چهارشنبه 2 مهر 1382

به سوی آينده، علي‌رضا علوي‌تبار، امروز

در مورد اينكه جنبش اصلاح‌طلبي در ايران دچار بحران است و فعالان آن در موقعيتي بسيار دشوار قرار دارند، اختلاف‌نظري وجود ندارد. اگر اختلافي هست بر سر تعبير اين بحران و نوع نگاهي است كه به آينده داريم. بسياري از حقايق بر ما آشكار نيست و تصور قانع‌كننده‌اي از منويات و انگيزه‌هاي بازيگران اصلي اين عرصه نداريم. از اين‌رو آنچه مي‌گوييم و مي‌نويسيم، تخمين‌هايي است براي سامان دادن به اطلاعات پراكنده و گاه متناقضي كه از هر سو به ما مي‌رسد. آنچه در سطور آينده خواهد آمد نيز بيش از درانداختن انگاره‌اي نيست و به اين اميد نوشته مي‌شود كه مبنايي شود براي گفت‌وگوي جمعي براي يافتن حقيقت و خروج از سردرگمي كه همه به آن دچاريم.

كم و بيش به اين توافق نزديك شده‌ايم كه يك دوره از اصلاحات و در واقع گام نخست آن به پايان رسيده است. پرسش اين است كه دوره‌اي كه اينك پايان يافته با چه مشخصاتي شناخته شده و تعريف گرديده بود؟ به گمان من دوره‌اي كه گذشت با چهار مشخصه‌ي اصلي قابل تشخيص بود:

الف - «نماد» اين دوره آقاي خاتمي بود. خاتمي اگرچه از آغاز نخواست يا نتوانست رهبر اصلاحات باشد، اما همواره مهمترين نماد خواسته‌هاي اصلاح‌طلبانه در درون حاكميت بود. در هر مقطعي چشم‌ها بر او خيره مي‌شد تا با رفتار، سخنان و موضع‌گيري‌ها (و حتي سكوت‌هايش) نشان دهد كه اصلاح‌طلبان چه مي‌خواهند و چه چيز آرزو مي‌كنند.

ب – «شعار» اين دوره «اصلاحات مردمسالارانه در چارچوب قانون اساسي موجود» بود. اصلاح‌طلبان پذيرفته بودند كه «جمهوري ولايي» ايران ظرفيت خود اصلاحي را دارد. آنها اگرچه بر ابهام‌ها و برخي تعارض‌ها در درون قانون اساسي موجود وقوف و اعتراف داشتند، اما مي‌پنداشتند كه «خاستگاه حكومت» و نقشي كه رابطه با مردم در «مشروعيت» آن دارد، اين امكان را فراهم مي‌سازد كه تفسيري مردمسالارانه‌تر از قانون اساسي را حاكم كرد و اصلاحات را به پيش برد.

پ - «راهكار» اصلي اصلاحات در اين دوره «به دست گرفتن قدرت در بخش‌هاي انتخابي حكومت و پيش بردن اصلاحات با بهره‌گيري از اختيارات قانوني نهادهاي انتخابي» بود. رياست‌جمهوري، مجلس و شوراها مهمترين نهادهاي انتخابي تلقي مي‌شدند كه اكثريت يافتن اصلاح‌طلبان در آنها مي‌توانست زمينه را براي اصلاح قوانين و خط‌مشي‌ها و اجراي آنها و نظارت بر اجراي آنها فراهم سازد.

ت - «حامل» اصلي جنبش «جبهه‌ي دوم خرداد» با همه‌ي تنوع دروني آن تلقي مي‌شد. اصلاح‌طلبان مي‌پنداشتند كه جريان‌هاي موجود در درون جبهه‌ي دوم خرداد با وجود انگيزه‌هاي متفاوتي كه دارند (حفظ قدرت، كسب قدرت، تغيير قدرت) به دليل فشار افكار عمومي، براي ماندن در عرصه‌ي سياست و برخورداري از حداقلي از حمايت مردمي ناگزيرند تا پايان گام نخست اصلاحات (محدود و پاسخگو كردن قدرت بخش غيرانتخابي و غيرمردمسالار حاكميت) در دفاع از اصلاحات هم‌رأي بمانند.

ظاهراً هر چهار ويژگي تعيين‌كننده‌ي جنبش در مرحله‌ي گذشته اينك به پايان خود رسيده‌اند. خاتمي مدت‌هاست كه يا سخن نمي‌گويد، يا سخناني چند پهلو و همراه با هزار اما و اگر و شرط مي‌گويد. در موارد نادري كه سخني به صراحت نيز مي‌گويد، آنهم ديگر شوقي ايجاد نمي‌كند و انگيزه‌اي براي واكنش نمي‌آفريند. برخي سخنان صريح اخير خاتمي نيز ديگر نه اصلاح‌طلبان را و نه اقتدارگرايان را به تحرك وانداشت. تصور امروزي بخش بزرگي از جامعه از خاتمي اين است كه او، نماينده‌ي نظام سياسي است و نه نماد بخش اصلاح‌طلب و دگرگوني‌خواه حاكميت. تأييد متقابل خاتمي و مسئولان درجه اول حكومت تصور دگرگوني‌خواهي خاتمي را به يك خاطره تبديل كرده است.

تناقض‌ها و ابهام‌هاي موجود در قانون اساسي ديگر نه به عنوان ضعفي حاشيه‌اي در كنار يك روح مردمسالار، بلكه به عنوان ويژگي‌هاي تعيين‌كننده و محوري قانون اساسي شناخته مي‌شوند. اين باور روز به روز قوت بيشتري مي‌گيرد كه سقف (حداكثر) آزادي و مردمسالاري ممكن در چارچوب جمهوري ولايي (جمهوري اسلامي مبتني بر ولايت انتصابي مطلقه‌ي فقيه) همان است كه تا پيروزي اصلاح‌طلبان در انتخابات مجلس ششم تحقق يافت و نه بيشتر. هستند كساني كه معتقدند همان حد از آزادي و مردمسالاري نيز تنها به صورت مقطعي قابل تحمل بوده است و هيچ‌گاه به عنوان يك وضعيت پايدار در جمهوري ولايي ايران تحمل نخواهد شد.

به بن‌بست رسيدن اصلاح قوانين در مجلس و مستأصل شدن وزراي دگرگوني‌طلب هيأت وزيران نشان مي‌دهد كه برخلاف تصور اصلاح‌طلبان، نهادهاي انتخابي در چارچوب حقوقي – سياسي موجود اساساً اختياري ندارند كه بتوانند براي اصلاح امور از آن بهره گيرند. مردم البته زودتر از فعالان اصلاح‌طلب اين واقعيت را درك كردند و با شركت نكردن در انتخابات شوراها درك خويش را از ناتواني نهادهاي منتخب به نمايش گذاردند.

تناقض‌هاي دروني جبهه‌ي دوم خرداد نيز اينك خود را به خوبي نشان داده‌اند. مجلس آينه‌ي اين تناقض‌هاست. اصلاح طلبان پيشرو در مجلس قبل از آنكه توسط ديگران سركوب شوند، توسط محافظه‌كاران درون جبهه‌ي دوم خرداد فلج مي‌شوند. اقتدارگرايان توانسته‌اند با تركيبي از تهديد و تحبيب، بسياري را به همراهي عملي با خويش سوق دهند. در اين جريان، كج‌فهمي‌هاي تاريخي بخشي از نيروهاي سياسي ايران بيش از پيش خودنمايي مي‌كند.

همه‌ي شرايط حكايت از پايان يافتن دوره‌ي نخست اصلاحات مي‌كند. نه به اين معنا كه گام نخست براي اصلاحات مردمسالارانه برداشته شده است، بلكه به اين معنا كه با ويژگي‌هاي پيش‌گفته نتوانسته‌ايم به هدف اين گام نخست دست يابيم.

اگر بپذيريم كه يك دوره از اصلاحات پايان يافته است، اين پرسش پيش مي‌آيد كه پس از اين چه بايد كرد؟ و فعالان عرصه‌ي اصلاحات براي آينده چه برنامه‌اي يا راهكاري پيشنهاد مي‌كنند؟ مي‌كوشم تا طبقه‌بندي خودم را از راهكارهاي مطرح موجود ارائه دهم. اگرچه در اين طبقه‌بندي بيشتر به فعالان جبهه‌ي دوم خرداد نظر دارم، اما كم و بيش مي‌توان ساير نيروهاي اصلاح‌طلب موجود در داخل كشور را نيز در اين طبقه‌بندي‌ها گنجانيد. اما راهكارهاي پيشنهاد شده:

1- همراهي و اميد به آينده

طرفداران اين راهكار چند فرض اصلي را پذيرفته و پيشنهاد خود را بر اين فروض استوار مي‌كنند. به اعتقاد آنها تهديد قدرت سلطه‌گر خارجي (آمريكا و متحدانش) جدي است و اين قدرت سلطه‌گر خواهان سرنگون‌سازي نظام جمهوري اسلامي و جايگزين كردن گزينه‌اي وابسته و غيرمردمسالار به جاي آن است. آنها در چالش ميان بخش اقتدارگري حاكميت و سلطه‌گر خارجي خود را به اقتدارگرايان نزديكتر مي‌يابند. البته استدلال مي‌كنند كه در اين نزديكي و همراهي مي‌توان امتيازهايي نيز براي پيشبرد اصلاحات مردمسالارانه گرفت و حداقل فشار را به اصلاح‌طلبان كم كرد. طرفداران اين راهكار قطبي شدن عرصه‌ي سياست و خشن و آشتي‌ناپذير شدن درگيري‌هاي سياسي را حاصل عملكرد افراطيون دو طرف مي‌دانند. آنها اغلب در ميان اصلاح‌طلبان جمعي را به عنوان افراطي مشخص مي‌كنند و نتيجه ندادن چانه‌زني‌ها و تلاش‌هاي خود براي نزديك شدن به توافق را حاصل مواضع تند آنها مي‌دانند. طرفداران همراهي معمولاً در ميان اقتدارگرايان بخش عملگرا را خطرناكتر ارزيابي مي‌كنند و باور دارند كه اين گرايش بيش از گرايش‌هاي ديگر ترغيب به سركوبي و اعمال خشونت مي‌كند و بيش از ديگران مشتاق كنار آمدن با قدرت‌هاي سلطه‌گر خارجي است. بر مبناي چنين تصوراتي است كه از هرگونه اقدام جمعي اعتراضي جلوگيري مي‌كنند و از مخدوش شدن مرز هويتي اعضاي جبهه‌ي دوم خرداد با اصلاح‌طلبان بيرون از حاكميت سخت در هراسند. در كنار هر انتقادي از اقتدارگرايان خود را موظف مي‌دانند حملات شديدي نيز به آمريكا و سلطه‌گران خارجي بنمايند. آنها اميدوارند كه با همراهي خود رهبري را فراتر از درگيري‌هاي جناحي قرار داده و كم و بيش از چتر حمايتي ايشان در مقابل تلاش‌هاي جناح مقابل براي حذف از صحنه‌ي سياست برخوردار شوند. در موضع‌گيري‌ها و عملكردهاي برخي از چهره‌هاي شاخص «مجمع روحانيون مبارز» يا نزديك به اين مجمع در مجلس مي‌توان نشانه‌هاي زيادي از پذيرش اين راهكار را يافت.

2- تأمل و بازسازي

حاميان اين راهكار بالا گرفتن چالش ميان نيروهاي خارجي و وابستگان به آنها با اقتدارگرايان داخلي را جدي تلقي مي‌كنند. در اين درگيري محتمل از نظر آنها اصلاح‌طلبان پيشرو مشخص‌ترين آماج حملات دو طرف اين درگيري خواهند بود. اصلاح‌طلباني كه نه پناهي در درون حاكميت دارند و نه مي‌توانند بر روي حمايت فعال مردم حساب كنند. در جبهه‌ي اصلاح‌طلبان نيز تشديد تضادها به اندازه‌اي است كه ديگر نمي‌توان از وجود جمعي كه بتواند مقاومتي جمعي را سامان دهد، سخن گفت. اقتدارگرايان قادرند با تركيبي از وعده و تهديد، علاقه‌مندان به حفظ قدرت و كسب قدرت را در مقابل طرفداران تغيير ساخت قدرت قرار دهند و بخش عمده‌ي نيروي اصلاح طلبان را مصروف خنثي كردن تعارض‌هاي داخلي نمايند. طرفداران تأمل و بازسازي باور دارند كه يكي از علل ناكامي در دور نخست اصلاحات ضعف‌هاي دروني جبهه‌ي دوم خرداد است. ضعف‌هايي كه ريشه در ديدگاه‌ها و گرايش‌هاي نيروهاي تشكيل‌دهنده‌ي جبهه‌ي دوم خرداد و سازماندهي آنها داشته و باعث كندي و خطاهاي نظام‌يافته در عملكرد آن مي‌شده است.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

در چنين شرايطي وظيفه‌ي اصلاح‌طلبان پيشرو چيست؟ قبل از هر چيز بايد خود را حفظ كنند. آنها نمي‌توانند در ميانه‌ي درگيري كه هر دو طرف آن بيش از هر چيز نسبت به آنها خصومت مي‌ورزند بي‌پناه و بي‌سپر بايستند. دوره، دوران آنها نيست، نه نيرو دارند و نه امكانات. بايد از صحنه‌ي درگيري خارج شوند و دوراني را به بازسازي فكري و تشكيلاتي خويش بپردازند. تأمل كنند تا شرايط مساعد فراهم گردد. تا آن زمان آنها فقط بايد از خويش دفاع كنند و اقداماتي از جنس دفاعي را سازمان دهند.

خستگي مفرط از درگيري‌هاي روزمره و طاقت‌فرسا، بدبيني و خشم نسبت به ياران نيمه راه، بي‌اعتقادي به اصلاح‌پذيري ساخت قدرت موجود، نگراني از خطر بزرگي كه ايران و سامان آن را تهديد مي‌كند، فشار افكار عمومي كه توقعي بيش از توان اصلاح‌طلبان از آنها دارد، احساس تنهايي و برخوردار نبودن از حمايت فعال مردم و انتقادات بنيادي به برخي از باورها و تحليل‌هايي كه مبناي شروع جنبش اصلاحات شد، بخشي از اصلاح‌طلبان درون و برون حاكميت را به تأمل و بازسازي مي‌خواند. اگر آنها در حاكميت هستند بايد از حاكميت خارج شوند و اگر بيرون از آن هستند بايد از صحنه‌ي درگيري‌هاي روزمره‌ي سياسي خروج كنند. آنها معتقدند بگذاريد طالبان قدرت به تنهايي از قدرت آمرانه‌ي خويش در مقابل ديگران دفاع كنند.

3- تداوم و تشديد تلاش در چارچوب‌هاي شناخته شده

طرفداران اين راهكار معتقدند كه نبايد از حاكميت خارج شد، بلكه بايد تا زماني كه از حاكميت اخراج نشده‌ايم از امكان‌هاي محدود موجود براي مقاومت و مقابله با يكپارچه شدن حاكميت اقتدارگرايانه بهره گيريم. از نظر آنها حاكم شدن كامل اقتدارگرايان بر كشور نتيجه‌اي جز ضربه‌پذير شدن كشور در مقابل فشار خارجي نخواهد داشت. اقتدارگرايان نشان داده‌اند كه ظرفيت و توانايي دفع خطر از كشور را ندارند و بسيار راحت كشور را به خطر مي‌اندازند. حضور اصلاح‌طلبان در حاكميت مي‌تواند مانع از يكه‌تازي آنها براي بردن كشور به سوي بحران و درگيري باشد.

آنها خروج از صحنه‌ي سياست را در شرايط كنوني عملي از نظر اخلاقي غيرقابل قبول مي‌دانند. ما نبايد دنباله‌رو جوانان كم‌طاقت و عجولي باشيم كه در سياست به دنبال همه يا هيچ مي‌گردند. سياست هنر انتخاب از ميان گزينه‌هاي موجود است و اصلاحات يعني جلو رفتن تدريجي و آرام. به علاوه هنوز امكان‌هاي بسياري وجود دارد كه از آنها بهره نگرفته‌ايم. اين امكان‌ها البته به تغيير ساختار قدرت منجر نمي‌شود، اما مي‌تواند امكان‌هايي و سوابقي براي آينده ايجاد نمايد. آينده‌اي كه چندان دور نيست. به علاوه اصلاح‌طلبان اگر نهادهاي خط‌مشي‌گذاري و اجراي خط‌مشي را به اقتدارگرايان واگذارند، آنها ديگر مانعي بر سر راه اميال خويش نخواهند يافت. در حال حاضر ممكن است اصلاح‌طلبان نتوانند كاري كنند، اما آنها نيز در بسياري از زمينه‌ها از اجراي منويات خويش عاجزند. تجربه‌ي شوراها و شهرداري تهران را يكبار ديگر مرور كنيد تا دريابيد كه اگر آنها در موضع خط‌مشي‌گذاري و اجراي خط‌مشي قرار گيرند، كدام برنامه‌هاي فرهنگي – اجتماعي را دنبال مي‌كنند! اصلاح‌طلبان حق ندارند از ترس بدنامي و متهم شدن به دوست داشتن قدرت از بر عهده گرفتن مسئوليت‌هاي تاريخي خود شانه خالي كنند. اقتدارگرايان داراي تمام قدرت ده‌ها بار مخرب‌تر از اقتدارگرايان در وضعيت حاكميت دوگانه عمل خواهند كرد.

تلاش‌هاي اخير نمايندگان مشاركتي و مجاهدين انقلابي مجلس را بايستي در راستاي چنين راهكاري ارزيابي كرد.

4- تعميق اصلاحات

اصلاح‌طلبان اگر مانند گذشته و در همان چارچوب عمل كنند، نتيجه‌اي جز لجن‌مال شدن از نظر اعتبار و حيثيت و فلج شدن از نظر عمل نخواهند گرفت. اين‌دو يعني حذف گزينه‌اي به نام اصلاحات از ميان انتخاب‌هاي ممكن مردم. اگر اصلاحات تنها راه نجات ماست و اگر اصلاحات به صورت كنوني به پايان خط خود رسيده است، پس تنها راه آغاز كردن دوران تازه‌اي از اصلاحات‌طلبي است. اما اين دوران تازه چه مشخصاتي بايد داشته باشد؟ اگر خواهان حضور فعال مردم و نخبگان در صحنه‌ايم، اگر خواهان تصفيه‌ي صف اصلاح‌طلبان از فرصت‌طلبان و عاشقان قدرتيم، اگر خواهان فاصله گرفتن از خط‌مشي‌هاي ساده‌انگارانه و پيشگيري از تكرار خطاها هستيم، اگر نمي‌خواهيم قدرت‌هاي سلطه‌گر خارجي با معرفي ايران به عنوان كشوري تحت تسلط اقتدارگرايان بنيادگرا زمينه را براي آسيب به منافع ملي ما فراهم آورند و اگر خواهان جايگزين شدن روش‌هاي خشونت‌آميز به جاي اصلاحات و مسالمت نيستيم، چاره‌اي جز «راديكال كردن اصلاحات» نداريم. اما راديكال كردن اصلاحات به چه معناست؟ ريشه‌نگر شدن اصلاحات به طور حتم به معناي تغيير روش اصلاح‌طلبانه و رفتن به سوي روش‌هاي قهرآميز و خشونت‌گرايانه نيست. ريشه‌نگر شدن اصلاحات بايد در زمينه‌ي «هدف» و «نگاه» اتفاق افتد. از نظر هدف، اصلاحات تاكنون شعار حفظ «جمهوري ولايي» (تركيب نظام جمهوري و نظام ولايت انتصابي مطلقه‌ي فقيه) و انجام اصلاحات مردمسالارانه در چارچوب آن را داده است. اما تجربه نشان داده است كه ظرفيت اين نظام حكومتي آنقدر نيست كه بتواند طرفداران مردمسالاري با همه‌ي پيامدها و لوازم آن را راضي كند. از اين‌رو در ميان اصلاح‌طلبان دو گزينه‌ي ديگر به عنوان هدف مي‌تواند طرح گردد. يك گزينه «جمهوري اسلامي بدون ولايت فقيه» است. ساختار اين نظام شبيه چيزي است كه در پيش‌نويس قانون اساسي جمهوري اسلامي طراحي شده بود. شكلي از مردمسالاري كه به دليل اكثريت داشتن مردم ديندار در آن خط‌مشي‌گذاري عمومي با الهام و تأثيرپذيري از ارزش‌ها، آرمان‌ها و دغدغه‌هاي ديني صورت مي‌پذيرد. برخي نيز از اين فراتر مي‌روند و يك «جمهوري مردمسالار و غيرايدئولوژيك» را پيشنهاد مي‌كنند كه طبيعي است در جامعه‌اي كه اكثريت آن را دينداران تشكيل مي‌دهند، نمي‌تواند نسبت به ارزش‌هاي ديني بي‌تفاوت باشد و در جهت ضديت با آنها گام بردارد.

به هر حال هر كدام از دو گزينه‌ي فوق مستلزم نوعي اصلاح در قانون اساسي موجود است. البته برخلاف آنچه تبليغ مي‌شود هيچ‌كدام به معناي بيرون كردن دين از عرصه‌ي عمومي و جدا كردن دين از سياست نيست. دومين بستر ريشه‌نگر شدن به نوع «نگاه» بازمي‌گردد. اصلاح‌طلبان به جاي آنكه ريشه‌ي مشكلات سياسي – اجتماعي را در خط‌مشي‌ها و مديران و مسئولان جست‌وجو كنند، بايد به ساختارهاي مشكل‌آفرين نظر داشته باشند. تغيير يك خط‌مشي يا يك مدير و كارگزار سياسي ممكن است مشكل را تخفيف دهد و در كوتاه‌مدت به كاهش تنش‌ها بيانجامد، اما كماكان ريشه را حفظ خواهد كرد.

به علاوه نقد ساختار قدرت و عملكرد حكومت را نبايد از دوم خرداد 1376 آغاز كرد بايد به نقد شجاعانه‌ي همه‌ي گذشته پرداخت و اگر عملكردهاي كنوني ريشه‌اي در گذشته (پيش از دوم خرداد 76) دارند بايد آنها را مكشوف ساخت و بي‌هراس به نقد آنها پرداخت. البته نبايد پيشاپيش فرض كرد كه در گذشته هيچ عنصر قابل دفاعي وجود ندارد. نقد گذشته مترادف انتقام گرفتن از گذشته نيست. اگر قرار بر تعميق اصلاحات (از نظر هدف و نگاه و گفتمان) باشد، آنگاه براي پيشبرد چنين اصلاحاتي بايستي «حاملين» متفاوت و «راهكارهاي» جديد جست‌وجو كرد. بدون آنكه به ستيز با جبهه‌ي دوم خرداد و تلاش براي جايگزين كردن آن پرداخته شود، بايستي به ساماندهي جديدي انديشيد. جبهه‌ي تازه‌اي كه پيرامون منشوري حداقلي با محوريت گذار به مردمسالاري و جمهوريت شكل گرفته است و به گونه‌اي مردمسالارنه و جمعي اداره مي‌شود، قالب مناسبي براي اين كار است. جبهه‌ي اقدام براي مردمسالاري مي‌تواند در بر گيرنده‌ي بخش پيشرو جبهه‌ي دوم خرداد (طرفداران تغيير ساختار قدرت) و نبردهاي مردمسالار و اصلاح‌طلب ملي – مذهبي و جمهوريخواه باشد. ايرانيان اصلاح‌طلب و طرفدار جمهوري مردمسالارانه‌ي مقيم خارج از كشور نيز در چنين جبهه‌اي جايگاه والاي خويش را خواهند داشت.

از نظر راهكار نيز بسنده كردن به راهكارهاي موجود (تلاش براي متقاعد ساختن طرف ديگر با گفت‌وگو و استدلال و رسيدن به توافق يا استفاده از روندهاي قانوني موجود و نهادينه در جامعه و حركت در چارچوب مقررات همراه با تهديد طرف مقابل) اگرچه لازم‌اند، اما كافي و راهگشا نيستند. ديگر نمي‌توان به «رفتارهاي كلامي» و «اعتراض‌هاي آيين‌نامه‌اي» بسنده كرد. به علاوه اقدام غيرخشونت‌آميز منفي (خودداري از انجام كارهايي كه اقتدارگرايان انتظار انجامش را دارند) و مثبت (انجام كارهايي كه اقتدارگرايان انتظار انجامش را ندارند) با انفعال و تسليم نبايد يكي گرفته شود. امكان‌ها و شيوه‌هاي بسياري براي اقدام غيرخشونت‌آميز هدفمند و برنامه‌ريزي شده وجود دارد كه مي‌توان و بايد آنها را تجربه كرد.

اصلاحات عميق نهادهاي خاص خود را خواهد آفريد و كساني را كه با هدف تغيير ساختار قدرت وارد صحنه شده‌اند و از خويش درايت و شجاعت نشان مي‌دهند به عنوان نماد طرح خواهد كرد. طرفداران تعميق اصلاحات البته از نظر كميت زياد نيستند، اما برخي موقعيت‌هاي راهبردي را در ميان اصلاح‌طلبان به خود اختصاص داده‌اند.

تا اينجا كوشيدم تا چهار راهكار پيشنهادي را با بهره‌گيري از ادبيات طرفدارانش معرفي كنم. پرسش اين است كه در چنين شرايط پيچيده و پرابهامي با تكيه بر كدام داده‌هاست كه مي‌توان راه آينده را برگزيد و در مسير آن حركت كرد؟ برخي پايه‌ها را كه به گمانم قابل اتكا هستند، برمي‌شمارم.

يك . اگر به قيمت گرفتاري و فشار بر همه‌ي اصلاح‌طلبان پيشرو نيز تمام شود، نبايستي گذاشت اميد و اعتماد مردم به روش‌هاي اصلاح طلبانه از دست برود. نااميدي از روش اصلاح‌طلبانه يعني انقلاب‌خواهي يا كلبي مسلكي. اگرچه اين‌دو هم‌ارزش نيستند، ولي هيچ‌كدام راه‌حل كنوني مسائل ايران محسوب نمي‌شوند. اصلاحات اين ارزش تاريخي را دارد كه اصلاح‌طلبان به قيمت قرباني كردن خويش اميد به آن را زنده نگه دارند. براي حفظ اميد به اصلاحات، اصلاح‌طلبان نبايد بگذارند كه در جريان درگيري‌هاي سياسي موجود لجن‌مال شوند. اگر مردم باور كنند كه هيچ‌يك از مدعيان اصلاحات خواهان مقابله با اقتدارگرايي مشخص و موجود نيستند، به اعتبار آنها لطمه‌اي اساسي وارد خواهد شد. چه بخواهيم و چه نخواهيم اعتبار اصلاح‌طلبي و اصلاح‌طلبان (چه درون حاكميت و چه بيرون آن) با هم گره خورده است. براي نجات اصلاح‌طلبي بايد خطر كرد و شجاعت مدني نشان داد.

دو . هيچ فرد يا نهاد بي‌طرفي در نزاع ميان مردمسالاري و اقتدارگرايي وجود ندارد. در چالش اصلي كه امروز در جامعه‌ي ما جريان دارد، همه‌ي بخش‌هاي حكومت درگيرند. در تصور برخي از افراد مي‌توان شرايط آرماني را تصور كرد كه در آن رهبري به عنوان نهادي فراتر از رقابت‌ها و چالش‌هاي سياسي عمل كند و حافظ فرآيندهاي قانوني و فصل خصومت بي‌طرفانه باشد. چنين تصوري از رهبري در چارچوب نظام ولايي نه از لحاظ نظري و نه از لحاظ عملي واقع‌بينانه نيست. اگر فعلاً بحث‌هاي نظري را كنار بگذاريم، در عمل رهبر كنوني جمهوري اسلامي ايران طي سال‌هاي رهبري‌اش نشان داده است كه در زمينه‌ي شكاف ميان مردمسالاري و اقتدارگرايي مواضع مشخص و صريحي دارد و اين مواضع را در انتخاب اعضاي شوراي نگهبان، مجمع تشخيص مصلحت، رؤساي قوه‌ي قضائيه و جهت‌گيري‌هايي كه در زمينه‌ي مطبوعات و محاكمه‌ي فعالان فرهنگي – سياسي اتخاذ شده است به خوبي نشان داده‌اند. اين تصور كه مي‌توان با همراهي و هم‌زباني، جهت‌گيري‌هاي ايشان را تغيير داد، تكرار خطايي است كه تاكنون چندين‌بار اتفاق افتاده است.

سه . سياست هنر انتخاب از ميان گزينه‌هاي موجود است. هنري كه گاه به معناي ترجيح بد بر بدتر است و نه به معناي ترجيح اصلح بر صالح. دعوت مردم و جوانان به اتكاء به خود و استقبال نكردن از دخالت قدرت‌هاي سلطه‌گر خارجي هنگامي مؤثر خواهد بود كه بتوانيم به آنها نشان دهيم كه گزينه‌اي وجود دارد كه انتخاب خارجي در مقابل آن بد يا بدتر است. براي نشان دادن چنين گزينه‌اي بايستي يك جريان اصول‌گرا و در عين حال قدرتمند (از نظر اجتماعي) پديد آورد. طرفداران مردمسالاري اين‌بار بايستي بدون واهمه كساني را به عنوان نماينده و نماد خويش معرفي كنند كه در عمل ثابت كرده باشند كه منافعي در تداوم آمريت سياسي نداند. به علاوه، براي اينكه بتوان جرياني فراگير و گسترده ايجاد كرد، بايد همه‌ي جريان‌هاي مردمسالار و جمهوري‌خواه موجود را در اين نمايندگي سهيم نمود.

دستيابي به چنين هدفي مستلزم گفت‌وگويي آشكار و صريح براي توافق بر سر خطوط كلي يك تجمع ملي (به معناي در بر گيرنده‌ي همه‌ي جريان‌هاي اصلي و واقعي كشور) است. بايد هزينه‌ي چنين گفت‌وگو و ارتباطي را پذيرفت و در جهت انجام آن حركت كرد.

چهار . پس از شش سال آزمون، اصلاح‌طلبان حق ندارند همانگونه تحليل كنند كه در آغاز جنبش اصلاحات مي‌كردند. ما نمي‌توانيم مردم را به رفتن راهي دعوت كنيم كه چند بار آزموده‌اند و بن‌بست بودن آن مشخص شده است.

گفتارهايي كه متكي بر دو راهكار «همراهي» و «تلاش در چارچوب‌هاي شناخته شده» هستند، به گمان من در يك آزمون فيصله‌بخش رد شده‌اند. به همين دليل نيز هيچ نيروي بالنده‌ي سياسي را بر سر شوق نمي‌آورند و به تلاش مجدد نمي‌خوانند.

با توجه به آنچه آمد، به گمانم تنها دو راه قابل قبول در مقابل اصلاح‌طلبان پيشرو قرار دارد: تأمل و بازسازي يا تعميق اصلاحات. اينكه اصلاح‌طلبان پيشرو كدام راه را مي‌پذيرند و به آن عمل مي‌كنند در آينده‌اي نه چندان دور مشخص خواهد شد. اما اين را مي‌دانم كه انتخاب‌هاي ما هميشه فقط تحت تأثير استدلال‌ها و منطق گفتارها صورت نمي‌گيرد. شخصيت ما، موقعيت اجتماعي هر كدام از ما، ميزان پشتيباني‌اي كه از ناحيه‌ي نزديكانمان دريافت مي‌كنيم و نوع احساسات برانگيخته شده‌ي ما در هر مقطع، نقشي تعيين‌كننده در انتخاب‌هاي ما دارند. بايد يكديگر را درك كنيم؛ اگر همراه نيستيم، حداقل بكوشيم تا با هم مهربانتر باشيم.

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/579

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'به سوی آينده، علي‌رضا علوي‌تبار، امروز' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016