پنجشنبه 29 آبان 1382

وه اين چه شورش است ...، نوشابه اميري

هنوز صدايش درگوشم است كه از ايران مي گويد و از مردمان ايران، ازحقوق آنان، از آينده آنان و از آنان كه به پايمالي آن حقوق كمر بسته بودند و بسته اند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

داريوش فروهر را از روزهاي آغازين انقلاب مي شناختم و هماره با دو خصيصه بارز: هر جا بود؛ قامتش ديده مي شد و هر جا ديده مي شد ايران بود كه حضور داشت.
اصلا ايران بود كه ما را به هم پيوند داد و ايران بود كه ما را به توافقي ناگفته رساند: هرجا كه هستيم وهرگونه كه مي انديشيم ننگ مان باد كه از مام ميهن غافل بمانيم.
در روزهاي بهاري انقلاب كه دل درگرو شكوفه زدن آرزوهايمان براي ايران داشتيم؛ او به تنهايي براي من يك خبرگزاري بود. و در تحريريه كيهان – آن كيهان كه خانه ما بود و دوستش داشتيم – همه درتعجب كه من از كدام كانون انقلاب آن همه خبرمي گيرم ؛ پيش از آنكه خبر روي داده باشد. و فروهر خود؛ خبربود. خبر دوراني رو به پايان و روزهايي درپيش. دوراني كه او جانش را مي داد كه به سر رسد و روزهايي كه جانش را داد تا چنين نماند.

با اوبود كه به نوفل لوشاتو رسيدم. وديدمش كه چگونه ازخويش و آبروي خويش مايه گذاشت تا ايران از همان آغاز، تكه تكه نشود ازسوي آنان كه آمده بودند تا برسر سفره اي كه مي رفت گشوده شود به گشاده دستي، بنشينند به گشادي.
فرودگاه تهران كه بسته شد؛ انگاركه راه نفس مابسته شد.و هم او بود كه باز ظاهرشد: غمين مباش؛ مي رويم به دامن مام ميهن. كي؟ چگونه؟ فردا. او كسي را پيدا كرده بود كه ما را از مرزهاي آبي جنوب به كشور بازگرداند. تاب آن نداشت كه دور از ميهن بماند به قصد دورنشدن ازكانون قدرت. به قدرت نياز نداشت كه قدرت ازميهن مي گرفت و قدر را نيز درميهن مي ديد.
انقلاب كه به پيروزي رسيد؛ سهم او از همه چيز كمترين بود؛ الا از مهر. خانه اش دري بود به تمامي گشوده. مي رفتند و مي آمدند و او سنگي صبور كه اگر چه جريان ميوه چينان مي كاهيدش؛ اما آمده بود كه كاهيده شود در راه ميهن. چنين بود كه باز جلوه ديگري از او راشناختم: آن كه دل درگرو ميهن دارد؛ تاب ديگران را نيز دارد و بسيارت رتاب مخالفان را. هر كه از كانون دلبستگي به انقلاب دورتر مي شد؛ مي گفت: ماچه كرديم كه چنين شد؟
درست آنگاه كه ميوه چينان هرچه مي توانستند مي كردند تا كس ديگري را از قطار به راه افتاده انقلاب به بيرون پرتاب كنند؛ او به شهادت عشق، از جان مايه گذاشت تا هيچ كس از قافله انقلاب بيرون نماند و هيچ جان عاشقي زخمي انقلاب نگردد. از همين روست كه خاك زخم خورده كردستان ياد او از خاطر نخواهد برد.
اما آن قامت ايراني، جايي كه ديد ديگر هيچ پندي كارساز نيست و هيچ امتحاني نيست باز پس نداده، آنجا كه ديد قصه، قصه ايران نيست و دغدغه، دغدغه ايران، آنجا كه ديد اسب قدرت لجام بگسيخته و ره گم نموده؛ باز آمد به ميانه؛ با تمام قامت و بگذاشت درميانه آنچه داشت:جان
هنوز صدايش درگوشم است كه از ايران مي گويد و از مردمان ايران، ازحقوق آنان، از آينده آنان و از آنان كه به پايمالي آن حقوق كمر بسته بودند و بسته اند.
خوب گوش كنيد. شما هم مي شنويد كه گاه مرگ - آنگاه كه جلاد به كين ضربه مي زند بر جان نازنين او و پروانه اش - به جاي ضجه مي گويد: ايران. با هر ضربه كارد: ايران . جلاد محكم تر مي زند. او محكم تر: ايران. خون بيشترروان مي شود؛ او ليك با صداي بلندتر: ايران. هر قطره خون مي شود يك فروهر. فروهري كه مي گويد: ايران . قاتل برقطره ها ضربه مي زند. قطره ها مي گويند: ايران ...
و آن قطره ها به درياي مردماني مي پيوندند كه مي گويند: ايران . و اين صدا خاموش ناشدني ست. و داريوش فروهر، پروانه فروهر، محمد مختاري، محمد پوينده... زنده اند تا اين فرياد زنده است. وه اين چه شورش است .... .
.

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/1451

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'وه اين چه شورش است ...، نوشابه اميري' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016