شنبه 2 خرداد 1383

متن كامل سخنراني رئيس جمهور: نه تنها مناسبات اجتماعي زندگي انسان، بلكه همه شوون وجود او تابع "فكر" اوست، ايلنا

دومين همايش جهاني حكمت متعاليه و ملاصدرا بعد از ظهر امروز (جمعه) با سخنراني سيد محمد خاتمي در محل سالن اجلاس سران افتتاح شد.
به گزارش خبرنگار ايلنا, متن كامل سخنراني سيد محمد خاتمي , رئيس جمهوري در اين همايش به اين شرح است:
ابونصر فارابي را به درستي بنيان گذار بناي فاخري مي‌‏دانند كه به فلسفه اسلامي نامبردار شده است. اين حكيم بزرگ راهي را پيش پاي انديشه پسينيان خود قرار داد تا گام به گام بر معرفت خود و ابناي بشر بيفزايند و تا با فلسفه‌‏هاي مشاء و اشراق و مكتب‌‏هاي عرفاني و كلامي و حتي ساير شاخه‌‏ها و شعبه‌‏هاي دانش بشري كه در عهد قديم خود جزئي از حكمت به معني عام بود يكي پس از ديگري جان و جهان انسان ها به خصوص مسلمانان را روشن و معطر سازند.
فضل صدر المتالهين شيرازي كه مي‌‏توان او را سرآمد فيلسوفان تاريخ اسلام ناميد در اين است كه حاصل تلاش حكمي و عرفاني و كلامي و برهاني و ذوقي انديشمندان عالم اسلام را در نظامي متقن ودل انگيز گرد آورد و با ابتكارات بديع خود برآن افزود و به تعبيري فلسفه الهي اسلامي در انديشه و كلام به او تماميت رسيد.
البته جا دارد كه اصحاب دانش و تحقيق و تدقيق روشن كند كه چرا بعد از فارابي كه به حكمت عملي, به خصوص سياست مدني اهتمام خاص داشت چراغ انديشيدن در وضع و حال سياسي انسان كه اورا مدني بالطبع مي دانستند كم و بيش فرو مرد و انديشه فلسفي در وادي حكمت عملي به اخلاق فرو كاسته شد و در ساحت بي انتهاي حكمت نظري نيز عمدتا در مابعدالطبيعه خيره شد؟
و نيز جا دارد كه از خود بپرسم آيا اعراض از بخش‌‏هاي مهي از حكمت عامل نگون بختي و ادبارسياسي است كه نيم قرن بعد از درخشش آفتاب جان بخش اسلام, مسلمانان را گرفتار كرد يا خودكامگي ونكبت بيداد مانع بزرگ انديشيدن در اوضاع و احوال زندگي اين جهاني از جمله سياست بوده است؟
به هر حال در جلالت قدر و عظمت شان فيلسوفي بزرگي چون صدر المتالهين ترديد روا نسبت و سهم او در توسعه ميدان تفكر و تعميق فكر و تلطيف طبع و افزايش سرعت حدس و قدرت بصيرت اهل فلسفه بسيار بالا است.
هر حكمي كه در باب وِزان فرهنگي علمي و فلسفي تمدن‌‏ها و فرهنگ هاي گوناگون مي‌‏كنيم, طبعا ناشي از دست آوردهاي عالمان و متفكران آن تمدن‌‏ها است و حتي در تمدن اسلامي كه فلسفه در عسرت بوده است و در برابر دو رقيب نيرومندخود يعني تصوف وتشرع چندان ميدان بروز وتاثير نمايان نداشته است (و چرايي اين پديده را واين كه نسبت ميان ظاهر گرايي ويا دنياگريزي با حكومت در جهاني كه بنيادا ديني است بايد در مجالي ديگر جست) و اينكه چرا خردورزي و انديشه هاي عميق فلسفي در چنين جوامعي با حكومت هاي خاص در ميان اقليت هاي مطرود شكل گرفته است و اگر اتفاقا همين اقليت روزي قدرت را به دست مي‌‏گرفت به ظاهر گرايش مي‌‏يافت و صورت را بر محتوا ترجيح مي داد؟ امري است كه نياز به بررسي بيشتر و فرصت مناسب تر دارد و دانش و آگاهي فراوان مي‌‏خواهد كه گوينده ادعاي بهره‌‏مندي از هيچ كدام ازاينها راندارد.
ولي با اين وجود نمي توان تاثير فرهنگ و تمدن اسلامي را از دست آوردهاي عالمان و متفكران و فيلسفوان ناديده گرفت و نيز نمي توان تاثيري كه نظرات اصلي علمي و يا فلسفي كه ميان اهل علم و فلسفه رواج داشته است در نحوه مناسبات اجتماعي و روابط اقتصادي و اوضاع سياسي از نظر دور داشت.
گرچه امروز معروف است كه مي‌‏گويند علوم اجتماعي جديد براي تبيين اوضاع اجتماعي- چه تبيين جوامع گذشته و چه جوامع كنوني- عمدتا " علت انديش" است و نه "دليل انديش" و با اين بيان مي‌‏خواهند بر اهميت آنچه ايشان مناسبات "واقعي" مي نامند تاكيد كنند و توجه به ساير امور را تاكيد بر امور حاشيه‌‏اي دانسته و ازآن پرهيز كرده و ديگران را بر حذر دارند. اما حتي اگر با مقدمات سخن ايشان مسالمت جويانه موافقت كنيم بايد بگوييم كه بي‌‏شك علم و دست‌‏آوردهاي علمي و نظريات فلسفي مطابق اين بيان از جمله مصاديق بارز "علل" محسوب مي‌‏شوند, عللي كه مدار زندگي انساني و همه روابط و مناسبات حيات آدمي بر حول محور آن ترسيم مي‌‏شود.
اگر مطابق اصطلاحات ملاصدرا بخواهيم مطلب را بيان كنيم, مي‌‏توانيم بگوييم كه نه تنها مناسبات اجتماعي زندگي انسان, بلكه همه شوون وجود او تابع "فكر " اوست و فكر و فلسفه چيزي نيست جز آنكه انسان عالمي عقلي مي‌‏شود مضاهي عالم عيني. زيرا ملاصدرا فلسفه را چنين تعريف مي كند:
"صيروره الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العيني بقدر الطاقه البشريه"
با اين بيان كه آن كس كه صيرورت مي‌‏پذيرد و دراين صيرورت كسب مشابهت مي‌‏كند فيلسوف است . فيلسوف است كه با كسب معرفت فلسفي, جهاني عقلي مي‌‏شود همچون جهان عيني. پس آنچه اصل است جهان عيني است و آنچه عكس است و مشابه, جهان انسان فيلسوف.
صيرورت فيلسوف كه ناشي از فلسفه او است او را به "جهت" خاصي هدايت مي‌‏كند و آن جهت سرانجام به غايتي مشخص منتهي مي‌‏شود و آن غايت عبارت است از اين كه فيلسوف همانند جهان عيني شود.
پرسش اصلي دراين باب اين است كه چه صفتي در عالم عيني موجود است كه فيلسوف با كسب فلسفه مي‌‏خواهد واجد آن صفت شده و از اين طريق با عالم عيني كسب مشابهت كند؟
بي شك منظور از "عالم" در تعبير عالم عيني "مفهوم"عالم عيني نيست, زيرا مفهوم عالم عيني غير از عالم عيني است و اين مفهوم همچون همه مفاهيم امري ذهني است و صفت عيني در ذهن عارض مفهوم شده است و آن را به صفت عينيت متصف كرده است. اما چون ظرف عروض و اتصاف هر دو ذهن است لذا اين صفت براي مفهوم عالم عيني هيچ گونه عينيتي نمي‌‏آورد و واضح است كه كمال فيلسوف رهين كسب مفهومي مثل " مفهوم عالم عيني" نيست.
"فيلسوف" در نظر كساني مثل ملاصدرا و قاطبه فيلسوفان اسلامي ( با وجود اختلاف زياد در مشرب و ممشاي فلسفي) كسي است كه عالم عيني را به عنوان يك حقيقت خارجي و به عنوان يك مبدا فلسفي پذيرفته است. لذا از نظر فيلسوفان اسلامي نمي‌‏توان فيلسفوان را به دو دسته تقسيم كرد: آنان كه در عينيت جهان خارج ترديد ندارند و آنان كه در اين امر ترديد دارند. اگر در مطاوي آثار ايشان, گاهي سخن از بعضي شكاكان معروف يوناني مي‌‏رود در حقيقت خواسته‌‏اند نكته‌‏اي تاريخي را در بيان احوال بعضي از مدعيان فلسفه بيان كنند.
نكته ديگر كه لازم است درآن تامل و دقت شود, معناي "عيني" است كه در اينجا در مقابل معناي عقلي آمده است, عينيت را اگر به نطاق اوسع ملاحظه كنيم مساوق با وجود است و همچنان كه سايه وجود بر مفهومي مثل عدم نيز مي‌‏افتد ( زيرا مفهوم عدم نيز موجود به وجود ذهني است) امر عيني نيز شامل امر ذهني مي‌‏شود و با اين ملاحظه نمي‌‏توان" وجود" را مقسم قرار داد و وجود عيني و وجود ذهني را از اقسام آن شمرد, زيرا عينيت و خارجيت مساوق با وجود و لازم ذاتي آن است و تفكيك ذاتي از ذات ذهناً و خارجاً محال است. از طرفي مي‌‏بينيم كه فيلسوفان وجود را به وجود ذهني و عيني تقسيم كرده‌‏اند.
در اين صورت مصحح اين تقسيم چيست؟ در پاسخ بايد گفت همان گونه كه فيلسوف ما و كليه شاگردان او تا به امروز به ما مي‌‏آموزند بايد بگوييم وجود دو بطن دارد, يكي موطن عين و ديگري موطن ذهن. يعني يك امر عام و شامل و مطلق در دو موطن سكني مي‌‏گزيند و همان طور كه در باب مجاز و انواع علاقه‌‏هايي كه مجاز را مجاز مي‌‏كند گفته‌‏اند يكي از علاقه‌‏ها را علاقه حال و محل دانسته اند. اينجا نيز ما با نوعي مجاز مواجهيم, زيرا ناميدن چيزي به حسب موطن آن چيز, خود گونه‌‏اي از مجاز است و اگر حافظ به صوفي مي گويد:
پشمينه پوش تند خو از عشق نشنيده است بو
درحقيقت عرضي را به او نسبت مي‌‏دهد و تسميه شيء به وصف عرضي تسميه حقيقي نيست.
ازآنچه گفتيم مي‌‏توان نتيجه گرفت كه "عالم عقلي" كه مقصد صيررت فيلسوف در سير فلسفي است از طرفي عالم ذهني نيست و از طرفي ديگر چون قسيم "عالم عيني" است پس عالم عيني نيز نيست, گرچه عنوان عالم عيني به معني وسيع كلمه بر آن صدق مي كند. عالم عيني در اين جا مساوق با كل وجود لحاظ نشده است كه اگر چنين بود نمي‌‏توانست قسيم عالم عقلي واقع شود.
براي حل اين مشكل بايد در معناي "عقل" در نزد حكيمان اسلامي تامل كنيم. عالم عقول, عالم مجعزات است و "عقل" يكي از مراتب وجود است و سرسلسله فيوضات. آن نيروي مدرك كليات كه در انسان وجود دارد و آن را عقل مي‌‏ناميم در حقيقت رقيقه آن حقيقت و رشحه‌‏اي از رشحات عالم عقول است پس عقل انسان ناشي از عقل كلي و خيال او پرتوي از خيال كلي منفصل و جسد او مسانخ با عالم ماده است و نكته ديگر براي حل مشكل بحث در مراتب عقل انساني است كه نهايتا متصل به عقل فعال است.
اگر نظريات فيلسوفان اسلامي و مخصوصا صدالمتالهين را در ذهن داشته باشيم مي‌‏توانيم بگوييم كه مراد از "عالم عيني" در تعريف فلسفه, عالم طبيعي و جهان مادي به استثناء عالم عقول و خيال است, زيرا اگر منظور از عالم عيني در اينجا عبارت باشد از همان حقيقتي كه مساوق با وجود است و لابشرط لحاظ شده و مقسم واقع مي‌‏شود, در اين صورت حقيقت عام و شامل همه چيز از جمله عالم عقلي است و معني ندارد كه مشمول در نسبت خود با شامل كسب مشابهت كند. عالم عيني به اين معني از آنجا كه همچون ساير عوالم, صنع و خلق حكيم مطلق است, بري از هرج و مرج و عبث است. عالمي است متقن و محكم. اين عالم همچون كل وجود, عالمي است كه وحدت و كثرت درآن هم آغوش است. وحدت عالم , وحدتي حقيقي است, چنانكه كثرت آن حقيقي است و اين كثرت حقيقتا به آن وحدت راجع است و آن وحدت حقيقتا بر اين كثرت حاكم است, اگر حكيم ما در مبحث وجود از تشكيك بحث مي‌‏كند در حقيقت كلام او مبني براين نكات است.
نكته بديع ديگر عالم عيني طبيعي عين حركت است و حركت در جوهر و ذات آن وجود دارد به طوري كه بايد گفت جهان عيني طبيعي, خود حركت است, نه چيزي كه حركت مي‌‏كند.
حال شايد بتوانيم بگوييم كه منظور از فيلسوف از تعريف فلسفه به اين بيان چه بوده است؛ فيلسوف بايد داراي فكري متقن و منتظم باشد, چون عالم عيني عالم اتفاق و نظم است.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

فيلسوف بايد بتواند افكار خود را در يك نظام واحد صورتبندي كند, چون عالم عيني عالم واحدي است.
فكر فيلسوف بايد متوجه امور مختلف و متكثر باشد و بتواند كثرات و جزئيات را در تنوع و تكثر خود فهم كند زيرا عالم عيني عالم تكثر است.
از همه مهم تر اينكه فكر فيلسوف بايد متحرك و زنده و با نشاط باشد زيرا عالم عيني عالم حركت است. اگر كلام فيلسوف را به خوبي فهميده باشيم در اين صورت بايد گفت هر كسي از هر فيلسوفي از جمله ملاصدرا, سدي براي راه حكمت و معرفت بسازد و برآن باشد كه فلسفه و تفكر به او ختم شده است, در نخستين قدم, با خود او مخالفت كرده است. هيچ فيلسوفي نهايت فلسفه نيست و هيچ كلامي در فلسفه كلام آخر نيست. از اسفار ملاصدرا بايد سفر كردن بياموزيم نه سكون و از اكسير العارفين او بايد جان خود را از تحجر نجات بخشيم و با "كسر اصنام الجاهليه" او بايد بت‌‏هاي ذهني, خرافه و جهل خود را ابراهيم وار درهم شكنيم.
از همه متفكران و حاضران محترم و به‌‏خصوص متفكران غير ايراني كه در اين گردهمايي مبارك حضور به‌‏هم رسانيده‌‏اند اظهار سپاس مي‌‏شود و از "بنياد حكمت اسلامي ملاصدرا" و رياست محترم آن حضرت حجت الاسلام و المسلمين جناب آقاي سيد محمد خامنه‌‏اي كه زمينه اين مجلس پرفيض را فراهم آوردند تقدير به عمل مي‌‏آيد.

در همين زمينه:

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/8023

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'متن كامل سخنراني رئيس جمهور: نه تنها مناسبات اجتماعي زندگي انسان، بلكه همه شوون وجود او تابع "فكر" اوست، ايلنا' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016