دوشنبه 23 آذر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

واقعه ۱۶ آذر ۱۳۳۲ از زبان عباس اميرانتظام

دانشجوی سال دوم رشته برق و مکانيک دانشکده فنی دانشگاه تهران بودم. روز شانزدهم آذرماه ۱۳۳۲، هنوز سه ماه از کودتای ننگين بيست و هشتم مرداد و سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق و بازگشت شاه به حکومت نگذشته بود.

صبح که به دانشگاه رسيدم عده ای سرباز در محوطه بودند و تفنگها را در حالت مشق اردو نظم داده بودند. وارد هال دانشکده شدم. تعدادی سرباز در ضلع شمالی و جنوبی هال دانشکده صف کشيده بودند. زنگ را زدند و به کلاسها رفتيم. کلاس ما در طبقه دوم بود. هنوز ساعت درسی تمام نشده، زنگ کلاس به صدا درآمد. سر پله ها آقای مهندس عبدالحسين خليلی رئيس دانشکده فنی ايستاده بود. دفتر رئيس دانشکده و معاونين و امور اداری در همان طبقه دوم بود. از مهندس خليلی پرسيدم، چرا خلاف معمول زودتر زنگ زدند؟ با ناراحتی و عصبانيت گفتند: "ايران به شما دانشجويان نيازی ندارد، من زنگ را زدم که دانشکده را تعطيل کنم."



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


پرسيدم چرا؟ ايشان گفتند: دقايقی پيش عده ای سرباز بدون در زدن وارد کلاس درس آقای دکتر شمس، استاد نقشه برداری، در طبقه اول شده و دو نفر از دانشجويان را از جای خود بلند کرده بيرون می فرستند و با بی احترامی با خود می برند...
پس از شنيدن سخنان مهندس خليلی، از پله ها پايين آمديم. در طبقه همکف، کتابخانه و دو راهروی طولانی که به کلاس ها در شمال و جنوب هال می رفت وجود داشت. ميان سالن راه پله مرکزی که به طبقه پايين و بالا می رفت وجود داشت. وقتی حدود چهارصد تا پانصد نفر کل دانشجويان در طبقه پايين جمع شدند، يکی از دانشجويان فرياد زد: "مرگ بر شاه". همه دانشجويان فرياد زدند:"مرگ بر شاه".
به سربازانی که در قسمت شمال و جنوب هال صف کشيده بودند، دستور تير داده شد. دانشجويان از هر سو به خروجی ها هجوم بردند. من در نيمه شرقی هال پايين بودم. به سمت در خروجی دويدم. چند نفر از دانشجويان پشت ستونهای سالن پايين مخفی شده بودند. صدای تيراندازی بگوش می رسيد که ما از دانشکده خارج شديم.
فردا که به دانشکده برگشتيم، يکی از دانشجويان که دانشجوی دانشکده افسری نيز بود برای ما تعريف کرد... او گفت هنگامی که با لباس نظامی دانشکده افسری از پله ها پايين می آمده شاهد ماجرا بوده... آقای محمودی گفت ابتدا تيراندازی هوايی به سمت سقف سالن می شود. در نيمه راه پله ها بوده که از بالا ديده چند نفر دانشجو پشت ستونها پناه گرفته بودند. فرمانده به آنها دستور می دهد دستها را پشت گردن بگذارند و خارج شوند. آنها نيز چنين می کنند. سپس فرمانده به افرادش دستور تيراندازی می دهد و آنها با مسلسل قندچی و شريعت رضوی و بزرگ نيا را به رگبار می بندند به طوری که بدن آنها به دو نيم می شود. يعنی بالا تنه از پايين تنه جدا می شود.

در شب هفتم شهادت دانشجويان با اتوبوس شرکت واحد، خودمان را به امامزاده عبدالله در شهرری رسانديم. سربازها از کاميونهای نظامی بيرون پريدند و ما را با دست و پا و قنداق و سرنيزه تفنگ زدند و نگذاشتند در برنامه شرکت کنيم.
از فردای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نهضت مقاومت ملی ايران کار خود را آغاز کرده بود. من نيز در کنار آيت الله حاج سيد رضا زنجانی، آيت الله سيد محمود طالقانی، مهندس مهدی بازرگان، دکتر يدالله سحابی، عباس رادنيا، رحيم عطايی، عباس سميعی، گلکار، محمد تقی انوری زاده اصفهانی، و ديگران، ۳۵ نفر عضو شورای مرکزی نهضت مقاومت ملی ايران بوديم. چند روز پس از شانزدهم آذر ۱۳۳۲، ريچارد نيکسون که در آن موقع معاون رئيس جمهور آمريکا بود، وارد تهران شد. نهضت مقاومت ملی ايران به نمايندگی از سوی ملت ايران، اعتراض خود را به کودتا عليه دولت ملی دکتر مصدق که با همکاری و طراحی آمريکاييها انجام شده بود، در اعلاميه ای نوشت. در هيئت اجرايی نهضت مقاومت ملی، با آن که پيش بينی اعدام خود را می کردم، داوطلب رساندن نامه به نيکسون شدم. به سفارت آمريکا رفتم و نامه را به ريچارد کاتم که در آن وقت ديپلمات جوانی بود از من گرفت و به نيکسون داد.

۱۶ آذر ۱۳۸۸
عباس اميرانتظام
تهران


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016