شنبه 12 ارديبهشت 1383

بحران روشنفكري در ايران! نادره افشاري

نادره افشاري
در اين نوشته كوشيدهام بخش بسيار كوتاهي از حمايتهاي موسمي و دائمي جناحهاي گوناگون روشنفكران ايراني از ارتجاع مذهبي را كه زمينهساز به قدرت رسيدن سيد روحالله خميني شد، نمونهوار بياورم؛ روشنفكراني كه ميدانستند چه نميخواهند ولي نميدانستند چه ميخواهند. بسياري از ايشان هنوز هم نميدانند چه ميخواهند! كامل شدهي اين بحث در كتاب بعديام خواهد آمد. با اين پرانتز كه تلاشهاي اين گونه روشنفكران بوده است كه زمينهساز قدرتيافتن تروريسم دولتي/اسلامي شده است، تروريسمي كه همهي جهان را به آتش كشيده و امنيت همهي ما را در هر گوشهي جهان تهديد ميكند.
آرواند آبراهاميان در كتابي تحت عنوان اسلام راديكال مينويسد: نسل قديمِ [اپوزيسيون محمد رضاشاه] كه در جريان ملي كردن صنعت نفت مشاركت داشت و خيانت روحانيون نسبت به مصدق را ديده بود، هنوز به نحوي نسبت به روحانيون بياعتماد مينمود و ترجيح ميداد در تقابل عليه رژيم [شاه] با مليگراهاي لائيك باشد تا طرفدار شعار مذهبيها؛ اما نسل جديدٍ [اپوزيسيون محمد رضا شاه بعد از خرداد ماه چهل و دو] تحت تاثير خميني، به سرعت سمبلهاي مذهبي را اخذ كرده و مورد حمايت قرار ميداد و در وجود هر ملاي ضد رژيمِ [شاه] ترقيخواهي و آزاديخواهي ميديد. نسل قديم با توجه به سابقهي مبارزه براي ملي كردن صنعت نفت، استعمار انگليس را به عنوان يك خطر جدي خارجي ارزيابي ميكرد. اما نسل جديد بر اين نظر بود كه امپرياليسم امريكا يك تهديد بزرگ خارجي است. نسل قديم با اتكاء بر تجربهي گستردهي خود از جنبشهاي سياسي دههي چهل و اوايل دههي پنجاه [ميلادي] به مبارزات غيرقهرآميز تمايل داشت؛ نظير تشكيل احزاب سياسي، اتحاديههاي كارگري، انجمنهاي صنفي، تظاهرات خياباني و گردهمآييهاي مردمي؛ اما نسل جديد كه با رويدادهاي قيام پانزده خرداد چهل و دو تكان خورده بود، بطور فزايندهاي به سمت مبارزهي قهرآميز كشيده ميشد: نظير ايجاد هستههاي زيرزميني، شهادت قهرمانانه، تبليغ به وسيلهي عمل و نيز جنگ چريكي و پارتيزاني. به طور خلاصه نسل قديم سكولار، رفرميست، ضد انگليس بود، با روشهاي غيرخشن؛ نسل جديد اما بيشتر مذهبي بود، راديكال، ضد امريكا و مهمتر از همه اين كه به شدت هوادار مبارزهي مسلحانه. (اسلام راديكال، آرواند آبراهاميان، بخش دوم، مجاهدين خلق، ترجمهي زينل نوروزي، نشر بولتن، آبانماه هفتاد و هشت، لندن، صص ده تا يازده)
به نظر آبراهاميان پس از بلواي خرداد سال چهل و دو دانشگاههاي ايران رشد و گسترش بيسابقهاي را تجربه ميكنند. اين رشد و توسعه كه افزايش روزافزون هزينهي تحصيلي دولتي را براي دانشجويان در برميگرفت، براي نخستين بار درب دانشگاهها را بروي فرزندان خانوادههاي متوسط رو به پايين نيز گشود. دانشجويان پيشين دانشگاهها عمدتا از خانوادههاي زميندار بزرگ، كارمندان رده بالاي دولت و مشاغلي با درآمد كلان بودند، اما اكنون دختران و پسراني به طور فزاينده به اين دانشجويان افزوده شدند كه از خانوادهي كارمندان دون پايهي دولت، بازرگانان كوچك، روحانيون رده پايين، تجار و بازار و صاحبان مشاغل آزاد بشمار ميرفتند، نكتهي جالب اين كه تشيع، بخش جدايي ناپذير فرهنگ زندگي بسياري از اين خانوادهها را تشكيل ميداد. اين تغييرات طبقاتي دانشجويي در دانشگاهها به انجام دو امر ياري رساند: رشد راديكاليسم و اسلامي كردن فضاي دانشگاهها. (همانجا)
بنيانگزاران سازمان مجاهدين خلق در جزوهاي تحت عنوان پانزده خرداد، نقطهي عطفي در مبارزات قهرمانانهي مردم ايران از خميني يك چهره و سمبل ملي [!] ساختند كه موجب تكوين ايدئولوژي انقلابي سازمان مجاهدين خلق شده است. (همانجا، ص سيزده)
اين گونه عوضي فهميدنها و از مخالفين حكومتهاي سياسي، قهرماناني مبارز و فدايي پرداختن، ويژهي نسل تازهي پس از بلواي خرداد چهل و دو نبود، جنبش سوسيال دموكراسي ايران نيز از آغاز پيدايش خود (اجتماعيون/عاميون به سال هزار و نهصد و پنج ميلادي) در برخورد با دين ـ عموما ـ و با دين اسلام ـ خصوصا ـ هيچگاه سياست درست و قاطعي نداشته است. در مادهي يازده نظامنامهي اجتماعيون/عاميون تصريح شده بود كه “مجموع كار و رفتار اعضاي حزب بايد متوجهي يك نكته باشد: نيكروزي و ترقي، ولي به نحوي كه به شرف و قدس مذهب خللي وارد نيايد… (دستور نامهي حزب سوسيال دموكراتهاي ايران، اسناد جنبش كارگري، سوسيال دموكراسي و كمونيستي ايران، جلد يك ص چهل و سه )
حزب تودهي ايران نيز در اوايل فعاليت خود طي اعلاميهاي به تاريخ بيست و پنج ديماه هزار و سيصد و بيست و پنج اعلام كرد: حزب تودهي ايران نه فقط مخالف مذهب نيست، بلكه به مذهب ـ به طور كلي و مذهب اسلام ـ خصوصا ـ احترام ميگذارد و روش حزبي خود را با تعليمات عاليهي محمدي منافي نميداند، بلكه معتقد است كه در راه هدفهاي مذهب اسلام ميكوشد. حزب ما فوق العاده خرسند و مسرور و مفتخر خواهد بود كه از طرف روحانيون روشنفكر و دانشمند مورد حمايت قرار گيرد و آرزو دارد كه تمام متدينين به ديانت اسلام مطمئن باشند كه حزب تودهي ايران حامي جدي تعاليم مقدس اسلام خواهد بود و با آن ذرهاي معانده و مخالفت نخواهد داشت و هرگونه مخالفتي را (با اسلام) ابلهانه خواهد پنداشت و هركسي را كه به نام حزب تودهي ايران دم از مخالفت با دين بزند، آنا و شديدا از صفوف خود طرد خواهد كرد. (همانجا ص صد و يك به نقل از روزنامهي مردم، ارگان مركزي حزب تودهي ايران، شمارهي شصت و سه، اول تيرماهچهل و دو)
حزب توده در تائيد و حمايت از شورش ارتجاعي پانزده خرداد چهل و دو نيز در مقالهاي خطاب به “پيشوايان ديني و روحاني” نوشت: آيتالله خميني مستغني از توصيف است. مردم از همهي روحانيون ـ به خصوص از پيشوايان مبرز مذهبي انتظار دارند كه مانند آيتالله خميني، آيتالله ميلاني، آيتالله طالقاني و آيتالله شريعتمداري و امثال آنها در اين جهاد مقدس و عموميِ آزاديخواهانه و استقلال طلبانهي مردم ايران شركت كنند و نيروي معنوي خود را در راه پيروزي اين جهاد به كار اندازند. (همانجا، به نقل از روزنامهي مردم، شمارهي يك دورهي پنجم، پانزده خرداد چهل و سه)
احسان طبري ـ به عنوان بزرگترين نظريه پرداز حزب تودهي ايران ـ در تطبيق ماركسيسم و اسلام و شبهه آفريني بين سوسياليسم و اسلام كوشش بسيار كرد. در اين مورد مقالهي وي به نام “سوسياليسم و اسلام” داراي اهميت فراوان است» (همانجا)
ماركسيست معروفي مانند مصطفي شعاعيان ـ گاندي وار ـ به سال چهل و سه در مقالهاي به نام “جهاد امروز يا تزي براي تحرك” تز تحريم (عدم خريد روزنامه و سيگار، عدم استفاده از بانكها و غيره) را براي مبارزه با رژيم سرمايهداري شاه ارائه ميدهد. او نيز با تكيه بر روحانيت و پايگاه اجتماعي آنان و با توجه به شبكهي گستردهي مساجد در شهرها و روستاها معتقد است كه: “ما فكر ميكنيم كه فتوا دادن اين جامعه (روحانيت) در بارهي بانكها و غيره اشكال عمدهاي نداشته باشد. وظيفهي ديني و وجداني هر فرد با شرفي است كه اين مزايا [ مزاياي حاصله از اين موسسات] را ـ به سهم خود قطع نمايد.”(همانجا)
خسرو گلسرخي در دفاعياتش در دادگاه چنين ميگويد: سخنم را با گفتهاي از مولا حسين شهيد بزرگ خلقهاي خاورميانه آغاز ميكنم. من كه يك ماركسيست/لنينيست هستم، براي نخستين بار عدالت اجتماعي را در مكتب اسلام جستم و آنگاه به سوسياليسم رسيدم، اسلام حقيقي در ايران همواره دين خود را به جنبشهاي رهايي بخش ايران پرداخته است. سيد عبدالله بهبهاني ها، شيخ محمد خيابانيها نمونهي صادق اين جنبشها هستند. (همانجا)
سازمان مجاهدين خلق هم در سال چهل و نه دو تن از مهمترين اعضايش را به نجف فرستاد تا با سيد روحالله خميني تماس بگيرند.
در جزوهي صورتي رنگي كه توسط پرويز يعقوبي از اعضاي اوليهي سازمان مجاهدين خلقِ پيش از انقلاب منتشر شده است، در رابطه با ملاقات دو تن از اعضاي سازمان مجاهدين با سيد روحالله خميني مطالبي آمده است. عنوان اين جزوه اين است: بنيانگزاران سازمان مجاهدين خلق ايران، ديدگاهها و اهداف آنان. تيتر فرعي كتاب هم اين است: چرا سازمان مجاهدين خلق نتوانست و نگذاشتند نقش اصلياش را در انقلاب پنجاه و هفت ايفا كند؟!
پرويز يعقوبي باجناق مسعود رجوي است. همسر پيشين يعقوبي مينا ربيعي خواهر اشرف ربيعي اولين همسر مسعود رجوي بود. يعقوبي تا سرفصل انقلاب ايدئولوژيك سازمان مجاهدين هم در زمستان شصت و سه از مسئولين اين جريان بود. اين فرد از زمستان شصت و سه از مجاهدينِ تحت رهبري مسعود رجوي كناره گرفت. او هنوز خودش را عنصر موحد مجاهد خلق ميداند و مسعود رجوي را منحرف از خط خودش و بنيانگزاران سازمان معرفي ميكند. يعقوبي اين جزوه را در بهمن ماه هشتاد نوشته و تكثير كرده است. روي جلدٍ اين جزوه عبارت “مجاهدين خلق ايران/فرانسه” نوشته شده است:
در سال چهل و نه بنا به تصميم سازمان يكي از اعضاي مجاهدين مقيم خارج قرار ميشود ضمن تماس با خميني از وي تقاضا كند تا از دولت عراق بخواهد كه “افراد سازمان را كه هواپيمايي ربوده و به عراق بردهاند، تحويل ايران ندهد. كه وي با بهانهها و توجيههاي آخوندي نظير اين كه “اگر اقدامي كند ممكن است براي آنها (زندانيان مجاهدين كه هواپيماي ايراني را ربوده بودند) بدتر شود” يا “ نميخواهد از عراقيها تقاضايي بكند تا تقاضايي از سوي آنان به دنبال داشته باشد” از انجام اين درخواست خودداري مينمايد.
تراب حق شناس [يكي از اعضاي اوليهي مجاهدين كه در جريان انشعاب خونين سازمان مجاهدين در سال پنجاه و چهار به بخش ماركسيست مجاهدين پيوست] در رابطه با تماس سال چهل و نه با خميني در نشريهي “پيكار” شمارهي هفتاد و هفت، بيست و هشتم مهر ماه پنجاه و نه چنين مينويسد: “مقدمتا اشاره كنم كه قبل از شهريور پنجاه با برخي از روحانيون كه به “طور نسبي انديشهي مبارزاتي داشتند و برداشتهاي مترقيانهاي را از اسلام ارائه ميدادند”، تماس داشتيم. سازمان با برخي از اشخاصي كه در آن زمان با رژيم شاه تضاد و مبارزهاي داشتند، تماس گرفت و آنها كه مستقيم و غيرمستقيم از اهداف انقلابي سازمان مطلع شده بودند، منجمله اقدام به ارسال نامههايي براي آيتالله خميني كردند.
يك نامه را مهندس عزتالله سحابي به آيتالله [خميني] نوشته بود. نامهاي مفصل از هاشمي رفسنجاني بود كه نسخهاي از آنرا خودم به نجف بردم. در اين نامه نويسنده نه تنها از مجاهدين خلق بلكه از فداييان خلق (بخصوص رفيق شهيد احمدزاده) بخوبي ياد كرده، حمايت آيتالله [خميني] را از مبارزين خواستار شده بود. آقاي مطهري هم سفارشي شفاهي به آيتالله [خميني] كرده بود، نامهاي از آيتالله منتظري بود كه در آن ضمن تاييد از مجاهدينِ زنداني از آيتالله [خميني] خواسته [شده] بود به نفع آنان اقدام نمايد و البته در آخر هم تصميم را به خود آيتالله خميني محول نموده بود. اين نامه[ها] را با خودم به نجف بردم. علت تماس با آيتالله خميني با توجه به سوابق ضديت او با شاه، جلب ياري و پشتيباني او در مبارزه عليه امپرياليسم امريكا در رژيم شاه بود. آيتالله خميني عليرغم تضادش با سلطنت، قشر خرده بورژوازي مرفه سنتي را نمايندگي ميكرد.
حسين روحاني يكي ديگر از اعضاي مجاهدين كه در همين سالها به ملاقات خميني در نجف براي جلب “ياري و پشتيباني” آيتالله رفته بود، در سال شصت و هفت در قتل عام زندانيان سياسي به دستور شخص خميني اعدام ميشود. روحاني نيز از مجاهديني بود كه در انشعاب خونين سال پنجاه و چهار سازمان مجاهدين، ماركسيست شده بود. روحاني نيز در نشريهي پيكار شمارهي هفتاد و نه به بعد نوشته است: به دنبال دستگيري همرزمان مجاهد ما در داخل كشور طي نامهاي خواستار آن شدند كه در اين باره و ساير مسائل مربوط به جنبش انقلابي ايران و اوضاع جامعه با آيتالله خميني مذاكره شود و حتيالامكان كوشش شود تا پشتيباني هر چند ضعيف او نسبت به مجاهدين و حمايت از آنها و جنبش انقلابياي كه در ايران به تازگي پا گرفته بود، جلب گردد و در صورت موافقت اعلاميهاي در همين زمينه از طرف آيتالله [خميني] صادر شود و اين در شرايطي بود كه عناصر مختلفي از “روحانيت مترقي” در داخل كشور [نظير رفسنجاني و منتظري] موضع حمايت آميزي از مجاهدين داشته و تنها آيتالله خميني بود كه تا آن روز سكوت اختيار كرده بود. (بنيانگزاران سازمان مجاهدين خلق ايران، ديدگاهها و اهداف آنان، پرويز يعقوبي، سال هشتاد، فرانسه، صبيست و چهار تا بيست و هفت)
داريوش فروهر، رهبر حزب ملت ايران كه با همسرش در آذر ماه هفتاد و هفت همراه با عدهاي ديگر از روشنفكران ايراني، قرباني تروريسم دولتي حكومت اسلامي ـ موسوم به سريال قتلهاي زنجيرهاي ـ شد، يكي/دو ماه پيش از برپايي حكومت اسلامي، در رابطه با توجيه حضور خود و حزبش، همچنين مليگرايان در كنار ارتجاعيون مذهبي، در حالي كه اسلام را بخش اصلي هويت ايرانيِ ايرانيان معرفي ميكند، ميگويد:
خوشبختانه “جامعهي روحانيت” با درايت و هدايت مراجع عظام در تلاشي پردوام، حركت استقلال را بازشناسي كرده است و در پيامي از حضرت آيتالله خميني پيشواي بزرگ شيعيان ميخوانيم: “اين خوان يغما كه مدتهاست مورد هجوم چپي و راستي قرار گرفته و گاهي با صراحت تقسيم گرديده، اكنون با عناوين ديگر با كمال عوام فريبي نقشه كشي شده و مورد تقسيم قرار گرفته است”.
در اين پيام آشكار ميشود كه پيشواي روحاني ميهن ما به خوبي جناحهاي موازنهي مثبت را ميشناسند و ميدانند كه بيگانه براي ملت ايران بيگانه است و نبايد فريفتهي هيچيك از حركتهاي سياسي آنها شد كه همه رنگ است و نيرنگ.
بدين اعتبار “جامعهي روحانيت” كه در فرهنگ و تاريخ ايران زمين، ريشههايي بس استوار دارد، هم اكنون نيز در نخستين صف جبهه براي كسب آزادي و استقلال مبارزه ميكند. بيجهت نيست كه “روحانيت پرافتخار تشيع” بيش از همهي گروهها آماج حملههاي مزدوران بيگانه شده است. بيجهت نيست كه شهر مقدس قم، الهام دهندهي پيكارهاي رهايي بخش ملت ما گرديده است.
علي اصغر حاج سيدجوادي يكي ديگر از همين سنخ روشنفكران چند روز پيش از سقوط تهران و فروپاشي ايران در تاريخ هفت بهمن ماه پنجاه و هفت در نشريهي جنبش متعلق به خودش نوشت:
امام ميآيد، با صداي نوح، با طيلسان و تيشهي ابراهيم، با عصاي موسي، با هيئت صميمي عيسي و با كتاب محمد، و دشتهاي سرخ شقايق را ميپيمايد و خطبهي رهايي انسان را فرياد ميكند.
وقتي امام بيايد، ديگر كسي دروغ نميگويد، ديگر كسي به خانهي خود قفل هم نميزند، ديگر كسي به باجگزاران باجي نميدهد، مردم برادر هم ميشوند [البته در اين ميان جايي براي خانمها در نظر گرفته نشده است] و نان شاديشان را با يكديگر به عدل و صداقت تقسيم ميكنند، ديگر صفي وجود نخواهد داشت، صفهاي نان و گوشت، صفهاي نفت و بنزين، صفهاي ماليات، صفهاي نامنويسي براي استعمار، و صبح بيداري و بهار آزادي لبخند ميزند. بايد امام بيايد تا حق بجاي خود بنشيند، و باطل و خيانت و نفرت در روزگار نماند.
كنفدراسيون جهاني محصلين و دانشجويان (اتحاديهي ملي) در كنگرهي سيزدهم كنفدراسيون در ژانويهي هفتاد و دو ميلادي ارسال پيام كوتاهي را به سيدروحالله خميني به تصويب رساند. حميد شوكت يكي از همين كنفدراسيونيها و مولف كتاب دو جلدي تاريخ بيست سالهي كنفدراسيون جهاني محصلين و دانشجويان ايراني (اتحاديهي ملي) نشر بازتاب، چاپ اول، زمستان هفتاد و دو، صفحهي سيصد و شش به نقل از صفحهي چهل و دو گزارش كنگرهي سيزدهم كنفدراسيون، وجه مشخصهي اين كنگره را ارسال پيام كوتاهي براي سيدروحالله خميني ارزيابي كرده است:
پيام به حضرت آيتالله خميني رهبر شيعيان جهان،
سيزدهمين كنگرهي كنفدراسيون جهاني منعقده در شهر فرانكفورت [آلمان] به آن مقام محترم درود فرستاده و پشتيباني كامل خود را از مبارزات عادلانهي جامعهي روحانيت مترقي عليه استعمار، صهيونيسم و ارتجاع داخلي اعلام ميكند.
حميد شوكت در ارزيابي اين پيام در صفحهي سيصد و هفت كتابش مينويسد: اهميت اين پيام [پيام به سيدروحالله خميني] از آن جهت بود كه كنفدراسيون پس از گذشت سالها بار ديگر پيامي را خطاب به آيتالله خميني به تصويب ميرساند. پيش از آن يك بار ديگر در كنگرهي سوم و بار ديگر در چهارمين كنگرهي آن سازمان كه در دي ماه چهل و سه در شهر كلن آلمان غربي برگزار شده، پيامي خطاب به آيتالله خميني به تصويب رسيده بود. كنگرهي چهارم كنفدراسيون همان كنگرهاي است كه طي آن ابوالحسن بنيصدر غيابا به عضويت در هيئت دبيران انتخاب شد. متن پيام نشانهي روحيه و فضاي غالب بر كنگره و تلقي كنفدراسيون از نقش آيتالله خميني و مبارزهاي بود كه در پانزده خرداد چهل و دو به رهبري او انجام گرفت.
حميد شوكت در ادامهي اين كتاب همان صفحه و صفحات بعدي متن “پيام چهارمين كنگرهي كنفدراسيون به حضرت آيتالله خميني” را كه با عبارت غلط انما “الجبوه عقيده و جهاد” در عنوان پيام درج كرده است كه احتمالا منظورش “ان الحيات عقيده و الجهاد” بوده است. عنوان فرعي پيام اين است: پيام به تبعيدگاه. شوكت در صفحهي سيصد و هشت همان كتاب مينويسد: حمايت و پشتيباني از مبارزهي روحانيون و نيروهاي مذهبي از همان آغازِ تشكيل كنفدراسيون در دستور كار آن سازمان قرار داشت. توجه بكنيم كه نيروهاي اصلي اين كنفدراسيون را تودهايها، تودهايهاي جدا شده و مائوئيست شدهاي زير عنوان سازمان انقلابي حزب تودهي ايران، جبههي ملي و نيروهاي مذهبياي از طيف ابوالحسن بنيصدر، صادق قطبزاده و ابراهيم يزدي و مصطفي چمران تشكيل ميدادهاند. بنيصدر نخستين رئيس جمهور خميني بود كه بعدها مغضوب درگاه او شد و در پناه سازمان مجاهدين و مسعود رجوي از ايران گريخت. او در كتاب خيانت به اميدش دروغهايي را كه خود او براي مطرح كردن سيد روحالله خميني در پاريس ميگفته، افشا كرده است.
صادق قطب زاده هم اولين وزير خارجهي خميني بود و بعدها مغضوب او شد و توسط خميني اعدام شد. ابراهيم يزدي نيز مدتي وزير خارجهي دولت موقت مهدي بازرگان بود و هم اكنون نيز رهبري جريان موسوم به نهضت آزادي را در ايران پس از درگذشت مهدي بازرگان بر عهده دارد. يزدي در هنگام اخراج سيد روحالله خميني در پائيز پنجاه و هفت از كشور عراق [كاملا تصادفي] از امريكا به عراق ميرود و از اين تاريخ تا بازگشت خميني به ايران در بهمنماه پنجاه و هفت با اوست و بيشتر ترجمهها و سازماندهيهاي مبارزاتي خميني با همراهي او، قطب زاده و بنيصدر انجام ميشده است. يك بار كه مطبوعات داخل كشور از ابراهيم يزدي خواسته بودند در رابطه با نقشش در به حكومت رساندن خميني صحبتي بكند و به ويژه بگويد در چه رابطهاي در پائيز پنجاه و هفت آنقدر سريع خودش را از ايالات متحدهي امريكا به عراق رسانده بود، با زرنگي ويژهي خودش فرموده بود: من هنوز بازنشستهي سياسي نشدهام كه در اين زمينهها سخني بگويم!! (نقل به مضمون)
البته كنفدراسيون جهاني محصلين و دانشجويان ايراني در اروپا و امريكا تا سرفصل انقلاب نيز رابطهي خود را با سيد روحالله خميني حفظ كرد. آخرين اطلاعيههاي اين جريان در رابطه با اخراج خميني از كشور عراق، مخالفت دولت كويت از اقامت خميني در عراق و بسياري ديگر از وقايع ويژهي اين دوران در حمايت مشخص از شخص سيدروحالله خميني بوده است. بنا بر نوشتهي حميد شوكت، اين كنفدراسيون كمي پيش از انقلاب همچون برفي آب شد و از بين رفت.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

دومين ملاقات نمايندگان كنفدراسيون با آيتالله خميني در شهريورماه چهل و هشت انجام شد. محمود رفيع دبير مالي و مجيد زربخش دبير تشكيلات كنفدراسيون در نجف با آيتالله خميني ملاقات كردند. (همانجا، ص سيصد و نه تا سيصد و ده)
غلامحسين ساعدي داستان ديدارش با خميني را اين گونه بازگو كرده است: (وقتي آقاي خميني وارد ايران شد، كانون نويسندگان ايران به ديدن ايشان رفت كه راجع به مطبوعات و اين مسائل صحبت بكنند. من هم جزو آن هيئت رفتم) به نظر من خيلي كار خوبي كرديم كه رفتيم. غول را وقتي كه از چاه در ميآيد اگر نبيني و راجع به آن حرف بزني، فايده ندارد. ديدن خميني براي من جالب بود. قضيه ازين قرار بود كه سانسور و اينها دوباره پا گرفته بود و كانون نويسندگان تصميم گرفت كه اندكي برود و به خود حضرت بگويد كه: “دائي، ما هستيم ها.” آن وقت نشستيم به نوشتن يك متن. يك عده جمع شدند و اينها و فلان. گفتيم نه، برويم و به او بگوييم، الان دستگاه دارد دست او ميافتد. يك متني تهيه شد كه به نظر من متن خوبي هم بود. بعدش تلفن زدند كه شما ميتوانيد بياييد، آقا اصلا منتظر شماست. مثلا سيمين دانشور بود، من بودم، سياوش كسرايي بود، جواد مجابي بود، باقر پرهام، شانزده/هفده نفر بوديم. جعفر كوش آبادي بود. قرار شد متن را باقر پرهام بخواند. تنها زني كه با ما بود خانم [سيمين] دانشور بود. ايشان يك روسري داشتند و اين شيخ هي ميگفت كه اين روسري را يك كمي بكش بالا مثلا صورتتان را بپوشاند. اولين آدمي كه دويد و دو زانو نسشت جلو خميني [سياوش] كسرايي بود. آقا گفت: بسمالله. من متشكرم. اين انقلاب فايدهاش اين بود كه ما طلبهها با شما نويسندگان و اينها نزديك شديم. آخرش هم گفت كه: “و شما مجبوريد فقط راجع به اسلام بنويسيد. اسلام مهم است. آن چيزي كه مهم است اسلام است. از حالا به بعد راجع به اسلام.” يعني ما را سنگ روي يخ كرد. خيلي راحت. ما رفته بوديم بگوييم كه سانسور نباشد، اصلا براي ما تكليف روشن كرد. خانم سيمين [دانشور] به آيتالله يك جور شيفتگي داشت. [سيمين دانشور همسر جلال آل احمد بود] بعد گفت: “آقا اجازه بدهيد دستتان را ببوسم.” خميني گفت: “حالا چه فايده دارد، نبوسند، برند.” براي من خيلي جالب بود آن حالت شيفتگي و اين چيزها [كه] در بعضيها بود. من خيلي وحشتناك غمم گرفته بود، براي اين كه از آن كوچهاي كه بايد ما را رد ميكردند، روي ديوار نوشته بود: “ زيارت قبول”. كروكوديل آنجا نشسته است، ميگويند: “زيارت قبول”. يك چيز عجيب و غريبي بود كه از آن روز من هيچ يادم نميرود، اين است كه روي ديواري كه خميني بود و روي ماشينها نوشته بودند: “قطبي رفت، قطب زاده آمد.” (مجلهي مهرگان، سال پنجم شمارهي يك بهار هفتاد و پنج)
هم چنين نظرگاه علي شريعتي نسبت به روحانيت شيعه، در گفتوگويي به تاريخ بيست و سه آذرماه پنجاه در حسينيهي ارشاد اين چنين تبيين، تشريح و تاكيد شده است:
اما راجع به علماي اسلامي، اين را ميخواهم ادعا كنم و دهها قرينه و نمونهي عيني بر اثبات آن دارم كه از ميان نويسندگان و سخنرانان و فضلاي اسلامي معاصر، هيچ كس ـ البته در حد امكانات و نوع كار و كاراكتر خودش ـ به اندازهي من “افتخار دفاع جدي و موثر عملي و فكري” از اين جامعهي گرانقدري كه اميد بزرگ و سرمايهي عزيز ماست (يعني روحانيت شيعه) را نداشته است. (نقل از كتاب پوستين وارونه، دكتر حسين رزمجو،ص سي و نه)
همو در رابطه با تئوري امامت مينويسد: سياست از حكومت مفهومي ديگر دارد؛ عمل حكومت (اسلامي) در اين جا اداره نيست. نگهداري مردم نيست كه احساس خوشي و راحتي و آزادي مطلق فردي داشته باشند، همچنين سياست، هدفش تحقق تمام “حقوق فردي در جامعه” نيست، بلكه به معناي رنج دادن و رنج بردن، يا تصفيه، تزكيه و “رام كردن” و آماده كردن يك “موجود” است، براي هدفي (امت و امامت، علي شريعتي، مجموعه آثار بيست و شش، ص چهارصد و يه تا چهارصد و چهار)
آنچه ميخواهم در اين تصوير فوري نشان بدهم اين است كه در عرف فرهنگ غرب پس از دوران روشنگري، به كساني كه ميكوشند جدايي دين از سياست را به سخره بگيرند و با تلاشها و قهرمانيهاي بيمانندي، همانند اين سنخ روشنفكران ايراني، متوليان خشن ديني را بر حكومت عرفي و سياسي كشوري مسلط سازند، روشنفكر نميگويند. روشنفكر آن كسي است كه دستگاه امت و امامتي و ولايت فقيهي را به سود عنصر انسان و ارزش فرديت انسان و حقوق برابر شهروندي براي همهي شهروندان، به پشت ديوارهاي حوزهها و مسجدها و كليساها ميراند. همين!

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/7075

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'بحران روشنفكري در ايران! نادره افشاري' لينک داده اند.

آنچه که احسان شريعتی در پی اش است
احسان شريعت پدرش را مسبب وضعيّت موجود ...
مجيد زُهَری
May 1, 2004 11:35 PM

Copyright: gooya.com 2016