سه شنبه 23 اسفند 1384

ابتلاءِ زبان، يا امتناع ِتفكر؟ ادیب عزیزی

كتاب "امتناع تفكر در فرهنگ ديني" نوشته آقاي آرامش دوستدار در سال ١٣٨٣توسط انتشارات خاوران در پاريس به چاپ رسيده است، این کتاب توسط آقاي ناصراعتمادي مورد نقد و بررسي قرار گرفته که اخیرا در خبرنامه گویا منتشر شده است. اينجانب تلاش نمودم، كتاب مذكور را تهيه نموده تا بطور دقيق مطالعه و سپس مورد تحليل قرار دهم، اما از آنجايي كه موفق به تهيه كتاب نشدم، ناگزير، با توسل به پاره اي از مطالب كتاب كه در نقد آقاي اعتمادي آمده بود به بررسي آن مي پردازم.
آنطور كه به نظرمي رسد آقاي ناصر اعتمادي نكات قابل اتکایی از كتاب را نقل قول نموده اند چرا كه تمام نقل قولها با عنوان كتاب و سايراظهارات نویسنده خوانايي دارد و مطالب نقل قول شده، انسجام قابل ملاحظه اي را نسبت به دیدگاه نويسنده در نگارش اين كتاب نشان مي دهد.البته دیدگاهی که به زعم اين قلم رسيده است. هرچند كه نقد بر ديدگاهي با استناد به نقدي ديگراز آن، كاري است غيرمعمول، خصوصا دشواری این کار غیر معمول زمانی بیشتر می شود که نویسنده کتاب در پاسخ به سوال (سايت) دویچه وله چنین گفته باشد:
دويچه وله: آقای دوستدار، يک سوال شخصی. وقتی می شنويد که يك ايرانی به شما می گويد مثلا با انديشه های مطرح شده در «امتناع تفکر در فرهنگ دينی» موافق است، اولين تاثيری که اين گفته بر شما می گذارد، چيست؟
آرامش دوستدار: "من ترديدم در اين مورد کم نيست. البته من در وهله ی اول تعجب می کنم کسی چنين حرفی بزند. و خيال می کنم عموما چنين حرفی بسيار سطحی زده می شود. برای اينکه فهميدن اين کتاب دشوار است به سبب بغرنج هايی که در اين کتاب هست در وهله ی اول، و من خيال نمی کنم که خواننده قادر باشد فقط به صرف خواندن اين کتاب، آن را بفهمد. سوای اينکه در بسياری از جاهای اين کتاب مسايلی مطرح شده است که مستلزم داشتن اطلاعات پيشين است، از جمله از فلسفه. ولی خوشحال خواهم شد کسی اين حرف را بزند. ولی خود من به اين اشخاص توصيه می کنم که اين کتاب را بايد مطالعه کرد، نه اينکه صرفا خواند."*
اما اين قلم به دليل تناقضاتي كه در دعوی آقای دوستدارو نقد آقاي اعتمادي مشاهده نمودم، نتوانستم به خاطرعدم دسترسی به کتاب مورد نظر، از نقد آنها صرف نظر کنم، لذا درصدد برآمدم، با استناد به مطلب آقاي اعتمادي هم به تناقضات آن دو ديدگاه اشاره کنم وهم با طرح ديدگاه خود، دعوي آقاي دوستدار را به چالش بكشم. علاوه بر اينها از برخي اظهارات آقاي دوستدار پيرامون محتوي كتاب، كه با رسانه ها انجام داده نيز براي نقد و بررسی دقيق تر آن استفاده نموده ام.
آرامش دوستدارمحتوای کتاب خود را به دویچه وله اینگونه شرح می دهند:
"من كوشيده‌ام اولا توضيح بدهم كه منظور من از اعتقاد چيست و چگونه برابر اعتقاد انديشيدن يا تفكر قرار می گيرد و نه بی اعتقادى. سپس پرداخته‌ام به اينكه ما از دوران پيشين، يعنى از زمان هخامنشيان و زرتشت، عملا از دو ناحيه تحت سلطه دين بوديم: هم از طريق حكومت هخامنشيان و هم از طريق تصورات زرتشتی، سپس من نمونه‌هايى را در اسلام نشان داده‌ام كه بر اساس اين نمونه‌ها، فكر می كنم موفق شده‌ام نشان دهم كه همه آدمهاى مهم ما به صورتى در وابستگى انديشيده‌اند، البته در اينجا ”انديشيدن“ را بايد در گيومه گذاشت. يعنى مواردى كه من آنجا آورده و نشان داده‌ام، موارد مهمى هستند در تاريخ ما، از جمله ابن سيناست، از جمله در خارج از تاريخ ما اما در تاريخ جهان اسلام ابن خلدون است و ابوريحان بيرونى است. بخصوص در مورد اين آخرى، يعنى ابوريحان بيرونى، كه پژوهشگرى نسبتا مستقل بوده است، می بينيم كه نشان می دهد كه چگونه در پنجه دين گرفتار است و بنابراين نمی تواند آن گونه كه می بايست تكان بخورد. البته دو مورد نيز نشان داده‌ام، كه اين دو مورد در فرهنگ ما استثنا بوده اند: يكى عبدالله روزبه ابن مقفع است و ديگرى رازى است. اين دو مورد را نشان داده‌ام كه در تاريخ فرهنگ ما از طريق اين دو نمونه انديشيدن صورت گرفته است، با وجود سلطه دائمى و چيره‌ ناپذير دين در مملكت ما. اما هر دو نمونه‌، يعنى ابن مقفع و رازى، طبعا كارى از پيش نتوانستند ببرند، براى اينكه زير چرخ دنده‌هاى فكر دينى از بين رفتند. در پايان كتاب فصل نسبتا مشروحى هست كه اختصاص داده شده به فردوسى، سبب آن هم اين است كه فردوسى به عنوان ايرانى‌ترين شاعر ما در سال چهارصد پس از ظهور اسلام آنچه را با رويداد اسلام بر ما گذشته بوده و همچنين ادامه خواهد داشت، ديده است. يعنى فردوسى در هزار سال پيش پيش‌بينى كرده و ديده كه اين فرهنگ از كجا شروع شده و به كجا منتهى خواهد شد، يعنى به وضع رقت انگيز كنونى، اگر اينجا بخواهم بگويم. بنابراين بقيه را هم بايد به تفصيل خواند و خيال نمی كنم بيش از اين ممكن باشد كه من باز توضيح بدهم"*
به نظر مي رسد جان كلام كتاب "امتناع تفكردر فرهنگ ديني" آن است كه به دليل آغشتگي تاريخ ما ايرانيان به دين و "ناپرسايي" معمول در آن كه با پرسشگري يا "پرسايي" در تفكر ميانه اي ندارد، همچنين وارد شدن ديني جديد به نام اسلام و قدرت گرفتن و توسعه يافتن آن با توسل به امكانات دين عملگرا و مدارا كننده پيشين به نام زرتشتيت! دين جديد توانسته است با امكانات ايرانيان توسعه بيشتري به خود بدهد و از امكانات آن در جهت تثبيت موقعيت "فرهنگ ديني" بهره ببرد، و ازاين طريق فرهنگ متجسد و ناپرسايي را كه در گذشته نيز موجود بوده به استحكام بيشتري رسانده، كه " تفكر" درچنين حوزه فرهنگي را غيرممكن گردانيده است.
همچنين نكات اساسي نقد آقاي اعتمادي اين است كه بر خلاف ديدگاه آقاي دوستدار، فرهنگ ديني باعث امتناع تفكر نمي شود بلكه عدم وجود "سامان سياسي" مناسب، از زايش و گسترش تفكر جلوگيري مي كند، همچنين ايمان و هر امر متضاد و ناسازگار ديگري، نه امتناع كه برانگيزاننده تفكر محسوب مي شوند و در نهايت هيچ تفكري يافت نمي شود كه از تبديل شدن به ايمان مصون باشد، چرا كه پرسش هاي اساسي متدينين، پرسش هايي هستند كه پاسخي براي منشاء و غايت جهان جستجو مي كنند، و از اين رو فلسفه را با دين هم درد مي گردانند.
بطور خلاصه آقاي دوستدار دين و فرهنگ ديني را علت امتناع تفكرمي دانند، و آقاي اعتمادي عدم وجود "سامان سياسي" مناسب را دليل نقصان تفكر مي بينند. اينجانب نيز به خاطر كوتاه شدن مطلب از نقد مورد به مورد مطالب مطرح شده توسط آقايان دوستدار و اعتمادي درمي گذرم، و برخلاف آقايان كه يكي نقش "سامان سياسي" را براي تفكر و ديگري نقش "فرهنگ ديني" را براي عدم تفكر برجسته مي نمايند، به نقش "زبان" مي پردازم و دلايل خود را پيرامون نقش برجسته زبان در ايجاد و انهدام فكر، فرهنگ، ايمان و سامان سياسي(مقولاتي كه دوستان بسيار بدان اشاره نموده اند) مطرح خواهم كرد.
علي رغم آنكه آقاي اعتمادي در نقد خود به "زبان" و "خصلت عميقا اجتمايي فكر" اشاره اي مي كنند اما به سرعت ازاين دو موضوع مهم و اساسي گذر مي كنند و به فقدان "سامان سياسي" و ديگرابداعات يونانيان در انديشه دوستدار و به تبع آن در حوزه فرهنگي ما ايرانيان مي پردازند. اينجانب در نوشته خود به "زبان" و خصلت اجتمايي فكر يا "هم انديشي" خواهم پرداخت.
داشتن قوه ناطقه و ويژگي زيست اجتمايي، انسان را به قدرت شگفت انگيز ديگري مجهز خواهد نمود كه همه آن را قدرت انديشه و تفكر مي ناميم. قوه ناطقه انسان، ابزارمهمي است براي ارتقاء "زيست اجتمايي" كه از طريق انديشه و تفكر بروز و ظهور مي يابد. اين ابزار را قوه تكلم يا سخنوري نيز مي گوييم. "زبان" شكل پيچيده و مجهزي از همين قوه تكلم و سخنوري است، به عبارتي ديگر "زبان" تمام آن نمادها و نشانه هايي است كه انسان تاكنون با كمك قوه ناطقه خود به شناخت جمعي جهان نائل شده است. "زبان" تنها قوه تكلم فردي انسان نيست كه به نياز فردي او با طبيعت پاسخ دهد، بلكه زبان قوه تكلم اجتمايي(هم انديشي) انسان با انسان و جهان هاي اوست تا به نياز اجتمايي جامعه انساني پاسخ داده شود.
انديشيدن و تفكر كردن، تداوم و استمرار پرسشگري و پاسخ يابي است، ابزار پرسشگري و پاسخ يابي انسان نيز"زبان" اوست، زباني كه بدون آن، انديشه و تفكر و به عبارت ديگر شناخت و فهم جهان غيرممكن خواهد بود. موضوع انديشه و تفكر نيز از رابطه انسان با انسان و انسان با جهان زاده مي شود. اين موضوع به درك و فهم انسان و جهان ره مي سپارد. درك و فهم به شدت مفاهيمي متمايز از هم هستند، درك يا شناخت مقوله اي فردي است، اما فهم انسان و جهان يك مقوله اجتمايي است، شاخص ترين رسالت زبان، كمك و ارتقاء"فهم" انسان است، رسالتي كه توان اجتمايي انسان را بالا مي برد، و آدميان را به تفاهم و تعاون مي رساند.
درشكل اوليه زندگي، رابطه انسانها با يكديگر و جهان پيرامون شان در محدوده درك و شناخت قرار دارد كه با كمك انديشه هاي ساده و با طرح پرسش هاي مبتدي، تنها توان دستيابي به پاسخ هاي متناسب به آنها وجود دارد. اما زندگي در شكل ثانويه و تكامل يافته آن،علاوه برمحدوده درك و شناخت، در محدوده فهم، يكپارچگي و تفاهم جهان نيز درجريان است. ما در محدوده اخیر موفقیتی نصیب نبرده ایم، که این به لکنتِ زبان ما برمی گردد.
هر چقدراز مبدا و آغازحيات بشر دور مي شويم اندشيدن به امري پيچيده و اجتمايي بدل مي شود. براي تاثير گذاري هر چه بيشتر يك انديشه درگستره اي وسيعتر، گذار انديشيدن از قالب فردي به قالب اجتمايي آن ضروري است. يعني انديشيدن مي تواند درشكل انزواي فردي(مانند آنچه كه درآثار مولانا و حافظ شاهد آن هستيم) انجام گيرد و به پرسش ها و پاسخ هاي انزوايي "خود" انسان مشغول باشد، يا كه به شكلي جمعي و اجتمايي(مانند شمه اي ازآنچه كه درآثار فردوسي و سعدي وجود دارد) باشد، يعني به پرسش ها و پاسخ هاي اجتمايي(زندگي جمعي) انديشه كند، در اين صورت انديشيدن به شكلي مشاركتي و جمعي(هم انديشي) اتفاق مي افتد و جامعه به مثابه يك پيكر واحد به تفكر وامي افتد. قدرت و نفوذ چنين تفكري بسيار قابل ملاحظه است. ابزار چنين تفكري نه فقط قوه ناطقه صرف، بلكه زبان انباشته شده از نمادها و نشانه هاي فراوان است كه مي تواند، پرصلابت راه زندگي اجتمايي مطلوب بشر را هموار نمايد. اگر زبان،اين تنها ابزار تفاهم جمعي بشر در جا بزند و الكن بماند، قدرت تفكر جمعي ناشي از چنين زباني، مي تواند در شرايط تاريخي مشخصي،آنقدر زايل شده باشد، كه تنها قدرت تفكر فردي يك انسان همچون پيامبر يا فيلسوف است، كه مي تواند نقشي دوران ساز ايفا كند.
برخلاف جملات هولناکی كه آقاي دوستدار در مصاحبه با دو يچه وله می گویند، مبني بر اينكه "من خيال می کنم کار انديشيدن در جمع هيچوقت صورت نمی گيرد، بلکه در تنهايی ميسر می شود." یا اینک "اروپاييها وقتی به مسايل می پردازند بيشتر در خلوت خودشان اين كار را مى‌كنند"* از نظر اينجانب انديشه و تفكری که به کار زندگی اجتمایی انسان بیاید، تنها و تنها درجمع و اجتماع اتفاق مي افتد،انسان ممكن است انديشه هاي خود را در خلوت، سامان و ساختار بدهد و آن را در فرم مناسبي بريزد، اما همان افكاري را در خلوت سامان خواهد داد، كه در اجتماع بدان رسيده است. البته درهستی شناسی، انسان نه برای اندیشه و تفکر بلکه برای کشف رابطه دانسته هايش و پردازش آنها نیاز به سکوت، خلوت و تمرکز حواس دارد.
قوه ناطقه انسان و مفهوم متكامل آن يعني "زبان" يكي از ابزارهاي مهم ارتباط بين الانساني و مالا "جامعه سازي" و فرهنگ سازي انسانها است. نقش و توانايي اين ابزار درايجاد تعقير و تحول دراحوال انسان و جامعه انساني نقشي بي بديل و منحصر به فرد است. هيچ تحولي در انسان و جامعه اتفاق نمي افتد، مگرآنكه تكاملي در اين ابزار(يعني زبان) بوجود آيد. هيچ فرهنگي چه ديني و چه غير ديني ساخته يا ويران نمي شود، مگر به وسيله همين ابزار!
"زبان" ابزار قدرتمندي است كه تنها در يد انسان است و هيچ جنبنده اي ديگر چنين ابزاري را در اختيار ندارد. پيامبران و فيلسوفان تنها با در اختيار گرفتن زباني متفاوت با عصرخود، توانستند تحولات اساسي دوران سازي را
پايه ريزي كنند.
اين زبان است كه ما را با ديگران متمايز مي كند، اين زبان است كه پرسش ها و پاسخ هاي خود را در قالب آن قرار مي دهيم. اين زبان است كه ما خشم، اعتراض، تعجب، خواست، تحول، آزمون، خطا، نفي، اثبات، ابطال، رضايت، شادي، غم و ديگر حالات عقلي و احساسي خود را علاوه بر شكلك هاي ظاهري متناسب به هر حالت، در قالب آن قرار مي دهيم.
زبان چه بخواهد به عنوان قوه تكلم بين انسان هاي اوليه و چه به مثابه يك فرهنگ، "حامل معانی و انگاره هایي که طی سده ها و هزاره ها به روی هم انباشته و نهادینه شده اند"، باشد. يا به مثابه يك دستگاه عظيم فلسفي بتواند، جهان را توضيح دهد، باز هم ابزار زندگي اجتمايي و جامعه سازي بشر است! اگراين ابزار توان ايجاد پرسش را ندارد و به عبارتي ديگر نمي تواند، با تبيين، توضيح و پرسش انگيزي در جهان كنوني، جهاني جديدتر را از پس پاسخ هايي كه مي يابد رغم زند، "صاحبزبان" قبل از آنكه به دنبال مقصري به نام " فرهنگ ديني" باشد، بهتراست زبان خود را فربه كند.
ابزاري كه نمي تواند صاحبش را از سيطره فرهنگي كه تنگ و ناقص به نظر مي رسد، عبور دهد، ابزاري الكن است كه بايد توسط صاحب آن ابزار، يعني انسان ارتقاء يابد. اگر تلاش انسان براي ارتقاء زبانش به سنگ مي خورد، اين موضوع علاوه بر ناتواني صاحبزبان، به قدرت و توانايي فرهنگ مستقر نيز بستگي زيادي دارد. يعني زبان مبتلا به آن فرهنگ شده است. يعني آن فرهنگ تمام ظرفيت پوششي آن زبان را داراست و به عبارتي آن فرهنگ براي پوشش دادن ظرفيت هاي آن زبان فولِ فول است. البته چنين فرهنگي به نسبت جامعه تحت سيطره خود براي زبان آن جامعه ظرفيتي پوششي و فول دارد، نه آنكه مطلقا فرهنگ چيره دستي باشد. استمرار چنين ظرفيت مسلطي به كاركردي نشدن آن فرهنگ بستگي دارد. يعني آن فرهنگ براي عملي شدن در حوزه تحت سيطره خود كماكان جا براي عرض اندام دارد. مانند قانون بدي كه اگر اجرا نشود، نمي تواند ضرورت نياز براي وضع قانون بهتري را بوجود آورد.
تشابهاتي كه آواها، حروف، نمادها و نشانه هاي زبان عربي با زبان فارسي دارد در ابتلاء زبان فارسي به "فرهنگ ديني" اسلام بي تاثير نبوده است.
زبان في مابين اين حوزه فرهنگي، براي بازتوليد ارزش هاي جامعه مدني يعني ايجاد "ما" به مثابه "ما ايراني ها" الكن بوده است. پس، قبل ازآنكه عدم توانايي پرسش انگيزي "ما ايراني ها" را به دين و فرهنگ ديني خاصي نسبت دهيم و تفكر را در حوزه " فرهنگ ديني" محال و ممتنع بدانيم، بهتر است به اين پرسش مهم توجه كنيم كه چگونه زبان ما قادر به انگيزش پرسش ها و پاسخ هاي متناسب با مرضا و معضلات ما انسانهاي موجود در اين حوزه نيست؟
عدم طرح پرسش هايي كه بتواند معضلات اجتمايي مان را به پاسخ هاي مشكل گشا ازجانب "ما" رهنمون كند، به وجود ما درحوزه فرهنگي خاصي كه در نهايت برآمده از كنش و واكنش هاي انساني است، مربوط نمي شود، چرا كه همه پديده هاي فرهنگي در زير مجموعه كنش هاي فردي و جمعي انسان قرار مي گيرند، پديده فرهنگي خاصي(مانند دين) را نمي توان آنقدر مقتدر فرض نمود كه بتواند، برجسته ترين ويژه گي انساني يعني " تفكر" را تعطيل كند. شاید چنين پديده اي بتواند "زبان اجتمايي" تحول زا را براي مدتي به تاخير اندازد اما هرگز نمي تواند قدرت تفكرانسان را به تعطيلي بكشاند. مگراینکه معتقد باشیم، کلیه فرهنگ ها خصوصا فرهنگ دینی از اراده ای غیرازاراده انسانها شکل گرفته باشند، در اینصورت خود به ذهنیت دینی دچار شده ایم، آنهم بر خلاف آموزه های رحمانی دین، این ذهنیت اراده ای شیطانی و مقتدر را در تقابل با ویژگی ممتاز بشر یعنی "تفکر" او قرار می دهد.
با توجه به اينكه نقش جامعه را در شكل گيري شخصيت "فرد" نمي توان ناديده گرفت اما ديد گاه دوستدار به قدرت و توانايي "فرد" كه مبناي فلسفه ليبرال دموكراسي غرب، كه ايشان فرهنك ديني و "ناپرسا" شرق را در مقايسه با آن به نقد مي كشد، توجه اي ندارد، همان توانايي "فرد"ي كه مانند پيامبران و فيلسوفان قدرت فوق العاده اي در فرهنگ سازي دارد.
"زبان اجتمايي" انسان، زباني است كه "هم انديشي" را سبب مي شود، زبان اجتمايي كنوني ما قادر به ايجاد هم انديشي نيست، بلكه اين زبان درحد همان شكلك هاي ظاهري است، كه شكل اجتمايي آن شكلك ها در"تقليد" تبلور يافته است و به صورت عنصرپس مانده اي عمل مي نمايد. زبان به عنوان تنها ابزار اجتمايي براي "ما" شدن انسانها، در اين حوزه فرهنگي قدرت و توانايي چنين كاركردي را ندارد، به عبارت ساده تر زبان حوزه فرهنگي كه ما درآن زيست مي كنيم، قدرت شكل دهي به "ما" متكلم و متفكر را ندارد. زبان اجتمايي "ما" حرف نمي زند، فكر نمي كند، به جاي آن شكلك در مي آورد، شكلك نيزآنقدر رسا نيست كه درون "خود" آدمها را بازتاب دهد.
آدم هاي اين حوزه فرهنگي براي دستيابي به خواست هاي فراواني دركنار هم قرار مي گيرند، شورش مي كنند، اما به دليل ناهم انديشي، كوچكترين مفاهمه مشتركي نسبت به خواسته هايشان با يكديگر ندارند، در اينصورت آنها فقط يد واحدي هستند، كه اراده كرده اند تا به فرمان واحد و قابل فهم پيشين كه از طريق قائد و مرجع مشخص ارائه شده، عمل(تقلید) كنند. زبان كنوني حوزه فرهنگي مسلمانان تنها قدرت ايجاد "ما" فرقه اي را داشته است. مثل "ما شيعيان"، "ما سني ها"!
بر خلاف ادعاي آقاي آرامش دوستدارانديشيدن و تفكر انسان، به خاطر سيطره فرهنگ خاصي به هيچ وجه ممتنع يا غير ممكن نمي شود، ممكن است درشرايط فرهنگي خاصي، انديشه و تفكر قدري زايل شده باشد، اما هرگز به امتناع يا امري محال دچارنخواهد شد، مخصوصا انديشيدن درشكل فردي آن!، اما آنچه كه اكنون بيش از هر زمان ديگر براي كنشگرايراني به عنوان مسئله اي پرسش افزا مطرح مي باشد، آن است كه "ما" به تناسب روزگاري كه درآن زيست مي كنيم از قدرت " تفكرجمعي" يا هم انديشي قابل قبولي برخوردارنيستيم، آن ميزان از قدرت و تلاش فكري انسان ِفعال اجتمايي اين حوزه فرهنگي، به مثابه "اكسون"** نمي تواند، شبكه تفكرجمعي را فراهم آورد، و چنين حدي از تفكر براي دگرگوني احوال انسان كافي و راضي كننده نيست، به عبارتي ديگر" تفكرشبكه اي" علي رغم وجود افراد يا اكسون هاي متفكر، شكل نگرفته است. يا كه اين قدرت نسبت به آنچه كه در گذشته داشته ايم بسيار زايل شده است.
ارتقاء زبان، آنهم زباني كه دوران افول خود را طي مي كند، تنها در شرايط آنارشيزم زباني و آنارشيزم اجتمايي امكان پذيراست. در اينصورت صاحبزبان ابتدا قالب هاي كهن خود را مي شكند و حتي به پرت و پلا گويي دچار مي شود، اما آنچه كه بيش ازهر چيز مورد توجه قرار مي گيرد، استفاده كردن هر شكلي از زبان براي فهم هر چه بيشتر و بهترانسان است! دراين صورت است كه جامعه انساني خود را باز مي يابد و زبان متناسب به خويش را باز مي سازد.
از آقاي اعتمادي که به ابداع "سامان سیاسی" توسط یونانیان نظر دارد و آن را به درستی عامل مهم ایجاد فکر و فلسفه می دانند مي پرسم: چگونه مي تواند"ابداع نوع بیسابقه ای ازسامان سیاسی" توسط يونانيان بدون پشتوانه هاي فكري و فلسفي صورت گرفته باشد؟ مگر مي شود مجموعه اي از انسانها بدون آنكه تفكري را در خود پرورانده باشند و آن را به كل مجموعه انتقال داده باشند و فهم و رضايت جمعي را فراهم آورده باشند، بتوانند به يك اقدام دست جمعي،آنهم گردهم آيي در ميدان شهر"آگورآ"يا همانpolis به "اجتماع سياسي" دست زنند و به تصميم گيري سياسي بپردازند؟ بحث تقدم فكر و عمل، يا فلسفه و اقدام سياسي مانند بحث تقدم و تاخر وجود مرغ يا تخم مرغ، بحثي بي حاصل است. قطعا اين فرآيند در مجاورت انسان با طبيعت و حضورناگزيرش در جمع و جامعه بصورتي توامان و گام به گام شكل گرفته است، يعني نه مي توان گفت كه اول "سامان سياسي" بوجود آمد بعد فلسفه شكل گرفت و نه مي توان گفت اول فلسفه بوجود آمد بعد سامان سياسي متناسب به آن! بلكه همه اينها از انتشار و گسترش فكرانسان با توسل به زبان و تبادل تجربه بوجود آمد. هر چند ایشان با استناد به گفته كاستوریاديس يونان شناس معروف، تقدم "سامان سیاسی" را بر فلسفه مبنای احتجاج خود قرار می دهند اما سپس به همراه و همزاد بودن آندو تاکید می کنند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

آقاي اعتمادي به جاي نقد ديدگاه دوستدار نمك به زخم او مي پاشد، چرا كه دوستدارامتناع تفكر در فرهنگ ديني را دليل عدم زايش " فكر" براي ايجاد "سامان سياسي" مناسب، مي داند. اما آقاي اعتمادي عدم دست يابي به "سامان سياسي" را نه "امتناع تفكر" كه عدم اعلام و ابلاغ انديشه و تفكر به ديگران مي داند. دردي كه دوستدار به ريشه يابي فلسفي آن انديشه مي كند. آقاي اعتمادي به شعار سياسي تقليل مي دهد. سوال اساسي اين است كه چرا ما نتوانسته ايم "سامان سياسي" درستي داشته باشيم؟ دوستدارپاسخ مي دهد كه به دليل وجود "فرهنگ ديني" دچارامتناع تفكرشده ايم. اما آقاي اعتمادي جواب داده است كه بايد "سامان سياسي" درستي داشته باشيم تا فكر درجامعه امكان توليد وانتشارپيدا كند. يعني پاسخ آقاي اعتمادي بازخورد عنصر اصلي سوال دوستدار است. همان "سامان سياسي مناسب" كه فقدانش پرسش اصلي زمانه ماست!
قدرت و گسترش "زبان اجتماعي" در حوزه فرهنگي كه آن را حوزه زيست اسلامي مي خوانيم درهمين حد با قيمانده كه اكنون در آن هستيم، و به نظرمي رسد اين نشانه ضعف زبان و فرهنگ نشئت گرفته ازاسلام و پيامبر او نيست، بلكه اين موضوع ابتدا ناتواني ما را در اجرايي كردن آنچه كه در اين محتوا وجود دارد نشان مي دهد، سپس ناتواني زبان ما را! ما نمي توانيم ناتواني خود را به آنچه كه به شكل اغنايي بر ما تسلط دارد نسبت دهيم. هر آنچه كه زور و اجبار است قبول، اما آنچه كه به انتخاب آزادانه ما مربوط مي شود، نمي توان گناه خواست و تمايل ما در چنين معامله اي، يعني پذيرش و حفظ كماكان آموزه هاي اسلامي را از جانب ما تقبيح نمود و قصور آن را نه به ما كه به آن آموزه ها نسبت داد. اين موضوع قطعا از حوزه انصاف خارج است! ناتواني ما در ايجاد پرسش هاي جديد هم به كوتاهي زبان ما و هم به درازی ظرفیت فرهنگی دین اسلام بستگي دارد. در حوزه فرديت، علي رغم بگير و ببندهاي افراط گرايي مذهبي كه درهمه اديان شاهد بوده ايم، طرح پرسش هاي نو و حتي ساختارشكنانه از جانب "فرد" همواره فراوان و رايج بوده است. نمونه هاي فراوانش را مي توان وجود دگرانديشان درهمه اديان حتي دگر انديشان در حوزه فرهنگ اسلامي سراغ گرفت. اما اگر در حوزه جمعي يعني "ما"، اقدامات پرسش افكنانه، آنهم از نوع ساختار شكنانه آن رايج نبوده، مي توان پرسش هاي بي پاسخ مانده فراواني را در انديشه اجتمايي اسلام پيدا نمود كه به دليل حجم زياد آنها جا براي طرح پرسش هاي جديد در مخيله انسان اجتمايي مسلمان رسوخ نكرده است. ناكامي هاي اجتمايي انسان ساكن در حوزه فرهنگ اسلامي را نمي توان به استبداد و كم تحملي و بي ظرفيتي اين فرهنگ به حساب آورد چرا كه خلاء نيازمنديهاي انسان را هيچ پديده خارج انساني جلودار نيست. انسان اگربخواهد و نيازش را ببيند هيچ قيدي نمي تواند آن را در طرح و پاسخ به پرسش هايي كه به گشايش و بهبود زندگي اش كمك مي كند، مانع شود، ممكن است، پديده هايي، اصولي از زندگي انسان را به فروعي تقليل دهند و مدتي محدود، از اوقات انسان را در گره گشايي از كار فروبسته زندگي اش باز بدارند، اما سر آخر اين انسان است كه بر هر مانعي تفوفق و برتري مي يابد.
اقاي اعتمادي دين را به ايمان تقليل داده اند، در صورتيكه دين به مثابه فرهنگ به سيطره جمعي و اجتمايي گزاره هاي يقيني دلالت دارد، اما ايمان اراده معطوف به يقين است. ايمان نه ايده است و نه عقيده و نه دين! بلكه اراده انسان به يقين است. يعني يك نوع معامله است، يك چيزي مي دهي يك چيزي مي ستاني، ممكن است در مسئله ايمان، هرگز تو به قانع شدن نينديشي، بلكه براي آنچه كه مي دهي و آنچه كه مي ستاني تنها به "رضايت" انديشه كني! مانند آن مهندس سازه! علي رغم آنكه مي داند، مكانيك نيوتني در تبيين پديده هاي هستي نا توان است اما با اين وجود اگر ايمانش را به مكانيك نيوتني از دست بدهد، نمي تواند هيچ سازه اي را برافرازد. مكانيك نيوتني مهندس سازه را راضي مي كند، اما قانع نمي كند.
سخن اين نيست كه دين و ايمان يا هر پديده مقاومت كننده اي برانگيزاننده فكر نيستند. سخن اين است كه فرد متدين در زندگي اجتماعي، خود را بي نياز و بر كنار از فكر مي داند. به دليل آنكه قرار نيست كه بشكند، به همين خاطر سعي دارد، محكم و مقاوم درمقابل هرآنچه كه يقينش را به چالش مي كشد، بايستد، فرد مومن نيز به دليل آنكه با ايماني كه مي سپارد و متاعي كه بدست مي آورد راضي مي شود، اما براي " قانع شدن" كه وادي چالش برانگيزي هست وارد نمي شود. اين عمل موجب تقليل اهميت و اثرگذاري تفكر آن در زيست اجتماعي مي شود. يعني تقليل و تعطيل فكر نتيجه دينداري و ايمان است نه آنكه دينداري و ايمان موجب امتناع تفكر باشد.
آقاي اعتمادي در مورد مفهوم "اعتقاد" يا"عقيده" و "ايده" از منظر دوستدارمطلبي ارائه نمي كند اما به نظرمي رسد آقايان دوستدار و اعتمادي مفهوم ايده و عقيده را نيز يكي مي پندارند در صورتيكه ايده باور غير يقيني و چالش انگيزاست اما عقيده باور يقيني و بركنار از چالش انگيزي!
به نظر مي رسد ديدگاه آرامش دوستدار در كتاب "امتناع تفكر" غير علمي و غير تاريخي است. غيرعلمي است چرا كه به صورتی متناقض ارائه شده و ساختاری ندارد، ضمن آن که با مباني جامعه شناختي و انسان شناختي تاكنون بشر خوانايي ندارد. غيرتاريخي است، چرا كه دربسياري از مقاطع تاريخي در حوزه هاي ديني متفاوت، از جمله حوزه خودمان ايران، تقابل افكار مختلف به وفور يافت مي شود. وجود فرقه هاي مختلف مذهبي دراين حوزه فرهنگي حكايت از نهاد نا آرام "قدرت تفكر" درانسان است. تقابل مازيار و كوهياريا تقابل بابك خرم دين و افشين يعني تقابل دو "تفكر" با هم!، همچنين تقابل آرامش دوستدار با فرهنگ موجود يعني تقابل دو تفكر متفاوت! اين بدان معني است كه به رغم بستن زبان ها و نا كارآمد بودن آنها، انديشه و تفكر هميشه ممكن و مقبل بوده است.
آقای دوستدار از"مدارای دینی و فرهنگی هخامنشیان" سخن می گویند و آن را "یکی از تدابیر سنجیده و سودمند بزرگی" می دانند "که آنان با آگاهی بر این مدارای طبیعی در سیاست و نظام شاهنشاهی خود برای ایجاد هماهنگی زیستی و موازنهء سازندهء نیروها در جامعهء اقوام وملل مختلف اتخاذ میکنند)"ص١٣٨) اما مشخص نمي كنند كه اين "مداراي ديني و فرهنگي" كه آن را تمايز ايران باستان با ایران اسلامی مي دانند، از فرآوره هاي "فرهنگ ديني"است يا نشانه تفكر و عقلانيت موجود درايرانيان تحت ديانت زردشتيت است؟!
آيا آقای آرامش دوستدار توضيح مي دهند که عنصر "ايراني" چيست و مولفه های چنین عنصری کدام است؟ كه ما آن را نمي توانيم از خود اسلامي مان باز شناسيم؟ آيا اين عنصر جداي از عناصر فرهنگ ديني دوره باستان و دوره اسلام است؟
اين " كالبد بيگانه ايراني" كه " نوزاد اسلام تنها با تغذيه از آن توانسته بزيد و بپرورد"( ص٧٧) و گر نه "در برهوت زادگاهش می پوسید یا از زیست گیاهی و بومی محض گریزی نمیداشت"(ص٧٧) همان كالبد زرتشتيت سالخورده است؟ يا كالبدي مستقل ازفرهنگ دو دين اسلام و زرتشت است؟
اگراین کالبد یا عنصر ایرانی به گونه ای که آقای دوستداراشاره می کنند وجود داشته باشد در اینصورت امتناع تفکرنمی توانسته صورت گرفته باشد.

ادیب عزیزی
19/12/84

---------------------------------
اين مقاله بعد از انتشار در خبرنامه وزين گويا به مجله چشم انداز و سايت هاي مربوطه ارسال خواهد شد.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'ابتلاءِ زبان، يا امتناع ِتفكر؟ ادیب عزیزی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016