دوشنبه 14 ارديبهشت 1383

نامه اي براي فردا، نامه رييس جمهور به مردم ايران، ايسنا

سيد محمد خاتمي رييس‌جمهور كه پيشتر نوشتن نامه‌اي را به ملت ايران وعده داده بود به وعده خود عمل كرد. متن كامل اين نامه كه تحت عنوان "نامه‌اي براي فردا" و در 47 صفحه (قطع جيبي) در اختيار ملت ايران قرار گرفته را مي خوانيد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

به نام خدا
شايد نسل جوان ما با كم‌تر كسي چون رييس جمهور خود درددل و رابطه‌ي انتقادي داشته است. يكي از بزرگترين سرمايه‌هاي دوران مسووليتم، نامه‌ها، جزوه‌ها، نقاشي‌ها، سروده‌ها، پيام‌ها، ستايش‌ها و نقدهايي است كه از سوي نوجوانان و جوانان برومند اين مرز و بوم براي من آمده است و جابجا تا آن جا كه ميسر بوده است، كوتاه يا مفصل، به آنها پاسخ داده‌ام.
اگر قادر به رسم يك منحني در مورد گرايش‌ها، انگاره‌ها و انگيزه‌هاي جوانان باشم، مي‌توانم نشان دهم كه سير منحني اميد ابتدا سريعا صعودي بوده و اندك اندك به نزول ميل كرده است. امري كه بررسي جامعه‌شناختي و روان‌شناختي آن به عهده‌ي صاحب‌نظران پژوهشگر است. به نظر من بخشي از اين مسأله طبيعي و بخش عمده‌ي آن ناشي از عواملي است كه مي‌توانست نباشد و متاسفانه بود. من به ياري خداوند روزي خواهم كوشيد تا همه نامه‌ها و اثرها را منتشر كنم كه در واقع نماد يكي از حساس‌ترين لحظه‌هاي تاريخي اين مرز و بوم است، ولي اينك و در فضاي كنوني لازم دانستم خطاب به همه‌ي فرزندان عزيزم كه مهر و خشم‌شان هر دو براي من قيمتي است، نامه‌اي بنويسم و عنوان آن را «نامه‌اي براي فردا» بگذارم و اينك كه به پايان دوران مسووليت رسمي خود نزديك مي‌شوم، باب اين مراوده و تبادل‌نظر را باز كنم.
اين نامه نه در برگيرنده‌ي همه گفتني‌هاي من است، نه درصدد پاسخ گفتن به همه‌ي پرسشها و نقدها. فتح بابي براي گفت‌وگو و بازانديشي است، چرا كه همواره دل كوچكم به ياد روح بزرگ جوانان اين سرزمين و همه جوانان تپيده است.
سيد محمد خاتمي
ارديبهشت 1382

نامه‌اي براي فردا
ارديبهشت 1383
كوير، در نگاه اول، تجلي خشونت، خشكي، بي‌آبي و پژمردگي است. پهنه‌ي گسترده‌اي كه ريگزارهاي بي‌حد و مرز آن، زندگي را در كام خود فرو مي‌برد. از آسمان كوير،‌ باران آفتاب مي‌بارد و از متن آن طوفان‌هاي سهمگين شن برمي‌خيزد. اما كوير را من مظهر زندگي، تلاش، صبوري و سازندگي مي‌دانم؛ كه نوميدي در دل دريايي مردان و زنانش غرق و هضم مي‌شود و از ناممكن‌ها امكان شگفت‌انگيز زندگي پويا برمي‌خيزد. مبارزه‌ي آرام با طبيعيت سخت و خشن و ناآرام، مردان و زنان كويري را چنان پرورده است كه لحظه‌اي از زندگي‌شان تهي از آفرينندگي و اميدآفريني نيست.
روز كوير سوزان است؛ از آتش آفتاب در تابستان و سرماي استخوان‌سوز در زمستان. روز بي‌سايه و آتش‌زاي كوير اما، شبي را در پي دارد كه همه‌ي لطافت‌ها و زيبايي‌ها را در خود جاي داده است. وقتي شب، حجاب خورشيد از چهره برمي‌دارد، آسمان را در همسايگي خود مي‌بيني! چه مي‌گويم؟ در شب كوير، زمين و آسمان يكي مي‌شوند. آسمان به زلالي و شفافي درياي آب شيرين است كه فقط در وهم تو وجود دارد و ستارگان به تو نزديك‌اند، آن قدر كه با دستانت مي‌تواني آنها را صيد كني. شب كوير با زبان ستاره با تو شاعرانه‌ترين گفت‌وگوها را دارد و چنان جانت را از اميد و زيبايي پر مي‌كند كه سختي و سوز روز كوير نيز راحت و دلپذير مي‌شود. مي‌جنبي، مي‌كاوي و از ژرفاي ده‌ها و صدها متر زمين، آب زندگي را برمي‌آوري و در رشته‌اي به درازاي ده‌ها كيلومتر در زير زمين آن را جاري مي‌سازي و به لب تشنه‌ي كوير مي‌رساني. به همين دليل است كه نام كاريز و قنات در گوش جان تو آهنگ زندگي و شعر دارد. مرد و زن كوير، هنگامي كه گونه‌ي آفتاب سوخته‌ي خود را در معرض نوازش خنكاي نسيم شامگاهي قرار مي‌دهند، به آسمان مي‌نگرند، ستاره مي‌چينند و شعر مي‌سرايند؛ زندگي را با همه‌ي جلال و جمال خود تكرار مي‌كنند.
دل انسان كويري آسماني است و به همين جهت به خدا نزديك‌تر است. ايمان ناب را نه عبوس و ظاهربين، كه ژرف و عرفاني، در متن جان خود جا داده است.
كوير صبور است و بي‌ادعا، اميدوار و پرتلاش؛ همه‌ي شب‌هايش شب قدر است و همه‌ي روزهايش سرشار از تلاش و ناآرامي در جست‌وجوي آرامش پايدار.
من هم از كوير آمده‌ام؛ با همان اميد و شكيبايي و ايمان.
اما خود را چون بيد مجنوني كه تنها در گستره‌ي كوير ايستاده است، لرزان مي‌بينم، بر سر ايمان خود، و نگران كه مبادا ناتوان از عمل به عهدي باشم كه با خداي خود و با زنان و مردان بزرگوار اين مرز و بوم بسته‌ام، ولي اميدوارم، به آينده‌اي اميد بسته‌ام كه دل و دماغ و بازو و همت فرزندان اين كشور در كار ساختن آن است.
فرزندان امروز ايران، ميراث‌داران زنان و مردان مومن و با فرهنگ و فداكاري هستند كه ديروز، سرود پيروزي مردمي‌ترين انقلاب ايماني و آزادي‌خواهي و سربلندي را نواختند و مبادا كه توطئه‌ها و ترفندها و كژتابي‌ها و كج‌انديشي‌ها آنان را مايوس كند. من كه درس اميد را از مدرسه‌ي كوير آموخته‌ام، سخت اميدوارم كه شور و شعور و توان تشخيص والاي اين نسل، او را مشتاق به پيمودن راه دشوار، ولي مطمئني خواهد كرد كه آغاز كرده است.
فضيلت تمدن‌سازي در عهد قديم و پيشتازي اين قوم در تاسيس جامعه‌ي مدني سازگار با دين و فرهنگ خود در عرصه‌ي جديد تاريخ اين مرز و بوم، و برپايي مردمي‌ترين انقلاب قرن حاضر، هيچ‌گاه در دست نسل امروز تباه نخواهد شد، بلكه او را قادر خواهد كرد كه الگويي نو از زندگي ارائه دهد، براي انساني كه از بي‌ايماني، دنيابيني، بي‌عدالتي، استبداد و استعمار به تنگ آمده است.
اين نامه‌اي است از انساني كه اگر فاقد هر فضيلتي باشد، فضيلت دوستداري عدالت و ايمان و آزادي را دارد؛ نامه‌اي به نسلي كه بايد بار سنگين ميراث همه‌ي فداكاري‌ها، آفرينندگي‌ها و آزادگي‌ها را بر دوش بكشد.
هيچ قومي نمي‌تواند فارغ از آنچه بر او گذشته است، آينده‌ي خود را برگزيند و آينده‌ي هر قومي نيز در گرو آگاهي، اختيار، انتخاب و اعمال اراده‌ي اوست. گذشته‌ي ما گذشته‌اي استبدادزده است و استبدادزدگي درد مزمن و مشترك جامعه ما است. عدم تامل در اين درد بزرگ تاريخي همه‌ي ما را به بي‌راهه خواهد برد.
استبداد، خودانديشي و خودباوري را از مردم مي‌گيرد و جان و جهان آنان را پر از ترس مي‌كند. در فضاي استبداد، هركس در پي بيرون كشيدن گليم خود از آب است. دروغ، نفاق و ريا در جامعه رواج مي‌يابد. آنچه بر جان و جهان انسان استبدادزده غلبه مي‌كند، غفلت از حق خود و احساس تكليف در برابر آن است كه قدرت دارد. حتي خدا در چهره‌ي جبار خود تجلي مي‌يابد كه فقط بايد از او ترسيد و اسم جلال حضرت حق، اسم جمال او را تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد. در باور فرد نمي‌گنجد كه «جمع» يك واقعيت است و اگر افراد در كنار همديگر قرار گيرند، عقل جمعي و اراده‌ي جمعي بوجود مي‌آيد كه مي‌تواند سرنوشت را عوض كند.
فشار نظام استبدادي، انسانها را كلافه مي‌كند و اجازه نمي‌دهد كه نيروي معجزه‌گر دروني افراد را كه در جمع تجلي مي‌يابد، بشناسد. آنان گرچه وضع موجود را برنمي‌تابند و همواره خواستار تغييرند، ولي منتظر نيرويي خارج از اراده‌ي خويشند كه بيايد و ديو استبداد را از پي درآورد؛ در عين‌حال سراسر وجودشان دلهره است كه نيروي بعدي با مردم چه خواهد كرد. به همين دليل با همه‌ي ستمي كه نظام حاكم دارد، اغلب وجود آن را از ترس ناامني بيش‌تر و آشفتگي افزون‌تر تحمل مي‌كنند. مگر تاريخ سياسي ما، تاريخ ترجيح امنيت استبداد بنياد بر آشتفگي آزادي‌مدار نيست؟
در مقابل استبداد نفس‌گير گرچه حركت‌ها و نهضت‌هاي بزرگي نيز ديده‌ايم، اما طبع جامعه‌ي استبدادزده، حتي مبارزان را نيز به اين پندار مي‌رساند كه زور را جز با زور نبايد يا نمي‌توان پاسخ داد. روي آوردن به تشكل‌هاي پنهاني و زيرزميني و اقدام به ترور در برابر سركوب، و آشوب در برابر اختناق باز هم بخشي از سرگذشت تلخ تاريخ ما است.
به هر حال زندگي در جوامع استبدادزده با ناامني، خودناباوري، دلهره و بي‌اعتمادي به ديگران توأم است. آنچه در اين ميان بيش و پيش از همه‌چيز آسيب مي‌بيند، تامل و انديشه در سرنوشت تلخ جامعه است و آنچه غلبه مي‌يابد، نه فكر، كه احساس نفرت و آرزو است.
ما قرن‌ها محكوم خودكامگي بوده‌ايم، كه حتي گاه با دين و فلسفه نيز توجيه شده است. فره ايزدي - كه در ريشه‌ي خود نشانه‌ي هوشمندي و حكمت والاي ايراني است و معتقد است كه حكومت از آن خرد و عدالت يا فضيلت است و آن كه برخوردار از فره ايزدي است، شايسته‌ي حكمراني - در فضاي استبدادزده، دچار تحريف بزرگ شده و به اين صورت درآمده است كه هركس و ناكس كه با زور و شمشير و سركوب بر جامعه مسلط شد، هم او صاحب فره ايزدي است؛ همين تحريف در فرهنگ اسلامي نيز بروز كرد، آنجا كه سلطان را سايه‌ي خدا مي‌دانست و جامعه را خدايي مي‌خواست. در نتيجه، چنان شد كه هر جبار خونخواري «ظل‌الله» نام گرفت و به نام خدا، بندگان خدا را به بردگي كشاند.
جامعه‌ي ما طي قرن‌ها و ساليان بسيار در چنبره‌ي استبداد گرفتار بوده است، استبدادي كه در دو سده‌ي اخير به جاي اتكا به عصبيت قبيله‌اي و سلحشوري عشيره‌اي، بر قدرت چپاولگر بيگانه متكي بوده است. ما از متن چنين نظامي، با فرهنگ و اقتصاد و آداب ويژه خود، با غرب تماس گرفته‌ايم؛ غربي كه كوشيده بود از جباريت كليسا در عرصه‌ي جان و فئوداليسم در عرصه‌ي جهان با شعار آزادي، برادري و برابري رهايي يابد و نظام يا نظام‌هاي مدرن را بوجود آورد و روز به روز شگفتي بيافرينند.
ما در متن نظام‌هاي استبدادي كه حاصل آن عقب‌ماندگي، فلاكت و تحقير بوده است، با دو احساس با غرب روبه‌رو شده‌ايم؛ احساس حقارت و احساس ترس. حقارت و ترس، شيدايي و نفرت مي‌آفرينند و هرجا اين دو بيايند، جا را بر انديشه و اراده‌ي مستقل و پويا تنگ مي‌كنند.
سنت‌پرستان استبدادزده‌ي جامعه‌ي ما تحول جوامع را نمي‌ديدند و به آنچه طي قرن‌ها عادت كرده بودند،‌ دل‌خوش مي‌داشتند و حتي به آن رنگ تقدس مي‌دادند و غربي را برهم‌زننده‌ي آن سامان فكري و ايماني و عاطفي مي‌ديدند. عشق كور به عادت‌هاي فسيل‌شده كه رنگ دين و فرهنگ گرفته بود و ترس از نابودي سنت، سبب نفرت نسبت به غربي مي‌شد كه آمده بود تا آن را به هم بزند، به خصوص كه وجهه‌ي استعماري، خشن و غيرانساني غرب واقعيت مدني آن را مي‌پوشاند.
در مقابل، كساني كه عقب‌ماندگي مزمن خود را در برابر پيشرفت‌هاي غرب مي‌ديدند، در خود احساس حقارت مي‌كردند و هرچه را كه خودي بود، حقير مي‌ديدند و در نتيجه به جاي شناخت درست غرب، شيدا و شيفته مي‌شدند. چون آشنايي آنان با غرب سطحي بود و شيفتگي به غرب هم از سطح ظواهر و مظاهر زندگي فراتر نمي‌رفت، مي‌پنداشتند كه اگر اين ظواهر را بپذيرند، غربي و در نتيجه پيشرفته خواهند شد. در واقع نه به سير تطور فرهنگ غرب و تاريخ آن آشنا بودند، نه تاريخ خود را مي‌شناختند، و نه متذكر اين نكته‌ي ظريف بودند كه وضع و حال مدني و اجتماعي هر قوم باسابقه تاريخي و سير تطور آن مناسبت دارد. آنان شيدا بودند و در سايه‌ي اين شيدايي، راه برون‌رفت از بحران جهل و عقب‌ماندگي و ادبار تاريخي را ترك سنت و بيرون آوردن جامه‌ي آن از اندام جان و از مغز سر تا ناخن پا ‌«فرنگي شدن» مي‌پنداشتند.

نفرت و شيدايي درد بزرگ دوره‌ي اخير تاريخ ما است و چالش نافرجام سنت و تجدد كه سرنوشت يكصد و پنجاه ساله‌ي ما را تحت تاثير قرار داده است، بيش‌تر ناشي از اين دو احساس و كم‌تر متاثر از انديشه است. البته همواره در اين ميان اصلاح‌طلباني بوده‌اند كه بر هويت ديني و ملي و بازگشت به خويشتن به عنوان پايه‌ي تحول و پيشرفت تاكيد مي‌كرده‌اند و خواستار نوسازي و نوآوري هم در فرهنگ، هم در سياست و هم در اقتصاد بوده‌اند و با سازمان و سامان خودكامه‌ي وابسته مخالفت مي‌ورزيده‌اند. از عقب‌ماندگي علمي، اقتصادي و سياسي كشور رنج مي‌برده‌اند و جامعه‌اي مي‌خواسته‌اند آزاد، برخوردار از حقوق اساسي و توليدكننده و مستقل. اما آنان نيز همواره گرفتار دو مشكل بوده‌اند: يكي اين كه كم‌تر تعريف روشن و راهبردي از آزادي و حقوق اساسي جامعه و پيشرفت و استقلال داشته‌اند، لذا عمدتا مقهور مشهورات زمانه بوده‌اند. ديگر اين كه در هياهوي جنگ سنت و تجدد، بيشترين فشار را تحمل مي‌كرده‌اند، كلام مرحوم دكتر شريعتي در اين باب گويا است:
«در ميان دينداران متهم به بي‌ديني و در ميان بي‌دينان متهم به دينداري و در وراي اين دو، خارجي مذهبي كه سر از اطاعت اميرالمؤمنين برتافته است»
اين است وصف‌الحال روشنفكران اصلاح‌طلبي كه هم به دين و فرهنگ ملي وفادار بوده‌اند، هم خواستار تحول و پيشرفت.

[بخش دوم نامه را از اينجا دنبال کنيد]

[بخش سوم نامه را از اينجا دنبال کنيد]

[بخش چهارم (پاياني) نامه را از اينجا دنبال کنيد]

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/7155

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نامه اي براي فردا، نامه رييس جمهور به مردم ايران، ايسنا' لينک داده اند.

نامه اي براي فردا
چرا خاتمي چشم در چشم سخن نمي گويد؟
Jump Cut
May 3, 2004 05:33 PM

جام زهر و آش پشت پا
آهاي ملت ، وقتي يک عدد رئيس جمهور رو با چند قاشق زبان و ادبيات فارسي و چند کيلو دروس حوزوي و يک قاشق فلسفه ي عرفاني ترکيب کنين
Kalagh Siah
May 7, 2004 07:43 AM

راه ديگه اي جز فحش دادن
* چقدر از اين سهراب سپهري و شعراش خوشم مياد. اگه همين شعر پائين رو که اسمش غربت هست رو دقيق و با کمي تامل بخونيم، اونوقت معلوم ميشه که سهراب چ...
زهرا
May 10, 2004 07:52 PM

راه ديگه اي جز فحش دادن
* چقدر از اين سهراب سپهري و شعراش خوشم مياد. اگه همين شعر پائين رو که اسمش غربت هست رو دقيق و با کمي تامل بخونيم، اونوقت معلوم ميشه که سهراب چ...
زهرا
May 10, 2004 07:55 PM

راه ديگه اي جز فحش دادن
* چقدر از اين سهراب سپهري و شعراش خوشم مياد. اگه همين شعر پائين رو که اسمش غربت هست رو دقيق و با کمي تامل بخونيم، اونوقت معلوم ميشه که سهراب چ...
زهرا
May 10, 2004 08:12 PM

راه ديگه اي جز فحش دادن
* چقدر از اين سهراب سپهري و شعراش خوشم مياد. اگه همين شعر پائين رو که اسمش غربت هست رو دقيق و با کمي تامل بخونيم، اونوقت معلوم ميشه که سهراب چ...
زهرا
May 11, 2004 10:45 AM

راه ديگه اي جز فحش دادن
* چقدر از اين سهراب سپهري و شعراش خوشم مياد. اگه همين شعر پائين رو که اسمش غربت هست رو دقيق و با کمي تامل بخونيم، اونوقت معلوم ميشه که سهراب چ...
زهرا
May 12, 2004 02:53 PM

Copyright: gooya.com 2016