دوآليته، سكس و علي شريعتي! نادره افشاري
علي شريعتي در بسياري از نوشته و سخنرانيهايش انسان را پديدهاي دوگانه معرفي ميكند كه از دو بخش كاملا نامتجانس و متضاد ساخته شده است. در ديدگاه فلسفي شريعتي، بخشي از شخصيت انسان از لجن، گل بدبو و حماء مسنون است كه بخش شيطاني، دني، اين دنيايي، حقير، كثيف، لجن، حيواني و دچار روزمرگي اوست. در ديدگاه او همهي رفتارهاي انساني مردان و زنان كه كششي به سوي شادي، لذت، خوشي، ساختن و استفاده از مواهب زندگي دارد، يكسره مذموم است و انسانِ تمام در اين ديدگاه كسي است كه هر چه بيشتر از لذتها و خوشيهاي زندگياش فاصله ميگيرد و دور ميشود.
بخش ديگر شخصيت انسان به بيان شريعتي بخش الهي، عليايي، روحاني، خدايي و گريزان از لذتهاي طبيعي زندگي اوست. در اين تعريف نيازهاي طبيعي انسانها مثلا رابطهي جنسيِ حتا شرعي، كثيف، پليد، فروكشنده، پائين آورنده و مبتذل است. بر پايهي اين ديدگاه اساسا شادي، شادخواري، لذت بردن از زندگي، همچنين سازندگي، كار و تلاش براي زندگي بهتر و مرفهتر نفي ميشود و همگان به نوعي رياضت عارفانه و زندگي گريزي و به تعبير شريعتي تكامل دعوت ميشوند. او در كتاب امت و امامتش مينويسد:
افراد يك امت ـ از هر رنگ و خون و خاك و نژاد ـ يك گونه ميانديشند و ايماني يكسان دارند، و در عينحال در (برابر) يك رهبري مشترك اجتماعي تعهد دارند.
رهبري امت (امام) متعهد نيست كه همچون رئيس جمهور امريكا يا مسئول برنامهي شما و راديو مطابق ذوق و پسند و سليقهي مشتريها عمل كند، و تعهد ندارد كه تنها خوشي و شادي و برخورداري به افراد جامعهاش ببخشد؛ بلكه ميخواهد و متعهد است كه جامعه را به سوي تكامل رهبري كند؛ حتا اگر اين تكامل، به قيمت رنج افراد باشد. (امت و امامت، علي شريعتي، مجموعه آثار شمارهي بيست و شش، صص چهارصد و دو تا چهارصد و سه)
در دستگاه حكومتياي كه شريعتي آن را اينگونه تئوريزه كرده است، هيچ حق و حتا تضميني براي برآورده شدن نيازها، تمايلات، خواستها و رفاه شهروندان تحت سلطهي چنين حكومتي در نظر گرفته نميشود. در چنين دستگاه عقيدتياي كه ما نمونهي آن را در ايران فعلي به چشم ميبينيم، امام، رهبر و حاكمِ در قدرت، نه تنها در خدمت مردم نيست، كه اساسا هدف و وظيفهاش اين است كه حتا به قيمت رنج شهروندان هم كه شده، ايشان را به تكاملي كذايي هدايت كند و هرگونه امكان رفاه، شادي، زندگي سالم و طبيعي را از مردم بگيرد. چنين ديدگاهي در اولين قدم در كار ايجاد احساس گناه در ذهن شهروندان است. در اين ديدگاه رابطهي طبيعي بين انسانها، منفور و كثيف و لجن ارزيابي ميشود؛ حتا رابطهي طبيعي و انساني زناشويي بين انسانها پديدهاي شوم و مهوع نمايش داده ميشود، به همين دليل هم شهروندان پس از ارتكاب اين جرم [!] كه ناگزير از آنند، مجبورند خودشان را بشويند و پاكيزه كنند، چرا كه بايد بلافاصله از اين حالت حيواني [!] خارج شوند تا بتوانند رهرو راه تكامل به تعريف شريعتي بشوند. اين گونه ايجاد احساس گناه در انسانها و رابطههاي طبيعي را بدين گونه مبتذل و پست جلوه دادن، كه آبخشور مذهبي مشخصي هم دارد، به نتايج جالبي هم راه ميبرد. ويلهم رايش در كتاب روانشناسي تودهاي فاشيسم اشارهاي شنيدني به اين گونه تعريف از انسان و آموزش و تربيت دارد:
براي كساني كه از لحاظ ميل جنسي ارضاء نميشوند و دچار پرخاشگري و احساس حقارت هستند، اين معضلات در دراز مدت تنها وقتي قابل تحمل ميشود كه خشم فروخورده، به خارج هدايت شده و علت حقارت شخص به ديگران منتقل و نسبت داده شود. نتيجهي اين عمل [محروميت جنسي و احساس گناه و حقارت در اين رابطه] در نهايت ظهور شخصيتهاي مطيعي است كه هويت خود را با مرد بزرگ [يا رهبر و امام از ديدگاه شريعتي] تطابق ميدهند، تا خود را بزرگ احساس كنند و عقدهي [سركوب شده و لجن مالي شدهي] خود را بر سر مقصرين مشخصي (اقليتهاي اجتماعي و دشمنان خارجي [و به ويژه زنان] خالي كنند.
(نقل از كتاب ردپاي سنتهاي مذهبي در تعليم و تربيت و رفتار جنسي در ايران، دكتر اكبر محمودي، ص هفتاد و سه)
دكتر محمودي خود گروههاي ضربت و انصار حزب الله را افرادي ارزيابي ميكند كه در خدمت رهبر و مرد بزرگ، با همين ديدگاه سربازگيري ميشوند. من در اينجا به نظريهي درست دكتر محمودي تجربهي شخصيام را نيز در سازمان مجاهدين اضافه ميكنم كه رهبري اين سازمان براي اين كه بتواند از نيروهايش افرادي فدايي و جان بركف بسازد، اساسا تمامي خانوادههاي اين افراد را متلاشي كرد تا امكان سربازگيري از ميان ايشان با اين عقدهها و محروميتهاي مشخص جنسي را داشته باشد و در نهايت بتواند روي فداكاريهاشان تا آخرين نفر و آخرين نفس براي به قدرت رسيدنش سرمايهگزاري كند.
در چنين ديدگاهي انسان تنها يك عنصر از تودههاي سازماني، امت هميشه در صحنه و تودهي بيشكل و بيخاصيتي است كه تنها براي به قدرت رساندن و يا در قدرت نگه داشتن رهبران و امامان و پيشوايان به كار ميآيد و بلافاصله هم پس از مصرف دور انداخته ميشود. ارزش اين سربازان و مجاهدان و انصار حزب الله تنها تا جائي است كه در خدمت قدرت حاكم و مرد بزرگ و رهبر فاشيست و امام امت باشند و نه بيشتر.
اما نگاه ديگري هم به انسان هست كه نه تنها خواستهاي طبيعي انسانها را لجن، پليد، كثيف و مبتذل ارزيابي نميكند، كه با به رسميت شناختن اين خواستهاي انساني و طبيعي، براي زندگي بهتر، شادي، شادكامي، برخورداري و رفاه بيشتر شهروندان تلاش هم ميكند. در چنين دستگاهي ديگر رهبر يا امام و پيشوايي وجود ندارد. آناني هم كه مدتي سكان قدرت را بر اساس انتخاب و خواست خود شهروندان بر عهده ميگيرند، اساسا تمام تلاششان را مصروف اين ميكنند كه سطح زندگي شهروندان را بالاتر و بالاتر ببرند، تا بتوانند در راي گيريها برنده بشوند. درواقع مسابقهاي بين احزاب سياسي هميشه درگير است و هركه از ماليات كمتر، كار بيشتر، آموزش بهتر، بهداشت مدرنتر و همگانيتر سخن بگويند، امكان پيروزي بيشتري دارد.
در اين ديدگاه نه تنها رابطهي طبيعي و قانوني انسانها با هم مذموم، كثيف، لجن و مبتذل ارزيابي نميشود، بلكه حكومت حتا در شيوهي زندگي خصوصي افراد نيز مداخلهاي نميكند و اساسا برايش مهم نيست كه انسانها با هم چگونه مراودهاي دارند. برخي مذهبياند و در اماكن مذهبي همسريشان را جشن ميگيرند، برخي بر اساس قوانين عرفي در شهرداريها پيمان ميبندند و برخي هم بدون هيچگونه كاغذي ـ چه مذهبي و چه عرفي ـ بر اساس عشق و تعهد با هم زندگي ميكنند. قوانيني هم كه بر اساس اين نوع تعريف منسجم از انسان نوشته ميشود، فرزندان همهي اين خانوادهها را داراي حقوق برابر ميشناسد و امكانات آموزشي، تربيتي، بهداشتي و تفريحي براي همهي اين كودكان را يكسان برآورد ميكند. در واقع در چنين ديدگاهي نيازهاي طبيعي و انساني شهروندان نه تنها كثيف و پليد نيست، بلكه قانون و قانونگزاران اين گونه انسان را با تمام خواستهاي طبيعي و انسانياش به رسميت ميشناسند و براي شادي و رفاه و خوشبختياش تلاش ميكنند.
اما در ديدگاه مشخص مذهبي علي شريعتي انسان در تمام زندگياش از دو سو كشيده ميشود و مانند اسبي از دو سو با دو تازيانهي وحشت از گناه و نگراني از عقب افتادن از كاروان تكامل و بهشت، همچنين نيازها و خواستها و تمايلات طبيعي و انسانياش، تحت فشار مستمر قرار دارد. چنين فردي در خوشبينانهترين صورتش پرخاشگر، دو رو، رياكار و متظاهر است و اگر در خلوت هم هزار كار ديگر ميكند ـ كه البته حق اوست ـ در برابر ديگران ريش ميگذارد، در برابر زنها سرش را پائين مياندازد، ايشان را در پوشش و دربسته و در كفن سياه ميخواهد، هرچند كه در بخش انساني وجودش زيبايي را دوست دارد، ولي براي گريز از آن احساس گناه، با زيبايي و زيبايان عناد ميورزد. حجاب اجباري در حكومت اسلامي در ايران و در دستگاه مذهبي اسلام چنين مكانيسمي دارد. زنان ميبايد پوشيده باشند تا مردان بتوانند از بخش لجن وجوديشان فاصله بگيرند و به بخش مثلا روحانيشان نزديكتر شوند. البته اين گونه نگاه به انسان تقسيم شده از نظر من تنها مربوط به مردان است، چرا كه در اين ديدگاه زنان تنها عنصر سكس و شهوت و بدكارگي و گناه ارزيابي ميشوند!!
در حكومتي با اين ديدگاه، متوليان و سربازان اين حكومت و اين مذهب و حتا همهي شهروندان به چگونگي رابطههاي جنسي همهي شهروندان كار دارند [به چه كاري كار ندارند؟!] وقتي يك رابطهي جنسي شرعي و قانوني در اين تعريف، اين همه كثيف و پليد و عفن و آلوده ارزيابي شود، مشخص است كه جز ميدان سنگسار در انتظار انسانهايي نيست كه به اين تعريف از انسان تن در نميدهند و برخلاف سنتهاي حاكم بر جامعه و روشنفكران چنين جامعهاي و البته حكومت ناشي از اين ديدگاه، همراه زندگيشان را خود برميگزينند؛ با اين پرانتز كه در چنين ديدگاهي كه سرنوشت مردانش چنين فجيع است، وضع زنانش فجيعتر است و اولين پيامد چنين ديدگاهي فروش زنان و دختران جوان از سوي پدران و سرپرستانشان به آناني است كه خود ميخواهند و نه خواست و تمايل زنان و دختران؛ چرا كه حتا اين دختران و زنان نيز به قول شريعتي نبايد در انتظار خوشي و شادي باشند، و همگي بايد در راستاي خواست رهبر و امام و ولي و سرپرست و بر اساس خواست اين صاحبان انسانها [!] ـ حتا به قيمت رنجشان ـ دست به دست شوند! آيا در چنين ديدگاهي براي رابطهها و خواستها و نيازهاي انسانها كه ارتباط مشخصي با شادي و خوشي دارد، جز ميدان سنگسار در انتظار انسانهايي است كه به اين قواعد تن در نميدهند؟!
جالب اين كه بچههاي به دنيا آمده از چنين انتخابهاي انسانياي بي هيچ گناهي و بي هيچ گونه حق انتخابي، هميشه و هميشه محكوم به شنيدن واژهي تاسف بار حرام زاده هستند. در واقع اين ديدگاه با اين نوع نگرش به انسان، از همان آغاز اين كودكان را براي بزهكاري و خلافكاري تربيت ميكند.
تصور ميكنيد با پيروي از ديدگاه شريعتي، بجز انسانهايي تروريست كه هميشه در پي خرابكاري و كشتار و شهيد شدن و در نهايت به بخش الهي و علياييشان پيوستن باشد، جامعه و جهان ميتواند در انتظار شهرونداني با تعريفي ديگر هم باشد؟!
به هر صورت شناختن اين ديدگاهها هرچه ظريفتر و هرچه انسانيتر از اساسيترين وظيفهي روشنفكراني است كه تعريف تازهاي از انسان و خواستها و تمايلاتش دارند. تا اين ديدگاهها شكافته نشود، ما همچنان دچار اين گونه ديكتاتورها، امامان و پيشوايانِ خود ساخته خواهيم بود. تا نگاهمان را به زندگي و به انسان تغيير ندهيم، سرنوشتي بهتر از اين كه دچارش هستيم، در انتظارمان نخواهد بود.