پنجشنبه 12 شهريور 1383

راز سکوت امروزی مردم، مسعود بهنود

در ميان سکوتی که جامعه سياسی ايران امروز را فراگرفته است. چنين می نمايد کسانی در پوست نمی گنجند که عرصه بی سوار مانده و کس به ميدان در نمی آيد و ذوق مستی ندارد، و باور کرده اند که زمان زمان ترک تازی است اما عقلايشان به قاعده بايد در فکر باشند و نگران، نگرانی آن ها با معناست و به جا

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

ايوان ايليچ آن معلم بزرگ روزگاری نوشته بود برای شناخت هر ملت نه زبان بلکه بايد سکوت آن ملت را شناخت. اين سخن امروز به خاطر می آيد و معنا می پذيرد که مردم ايران در قهر و يا به گفته مهرداد تحصن سياسی چنين می نمايد که با هر نوع گفتگو و تحرک سياسی قهر کرده اند و گرمی هيچ دمی گويا در آنان درنمی گيرد و به هيچ طريقی به ميدان در نمی آيند، آن هم پنج سال بعد از روزگاری که به آن گرمی در کار بودند و خواب را از دشمنان ربوده. جوانان از انتخابات آينده هم طمع بريده اند، به هر آن چه هر که می کند هم بی اعتنا مانده اند، محافظه کاران و اصلاح طلبان.

در ميان سکوتی که جامعه سياسی ايران امروز را فراگرفته است. چنين می نمايد کسانی در پوست نمی گنجند که عرصه بی سوار مانده و کس به ميدان در نمی آيد و ذوق مستی ندارد، و باور کرده اند که زمان زمان ترک تازی است اما عقلايشان به قاعده بايد در فکر باشند و نگران، نگرانی آن ها با معناست و به جا به ويژه آن هائی که با تجربه اند و سابقه سکوت سياسی ملت ايران را در پانزده ساله آخر رژيم سابق به ياد دارند. جز آن که رژيم پادشاهی به دليل شرايط بين المللی و داشتن بهترين روابط با سراسر جهان، برای بی خيالی خود نسبت به بی تفاوتی مردم دلايلی داشت. گرچه شاه سابق هم گاه به خواندن گزارشی از کسی مانند احسان نراقی و ديگر عقلا و با تجربه ها و دنيا ديده ها به فکر می افتاد و به ويژه در پنج سال آخر در نطق ها و ابتکارها که به خيال خود به کار می آورد نظر به خطر اين بی تفاوتی داشت. آن روزگار هم مانند امروز تندروها و متملقان که هر چه آن خسرو می کرد به نظرشان شيرين می نمود دستشان که به رهبر رژيم می رسيد وی را از هر خيال بد منصرف می کردند و سکوت مردم را نشانه ای بر رضايت آن ها می خواندند. چنان سکوتی برای چنان رژيمی که درگير هيچ مساله جهانی نبود به تعبيری مطلوب می نمود، و همان بود که بعد از کودتای 28 مرداد خواسته شد و به دست آمد، اما برای حکومت فعلی ايران که جان از حرکت و فرياد مردمی گرفته، نمی تواند بی صدائی جامعه اسباب شادمانی باشد. از همين روست که اگر دقت کنيم تندروها مدام، اگر شده به طور مصنوعی؛ فرياد می سازند تا مبادا کس به راز اين سکوت انديشه کند. گيرم صدای فرياد آن ها که به فرمان صدا در می دهند کجا و صدای آواز از دل ملتی. شهرياران بود و مهد مهربانان اين ديار. مگر نه در دهه اول، با همه سختی و صعوبت ها، باد بهاران می وزيد و خون از شاخ گل می چکيد، و امروز عندليبان را چه پيش آمد، هزاران را چه شد. و در اين سکوت که مانند گرمابه است هر صدائی طنين می افکند و به گوش خواننده اش خوش آهنگ می نمايد. حال آن که تنها در ميان صداها و در همهمه حيات است که می توان به درستی گفت کدام صدا دلنوازست. قصه تشنه و ديوار از مولانا به ياد می آيد. برسر جو بود ديواری بلند/ بر سر ديوار تشنه دردمند.

و اين قصه آن مرد است که بر سر ديواری تشنه نشسته بود و هی خشت از آن ديوار می کند و بر چشمه می انداخت. علتش پرسيدند. تشنه گفتا: هی مرا دو فايده است/ تا از اين طاعت ندارم هيچ دست. فايده اول سماع بانگ آب/ کو بود مر تشنگان را چون رباب. فايده دوم که هر خشتی کزين/ برکنم آيم سوی ماء معين.

اما تلخ تر از قصه تشنه و ديوار حضرت مولانا، قصه تشنه ای است که همين طور به آب خيره مانده و هيچ نمی کند. اين سکوتش عده ای را به فکر انداخته که تشنه تشنگی از ياد برده و اما عقلا که می دانند تشنه را تنها آب درمان است از اين سکوت حق دارند در عذاب باشند.

وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی يک نظرسنجی انجام داده است از جوانان. می خواهد چه کند وقتی که جوان ها هيچ صدائی ندارند. می خواهد چه کند جز آن که کارشناسانش به درست نگرانند. در اين نظرسنجی چنين معلوم شده است که هفتاد در صد آحاد جامعه امروز ايران، به نوشته کيهان روز چهارشنبه به نقل از وزير اطلاعات، چنين اند:

اولويت جوانان به ترتيب «خانواده، همسر، درآمد، مذهب، كشور، تحصيلات، دوستان، محل زندگي و منطقه جغرافيايي» است. دلبستگي آن ها به ترتيب به «زبان فارسي، مذهب، كشور، شهر، ادبيات فارسي، مردم ايران، پرچم ايران، شعرا و مفاخر كشور» است. براساس اين نظرسنجي جوانان ايراني به «خاك ايران، زبان فارسي، ميراث فرهنگي، سطح علمي كشور و مذهبي بودن جامعه» بيش از موارد ديگر افتخار مي كنند.


برای هر نوع نتيجه گيری از نتايج اين آمار اول بايد به واقعيت هایی توجه داشت که آمارگران بين المللی درباره نظرسنجی و آمارگيری در جوامع مختلف بشری می گويند. به گفته آنان در نظرسنجی ها به نسبت اطمينان هر جامعه به حکومت و کسانی که قرارست از آن پرسشنامه ها و آمارها بهره گيرند، نسبت اطمينان به نتايج نظرسنجی و آمار متفاوت است. به گفته آن ها در جهان پيرامونی بخشی از مردم با در نظرگرفتن حداکثر ملاحظات به پاسخ گوئی می روند. مثلا اگر همين نظرسنجی در سال 56 در کشور صورت می گرفت می توان باور داشت که در فهرست دلبستگی ها "نظام شاهنشاهی" جائی داشت اگر نه در رتبه اول بين دلبستگی ها و اولويت ها، در جائی معين و مشخص. اما امروز "مذهب" که در بين پاسخ ها مشخص شده است همان جا را دارد. اين بدان معنا نيست که در گذشته در بين اولويت ها، دلبستگی ها و افتخارات جامعه "مذهب" هواخواهی نداشت که چنين تصوری به باور من درست نيست و همواره "مذهب" از دلبستگی ها - البته نه الزاما دراولويت و موضوع افتخار - جامعه بوده و هست، حتی می توانم تصور کنم که در يک نظرسنجی واقعی در دوران گذشته هم مذهب در رديف دوم و سوم دلبستگی های جامعه بود. اين البته نظر من است و برايش هيچ مستندی و ماخذی ندارم. و می پندارم که حکومت اسلامی به درصد دلبستگی های مذهبی نسلی که تربيت کرده چيزی نيفزوده که چه بسا به دليل حکومت گرفتن روحانيون، از آن کاسته باشد.

با اين تذکر می توان "اولويت" های جوانانی را که وزارت اطلاعات از آنان نظرسنجی کرده است به ديده تامل نگريست که سه تای اول آن خانواده و همسر و درآمدست و دلبستگی هايشان را سنجيد که " مسائل جهان" يا "سرنوشت مسلمانان" و مثلا " سرنوشت کشورهای همسايه " در آن نيست. قابل حدس و گمان هم بود. اما باز به نظرم فهرست آن چه ها که جوان ايرانی به آن ها افتخار می کند با اهميت ترست که خاک ايران، زبان فارسی، ميراث فرهنگی سه تای اول آنست.

حال با بررسی اين هر سه، به نکاتی توجه کنيم. خاک ايران از آن جمله مصاديقی است که در تمام ربع قرن گذشته، جز موارد معدودی در ضمن جنگ با عراق، روحانيون و مسوولان کوشيدند به مردم و به ويژه به جوانان و نوجوانان بگويند که هيچ جای افتخار ندارد و اصولا افتخار به خاک کفرست. اين را اول بار به اصرار آقای فلسفی و مجتهد شبستری، در دومين روز بعد از فروپاشی نظام سلطنتی صادق قطب زاده به کارکنان صدا و سيما گفت. وقتی که قرار شد در اولين روز رياست او برنامه های تلويزيونی با سرودی گشوده شود و ما اصرار به سرود " ای ايران " داشتيم و او بر پخش سرود " خمينی ای امام". بچه های اعتصابی پخش تلويزيون به مقاومت در برابر خواست قطب زاده دست به اعتصابی زدند که شروع برنامه را دقايقی به تاخير انداخت. قطب زاده در توجيه اصرار خود که تا تهديد به گرفتن تکفيرنامه از رهبر برای بستن راديو و تلويزيون پيش رفت اين بود که می گفت از نظر روحانيت خاک امری طاغوتی و کفرآميزست و مصرح " ای خاکت سرچشمه هنر" به هيچ وجه قابل پخش نيست. آن شب سرانجام به وساطت من – که بعد ها موضوعی برای پرونده سازی برايم شد و بهانه ای برای اين تهمت که اولين سانسور را فلانی کرد و نگذاشت مقاومت کنيم – و موافقت آقای مجتهد شبستری قرار شد همان سرود " ای ايران" پخش شود با توضيحی که ميرعلی حسينی آن را در شروع برنامه خواند [ و دست نوشته من بعد ها به پرونده ام سنجاق شد ]، توضيح اين بود که اين سرود هم سرود رسمی نيست و از هنرمندان و شاعران دعوت شد که با ارسال پيشنهادهای خود سازمان را برای ساخت سرود رسمی ياری رسانند.

بعد ها بارها شنيدم و خواندم از زبان آقايان مهدوی کنی، آذری قمی، منتظری [ اين دو تا در جريان تدوين قانون اساسی جمهوری اسلامی ] که خاک کشور موجب افتخار نيست و خاک برای مسلمانان بی معناست. اما تا انصاف از دست نداشته باشيم، زودتر از آن که تصور می رفت همين ها که خاک را بی اهميت می دانستند و ملی گرائی را تقبيح می کردند ناگزير در جنگی درگير شدند که موضوعش خاک ايران بود و انصاف اين است که آن شعار را رها کردند و برای حفظ خاک ايران از همه چيز مايه گذاشته و همه ديانت را ضامن جنگ قرار دادند و با سرودخوانی مردم در بازگشت خرمشهر به خاک ايران همصدا شدند و بارها و بارها هم سرود ای ايران را پخش کردند. اما از آن جا که اعتقادی به آن نداشتند و از بد حادثه به آن گرفتار آمده بودند بسياری حاضر نيستند همين واقعيت را قبول کنند.

بر اساس نظرسنجی دومين موجب افتخار جوانان، زبان فارسی است که اين يکی با سياست های جاری حکومت موافق است و الحق هم هر کاری که شدنی بود در سال های اخير برای پالايش و افزايش گنجايش های زبان فارسی شده و از قضا يکی از سردمدارانش هم همين آقای حداد عادل بود که اينک در مقام حکومتی نشسته است.

اما سومين رتبه از ميان مفاخر جوانان "ميراث فرهنگی" است که سخن ها دارد که می توان با ارائه شواهد بسيارش گفت. از حمله خلخالی به شاهنامه فردوسی بزرگ ترين مفخر زبان و فرهنگ ما ايرانيان، تا کج تابی با موزه ها و تخت جمشيد و آثار تاريخی ديگر تا اين آخر بار که دو سال پيش برپائی جشن نوروز توسط وزارت ارشاد در تخت جمشيد، همان اول نوروز با انتقاد رهبر جمهوری اسلامی روبرو شد که در مشهد گفت حالا چرا مراسم را در جائی برپا کرده اند که استخوان های پوسيده ... [ عين جملات يادم نمانده و به آن دسترسی ندارم اما مضونش اين بود که بهترست در اماکن مقدس مذهبی ايرانيان گرد هم آيند]. هنوز هم مدير روزنامه عصبی عصر به خاطر عنايت دولت به هنرمندان و خريد آثارشان اعتراض می کند و مدير روزنامه مثلا اصولگرای صبح به هر چه بوئی از ميراث فرهنگی باستانی است حساسيت دارد و هر چه به آداب و رسم های گذشته مربوط می شود بدگوئی می کند و آن را با موازين شرع ناهمخوان می داند. به هر حال می توانم گفت افتخار به ميراث فرهنگی ايران از جمله آن هاست که برخلاف خواست و تبليغ روحانيون و حکومت در دل جوانان ايران افتاده است.

اما به نظرم امر مهم تر اين ها نيست، که در هر زمان چنين نظرسنجی صورت می گرفت نتيجه اش همين بود کمابيش. نکته مهم تر آن آرمان ها و افتخارات است که حکومت با هزينه ای سنگين بر دوش مردم گذاشته و کسی نه به آن ها دلبسته است و نه افتخار می کند و نه در اولويتش قرار می دهد. مثلا سرنوشت مسلمانان جهان، صدور انقلاب اسلامی – که البته مدت هاست که از دستور تبليغاتی حکومت خارج شده است -. مقصودم همان سياست بيگانه ستيزی است که تبليغات رسمی به عنوان سرمايه ايرانيان از آن ياد و به آن افتخار می کند در حالی که پيداست اين ها اصلا جائی در دل اکثر جوانان ما ندارد. مثلا دل سوزاندن برای مردم عراق به ميزانی بيش از خود آن ها، دل سوزاندن برای فلسطين به آتشی تندتر از خود مردم فلسطين. يا شعار مرگ بر آمريکا که باور دارم در بين دلبستگی های جوانان ايرانی – حتی در رتبه دهم – هم سرنگونی و نابودی آمريکا نيست، حتی تعجب نخواهم کرد که اگر نابودی اسرائيل هم نباشد با وجود آن که باور دارم بخش عظيمی از جوانان ما با دولت اسرائيل و سياست هايش مخالفند و با صهيونی ها دل خوش ندارند، اما اين ها در اولويتشان نيست و اصلا به اين مفتخر نيستند که حکومت اين همه بر سر سياست هائی از اين دست هزينه کند. شاهد بوده ام و ترديدی ندارم که در زمان اشغال سفارت آمريکا که همه احزاب و گروه ها به پشتيبانی آن پرداختند، اکثريت رو به تمامی مردم شهری ايران که افکارعمومی را می سازند با آن عمل موافق بودند و نشنيديم که جز آقای مهدوی کنی و دو سه تن از محافظه کاران کسی با آن کار مخالفتی کرده باشند اما به همان نسبت باور ندارم که از دهه دوم انقلاب ادامه سياست ضدآمريکائی تا به جائی که به هيستری تبديل شده باشد در هيچ اولويت درجه دهمی هم قرار داشته باشد سهل است تعجب نخواهم کرد اگر آشکار شود که اکثر مردم شهری با مذاکره و پايان دادن به دشمنی پرهزينه و بی فايده با آمريکائی ها موافق باشند – همان امر که عباس عبدی به خاطر انتشارش به زندان اندرست - و باورم نيست اصولا سياست خارجی خشگ امروزی موافقی داشته باشند به خصوص در ميان جوانان.

اين ها لايه هائی از همان سکوت و بی اعتنائی است که جامعه شهری و طبقه متوسط تعيين کننده که در زبان سياسی به آن "افکارعمومی" می گويند به آن رسيده اند. برای شناخت راز آن سکوت و شناختن زبان واقعی ملت ايران می توان از همين نظرسنجی ها بهره گرفت که عقلا می گيرند.

اما نگفته پيداست که شناخت اين رازها، در دستور عقل و عمل خشگ مغزان نيست و حتی از اين سکوت شادمانند. مگر مسعود ده نمکی با اشاره به نتايج انتخابات دوم خرداد، معترضانه نگفت وقتی امکان دهيم که با سگ هايشان به پای صندوق رای بروند همين می شود نتيجه اش. و در عمل گفت که رای همان درصدی از مردم که بيش ترشان به خاطر ديانت و عمل به تکليف به حوزه های رای گيری می روند، برای حکومت کردن کافی است. به باور امثال وی با تکيه به پنجاه در صد آرای انتخابات اخير – که می توان در انتخابات رياست جمهوری آينده هم تجديدش کرد – حکومت ادامه می يابد و می تواند در چشم جهانيان مدعی مشروعيت هم بشود، اما اگر نيک بنگريم و خود را فريب ندهيم اجزای اين پنجاه در صد نگران کننده است. به آماری که به تفکيک از آرای شهرستان ها در انتخابات اخير داده شده بنگريد – از جمله در چند مقاله مصطفی تاج زاده که در اينترنت سراغ ندارم تا نشان آن بدهم – نقطه تاکيد آن جاست که در شهرهائی مانند تهران و همه شهرهای دانشگاهی و دارای دانشجو، آمار شرکت کنندگان کمتر از سی درصد ست و گاهی راه يافتگان به مجلس [منتخبان شورای نگهبان] با کمتر از هشت در صد آرای واجدين شرايط به مجلس ره يافته اند.

گفت صورتگری بر ديوار نازک خرابه ای، گچ ماليده بود و صورتگی در آن پرداخته بود از صنمی عشوه گر. عاقلی عارف صورتگر را گفت بترس از روزی که بارانی درگيرد و آسمان رعدی بزند که عشوه از ياد اين بت خواهد رفت و آسمان صورتش را از صفحه خواهد شست اگر هم ديوار بر پا بماند.

در اين سکوت گرمابه ای که در آن صدا از سنگ بر نمی آيد، روزنامه ای نيست و بگو اينترنت را هم ببندند تا صدائی از آن هم به گوشی نرسد، همه بوق ها در انحصار و همه مناصب در اختيار، البته است که برای خفتن مناسب روزگاری است اما خواب نوشين بامداد رحيل باز دارد پياده را ز سبيل. کاش فقط همين بازماندن از راه بود هزينه آن خواب در سکوت. اما معتقدم اين خواب بيداران است که در تاريخ بسيار خود را به خواب زده اند.

[سايت مسعود بهنود]

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/11553

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'راز سکوت امروزی مردم، مسعود بهنود' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016