دوشنبه 22 تير 1383

چرا بايد از آقاجري حمايت کنيم؟ ف. م. سخن

من نمي دانم آقاجري که بوده است و در گذشته چه مي کرده است، و نمي دانم در دوراني که جوانان مردم را دسته دسته به مسلخ مي برده اند، جزو سلاخان بوده است يا نبوده است، و نمي دانم زماني که بچه هاي بي گناه ِ چشم و گوش بسته را به صِرف شرکت در تظاهرات گروه هاي سياسي چپ، بر روي صندلي تمشيت مي نشانده و شکنجه مي کرده اند حامي شکنجه گران بوده است يا نبوده است، و برايم اهميتي ندارد که از چه زماني ايشان دچار تحول فکري و سياسي شده است و چشمانش بر جنايت هاي دوستان سابقش باز شده است، و نيز برايم مهم نيست که امروز "واقعا" چه فکر مي کند و چه خوابي براي مردم ديده است؛ از او هم به خاطر اپوزيسيون "بودن" يا "شدن" حمايت نمي کنم و از نظر فکري سنخيتي با او ندارم و نمي دانم برنامه اي که براي او چيده اند، ادامه پروژه بسيار پيچيده و کثيف "اصلاح طلب بازي" و جنگ و دعواهاي ساختگي ست، يا مشت زدن راست و مشت خوردن چپ در کشتي "کچ" ِ نمايشي و سرگرم کننده است.

آن چه براي من مهم است، انسان است و انسانيت، و انجام وظيفه ي انساني. خيانت بزرگ خاتمي و جريان اصلاح طلب، از ميان بردن اعتماد جوانان و بدبين کردن آن ها به همه چيز وهمه کس بود. آقايان اصلاح طلبي که سنگ مردم را به سينه مي زنند و به خاطرشان زندان مي افتند و تحصن مي کنند و وب لاگ مي نويسند و گاز گرفته مي شوند به دل نگيرند که همه با شک به آن ها نگاه مي کنند و رفتار و گفتارشان را با ترديد زير نظر دارند.

مگر رئيس شان خاتمي چند سال پيش همين حرف هاي قشنگ را نمي زد؟ و مگر جوانان به خاطر او و حرف هايش در مقابل مشتي چاقوکش سينه سپر نکردند؟ نتيجه چه شد و خاتمي چه کرد؟ خيلي راحت فرمود: "کدام دوم خرداد؟!" وقتي خاتمي مي گفت به دنبال قهرمان و قهرمان بازي نباشيد، به زبان بي زباني هشدار مي داد که قهرمان امروزتان که من باشم ممکن است فردا چيز ديگري از آب در بيايد و حرف ديگري بزند و کار ديگري بکند که براي تان خوشايند نباشد و سرخورده شويد. پس دنبال قهرمان نباشيد که ما هم در تغيير خط، راحت باشيم و وجدان مان ناراحت نشود که مثلا يار قديمي مان آقاجري پاي چوبه ي دار برود و زنش متعلق به خودش نباشد يا با يک درجه تخفيف ِ "آقا"، به سرنوشت يار ديگرمان گنجي دچار شود و چند سالي در زندان آب خنک بخورد. و چه دير معناي تزهاي ضد قهرماني او را فهميديم. چه روشن مي گفت "مرگ بر هيچکس"، تا روزي مجبور نشود مرگ کساني را بخواهد که با شي سخت به سر مردم مي کوبند و جوانان را از پنجره ها پرواز مي دهند و خودسري مي کنند و چند نفر ناقابل را مي کشند و مجاهدي جانباز مانند آقاجري را به خاطر بيان انديشه به زندان مي افکنند و او را که تمام وجودش عشق به خدا و پيغمبر است، به ارتداد متهم مي کنند. و چه دير معناي "مرگ بر هيچکس" و نظريه هاي مشعشع رئيس جمهور "فرهيخته" را فهميديم.

مگر بچه هاي کوي دانشگاه به خاطر "سلام" با نظري ها و لباس شخصي هاي هار در نيفتادند؟ مگر خود را به زير دست و پاي مشتي مغول نينداختند؟ عالم بزرگوار ما، رئيس "سلام" گوها، جناب خوئيني ها براي آن بچه ها چه کرد؟ جز سکوت آيا کسي چيزي ديد؟

سعيد حجاريان که تير خورد مگر جوانان در مقابل بيمارستان سينا براي سلامتي اش دست به دعا برنداشتند؟ دعاها که مستجاب شد، در سخنراني ها و نوشته هايش چه گفت؟ در باره ي جمهوريت چه نظراتي صادر کرد؟

کرباسچي که گرفتار شد مردم مگر "شهردار مادلن" اش نخواندند و در شب هاي تابستان 77 محاکمه اش را با دقت دنبال نکردند و وقتي آزاد شد به استقبالش نشتافتند؟ اکنون کجاست و چه خدمتي به مردم مي کند؟

کجا هستند اکنون فائزه هاشمي ها، مهاجراني ها، عبدالله نوري ها، محتشمي ها؟ کجا هستند نشريه هاي روشنگر "زن" و "بهمن" و "خرداد" و "بيان"؟

اولي، خاتمي را جلو انداخت و از طريق ارتباط پدر و رهبر، جلوي تقلب در انتخابات را گرفت و بعدها براي نشان دادن عمق پلوراليسم، پيام فرح پهلوي را چاپ کرد و به خاطر دوچرخه سواري خواهران، رو در روي برادران ايستاد، و بعد از شکست ناباورانه در انتخابات مجلس، به خواب زمستاني فرو رفت.

دومي، کارگزاران را مطرح کرد و ميان هاشمي رفسنجاني و خاتمي بالانس زد و خر حزب اش که از پل گذشت نشريه را تعطيل کرد و به کار وزارت پرداخت و خودش و انگشتش را در معرض آسيب قرار داد و با لبخند گفت: "شما حرف خودتان را بزنيد، ما کار خودمان را مي کنيم" و بعد از سقوط از مقام شامخ وزارت، و جريان باغ لواسان و طرح مسائل ناموسي در کنج ساختمان گفت و گوي تمدن ها سکوت اختيار کرد.

سومي، اصلاح طلبان روحاني را به ميانه ي ميدان کشيد و فلسطين اشغالي را "اسرائيل" ناميد و به وجود آن در کره ي زمين رسميت بخشيد، و رابطه با آمريکا را طبيعي دانست، و به خاطر حرف زيادي و نشناختن حد، به زندان افتاد و بعد از زندان، مانند بسياري ديگر خانه نشين شد.

چهارمي، تحول طرفداران جامعه ي تک صدايي ِ متعصب، به چند صدايي ِ آزادانديش را بشارت داد و "سلام" را به "بيان" تبديل کرد، و ضمن اصرار بر سخنان منتسب به امام در باره ي دکتر مصدق و تاکيد صدباره بر اصالت آن، احضاريه هاي دادگاه ويژه ي روحانيت ِ مورد تائيد همان امام را به پشيزي نگرفت و عوامل ترور حجاريان را در پرواز کراچي دنبال کرد و به وقت خود از تک و تا افتاد و پيش از گرفتار شدن به دست محسني اژه اي و رازيني، داوطلبانه از چرخ و فلک نظام پياده شد و از بيرون به تماشا نشست.

اين خانم و آقايان، بي هيچ احساس مسئوليتي، بچه ها را به وسط ميدان کشيدند و رو در روي نقدي ها و الله کرم ها و اژه اي ها و نظري ها قرار دادند و در لحظه ي خطر پا پس گذاشتند و سکوت اختيار کردند.

نظريه پردازان تحول يافته نيز، با شمشير و سپر "کيهان فرهنگي" و "کيان" وارد عرصه ي رزم شدند و هماورد طلبيدند و در کنار عمل گرايان، به عرضه ي تئوري هاي نو انديشانه پرداختند. انديشه هاي شريعتي بار ديگر از کنج پستوها بيرون کشيده شد و با رنگ و لعاب جديد، پروتستانيسم اسلامي را تئوريزه کرد.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

اعضاي سازمان مجاهدين انقلاب به ايراد سخنراني هاي داغ پرداختند، و نظريه پردازان منفردي چون استاد سروش مورد هجوم برادران انصار قرار گرفتند. "صراط"، کتاب هاي استاد را هزار هزار منتشر کرد و به فروش رساند تا جوانان بخوانند مطالب "فربه تر از ايدئولوژي"، و ببينند "قبض و بسط شريعت"، و بشنوند بث الشکواي استاد را در قالب "سياست – نامه"، و اشک بريزند به حال نظريه پرداز بي گناهي که اين چنين مورد ظلم قرار گرفته است؛ و البته فراموش کنند نقش استاد را در بازي هاي فرهنگي اوايل انقلاب و همنشيني و هم فکري اين بزرگوار را با آيت الله مصباح يزدي در مناظره هاي تلويزيوني با سران حزب توده و فدائيان؛ مناظره هايي که مقصود از آن کشيدن قدم به قدم رهبران کمونيست به ورطه ي اقرار صريح به ارتداد بود تا در موقع مناسب از آن براي سرکوب اين گروه ها استفاده شود.

و حال که مي خواهم در حمايت از آقاجري چيزي بنويسم دستم به سختي به قلم مي رود. وقتي در عکس روزنامه ي "شرق"، پاي مصنوعي اش را که در راه ايمانش از دست داده مي بينم، بغضم را فرو مي خورم تا سر من و خوانندگاني که مطالبم را مي خوانند براي چندمين بار کلاه نرود. وقتي صداي او را از اعماق سياه چال هاي عمله ي ظلم و اختناق مي شنوم و دلم مي لرزد، به خودم نهيب مي زنم که مبادا ناشيانه و به خاطر کسي که فردا سکوت خواهد کرد و در کنج عافيت خواهد نشست، خود را به همان سياه چال ها بيندازم. وقتي دعاي مادرش را مي بينم و فرياد اعتراض خواهرش را مي شنوم، صداي صدها مادر و خواهر به گوشم مي رسد که به دست اعضاي همين سازمان مجاهدين گرفتار بودند و فريادرسي نداشتند و سرنوشت شان به "خاوران" ختم شد...

ولي مي نويسم. مي نويسم چون آقاجري يک انسان است، و چون من يک انسانم و ما در هر چيز که با هم اختلاف داشته باشيم در يک چيز قطعا با هم وجه اشتراک داريم و آن انسان بودن است؛ انساني که فکر مي کند و امکان تغييرش وجود دارد.

شايد او به نوشته ي من نيازي نداشته باشد و ده ها دين شناس و مذهب شناس که هوادار او هستند و در زمينه کفر و ارتداد معلومات بيشتري از من دارند به دفاع از او برخيزند و آيت الله مصباح و شاگرد آيت الله مصباح و آيت الله خزعلي و امثال ايشان را بر سر جاي خود بنشانند، ولي مي نويسم با قلم شکسته و خط مقرمط و درهم ام، چون در درونم صدايي مي شنوم که به من فرمان نوشتن مي دهد و مي دانم تا ننويسم مرا آرام نخواهد گذاشت؛ شايد اين صداي هزاران جوان ايراني باشد که هيچ کس آن را در سياه چال ها نشنيد؛ شايد صداي هزاران مادر و خواهر و همسر داغدار باشد که به "فرموده" مي بايست در گلو خفه مي شد؛ و يا شايد صداي انساني باشد که در لجن زار سياست ايران و جهان در حال دست و پا زدن است و فقط يک کلمه را فرياد مي زند:" انسان"؛ فقط "انسان"!

در مقاله ي بعد سخن کوتاهي خواهم داشت با شاگرد آقاي مصباح در باره ي کفر و ارتداد.

[وب لاگ ف.م.سخن]

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/9970

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'چرا بايد از آقاجري حمايت کنيم؟ ف. م. سخن' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016