پنجشنبه 29 مرداد 1383

کودتاي 28 مرداد و آن سه مرد، مسعود بهنود

باز 28 مرداد شد و سالگرد حادثه ای که تاريخ معاصر ايران را ساخت و دل هائی شرحه شرحه کرد و نسل ها را با هم دشمن. با آن که بارها نوشته ام اما گوئی گريزی نيست باز بايد به صندوق خانه تاريخ سری زد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

در اين دوران صدساله، ما که ايرانيان باشيم، همه سازها را زده ايم . دو انقلاب کرديم، دو کودتا، چهار پادشاه و يک رييس جمهور را عزل کرديم و بارها اصلاحات را تجربه کرديم. بزرگ ترينشان اصلاحات رضاشاه، دکتر مصدق، محمدرضا شاه و دوم خرداد – بی هيچ شباهتی به هم و هر کدام در رفع نقيصه ای – و هر چه داريم از اين دوره های اصلاحاتی بزرگ و کوچک داريم که کوچک هاشان بسيار بودند آن ها را بر نشمردم. اگر راه و امنيتی داريم از همان اصلاحات رضا شاه است و اگر شور استقلال طلبی داريم از جنبش نهضت ملی است و اگر آب و برقی داريم و آبادانی نسبی و طلب رسيدن به قافله تمدن، کار دو دوره اصلاحات پهلوی هاست و سال های بعد از جنگ عراق که مدتی صرف بازسازی کشور ويران شده از جنگ شد . و در اين اصلاحات دوم خرداد هم آزادی خواهی مطمع نظرمان بود که هنوز در کار آنيم و با آن کلکسيون مطالباتمان کامل می شود. در عين حال به يادمان باشد که هيچ يک از تحولات صد ساله ما بی حضور و دخالت خارجی نبوده است. حتی در حرکت دوم خرداد که خارجی ها کمتر سهمی داشتند و حتی غافلگير هم شدند، در انزوای سياسی افتادن حکومت و فشارهای بين المللی نقش و سهمی داشت. گرچه نه به اندازه مشروطيت و کودتا ها [سوم اسفند و 28 مرداد]. اما باری پای اصلی ماجرا ما مردم ايران بوده ايم که بدون آمادگی و خواست ما، نه انقلابی رخ می داد و نه کودتائی به ثمر می رسيد. هنوز نيز جز اين نيست.

همان طور که به تازگی نوشته ام آن دو انقلاب و آن دو کودتا هر کدام در پشت سر خود خواست مردمی را داشت. که مهم ترين خواست هايشان را عمده کرده بودند و در لحظه بيش ترشان فقط همان را می ديدند. در دوران مشروطه مساله اصلی عدالت خانه بود چون مردم از استبداد و ظلم نهفته در آن خسته شده بودند. قانون خواستند چون به آن ها گفته شد که باطل السحر استبداد و ظلم و بی عدالتی، قانون است. قانون به دست آمد و بر سر اجرای آن هم مردم پای داری کردند اما قانون نشناسی حکام و مردم در اولين برخورد با آن هرج و مرجی را باعث شدند که همه چيز به هم ريخت و در حالی که رفت و آمد ها فراوان شده و مردم از اروپا خبر گرفته بودند و همان ها را می خواستند اما هيچ نداشتند و مهم تر از همه امنيت، کودتای سوم اسفند امنيت آورد. سرکشان را سرکوب کرد، راه آورد و شهرها را شکلی داد و امنيت را برقرار کرد، اما در کنار آن استبداد برگشت، پس در شهريور 20 آزادی خواست افکارعمومی شد. دوازده سال بعد از دل آن آزادی نهضت ملی کردن نفت برون زد که می خواست استقلال [ اقتصادی و سياسی ] را ضميمه آزادی کند. چه خواست بلندی و چه آرزوی انسانی و درستی. اما آهسته در گوش هم بگوئيم که نهضت برای رساندن جامعه ای چنين انديشه ورزان بزرگ و برنامه ريزان قدر نداشت. دکتر مصدق به اتفاق ده بيست تن می خواست باری به آن بزرگی و مبارزه ای به آن عظمت را که چشم جهانی به دنبالش بود اداره کند، البته در شروع کار دعای خير ملتی و پشتيبانی افکارعمومی طبقه نازک متوسط شهری با او بود. مهم ترين متحدی که داشت آيت الله کاشانی بود که از قضا دکتر مصدق او را برگزيد و نه برعکس.

به تفاوت های آن دو مرد نگاه کنيد عبرت برانگيزست. دکتر مصدق حقوق خوانده و از دل اشرافيت با پرنسيپ برآمده و دنيا شناخته و به ايران وفادار مانده، می خواست نفت را از دست امتيازدارانی که از غفلت صاحبانشان استفاده می بردند به در آورد و عامل پيشرفت کشور قرار دهد، اما می دانست بدون کمک جهانی به اين کار موفق نمی شود، پس آرزو داشت از تضادهای جهانی بهره بگيرد. می دانست که کارشناس نداريم و تخصصی به آن پيچيدگی [ که هنوز بعد از پنجاه سال استخراج و اکتشافش را به خارجی ها واگذار می کنيم] از عهده خودمان خارج است و بايد منتظر بمانيم کارشناسانمان خودی تربيت شوند. در آن دنيای دو قطبی از که می توانست کمک بگيرد کشوری فقير که ايران باشد، جز ايالات متحده آمريکا جائی نبود، کشوری خوشنام که در آن زمان به همه آزادی خواهان جهان کمک می کرد تا از زير استعمار به در آيند و مانند بريتانيا نبود که جزيره ای کوچک باشد و چشم به منابع متصرفاتش دوخته باشد، مانند شوروی نبود که حامل ايدئولوژی خاصی باشد و در عين حال همسايه و خطر ضميمه کردن ايران – و يا بخش هائی مانند آذربايجان - در نزديک شدن به آن کشور درج باشد، بلکه کشوری بزرگ و ثروتمند و دور بود که هيچ نشانه ای دال بر سلطه جوئی از خود نشان نداده بود، پاک و پاکيزه ترين بود. هر مستاصل درمانده ای اگر عقل داشت بهتر آن بود که در آن شرايط به دامان آمريکا بياويزد. دکتر مصدق با احتياط تمام در اين راه پا گذاشت و به روزگار خود بازی در فضای تضاد بين آمريکا و بریتانيا را تا جای بزرگی پيش برد. پيش از وی، در ماجرای آذربايجان، قوام از همين مسير رفته و با بهره گرفتن از تضادهای متفقين پيروزمند جنگ، گريبان از دست استالين به در برده بود. دکتر مصدق، بازی آن سياس را خوب مشاهده می کرد و با قوام همصدا بود.

از آن سو حمايت توده ای نهضت آيت الله کاشانی بود که با حضورش مسلمانان به حرکت می آمدند. آيت الله که بود. کسی که با استبداد داخلی سرگرانی نداشت چنان که به سلطنت رضاشاه که مصدق مخالفش بود، رای داده بود. اما در عراق با وضعيتی درست مانند امروز برخورد کرده و از دست انگليسی ها [ که در آن جنگ کوبيدند نهضت های آزادی بخش را و اولين بمب شيميائی را بر سر روستاهای عراق ريخته و در نجف و کربلا خشونت کرده بودند] به شدت در خشم بود و ضدانگليسی بودن به اردوی دکتر مصدق و نهضت ملی کشاندش و در اين کار ناخشنودی علمای قم را هم به جان خريد. حاج آقا حسين بروجردی رهبر وقت شيعيان جهان که در قم بود با سياسی شدن روحانيون موافقتی نداشت و در هيچ مرحله ای دخالت آيت الله کاشانی را در نهضت حمايت نکرد. آيت لله کاشانی خوشش می آمد از نهضت چون داشت انگليسی ها را بيرون می کرد. دکتر مصدق را برای همين می پسنديد. تا از انصاف دور نشده باشيم بگوئيم که نهضت ملی کردن نفت در ابتدای کار حامی ديگری هم داشت که شاه جوان بود که دنبال محبوبيت می گشت دموکرات مسلک بود و اصلا جامعه بزرگ تر و چموش تر از آن بود که اگر شاه بخواهد هم به ديکتاتوری پهلوی بار ديگر تن بدهد. اين سه و اذنابشان با هم بودند در عيد نوروز سال 1330 که در عين حال ختم رزم آرا هم بود که هر سه نفر اين ها، درست يا غلط، از وی می ترسيدند و وی را دشمن می ديدند. پس دشمن مشترکشان هم ترور شده بود و غم نداشتند. دکتر مصدق حکم نخست وزيری از شاه گرفت و به خانه کاشانی رفت و دست در دست هم گذاشتند. ملت غمی نداشت. هيچ صدای مرگ بری جز مرگ بر شرکت نفت از جائی بلند نبود. نه کسی می خواست سلطنت را براندازد و نه کسی مخالف نفوذ و دغدعه های کاشانی بود و نه کسی در حمايت از دکتر مصدق کوتاهی می کرد که جهان به تماشايش ايستاده بود، در صحنه داخلی تنها حزب توده نيروئی داشت و به خطای رهبرانش در مقابل نهضت ايستاده بود، دکتر مصدق می پنداشت که از اتفاق مخالفت حزب توده با وی خوب است چون به نهضت در چشم غربی ها مصونيتی می بخشد و در عين حال ناوابستگی نهضت را به چشم جهانيان می کشاند که کشاند. در مقابل اين جمع انگلستان سياس و مکار بود که به هيچ روی نمی خواست نفت ايران را آن هم به آن شکل و با روشی قانونی و جهان پسند از دستش به درآورد. جنگ تمام شده بود و هند داشت از دستش به در می رفت و ويرانی های جنگ بيش از همه نصيب اين جزيره شده بود که سال ها با غول المان به تنهائی جنگيد تا شوروی و آمريکا از راه رسيدند. پس اصلا حاضر نبود که مصدق سرمشق شود. دست به هر کاری می زد گيرم که شانسی نهضت داشت و آن حضور حزب کارگر بر سر کار در لندن بود، حزب کارگری ها به چهره مردمی که داشتند حاضر نبودند به تصوير سنتی استعماری بريتانيا برگردند، پس با نهضت مماشات می کردند. اما داشتن دشمنی مانند انگلستان معروف به مکاری، دکتر مصدق را بسيار حساس و به هر چيز ظنين می کرد، در پشت هر مخالفت و ترديدی دست انگليسی ها را می ديد و گاه هم درست می ديد.

سالی در کشمکش گذشت. سياست های بريتانيا کار می کرد. دکتر مصدق هم بهانه به کسی نمی داد و کار را از راه قانون های بين المللی پيش می برد. اما هر چه می گذشت جدال پيچيده تر می شد و مکرهای لندن دامنه وسيع تر می يافت. و بخشی از آن هم به صحنه داخلی مربوط بود که در آن انگولک می کرد، و در عين حال چون درآمد نفت قطع شد، فقر عمومی وسعت يافت و از جامعه فداکاری می طلبيد و جامعه به نظر می آمد آماده دادن هزينه بود، اما رهبران سهم می خواستند و سليقه های مختلفی داشتند. در اين ميانه چپ ها که حزب توده باشند تندروی پيشه کردند و چون عقلشان نه بر خرد جمعی بلکه بر چند تنی بود که از روی ترجمه های کهنه و قلابی مرام کمونيسم را ياد گرفته بودند، بر اساس تحليلی غلط از خرده بورژوازی و دشمنی با اشرافيت به مبارزه با مصدق افتادند. آيا دکتر مصدق بايد سرکوب می کرد توده ای ها را که اين را نمی خواست پيرمرد. پس مدافع سرکوب نشدن حزب توده ای ها شد دکتر مصدق، همان کسی که سران بی عقل حزب توده وی را لنگر ملی و نوکر بيگانه می خواندند [ و بيگانه هم تنها در نظرشان غرب سرمايه داری بود]. از آن سو اصرار دکتر مصدق بر آزادی های سياسی و وجود حزب توده آيت الله کاشانی و شاه را می ترساند، هر کدام را به دليلی. شاه از سلطنت خود بيم داشت و کاشانی از ديانت. دشمن مکار هم با هر سه در حال بازی. و نتيجه چنين بازی با توجه به بی تجربگی بازيگران تهرانی، از پيش معلوم. هر روز حادثه و هر روز اختلاف و هر روز درگيری، با دستکاری بيگانه و هر روز جنگ تندتر. جنگ بزرگ انضباط بزرگ می خواهد و در جبهه ملت نبود. تا آن که اول دربار از ترس حزب توده جدا شد و بعضی از نزديکان کاشانی هم به آن اردو رفتند، پس آن دو مرد [ کاشانی و مصدق ] تنها ماندند با يارانی که مدام آن ها را عليه هم تحريک می کردند. در اين ميانه بازی جهان به زيان ما گشت و در آمريکا جمهوری خواهان پيروز شدند و بدتر از آن در برتانيا کارگرها [ جناح چپ ] باختند و چرچيل با حزب محافظه کار به قدرت برگشت در حالی که ژنرال ماسون و زير دستش در جنگ جهانی دوم به رياست جمهوری امريکا رسيده بود و تيمش هم از نفتی ها [ در راسشان برادران دالس ] تشکيل شده بود درست مانند تيم امروز جورج بوش. چرچيل با آن همه خدمات که کرده بود درست در زمانی که بايد برای امضای قرارداد پيروزی به يالتا می رفت توسط مردم خسته از جنگ بريتانيا از نخست وزيری دور شده بود و عقده ای در دل داشت و می خواست قدرتی نشان دهد، در عين حال می ديد که بزرگ ترين ميراث مادر بزرگ بريتانيای ها، ملکه ويکتوريا که نگين مستعمرات بود، يعنی هند، دارد از دست می رود و حاضر نبود شکستی ديگر با از دست دادن نفت ايران در کارنامه دولتش ثبت شود، از همان ابتدا با نقشه ای برای ايران به خانه شماره ده داونينگ استريت برگشت. با چنين تيمی دکتر مصدق بازی را تا سی تير به درست جلو برد با زيرکی تمام. اما از سی تير بندش با دربار کاملا پاره شد و پيوندهايش با آيت الله کاشانی در خطر افتاد. چرا که در روز سی تير کاشانی با اعلاميه خود دکتر مصدق را به دولت برگرداند پس طلبکاری داشت و دکتر مصدق بعد از سی تير به همه مظنون تر و در جست و جوی انضباط، خود را محتاج هيچ کس نمی ديد و چنان که خود نوشت به پشتيبانی ملت مستظهر می دانست. عملا دکتر مصدق ماند با حزب توده که با تاخير بسيار، گروهی از رهبرانشان از مسکو اجازه همکاری با دولت مصدق گرفتند. تا قبل از آن مسکو چنين اجازه ای نمی داد چون که ملی گرائی دکتر مصدق و دينمداری کاشانی را مخالف آرمان های خود می ديد و به تحليلی تن داده بود که دکتر مصدق را عامل آمريکا می خواند. مسکو به درست می دانست که آمريکا رهبر آينده سرمايه داری است و حاضر نبود به "عامل آمريکا" در شکست دادن به انگليس کمک برساند. اما در همين زمان استالين درگذشت و دندان خرس سرخ کند شد و مسکو بعد از سی تير تحليل های خود را تصحيح کرد، به زمانی که دکتر مصدق تنها بود و کسانی بين آيت لله کاشانی و دربار در رفت و آمد بودند و موافقت حزب توده در اين زمان به زيان نهضت هم بود چرا که به چرچيل امکان می داد با اشاره به آن آمريکائی را از دکتر مصدق بترساند. به زبان ديگر حزب توده در زمانی که لازم بود حمايت خود را از نهضت دريغ داشت و زمانی کيانوری با ياری همسرش [ دختر دائی دکتر مصدق] به فکر باز کردن راهی با رهبر نهضت افتاد که اين ارتباط به زيان نهضت بود. قافله ای چنين در هم ريخته از سی تير 1331 تا 28 مرداد سال بعد تنها به پاکدلی کاشانی و زيرکی دکتر مصدق بر سر پا ماند و البته حمايت مردمی که روز به روز زندگيشان مشکل تر می شد. وقتی کارتل های بزرگ نفتی به دلالت دولت های آمريکا و انگليس در کنار هم نشستند و آينده نفت ايران را ترسيم کردند و دستور کار به سازمان های اطلاعاتی داده شد، نفتی ها سيا را هم به عهده گرفتند و اين اولين بخش سياست جداسازی کاشانی و مصدق بود چون انگليسی ها فهميده بودند که تا آن دو با هم هستند کاری نمی توانند بکنند و هيچ کدام آن ها بی همديگر کاری نمی توانستند کرد. زمينه آماده شد. کودتا رخ داد.

کودتا که به معنای سقط جنين جنبش آزادی و استقلال بود، برای ايران بسيار گران تمام شد. ملی ها را از مذهبی ها جدا و با هم دشمن کرد و کسانی مانند مهندس بازرگان جماعتی از مذهبيون هوادار نهضت را به زحمت انداخت، دربار را به سوی خارج راند. تا آن زمان دربار شاه جوان، پشت به مردم به سوی خارجی نرفته بود اما از آن پس رفت. مصدق نيکنامی گرفت و محاکمه شد و در حبس خانگی درگذشت. کاشانی خوشنامی نگرفت و متهم شد. قم هم پيشاپيش او را به بازی نمی گرفت،بعد از کودتا خانه نشين شد و در عزلت درگذشت. حزب توده به تصفيه خونينی مبتلا شد که شرط اول حضور مستشاران آمريکائی در ايران بود، شاه هم به خيال خود برنده بود اما نحوستی دامنگيرش شد که با همه آن چه در 25 سال بعد انجام داد اما اين نحوست و بدنامی از دامانش پاک نشد تا ربع قرن بعد که مجبور شد آهن داغ حکومت را در دست های هواداران مصدق بسپارد که هنوز پاکدامن ترين چهره های سياسی حاضر در صحنه بودند.

شاه حتی وقتی پانزده سال بعد که قوی شده بود، همه آن چه را هدف نهضت ملی بود انجام داد و کار نفت را به دست ايرانی سپرد، اما مشروعيت نگرفت و در شناسنامه اش ثبت شد که او را کروميت روزولت آمريکائی بر تخت برگردانده است. آنقدر زنده ماند و ديد که همه مرگ او را می خواهند و هيچ از خدماتش ياد نمی کنند و اگر در سال 1953 دکتر مصدق مرد سال مجله تايم شده بود، شاه با حسرت ديد که اين بار آيت لله خمينی مرد سال شد هنگام سرنگون کردن وی. داغ 28 مرداد چنان مهری بر دلش زده بود که تا زنده بود باور نکرد که اين مردم ايرانند که با عکس هائی از هر کس با شاه دشمن بود به خيابان ريخته اند. همچنان در اين باور ماند که انگليسی ها و بی بی سی سرنگونش کرده اند. کودتای 28 مرداد حرفی را که پدرش در دوران تبعيد برای او نوشته بود معنا کرد. رضا شاه برای فرزند پيام فرستاده بود که به ملت دل نبند که ملت ايران صلاح خود نمی داند چنان که مرا در زمانی که هيچ کس از مردم نمی شناختند ديگران بر سر کار آوردند و در زمانی که همه مردم ايران پشت سرم بودند همان ديگران بردند. و تمام خدماتی که من کرده بودم ذره ای در اين سرنوشت اثر نگذاشت اما آن بازی که با انگليسی ها کرده بودم سرنوشتش را تباه کرد. شاه جوان اين سخن پدر را باور نکرده بود تا 28 مرداد را ديد و از آن پس او هم مانند پدر [ دائی جان ناپلئون ] شد تا درگذشت.

در اين مجموعه همه خطاهای خود را يا به دشمن بيگانه نسبت دادند و يا به بی وفائی و بدعهدی مردم ايران. در حالی که هيچ کدام از اين ها به تنهائی نبود. جنگی نابرابری بود با قدرت بزرگ زمانه. درايت و اتحاد و همبستگی می خواست و تا اين ها بود نهضت موفق بود، و وقتی از دست رفت دشمن پيروز شد. و در تاريخ ايران دوباره شکستی ثبت.


عمده ما ايرانيان بايد از بخش شعارها، بعد نيم قرن گذر کنيم و به مرحله بعدی برسيم که سئوال است. در اين پنجاه و يک سال جز معدودی کارهای اساسی، ما ايرانيان کاری جدی بر حادثه ای که هنوز زير تاثير آن هستيم انجام نداده ايم. اما حالا با فاش شدن تقريبا تمامی زوايای ماجرا، انتشار اسناد و مدارک و خاطرات اين و آن از جمله نام های معروف مانند شعبان جعفری و اردشير زاهدی – با همه کم و کاستی ها که دارد – ديگر نمی توان گفت سهم جامعه فرهيخته ايرانی از اين ماجرا هنوز شعار دادن و ناسزا گفتن به رقيب های مرامی است. همان کاری که در 25 سال دوران سلطنت انجام شد و همان کاری که هم الان هم جناج مذهبی و هيات موتلفه ای ها انجام می دهند. به خصوص حالا که بحث اصلی و روشنگرانه جامعه، دموکراسی است و در اين راه نمی توان به شعارها ادامه داد و هنوز مسائل را در خيانت اين و يا آن خلاصه کرد.

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/11043

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'کودتاي 28 مرداد و آن سه مرد، مسعود بهنود' لينک داده اند.

28 مرداد و ذکر چند نکته
28 مرداد هنوز هم چون نقطه‌ی کوری در تاريخ ما ب&#...
zohari
August 19, 2004 09:46 PM

28 مرداد و ذکر چند نکته
28 مرداد هنوز هم چون نقطه‌ی کوری در تاريخ ما ب&#...
zohari
August 19, 2004 09:50 PM

Copyright: gooya.com 2016