افشاگري خود به ده مورد از نوشته هاي دکتر ارجاع داده است. پنج مورد از اين ارجاعات فاقد شماره ي صفحه است و خواننده نمي داند به کدام صفحه از کتاب هاي نام برده شده بايد مراجعه کند. اما از پنج مورد دوم که شماره ي صفحه در کنار آن ها قيد شده آدرس دو و نيم مورد اشتباه است. مثلا مورد "اهميت تعصب" که به صفحه ي 85 کتاب "اسلام شناسي" ارجاع داده شده، در آن صفحه و چند صفحه پيش و چند صفحه پس از آن وجود ندارد. به همين ترتيب مورد "مردم گمراه"، که از صفحه 151 تا 167 "شيعه يک حزب تمام" را هر چه خواندم جملاتي مشابه آن نيافتم. در مورد نقش رهبري، به صفحات 504 و 604 "امت و امامت" مراجعه کردم و تنها دومين جمله را يافتم. اگر نبوي لطف مي کرد و سال انتشار منابعش را در کنار صفحات کتاب مي آورد قطعا اين مشکل حل مي شد چرا که احتمالا سال انتشار منابع نبوي با منابع من متفاوت است (شيعه يک حزب تمام، چاپ اول 22 بهمن 1357؛ اسلام شناسي جلد 1، 1/2/1360). براي انجام يک کار جدي تحقيقي و حتي افشاگرانه اين مقدار استناد کافي نيست و نشاني ها بايد دقيق تر قيد شود.

- ممکن است جواناني که کتاب هاي دکتر را نخوانده اند و سخنراني هايش را نشنيده اند با خواندن جملاتي که نبوي آورده است قبول کنند که دکتر از تعصب و رهبري ِ انتصابي و امامت به مفهوم امروزي آن حمايت مي کرده است و دمکراسي را پوششي براي فاحشه ها و رهبر را مافوق بشر مي دانسته است و معتقد به اطاعت کورکورانه و تشکيلاتي از رهبران ديني بوده است. من به عنوان منتقد دکتر، و کسي که تمام آثار و نوشته هاي منتشر شده ي او را کلمه به کلمه خوانده و بيش از صد نوار از سخنراني هاي او را دقيقا گوش داده شهادت مي دهم که عقايد شريعتي به اندازه ي سر سوزني با آن چه که اين افشاگري القا مي کند سازش نداشته و آن جملات و کلمات، در معنائي سواي آن چه که امروز از آن برداشت شده است به کار رفته است. و طرفه آن که امروز کار بي عدالتي به جائي رسيده است که من ِ منتقد شريعتي که با بسياري از افکار او مخالف هستم بايد به نفع او و انديشه هايش شهادت بدهم. احترام و علاقه ي بسيار زياد من به سيد ابراهيم نبوي و طنزهايش، و مخالفت من با بسياري از افکار و عقايد دکتر شريعتي و نوشته هايش نيز نتوانست مانع از شهادت دادن من شود.

- شريعتي يک پديده بود. پديده اي که علي رغم حرف و حديث بسيار پيرامون آرا و عقايدش، همچنان ناشناخته مانده است. شريعتي پژوهشگري بود متعلق به فضاي سي سال پيش ايران اما در سخنانش هنوز که هنوز است طراوت و تازگي موج مي زند. ذهن فعال و پوياي شريعتي ماشيني بود که داده ها را از کتاب ها و محيط اطراف مي گرفت و خلاقانه با يک ديگر ترکيب مي کرد و محصولي جديد پديد مي آورد. شريعتي مي توانست به راحتي ميان مارکسيسم و اگزيستانسياليسم و اسلام پل بزند و رابطه برقرار کند و با نگاهي انتقادي به هر سه ي آنها، نکات مثبت شان را با هم بياميزد. شريعتي با روح حساسي که داشت در زمان خود زجر بسياري از جانب قشريون متحمل شد و آن چه را که ما تازه چند سال بعد از وقوع انقلاب اسلامي تجربه کرديم، چند سال قبل از وقوع آن تجربه کرد. ضربه هائي که او از روحانيت قشري و مرتجع خورد کمتر از ضربه هائي نبود که امروز مثلا امثال آقاجري مي خورند و تحمل مي کنند. اگر امروز مي توان آقاجري را با حکم رسمي اعدام کرد، شريعتي را مي شد در همان سال هاي قبل از 57 با يک حکم شرعي به دست امثال سعيد عسکر ها به ديار نيستي روانه کرد. اينها واقعيت هائي است که متاسفانه در افشاگري نبوي به آن ها اشاره نشده است.

- و در خاتمه، يک جمله از يک انقلابي دو آتشه ي ضد حکومت ِ روحانيون مي آورم که در بعضي از شهرها سخنراني مي کرد و راجع به بعضي از مسائل کتاب مي نوشت. منبع اين نوشته براي اين که زياد معطل نشويد در زير همين بند خواهد آمد. به کساني که بتوانند بدون ديدن نام نويسنده بگويند که اين نوشته از کيست جايزه داده مي شود.
"حکومت مذهبي رژيمي است که در آن به جاي رجال سياسي، رجال مذهبي (روحاني) مقامات سياسي و دولتي را اشغال مي کنند و به عبارت ديگرحکومت مذهبي يعني حکومت روحانيون بر ملت. آثار طبيعي چنين حکومتي يکي استبداد است، زيرا روحاني خود را جانشين خدا و مجري اوامر او در زمين مي داند و در چنين صورتي مردم حق اظهار نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. يک زعيم روحاني خود را به خودي خود زعيم مي داند، به اعتبار اينکه روحاني است و عالم دين، نه به اعتبار راي و نظر و تصويب جمهور مردم، بنابراين يک حاکم غير مسئول است و اين مادر استبداد و ديکتاتوري فردي است و چون خود را سايه و نماينده ي خدا مي داند، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هيچ گونه ستم و تجاوزي ترديد به خود راه نمي دهد بلکه رضاي خدا را در آن مي پندارد؛ گذشته از آن براي مخالف، براي پيروان مذاهب ديگر حتي حق حيات نيز قائل نيست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس و دشمن ِ راه دين و حق مي شمارد و هر گونه ظلمي را نسبت به آنان عدل خدائي تلقي مي کند. خلاصه حکومت مذهبي همان است که در قرون وسطي کشيشان داشتند و ويکتور هوگو آن را به دقت ترسيم کرده است. اما در اسلام چنين بحثي اصولا مطرح نيست زيرا عمال حکومت مذهبي در جامعه ي اسلامي وجود ندارد. سازماني به نام روحانيت (Clergé) نيست و کسي "روحاني حرفه اي" نمي شود. در اسلام ميان مردم و خدا واسطه نيست. هرکس مستقيما با او در تماس است. تحصيل علوم مذهبي در انحصار عده ي خاصي نيست. تحصيل علم بر هر فردي از زن و مرد به قدر لازم واجب است، و اصول اعتقادي مذهب تقليد بردار نيست و تبليغ مذهبي و اصول اخلاقي يک وظيفه ي عيني و عمومي است و افراد خاصي رسما مامور اين کار نيستند. بنابراين آخوند رسمي، روحانيت رسمي، مبلغ رسمي، مقلد رسمي، مفسر رسمي، جانشين رسمي، شفيع و واسطه ي رسمي وجود ندارد. همه سربازند و در عين حال مبلغ خلق و رابط با خالق و متفکر منفرد و مستقل و مسئول اعمال و عقايد و مذهب خويش. اين است آن بعد انديويدوآليستي و ليبراليسم انفرادي اسلام که آمريکا افتخار خود را در انتساب دروغين خود بدان مکتب مي داند و اين است مبناي دمکراسي انساني که آزادي فرد در برابر قدرت و مرکزيت جامعه تامين مي شود".
مذهب عليه مذهب (مجموعه ي آثار جلد 22)، دکتر علي شريعتي، چاپ دوم شهريور 1361، صفحات 197 و 198.

بحث دقيق تر و مدرسي تر در مورد شريعتي وساير "قهرمانان" انقلاب 57 را به زمان راه اندازي "گوياي انديشه" موکول مي کنم.

[وب لاگ ف.م.سخن]


در همين زمينه:
- دکتر علی شریعتی، معلم شهید ما، سيدابراهيم نبوي
- پدر، مادر، خودتان متهمید! سيد ابراهيم نبوي
- ز هزل و لاغ تو آزار خيزد، مزاح سرد آب رو بريزد، پاسخي به نوشته ابراهيم نبوي درباره شريعتي، نوش آفرين بينا

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/6575

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'سيد ابراهيم نبوي و افشاي عوامل استبداد و ارتجاع، ف.م.سخن' لينک داده اند.

خبرنامه
مي خواستم از پاي كامپيوتر بلندشم و برم سرغ كتابهاي دكتر ، تا يه جواب تر و تميز به نوشته ابراهيم نبوي درباره شريعتي بدم.
Jump Cut
April 18, 2004 04:14 PM

Copyright: gooya.com 2016