دوشنبه 30 شهريور 1383

شما برديد، به خواب مي رويم، ايرج گلفام

قلمها را بر زمين مي گذاريم، دستهايمان را به علامت تسليم بالا مي بريم و از انتظارهاي پوچ و دلخوشي هاي بي حاصل فاصله مي گيريم. فاصله مي گيريم، از همه چيز و از همه كس

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

به خواب خواهيم رفت. خوابي زمستاني كه هيچ بهارش هويدا نيست. شما برنده شديد؛ (تو را مي گويم سعيد مرتضوي و تمام آنها كه دست در دست تو دارند – از هر گروه و دسته و مرامي- شما برنده شديد) و اگر تا كنون به تمامي به هدفتان نرسيده باشيد، يك گام ديگر داريد و قطعاً گام بعدي، آخري است. هيچ گزيري و گريزي هم از برداشتن آن گام آخري نيست، نه براي آن كه برداشته است و در آستانه فرود آوردن قدم سنگين و بي تعادلش است و نه براي آنكه عن قريب زير آن له خواهد شد.

======================

بالاخره موفق شديد. تو را مي گويم و تمام اربابانت را و تمام همكارانت را. همه آنهايي كه حيثيت، امنيت و حتي تاريخ يك ملت را نشانه رفته ايد و له و لجن مال كرده ايد. نااميدي را نهادينه كرديد و نفرت را جايگزين آن . نفرت، نفرتي نه مقدس كه كور و ويرانگر كه فقط به انتقام مي انديشد و بس؛ نفرتي انتحاري!
قلمها را بر زمين مي گذاريم ، دستهايمان را به علامت تسليم بالا مي بريم و از انتظارهاي پوچ و دلخوشي هاي بي حاصل فاصله مي گيريم. فاصله مي گيريم، از همه چيز و از همه كس؛ به ييلاقي ميرويم يا سفارتخانه اي يا حتي پستوي خانه اي (چه فرق مي كند، همه جا مي تواند فراموش خانه باشد) و سعي مي كنيم همان بشويم كه تو خواسته اي: موجودي كرخ، بي تفاوت، بي فكر: يك نبات متحرك! آني مي شويم كه تو مي خواهي اما نه بخاطر آنكه تو خواسته اي؛ بخاطر نفرت و ياس، بخاطر دلزدگي ژرف، بخاطر تهوع، بخاطر فرسايش... به خاطر بدترين حالاتي كه روح و روان يك انسان ممكن است به آن مبتلا شود و نامي بر آن يافت نمي شود.
قلمها را بر زمين مي گذاريم و زبانها را به كام مي گيريم، اما نه براي آنكه "آخرين نسلي باشيم كه اهل سخن و قلم هستيم". حتي از دادن چنين هشداري نيز فرسوده تريم. فرو مي نهيم همه اميدها و ترس ها و اندرزها را و سر بر شانه هاي ياس و سكوت به دنياي خوابهاي خاكستري مي رويم ، اما مي دانيم كه هر قلمي كه بر زمين افتاد تفنگي برخواست و هر گلوله اي كه به سوي دشمن شليك شد، قلب دوستي را شكافت.
شما برديد و اكنون آن عينك خوشبيني و اميدي كه آگاهانه و به اصرار، حتي از ترك خورده آن نيز نمي گذشتيم، بر خاك افتاده است. حالا همه چيز را بدون اعوجاج مي بينيم و آن تصاوير پليد واقعي را در مغز مغشوشمان همان طور كه شايسته است تحليل مي كنيم. حالا همه راهها به رم ختم مي شود و تمام نابساماني هاي فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي و سياسي منتهي مي شود به ياس، دلزدگي، تعوع، فرسايش... به بدترين حالاتي كه روح و روان يك انسان ممكن است به آن مبتلا شود و نامي بر آن يافت نمي شود.
ديگر تمام شد و شما فاتح بي رقيب اين ميدان ايد. از اين پس ديگر وقتي به جنگلهاي در حال نابودي شمال مي رويم، وقتي پسابهاي آلوده رو به دريا را ميبينيم، وقتي بسترهاي خشك رودها را قدم مي زنيم، وقتي در هواي آلوده شهرها نفس مي كشيم، وقتي همه زشتي هاي عالم را از صداي ناسره و سيماي دروغ شما مي شنويم ومي بينيم ... وقتي تمام مظاهر ويراني فرهنگ و هنر و تاريخ و طبيعت اين سرزمين را درك مي كنيم، هيچ حالتي نخواهيم داشت. نه افسوسي، نه پرخاشي، نه فحشي و نه حتي گريه اي.
همه تان پيروزيد، محافظه كار و سنتي و اصلاح طلب و مدرن و راست و چپ و حتي مسلمان و كمونيست و ولايتمدار و شاه دوست هم ندارد، كه توي "راستي" ادامه همان شجره خبيثه اي هستي كه خلخالي "چپي" را به جان اين مرزو بوم و مردم (و حتي تاريخ پيشين و پسين) انداخت و لاجوردي "حزب اللهي" لنگه همان دري است كه نصف قوامش به رجوي "منافق" است. همه مارهاي شانه هاي يك ضحاكيد كه جز با بلعيدن مغز ما آرام نمي گيريد.
اكنون به دست خود آورده ايم ... بياييد و اندك مانده مغز ما خسته تر از خستگان را بستانيد. رنج جنگ و گريز را مي توان كابين روزگاراني كرد كه ديگر هيچ مغزي يافت نشود و ماران ضحاك را از درد مچاله كنند!
هيچ اندرزي سودتان و سودمان نخواهد داد. شما چون آفتابه دزدي كه گوهر دزد شده و – چون مي داند مجازات هر دو اين كار كه او مرد آن است، يكي است پس عاقلانه و عامدانه- اندرز ديگران را به هيچ مي گيرد، هرگز جز اين راهي نه مي دانيد و نه خواهيد پيمود كه خار و خس، همان خواهد بود كه بود، پس چه بهتر كه سر ديوار برويَد.
ما نيز در حالت خلا و بي وزني با همزاد مرگ همآغوش مي شويم، كه اين سفينه اي كه سكانش به كف بي كفايت سبكسراني چون شماست، و سوختش را دشمنان احمقتان فراهم مي آورند، با سرعتي وراي تصور در حال سقوط است و چنگ انداختن به هيچ حشيشي ذره اي از واقعه دهشتناك قريب الوقوع نخواهد كاست.

=======================

"چگونه مي توان به كسي كه مي رود
دين سان
صبور
سنگين
سرگردان
فرمان ايست داد" (1)

به خواب خواهيم رفت.

------------------
(1) از فروغ فرخزاد

دنبالک:
http://akhbar.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/12226

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'شما برديد، به خواب مي رويم، ايرج گلفام' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016