يكشنبه 24 آبان 1383

نگاهي به "رگ تاک"، بابك جاودان خرد

رگ تاک نوشته دلارام مشهوري

کتاب دوجلدي رگ تاک نوشته ي خانم دلارام مشهوري را سال گذشته خواندم و حال پس از مصاحبه ي نويسنده ي پژوهشگربا فصلنامه باران (منتشره درخبرنامه ي گويا)، بجا ديدم انتقادات و ملاحظات خود را نسبت به اين کتاب حواندني و اطلاع رسان ارايه کنم.

اين كتاب همانطور كه عنوان فرعی (سوتيتر) آن می‌گويد، بررسی نقش دين در تاريخ چند هزار ساله‌ی ايران، بويژه تاريخ ۱٤۰۰ ساله ، و بخصوص مذهب تشيع در۵۰۰ سال اخير است. لذا برای خواننده‌ای كه اصولا با دغدغه‌ی چگونگی شكل گرفتن هويت نوين ايرانی طی چندصد سال گذشته زندگی می‌كند، خواندنی و چند بارهم خواندنی است. و از آنجا كه نقس دين در تاريخ درازدامن ايران تا همين اواخر نيز از چشم پژوهشگران و پويندگان ايرانی مغفول مانده بود و خوب يا بد سرانجام پس از "نزول بلا" اهميت واقعی خودرا در روند تحولات تاريخی ايران بازيافت، جای بسی خوشوقتی است. اما برخی انتقاداتی كه از نگاه اين قلم بركتاب وارد است:
١- نكته‌ی بنيادی كه شايد از روی سهو نويسنده ناديده گرفته ، جغرافيای سياسی منطقه ايست كه ايران در قلب آن حضوری پايدار و پيوسته داشته است. ايشان يكی دو جا بطور گذرا به " چهار راه جهان" بودن ايران اشاراتی داشته اما آنرا شرح و بسط نداده است. اينكه ايران از آغاز تاسيس هميشه در معرض يورش اقوام بيابانگرد آسيای مركزی از شمال شرقی و اعراب بدوی از جنوب غربی قرار داشته و به حكم جغرافيا ناگزير از داشتن نوعی تعامل، گاه فاتحانه و گاه مغلوبانه، باآنها بوده است، امری كه بعنوان يك پديده‌ی مستقل و عينی (حكم ضرورت جغرافيا) دين و سياست بردار نبوده و نيست. بنابراين به جرات می‌توان گفت كه ايران بيش از هر چيز (از جمله دين) چوب – و گاه نان - موقعيت ويژه‌ی جغرافيايی‌اش را خورده است و می‌خورد. بنابراين، همه‌ی تغيير و تحولاتی كه در اثر ورود دين اسلام به ايران طی ۱٤۰۰ سال شكل گرفته، همه در ظرف جغرافيای سياسی خاص ايران صورت پذيرفته و جز اين نيز نمی‌توانسته باشد. به اين نكته‌ی مهم لختی بعد دوباره خواهم پرداخت.
٢- نويسنده در جلد نخست كتاب به پژوهندگان ماركسيست يا بقول خود استالينيست خرده می‌گيرد كه چرا نقش زيربنای اقتصادی (نيروها و روابط توليدی) را بيش از اندازه عمده كرده و از آنسو نقش عوامل روبنايی (بويژه مذهب) را بسيار دست كم گرفته و می‌گيرند. ايشان يا به متدولوژی ماترياليسم ديالكتيك قايل است يا نيست. اين، البته راست است كه عوامل روبنايی گاه نقشی مستقل از زيربنای اقتصادی ايفا می‌كنند و حتا تاثيرات معينی برآن می‌گذارند ولی در مجموع و در يك فرآيند تاريخی طولانی نقش آنها تعيين كننده نيست، بويژه آنكه نويسنده در اينجا فقط به يكی ازعوامل روبنايی- مذهب - نظر دارد و نه كل روبنای سياسی، حقوقی، دينی، فرهنگی و غيره. بنابراين در اينجا اين ايراد به نويسنده وارد است كه خود از آنسوی بام تفريط فروافتاده و نقش عامل مذهب كه خود تازه يكی از عوامل روبنايی (هرچند بسيار مهم) است را چنين عمده و تعيين كننده ارزيابی كرده است. تجربه‌ی تاريخی نشان می‌دهد كه ضعف و قدرت دين در هر جامعه‌ای با درجه‌ی پيشرفتگی و توان نيروهای مولد آن جامعه رابطه‌ی معكوس دارد. بنابراين، اين كه نهضت اصلاح دينی لوتردراروپای قرن هفدهم در فرجام خود به درهم شكستن سيطره كليسا و تضعيف نقش مذهب در زندگی اروپاييان منجر شد، اما جنبش بابی درايران سده‌ی نوزدهم به چنان نتيجه‌ای نرسيد، نه صرفا به لحاظ سركوب بيرحمانه‌تر و گسترده‌تر ارتجاع شاه و شيخی حاكم بر ايران و نه به دليل مسالمت جويی بابيان و نه جهل توده‌ها به تنهايی، بلكه به خاطر مساعد‌تر بودن شرايط اقتصادی- اجتماعی- فرهنگی و جغرافيايی و حتا اقليمی اروپا و همزمانی آن با دوران تجديد حيات فكری و علمی موسوم به رنسانس، و بطور كلی ظرف متفاوت مكانی و زمانی اروپا بود كه زمينه را برای اصلاحات دينی مهيا ساخت. از سوی ديگر محاسبات تقريبی زمانی نشان می‌دهد كه لوتريسم در دهه‌ی سوم قرن شانزدهم پديدار شد و انقلاب كبير فرانسه در اواخر قرن هيجدهم بوقوع پيوست (تقريبا ۲۵۰ سال بعد) ولی جنبش بابی با فرض شباهت رفرميستی آن با لوتريسم، در نيمه‌ی قرن نوزدهم شكل گرفت و تاكنون حدودا ۱۵۰ سال ازآن گذشته و هنوز به "دميدن صبح دولت آن" يك قرنی مانده است! اين به اصطلاح "حساب استدلالی" زمانی اگر محلی ازاعراب داشته باشد به ما و نويسنده‌ی نگران از شكست جنبش بابی می‌گويد كه هنوز زود است از شكست جنبش اصلاح مذهبی ايران بگوييم، اگر عامل زمان را ملاك بگيريم. به مقايسه‌ی جنبش لوتری و بابی در بخشی ديگر نيز خواهم پرداخت.
٣- اين ادعا كه اگر جامعه‌ی ايران عصر ساسانی مورد حمله‌ی اعراب مسلمان قرار نمی‌گرفت، مدنيت جديد بجای قرن ۱٦در اروپا، در قرن هفتم در ايران ايجاد می‌شد، تخيلی و دور از واقعيت است. مدنيت جديد فقط يك مفهوم مجرد نيست، بل مضمونی عينی و ملموس دارد كه همانا دانش و تكنيك جديد، اقتصاد و سياست و هنر و... خلاصه انسان جديد است كه محمل‌های عينی و ذهنی آن به يقين در قرن هفتم ميلادی شكل نگرفته بود. صرف اينكه ايران تا آن زمان چند هزار سال سابقه‌ی شهرنشينی داشته و اقوام گوناگون آن در مدارا و همزيستی مسالمت آميز بسر می‌بردند، نمی‌تواند زمينه‌ساز مدنيت نوين كه بواقع پس از رنسانس و انقلاب صنعتی در اروپا شكل گرفت، باشد. بعبارت ديگر مدنيت نوين با ويژگی‌هايی كه بر شمرديم، نمی‌توانست در يك جامعه‌ی مبتنی بر استبداد مطلقه‌ی شرقی با ويژگی‌های نظام كاستی شكل گيرد.
٤- اين گفته نيز كه اسلام هيچ نقشی در برآمدن تمدن جهانشمول غرب نداشته و اصولا تمدن اسلامی بی معناست، غير واقعی و غيرمنصفانه است. اين نكته مورد تاييد خود تاريخ پژوهان غربی (مثلا برنارد لوييس كه بهيچوجه نمی‌توان وی را "اسلام زده" ناميد) هم قرار دارد كه تمدن اسلامی در سده‌های ميانه (كه به قرون تاريكی اروپا نيز معروف است) درخشان‌ترين تمدن جهان بود. و دست‌كم از طريق جنبش ترجمه‌ی آثار يونانی، هندی و ايرانی نقش مهمی در انتقال دانش عصر باستان به اروپای كليسازده داشت. در بدبينانه‌ترين حالت می‌توان گفت كه ، در شهر كورها، "يك چشم‌های نزديك‌بين" نيز بودشان بهتر از نبودشان بود!

٥- نويسنده، ايران را به درستی "چهار راه جهان" ناميده است و اين چه در عصر باستان و چه در دوران معاصر مصداق دارد. در آن زمان بر سر بزرگترين راه تجاری جهان - جاده ابريشم- بوديم و امروز بر سر راه عبور بيش از نيمی از منابع انرژی بالفعل(خليح فارس) و بالقوه (آسيای مركزی و قفقاز) جهان. به قولی، ايرانی نان و چوب جغرافيا‌ی خودرا يكجا می‌خورد! در عين حال برخاك اين "چهارراه"، قوم‌هايی آمدند، برخی ماندند و برخی رفتند. تازيان عرب يكی از چند ده قومی بودند كه فلات ايران را صحنه‌ی تاخت و تاز و استقرار بعدی خود ساختند، همچنانكه تركان آسيای مركزی از قرن يازدهم (ميلادی) ببعد چنين كردند. اما پرسش اين است كه چگونه بود كه آن قوم بدوی قران بدست ايران را مسخر ساخت اما در آسيای صغير (بيزانس) شكست خورد و از پيشرفت بازماند؟ چرا همين بدويان تا جنوب اسپانيا پيش رفتند اما دركوهپايه‌های پيرنه اسير لشگريان شارل مارتل شدند؟ متاسفانه نويسنده‌ی گرامی در مورد علت يا علت‌های اساسی شكست‌های پی درپی ارتش ساسانی از اعراب مسلمان (كه هم فزونتر به لحاظ نفرات و هم مجهزتر از نظر ابزار نظامی بود) چيزی نمی‌گويد و حداكثر آنرا به وجود نوعی رسالت ايدئولوژيك نزد اعراب و قساوت و بيرحمی آنان از يكسو و خوی مسالمت جوی ايرانيان از سوی ديگر نسبت می‌دهد. به نظر می‌رسد كه اينگونه تحليلها جايی در بررسی‌های دقيق تاريخی ندارد. آيا درهم شكستن جنبش عظيم دينی- اجتماعی مزدك دو قرن پيش از سقوط ساسانيان و كشتار رهبران و پيروان آن توسط انوشيروان دادگر(!) نيز به گردن متوليان اسلام بود يا دين سالاران زرتشتی؟ اصولا چگونه است كه تقريبا همه‌ی جنبش‌های دينی - اجتماعی ايران، پيش و پس از اسلام، از جنبش دينی مانی و مزدك در پيش از اسلام، تا جنبش يا به قول نويسنده "رستاخيز" بابی در اوايل قرن نوزدهم، بدون استثنا شكست خوردند؟
٦- تاكيد نويسنده بر وجود دو قطب ايرانی و اسلامی از آغاز سلطه‌ی مسلمانان بر ايران، سيطره پيداوپنهان قطب اسلامی تا ۱۳۵۷ و برقراری حاكميت سياسی آن طی ربع قرن اخير نيز محل تامل و بررسی است. اما بستر عينی و واقعی ضعف قطب ايرانی و قدرت قطب اسلامی چه بوده است؟ آيا ساختار ايلياتی جامعه ايران از حمله‌ی اعراب ببعد، هجوم پی درپی اقوام مختلف آسيايی- كه خود ناشی از همان موقعيت ويژه جغرافيايی و "چهار راه جهان" بودن ايران است- ، از بين رفتن يا تضعيف نيروهای مولد (نابودی كشتزارها، قنات‌ها و...) به دليل كشاكش‌ها و جنگ‌ها (باز در اثر همان عامل پيش‌گفته‌ی عينی)، در شرايط فقدان قدرت فراگير دولت متمركز ايرانی، نبوده است؟ بويژه آنكه جنگ و فرسايش نيروهای مولد و از بين رفتن اقتصاديات جامعه و لذا فقر گسترده‌ی مادی، خود عاملی برای گرايش هر چه بيشتر مردم به نيروهای ماورای طبيعت و آسمانی بوده و به توهم عمومی توده‌ها در خوار شمردن اين دنيا و دل بستن به آسايش و رفاه آن‌جهانی دامن می‌زد؟
٧- نويسنده در بيان رويدادهای تاريخ معاصر ايران دقت لازم را به خرج نداده است. برای مثال در شرح جنگ‌های دوگانه‌ی ايران و روس در نيمه‌ی نخست قرن نوزدهم، ظاهرا فتوحات روسها در جنگ اول (منتهی به عهدنامه‌ی گلستان) را كه شامل آن هفده شهر معروف قفقاز می‌شد به جنگ‌های دوم ايران و روس (منتهی به عهد نامه‌ی تركمنچای) نسبت داده كه اين خود نوعی عدم دقت تاريخی است. بهتر می‌بود كه نويسنده‌ی گرامی اين وقايع مهم تاريخ ايران را با منابع بيشتری مورد بررسی و تدقيق قرار می‌داد. هرچند اين در اصل مسئله تغييری نمی‌دهد و نتيجه‌ی كار از دست رفتن بخش‌های مهمی از سرزمين ايران، البته به كمك فتوای جهاد شيخ و سرسپردگی شاه، بود. همچنين برخی لغزش‌های سهوی فاحش مثل ...‌هارون الرشيد خليفه‌ی اموی...، ص ۵۹ ج ۱ (كه خليفه‌ی عباسی صحيح است)، ...اسكندر با دختر داريوش دوم...، ص ۲۵، ج ۱(كه داريوش سوم صحيح است) و... سلطان محمد سلجوقی...، ص۳۸، ج ۱(كه سلطان محمد خوارزمشاه صحيح است) و لغزش‌های ديگر به اين يا آن شكل، وجود دارد كه حتما در چاپ‌های بعدی اصلاح خواهد شد (يا تاكنون شده است، چراكه من چاپ سوم، بهار ۱۳۷۹را خواندم).

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

٨- نويسنده صفحات زيادی را به جنبش بابی اختصاص داده و با قوه‌ی استدلال كم نظير (وگاه خشن) به درستی آنرا يك جنبش اصلاح مذهبی معرفی كرده است. من نيز برآنم كه جنبش بابی بيشتر يك جنبش اصلاح مذهبی بود تا جنبشی ضد فئودالی، چرا كه به صورتبنديهای تجويزی منتسب به ماترياليسم تاريخی حداقل درارتباط با ايران باور ندارم و فكر می‌كنم تحليل تاريخ طولانی فلات ايران با استفاده از اين صورتبندی‌ها پاسخگوی شرايط كنونی نيست و بايد پارادايم‌های ديگر، از جمله شيوه‌ی توليد آسيايی، را آزمود. اما مقايسه‌ی دو جنبش اصلاح دينی لوتری و بابی در چشم انداز تاريخی، كه اولی پيروز و دومی شكست خورد، حقيقتی را در خود نهفته دارد كه متاسفانه از چشم نويسنده پنهان مانده و همين حقيقت به گمان من عامل ذهنی آن پيروزی و اين شكست بود: اختلاف بنيادی مسيحيت و اسلام. در مسيحيت از همان ابتدا اصل بر جدايی دين و دولت بود و به گفته‌ی خود مسيح حوزه‌ی عملكرد سزار و خدا از همان اول جدا بود و در واقع حاكميت كليسا بر دولت از قرن پنجم ببعد، يك ناهنجاری و كژی تاريخی در مسيحيت ايجاد كرد كه اصلاح آن ۱۰۰۰ سال بطول انجاميد و جنبش لوتريسم واكنش مناسب به آن بود، كه در فرجام خود به موفقيت منتهی شد: جدايی دوباره‌ی دين از دولت. اما در اسلام و تشيع، دين و دولت يكی است و درحقيقت اسلام يك آيين حكومتی بود كه لباس دين برتن كرد. پيامبر اسلام (و جانشينانش)، هم حاكم عرفی و هم حاكم شرعی بودند (درست مثل ولی فقيه خودمان!). بی دليل نبود كه صفويه از نهاد مذهب تشيع برای پروژه‌ی دولت- ملت سازی نهايت استفاده را كرد و همزمان نهايت استفاده را هم به اين نهاد پيچيده، توطئه گر و قدرت طلب (كه صبری جليل داشت!) رساند، بطوريكه از قرن شانزدهم ببعد به يك نيروی قدرتمند اجتماعی كه بنوعی حافظ دولت- ملت نوين ايرانی بود، فراروييد. بنابراين جنبش بابی كه به قول نويسنده، هدفش در نهايت سرنگونی حاكميت مذهب تشيع و بركناری متوليان ريزودرشت آن بود، بيش و پيش از هر عامل شكننده‌ی ديگر (كه نويسنده برشمرده است) با عامل بازدارنده و بسيار ناپيدايی بنام نقش مذهب شيعه در تكوين بنياد دولت - ملت (در واقع دولت- امت) ايران مواجه بود كه دست كم درآن برهه قابل جايگزينی با نيروی ديگر (از جمله بابيسم) نبود. مضاف برآنكه ركن ديگر دولت - ملت، يعنی شاه و دربار و ديوانخانه نيز هوای تشيع و روحانيت آن بعنوان ركن مهمتر اين موجود ساختگی ِ تا آنزمان ۳۵۰ ساله؛ يعنی دولت - ملت ايران اسلامی را بيشتر داشتند تا جنبش الحادی ولی ايرانی ِ بابی كه به تاييد خود نويسنده تندروی‌های نابجايی (كشتن "شهيد ثالث"، ترور نافرجام ناصرالدين شاه و...) نيز داشتند. بنابراين پيروزی جنبش اصلاح مذهبی لوتر در اروپا به واقع بازگرداندن مسيحيت به بنياد تاسيسی آن (جدايی دين و دولت) بود، كه به بار نشست چون سرشتی ِ مسيحيت بود. اما جنبش اصلاح دينی بابی با فرض همه‌ی حقانيت و فداكاری‌ها و جانفشانی‌های رهبران و پيروانش شكست خورد، چون هدفی را نشانه رفته بود (اگر بحث نويسنده را بپذيريم) كه يك پای ثابت بنياد دولت- ملت ايران اسلامی را تشكيل می‌داد (روحانيت تشيع) و معلوم نبود كه با سقوط احتمالی آن چه نيرويی جای آن را می‌گرفت. نويسنده در جلد دوم كتاب اشاراتی درباره‌ی برخی افراد دارد كه فارغ از قضاوت راست يا خطا بيشتر به بی احتياطی پهلو ميزند تا هر چيز ديگری. البته اين انتقاد شايد قدری عجيب و مبهم بنظر رسد، اما ... همين اشاره كفايت می‌كند. نويسنده ضمن آنكه درپايان كتاب، برآمدن حكومت اسلامی در اواخر قرن بيستم را دومين نقطه‌ی عطف در تاريخ ۱٤۰۰ ساله‌ی ايران (پس از حمله‌ی اعراب به عنوان نخستين نقطه‌ی عطف) می‌داند، هيچگونه چشم اندازی از چگونگی ختم اين تراژدی طولانی تاريخ ايران بدست نمی‌دهد. بعبارت ديگر كتاب با همه‌ی اطلاع رسانی‌ها و پژوهندگی‌های بی نظير آن از نتيجه گيری درباره‌ی فرجام تراژدی "اسلام در ايران" باز می‌ماند - يا شايد هم نتيجه گيری را بعهده‌ی خوانندگان می‌گذارد؟! پس اگر اين دومی را در نظر داشته است، بجاست نظر خودرا در جمعبندی پايانی از اين كتاب به دست دهم. ترديدی نيست كه به دلايل مشخص و نامشخص عينی و ذهنی، داخلی و خارجی، همه‌ی كوشش‌های ايرانيان در راه عدالت، پيشرفت و (اين اواخر) آزادی، از بابك تا مصدق، در همه‌ی برهه‌های تاريخی پس ازاسلام به شكست انجاميده و چون عنصر ايرانی جامعه نتوانسته عنصر دينی را اصلاح و به‌روز كند و حاكميت سياسی- اجتماعی يكپارچه‌ای رابه سركردگی خود شكل دهد، وظيفه‌ی نوسازی و تحول جامعه به حكم تاريخ به عهده‌ی خود نيروهای مذهب افتاده و همين نيروها هستند كه دست اندركار توليد و پرورش آنتی تزخود درزهدان تاريخی جامعه‌ی ايران اسلامی هستند تا سرانجام در (شايد) حساس‌ترين برهه‌ی تاريخ ايران از تصادم اجتناب ناپذير اين دو، سنتز خودويژه‌ی جامعه ايران پديد آيد. سنتزی كه به شكلی اجتناب ناپذير حامل دو قطب ايرانی و جهانی خواهد بود و اسلام تنها به يك عامل معنوی متعلق به حوزه خصوصی فرد تقليل خواهد يافت و... درآن بزنگاه است كه "باده‌ی نا خورده در رگ تاك" مهيای جشن سراسری ايرانيان خواهد شد.
چنين باد!
بابك جاودان خرد

[گفتگوی بهمن امینی با دلارام مشهوری نويسنده کتاب "رگ تاک" از انتشارات خاوران]

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/14369

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نگاهي به "رگ تاک"، بابك جاودان خرد' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016