جمعه 28 فروردین 1383   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مرد و زن! بحثی در زبان شناسی اجتماعی، نریوسنگ خدایار

نری و مادگی گونه های بسیار دارد. و این را در ساده ترین شکل اش می توانید "قضیه دو" بنامید. هر جایی که دو عنصر متضاد و مکمل یکدیگر باهم مجموعه ای بزرگتر بسازند – یعنی همه جا! – این قضیه دو صدق می کند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




مفهوم جنسیت در زبان،
بررسی معناشناختی چند واژه ی کلیدی در مباحثات خانواده!


توضیح: " زبان شناسی اجتماعی" نام آن حوزه ای از دانش زبان است، که به مطالعه ی کارکرد و جایگاه زبان در اجتماع می پردازد. علم زبان شناسی اجتماعی تلاش می کند تا چند و چون تحولات و کارکردهای قضایا و مفاهیم گوناگون زبان را در – هماهنگی با سایر پدیده های – اجتماع شناسایی کند. از آنجایی که زبان خود اصلا یک پدیده ی اجتماعی است، تمامی اجزا و ابعاد آن هم به شدت اجتماعی هستند! علوم گویش شناسی، صرف، نحو، مُرفولژی، سمانتیک، ریشه شناسی و دیگران...، همه شان در یک راستای جامعه شناسانه به "الگوهای دوام و انتشار باورهای زبانی افراد انسان در جوامع گوناگون" علاقه نشان می دهند.

و "جنسیت در زبان" یعنی دسته بندی واژگان و مفاهیم مورد اشاره ی آنها به دو – یا چند – جنس – یا نوع – مختلف؛ یا به طور اخص: تقسیم بندی کلمات – یا مفاهیم – به دو دسته ی نرینه و مادینه – یا مذکر و مونث. چنان که در بسیاری زبان های زنده و مرده ی دنیا انتساب مقوله ی جنس دستوری – و نه الزاما جنسیت زیست شناختی – برای هر اسم ذات و معنی الزامی است. اما مفهوم جنسیت در موجودات، یعنی نرینگی یا مادینگی اشیا، عملا تعبیر بسیار گسترده تری دارد که خواهیم دید.


و" بررسی معنا شناسانه ی چند واژه ی کلیدی در مباحثات خانواده" یعنی اجالتا نگاهی به معنای دو واژه ی مرد و زن، در زبان فارسی:

"معنای شماره یک: مرد و زن یعنی نر و ماده ی – معمولا – نوع انسان.
معنای شماره دو: مرد و زن یعنی انسان و جفت اش.
معنای شماره سه (گسترش یافته ی معنای شماره یک): مرد و زن یعنی قوی و ضعیف، یعنی فاعل و قابل، یعنی دهنده و گیرنده، یعنی خورشید و ماه، یعنی آسمان و زمین، یعنی عمودی و افقی، یعنی همه ی جفت های دنیا؛ یعنی نر و ماده..."

مرد، اگر کوتاه شده ی مردم (= انسان) باشد یا خلاصه شده ی گـَیومرد – یا کیومرث (= جان ِ میرنده؛ نخستین انسان)، اصالتا به هر دو معنی به کار رفته: به معنی: آدم، نوع انسان؛ و نیز به معنای: آدم، نخستین انسان. اما در متون متاخر فارسی میانه و سپس در فارسی دری و نیز فارسی معظم امروز می بینیم که مرد به معنای جنس نرینه و مذکر آدمیزاده هم به کار می رود. بلکه امروزه دیگر کمتر مردی آدم است، بی آنکه تاکیدی روی نرینگی اش باشد.
/ تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد./ (سعدی)
/ مشکلی نیست که آسان نشود، مرد باید که هراسان نشود./ (؟)

مرد در معنای نر گهگاه به همان مفهوم حماسی نر در اوستا نزدیک می شود، که جنگاور و دلیر و نیرومند است، توانا است در حل مسایل و استوار است در چیرگی بر دشواری ها. در این تصویر می توان ویژگی های مرامی و رفتاری ِ یک نر نوعی – یا آرمانی – جامعه ی ایرانی را به خوبی دید.
/ کار هر بز نیست خرمن کوفتن، گاو نر می خواهد و مرد کهن./ (؟)
/ شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش، که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش./ (حافظ)


اما زن، که از خانواده ی نژاد و زاییدن و از بستگان دور ژن است، کمتر به معنای افراد انسان و بیشتر در مفهوم زوج و همسر و حتی پیوند و زناشویی به کار رفته است. و این که در تفسیرهای عامیانه و غیرحرفه ای متون عتیق به خلاف این تعبیر بر می خوریم، مربوط است به بازخوانی های بعدی متن ها و تداخل کارکردهای نو و کهنه ی مفاهیم؛ چیزی که البته در سیر تحولات زبانی کاملا معمول و بلکه طبیعی است؛ بی آن که بدان مفهوم باشد که خانم ها فرزندان آدم ابوالبشر نیستند!

زن در همراهی با مرد (= انسان) به معنای جفت و زوج و همسر و همزاد به کار می رود و الزاما مونث نیست. از جمله در آن افسانه هایی که زن مرد را اغوا می کند، ابدا پای زاییدن و مادینگی در کار نیست. بلکه غرض: گفتگو از فریب شهوت و خواب عشق است، که سرآغاز جدایی انسان – چه مرد و چه زن – از دنیای عقل و واقعیات زندگی عرفی است. اما این که این جدایی اساسا چیز خوبی است یا نه، موضوع بحث ما در اینجا نیست.

به هر حال معنای امروزی زن در صورتهای قدیمی تر آن لغت کمتر پیداست و در کمتر آثاری از مباحثات اجتماعی دوران قدیم می بینیم که این لغت به این گستردگی امروز اش – بویژه در مباحث برگرفته از زبان های اروپایی – کاربرد داشته باشد.

نکته این است که در آن دوره هایی که اسم و ضمیر در زبان صرف می شده و جنسیت داشته اند، لغت زن و هم خانواده هایش را هم کمتر به این مفهوم امروزی شان برای افراد مونث انسان به کار می برده اند. آنها برای اشاره به فرزندان مادینه ی آدم از ابزارهای صرفی – یعنی پایانه ها و ضمیرهای مونث – کمک می گرفته اند. اگر چه زن می توانسته معنای جنس مونث انسان یا مادر – یا آنکه می زاید – را هم برساند، اما ابزار متعارف برای این اشاره ی خاص – بویژه در مباحث اخلاقی و روان شناسانه ی دین – نبوده است. بلکه همان ابزار صرفی متعارف هم از یک دوره ای دیگر از میان رفته بوده و می توانیم بگوییم که تا سالیان درازی – دست کم در قلمرو زبان های ایرانی – جدایی جنس نرینه و مادینه ی انسان بندرت در گفتار و زبان رخ می داده است؛ و در امور روزمره ی زندگی اجتماعی امری معمول نبوده. چنان که می بینیم در زبان فارسی هم اسم و ضمیر جنسیت ندارد.

در متن دعای مشهور ینگهه هاتام – حدود 1000 پیش از مسیح – می بینیم که چگونه نمازگزار اوستایی زبان برای آنها و آنها – یعنی برای آن مردان و آن زنان – فدیه می کند. اما در حول و حوش سالهای تولد مسیح – و به ظن قوی بازهم پیش تر از آن – دیگر اسم و ضمیر در زبانهای ایرانی جنسیت نداشته، و مونث و مذکر جداگانه مورد اشاره قرار نمی گرفته اند. آدم همیشه آدم است، تا کجا پیش بیاید که بخواهید روی زن یا مرد بودن اش تاکید کنید. درواقع خیلی وقتها برای خواندن و نامیدن آدمها نیازی به برجسته کردن جنسیت شان نیست. جز آن که این جنسیت خود موضوع گفتگو باشد.
/ آسمان مرد و زمین زن در خرد، آنچه او انداخت این می پرورد./ (مولوی)


نری و مادگی، از کتاب ششم دینکرد

آوا نویسی متن پهلوی :

Narīh ud mādagīh was ēwēnag, ēn-ez narīh ud mādagīh ast: āsn-xrad ud gōšosrūd-xrad. Ce gōšosrud-xrad pad narīh gāh kard ēstēd ud āsn-xrad pad mādagīh gāh kard ēstēd. Ud āsn-xrad andar tan-ē harw cand ast, ast; ud harw ce dānīhēd, pad āsn-xrad dānīhed. Ud ke gōšosrud-xrad abar ne rasēd, ēg ciš-ez ne dānēd; ud ka abar mad, pas and cand dānīhēd, pad xēm ud āsn-xrad dānīhēd. Ud āsn-xrad ke gōšosrud-xrad abāg nēst, ēdōn-ez, ceōn mādag ke gušn abāg nēst ud ābustan ne bawēd ud bar ne dahēd. Ud hān ke [gōšosrud-] xrad ud āsn-xrad ne bawandag, ēdōn humānāg, ceōn mādag ke gušn ne padīrēd; ce mādag ke gušn ne padīrēd, bar aōn ne dahēd, ceōn ka pad bun gušn nēst. (Dēnkard VI, 262)

ترجمه فارسی:

نری و مادگی گونه های بسیار دارد و این نیز از نری و مادگی است: عقل مادر زاد و عقل اکتسابی. چرا که عقل اکتسابی در نری جای کرده است و عقل مادر زاد در مادگی جای کرده است. و عقل مادر زاد هرآنقدر که در تنی هست، هست؛ و هر چه که می دانند با عقل مادر زاد می دانند. و کسی که عقل اکتسابی به او نرسد، چیزی هم نداند؛ و وقتی که بدست آمد، پس چندان که دانسته شود، با فطرت و با عقل مادر زاد دانسته شود. و عقل مادر زاد که عقل اکتسابی با او نباشد نیز چنین است، همچون ماده که نر با او نیست و آبستن نمی شود و بر نمی دهد. و آنکس که عقل [اکتسابی] دارد و عقل مادر زادش کامل نیست، چنین همانند است: همچون ماده که جفت نمی پذیرد؛ چرا که ماده ای که جفت نمی پذیرد، همانگونه بر نمی دهد: همچون وقتی که از بن جفتی ندارد. (دینکرد شش، بند 262)
.

نری و مادگی گونه های بسیار دارد. و این را در ساده ترین شکل اش می توانید "قضیه دو" بنامید. هر جایی که دو عنصر متضاد و مکمل یکدیگر باهم مجموعه ای بزرگتر بسازند – یعنی همه جا! – این قضیه دو صدق می کند. اما کیفیت این تناظر و همگونگی میان همه ی دو قطبی های عالم، چون که بیش از حد فلسفی است، وارد بحث اش نمی شویم و دانسته اش فرض می کنیم! فرض می کنیم که می دانیم تمام مجموعه های دو عضوی دنیا متناظر و همتای همدیگرند. بویژه علاقه ی ما به آن دسته از مجموعه های دو عضوی است، که می دانیم دو عضو مکمل شان در عین حال متضاد یکدیگرند.

نری و مادگی گونه های بسیار دارد. و بنابر سنت، برای اشاره به این تناظر عالمگیر، تنها ذکر نام یکی از دو قطبی های شناخته شده کافی است؛ از جمله: نر و ماده، شب و روز، سیاه و سفید، فرستنده و گیرنده، بالا و پایین، آسمان و زمین، ماه و خورشید، مثبت و منفی و حتی خوب و بد! و این حادثه ای است که در دستور زبان هم رخ داده است، بی آن که اساسا منحصر به ابعاد زیست شناسانه – و یا هرچیزدیگر شناسانه ی – کلمات مونث و مذکر باشد. مثلا خورشید که در ارتباط تنگاتنگ با مهر در فرهنگ اوستایی شخصیتی صراحتا پدرانه دارد، امروزه به هیئت خورشید خانم درآمده؛ و این درحالی است که در همان اوستا جنس دستوری واژه ی هوَر یا خوَر – به معنی خور[ شید: صفت، تحول یافته ی خشـَیثه، به معنی فرمانروا] – نه مونث، نه مذکر، بلکه خنثی است. (نک. پایین تر)

حقیقت این است که نخستین زبان شناسان ِ تاریخ فلاسفه ی بزرگی بودند. دانشمندانی که نخستین دستور زبان های عالم را تدوین کردند و کسانی که در گذر هزاره های پی در پی، بانی گسترش و پیشرفت زبان های بشری شدند، قوانین زبان را بر پایه ی الگوهای عمیق فلسفی شناسایی و تثبیت کردند. اگر چه توده ی مردم همواره در روند آموزش و به کارگیری زبان شان موجب تحولات منفعل و ناخودآگاه در آن می شوند، شکل گیری الگوهای تثبیت قوانین دستور زبان عمدتا خودآگاهانه و به دست زبان شناسان و فرهیختگان ِ پدیدآورنده ی متون ماندگار رخ می دهد.

اما آن الگوی عمیق فلسفی که شالوده ی مبحث جنسیت در واژگان است، یعنی قضیه دو، بیش از آن که یک بحث بسیار پیشرفته ی کیهان شناسانه باشد، عمدتا دریافتی عاطفی و رویا گونه است، که رنگ و بوی عارفانه اش بویژه در کاربردهای روان شناسانه اش نمایان می گردد. همچنین پدیده ی تناظر و همگونگی دو قطبی ها، یعنی آنچه که در بندهای بالا دانسته فرض شد، نه چندان فطری و کیهانی، بلکه بیشتر اعتباری و زیبایی شناسانه است؛ چنان که ما درعمل شاهد بسیار الگوهای صرفا شاعرانه و غیرقطعی نیز در مباحث این چنینی هستیم. نکته ی دیگر این است که زبان عملا تنها ابزار انتقال علوم و تجربیات عالمانه است و برداشت های عاطفی و رویا گونه ی افراد انسان از جملات و عبارات علمی – که منحصر به این پدیده ی جنسیت در زبان هم نمی شود – همواره سدی است بر دقت و قطعیت در قضایای علمی – و بویژه در بیشترین حد خود در قضایای علوم انسانی؛ که البته حقیقی و طبیعی است.


کانون گرم خانواده،

.یعنی اجتماع عاطفی پدر و مادر و فرزند – یا فرزندان – شان. اولا کانون است چون سه بعدی است. ثانیا گرم است چون عاطفی است. و ثالثا خانواده است چون اجتماع است. و چیزی جز این را دیگر "کانون گرم خانواده" نمی گویند.

آن چه در الگوی متعارف جامعه شناسی سنتی "خانواده" نامیده می شود، در واقع همان چیزی است که ما آن را کانون گرم خانواده نامیدیم؛ یعنی اجتماع عاطفی پدر، مادر و فرزند؛ که البته بی هر یک از این سه عضوش دیگر حالت خاص محسوب می شود و مطلوب که نیست، نوعی و عرفی هم نیست. نظام خانواده های دو عضوی را می توان به پیکر افرادی تشبیه کرد که عضوی از اعضای شان را کم دارند. طبیعتا بررسی سازوکار چنین نظام هایی مشروط به شناخت الگوی کامل – یا نوعی – از یک طرف، و نیز توجه ویژه به کمبودهای خاص هریک از انواع این موارد استثنا از طرف دیگر است.

بویژه الگوی سنتی خانواده – یعنی اجتماع عاطفی پدر، مادر و فرزند – علاوه بر سه جانبه بودن این پیوند بویژه بر لزوم برقراری صحت و سلامت در هر سه بعد آن تاکید می کند. پیوستگی بهنجار و پایدار، میان هر یک از سه عضو این مجموعه با هر یک از آن دو عضو دیگرش، شرط سلامت و تن درستی نظام خانواده است. بدین ترتیب اینجا دیگر قضیه دو کار نمی کند و ما عملا با یک مجموعه ی سه عضوی سرو کار داریم. این بار تناظر ِ یک به یک میان تمامی مجموعه های سه عضوی عالم – همانند آن چه در مورد دو عضوی ها هم دیدیم – تبدیل به الگویی برای تفسیر و تشریح سازو کار نظام های سه قطبی – یا سه بعدی – می شود. همچنین شرط صحت و سلامت این پیوستگی ها قید دیگری است، که طبیعی بودن و کارآمدی الگوی نظام سه قطبی را در الهام بخشی به پژوهشگران تضمین می کند. این را می توان "قضیه سه" نامید.

/ دو نفر دزد خری دزدیدند، سر تقسیم بسی جنگیدند؛
آن دو بودند چو گرم زد و خورد، دزد سوم خرشان را زد و برد.../ (ایرج میرزا)


فرزند سالاری

این عبارت نوظهور عملا اصطلاح رایج میان مادرها و پدرانی شده است، که در سخن هاشان تاکید بر بار منفی اش بیشتر می کنند؛ والدینی که آزادی شان را در زندگی، از بابت اجبار در پرستاری فرزندان شان – تا آنجا که چشم کار می کند – از دست رفته می بینند. حق هم دارند؛ هنوز از تعظیم و تملق بزرگترهایشان فارغ نشده، طعم آزادی و اختیار را در هرکار زندگی نچشیده، آرزوی عشق و بند عاشقی را نشناخته، می خواهند صاحب فرزند، امانت دار آفریدگار باشند. آنها از فرزندِ سالار می ترسند؛ آنها از هر سالاری می ترسند. باور ندارند که سالار هم می تواند مهربان و پاک و خیرخواه باشد؛ آنها هر سالاری را پست و رذل و خود کامه می دانند!

هرچه باشد، اینجا دیگر فرقی نیست میان آنهایی که بارور می شوند و آنهایی که بارور می کنند؛ آنهایی که مرد اند و آنهایی که زن اند. اینجا دیگر جنسیت ملاک نیست. اگرچه همین بچه هایند که روزی آدم بزرگ می شوند، همین مردان و زنان کوچک اند که دست بر قضا همان روزی "آدم" شده اند، که هنوز کسی نمی دانسته نرند یا ماده! صد البته آدم بودند؛ قبل از آن هم که شما آدم بزرگ ها بدانید. قبل از آن که شما مردان آسمان و شما زنان زمین به مردانگی ها و زنانگی هایتان نازیده باشید، بچه هایتان فرزندان پاک خلیفه ی خدا بودند.


زیست شناسی، جامعه شناسی و ادبیات ...

این هر سه حوزه و دیگر حوزه های علوم و فنون جوامع بشری، پیش از هر چیزی، در لزوم رفاه و حسن حال ابنای بشر هم داستان اند. مام میهن عاشق صلح و صفاست. بلکه فردی از افراد صاحب نام تاریخ علم را نمی بینید، که در کل حیات علمی خویش قصد و منظوری جز آن داشته است. اما حقیقت تلخ این است که خواص هر علمی غالبا در علوم دیگر عوام اند. کمتر اندیشمندان حوزه ی ادبیات در علم زیست شناسی صاحب نظر اند و کمتر کسی از جامعه شناسان است که سر از کار نحوی ها در بیاورد...!

/ مرد کار افتاده باید عشق را؛ مردم آزاده باید عشق را!/ (عطار)

الغرض، از آن همه دانشمندان مهربانی که برای رفاه حال عموم همنوعان شان تلاش می کنند، صمیمانه درخواست می کنم در پی درستی و نادرستی سخنانی که این بنده ی کمترین در اینجا رانده ام برآیند.

درود بر شما!
-----------------------------
1- Diskurs
2- Shaked, S., 1979: The Wisdom of the Sasanian Sages, Boulder, Colorado





















Copyright: gooya.com 2016