شنبه 23 خرداد 1383

سنت روشنفكرى در ايران، گفت وگو با محمد سعيد حنايى كاشانى، مسعود سينائيان، روزنامه ايران

گفت وگو با محمد سعيد حنايى كاشانى، استاد دانشگاه

زير همين آسمان و روى همين زمين سخت، همواره هستند كسانى كه «انديشيدن» را به عنوان يك نحوه زندگى، انتخاب مى كنند تا به قولى نسل انسان بداند و پيدا كند كه چگونه زنده بماند.
آنها كه با فكرى روشن، وجدانى بيدار و پرسشگر، در حيطه عموم مى انديشند و قواى تفكيك و انتخاب وپرسش، مهمترين بخش زندگى هايشان شده است، روشنفكرانند. البته به گواه تاريخ، كم نبوده اند و نيامده اند كسانى كه با زدن برچسب هاى روشنفكر مآبى و فضل فروشى و قراردادن متفكران در برابر اخلاق كسانى را در محاق گذاشته اند؛ و يا از سوى ديگر كسانى با همين نسبت هاى عالم و دانشمند و فاضل، تفكرى را بازور و تيغ و خشونت كلامى و عملى، بر كرسى نشانده اند و اغلب عوام را با آن ترجيح فكرى فريفته اند و براى خود هاله هاى دروغ نورانى و رازآلود نقش زده اند. در اين ميان سعيد حنايى كاشانى، استاد فلسفه، با تحليلى كه از روشنفكر و انديشه گر دارد، موشكافانه ريشه هاى اين ارزش گذارى هاى قشرى را به آب مى سپارد و با تفكيكى نو «روشنفكران» و نقش آنها را از «متفكران» تميز مى دهد و در ادامه با تبيينى كه از وضع و حال كارفكرى در دوره هاى كنونى ايران و تمدن اسلامى به دست مى دهد، آسيب و دريچه هاى اميد را نمايان مى سازد. عصر يك روز بهارى در دانشگاه شهيد بهشتى با او به گفت وگو نشستيم كه حاصل آن را مى خوانيد:
•••
روشنفكرى ما

روشنفكرى در دوره جديد بيرون از مدرسه ودانشگاه و بدون پشتوانه فرهنگى وفكرى بوده است و از همين جاست سترونى و بى حاصلى آن. اگر به تاريخ فكرى غرب بنگريم و به ارتباط جريانهاى فكرى وروشنفكرى آن با نهادهاى آموزشى اش توجه كنيم، به آسانى پى مى بريم كه چرا نه در دوره جديد ونه حتى در دوره قديم،با همه عظمتش، جهان اسلام نتوانست به توسعه اى پايدار دستيابد. انقطاع وگسست از سنت فكرى به معناى شروع كردن از صفر است وتازه معلوم نيست كه اين شروع از صفر خود درست نيزشروع شده باشد! ما در آشنايى تازه مان با غرب جديد نه آن تجارب كهن را درعصرنهضت ترجمه داشتيم، نه آن سرمايه گذارى نهادى را كرديم ونه آن افراد دانش آموخته در ديرها وصومعه ها و مدارس مسيحى را داشتيم.نتيجه آن شد كه ما در اخذ و اقتباس جديدمان از غرب حتى به ترجمه نيز قادر نبوديم. ضعف علوم انسانى و علوم عقلى در جامعه ما، به واسطه مقابله خشن وطولانى سنت حاكم بر مدارس دينى و شيفتگى نسبت به شيوه زندگى جديد و دستاوردهاى فنى آن سبب شد بى اعتنا به مبانى مابعدالطبيعى و عقلى علم و زندگانى مدنى جديد و ناآموخته و ناآشنا و بدون هيچ در نظر گرفتن هيچ افقى در دوردست به سمتى برويم كه آينده آن برخودمان نامعلوم بود. روشنفكرى ما در دوره جديد هرگز آن اعتماد به نفس را نداشت كه به بومى كردن علم و فلسفه جديد مبادرت كند، البته مسلم است كه توان آن را نداشت، باكدام پشتوانه آموزشى و فرهنگى مى خواست چنين كارى بكند؟ نتيجه آن شد كه راه رفته را دوباره بايد طى كنيم!
روشنفكران كسانى نيستند كه داراى اعتقاداتى نباشند. روشنفكران كسانى هستند كه مى توانند با اعتقادات خود نيز به چالش برخيزند. از همين روست كه در هرگروه و حزب وسازمانى به آن گروهى «روشنفكر» گفته مى شود كه «دنباله رو» نيست و بيش از آنكه مطيع باشد پرسشگر است و وجدانى بيدار دارد كه هم خود و هم دوستان و هم همكاران و هم هموطنان و هم همنوعان خود را با نداى وجدان رو به رو مى سازد. فرديت روشنفكر در همين جاست كه وجود دارد. بنابراين برروشنفكر نبايد خرده گرفت كه چرا به فلان گروه يا حزب پيوسته است، بايد بر او خرده گرفت كه چرا از اعمال گروه خود غافل يا نسبت به پيامدهاى منطقى انديشه هاى خود كور بوده است.او اگر«روشنفكر» است بايد هميشه آماده باشد كه درافعال و گفتار و انديشه هاى خود بازنگرى كند و به آنچه درست مى پنداردعمل كند. از همين روست كه روشنفكران در هر نظامى معمولاً داراى «اعتقاد درست» شمرده نمى شوند و همواره خرمگس و مزاحم اند.

\ آيا مفهوم «روشنفكرى» را مى توان در سرتاسر تاريخ فكرى ايران داراى مصاديقى دانست، يا اين مفهوم يكسره تازه است و با تاريخ فرهنگى ما نسبتى ندارد؟
>خب تا چه مفهومى از «روشنفكر» داشته باشيم. اگر «روشنفكر» را مفهومى يكسره جديد بدانيم كه در زمان تاريخى مشخصى كلمه اى براى آن ساخته شده و براى اشخاص معينى مورد استفاده قرارگرفته و مى گيرد، و مصاديق آن تنها در آن دوره وجود دارند، نه. اما اگر براى اين مفهوم ويژگى هايى در نظر مى گيريم كه مى تواند گروهى اجتماعى را وصف كند كه كار مشخصى را در جوامع بشرى انجام مى دهند، آن گاه اين مفهوم با اينكه جديد است مى تواند به كار توصيف و تشخيص همه گروهايى بيايد كه چنين كارى را در دوره هاى مختلف و در جوامع مختلف انجام مى دهند.
از اين ديدگاه، ديدگاه جامعه شناختى، روشنفكران در همه دوره هاى تاريخى و جوامع بشرى وجود داشته اند و در تحولات اجتماعى جوامع، كارى اساسى انجام داده اند و لذا پيامبران نخستين «روشنفكران» در تاريخ اجتماعى انسان هستند. بنابراين ابتدا بايد ببينيم كه از «روشنفكر» چه مفهومى مراد مى كنيم ـ مفهومى جامعه شناختى را مراد مى كنيم يا مفهومى «ايدئولوژيك». در جامعه ما اكثر نويسندگان، تقريباً همه، مفهومى «ايدئولوژيك» از «روشنفكر» مراد مى كنند و بنابراين تعريف اين مفهوم بسته به اين يا آن «ايدئولوژى» متفاوت و داراى بار ارزشى يا ضدارزشى متفاوت است. از همين روست كه بحث از «روشنفكر» در سنت فكرى غربى، يعنى پديدآورندگان اين اصطلاح، و استعمال رايج اين كلمه در «گفتار» نويسندگان ما هرگز بر يكديگر منطبق نيست. البته هر جامعه اى در هر دوره اى يا هر «گفتار»ى مى تواند واژه اى خاص خود براى «روشنفكر» داشته باشد، چنانكه وجود نيز داشته است اما امروز ما به هر حال زير سلطه «گفتار» غربى هستيم و ظاهراً آن كلمات را ترجمه مى كنيم و به كارمى بريم اما درواقع، در اينجا آدم نمى داند ازروشنفكر چه چيزى مراد مى شود، چون اين كلمه در اينجا بارى يكسره ارزشى و ايدئولوژيك و دستورى دارد و از هر گونه كاركرد توصيفى و جامعه شناختى خالى است. البته، شايد بخشى از اين سوء تفاهم نيز به خود واژه مربوط باشد، معادلى كه در جامعه ما براى ترجمه كلمه «انتلكتوئل» از زبان فرانسه و ديگر زبانهاى اروپايى اختيار شده است. بنابراين، بخش عظيمى از ابهام در معنا به خود واژه اى برمى گردد كه ما در اينجا براى «انتلكتوئل» به كار مى بريم.
پس، اگر اجازه دهيد نخست خود همين واژه «روشنفكر» را كه منشأ بسيارى از سوءتفاهمها شده است روشن كنيم. مسلم است كه كلمه «روشنفكر» در زبان ما از راه ترجمه پديد آمده و متداول شده است. كسى به درستى نمى داند كه اين كلمه را نخستين بار چه كسى يا كسانى و معادل چه كلمه ساده يا مركبى درز بانهاى اروپايى به كار بردند اما از آنچه در زبانهاى اروپايى متداول است و امروز هم ما معمولاً «روشنفكر» را در ترجمه آن مى آوريم، اين كلمه بايد در ترجمه كلمه فرانسوى «intellectuel» يا كلمه انگليسى«intellectual» آمده باشد. كلمه «انتلكتوئل» در فرانسه، يا معادل انگليسى آن، هم اسم است و هم صفت و از «Intellectus» لاتينى به معناى «عقل» گرفته شده است. اين كلمه در حالت صفت به معناى «عقلى» و «فكرى» و «عقلانى» به كار مى رود و درحالت اسم اشاره است به «كسى كه از قواى عقلى و فكرى خود زياد استفاده مى كند» اما جزء «روشن» در «روشنفكر» فارسى، اگر اين كلمه ترجمه است و با توجه به اينكه ما معمولاًدر ترجمه نخست راه ترجمه تحت اللفظى را در پيش مى گيريم، از كجا به «فكر» افزوده شده است؟
جلال آل احمد و دكتر على شريعتى به مشكلات اين معادل براى «انتلكتوئل» واقف بوده اند و هر يك كوشيده اند آن را به طريقى معنا كنند و در عين حال اين كلمه را هم به همين صورتى كه هست نگه داشته اند. دكتر على شريعتى، كه تعريفى خاص خودش از «روشنفكر» به دست داده است، مى گويد ما در فارسى دوتا كلمه و دوتا استفاده از كلمه «روشنفكر» داريم؛ يكى «روشنفكر»ى كه ترجمه «انتلكتوئل» است و ديگر «روشنفكر»ى كه اصالتاً كلمه اى فارسى است و اگر بخواهيم، مثلاً به زبان فرانسه ترجمه اش كنيم، مى شود: «clairvoyant» اما اين اصطلاح فرانسوى كه اكنون در انگليسى هم به همان صورت فرانسوى اش رايج است، به معناى «روشن بين» و «بصير» است و امروز اصطلاح متداولى براى كسانى است كه به طور خارق العاده اى قدرت «پيش بينى» و «پيش گويى» دارند و مى توانند حوادث آينده را ببينند. اين افراد اكنون شغل پردرآمدى براى خود در غرب به هم زده اند، تقريباً مانند فالگيرها و جن گيرها، و به ويژه در روسيه زيادند. به هر تقدير، من در جاى ديگرى از نظر دكتر شريعتى بحث خواهم كرد، و اكنون به آن نمى پردازم. دكتر شريعتى گرچه برخى صفات «روشنفكر» را به درستى بيان مى كند، اما بحثش و تعريفش از «انتلكتوئل» نقصهاى بسيار دارد. مرحوم آل احمد نيز كه از اين مفهوم بحث كرده است، راه چندانى در بررسى مفهومى و تاريخى اين بحث نگشوده است، گرچه از نخستين كسانى بوده است كه در كشور ما به مسأله روشنفكران پرداخته است و ديگر روشنفكران ايرانى نيز تحقيق مستقلى در اين باره انجام نداده اند. اين مفهوم، به ويژه تلقى اش در ايران، خود بحثى روشنگر و مفيد است و جاى كار بسيار دارد. ما اگر مى خواستيم اين كلمه را چيزى نزديك به اصل ترجمه كنيم بايد آن را به «عاقل» يا «انديشه گر» يا «انديشه ور»، البته با در نظر گرفتن تفاوتهاى باريك معنايى ميان «خردمند» يا «حكيم» («wise» يا «sage») ، «متفكر» («thinker») ترجمه مى كرديم اما چرا اين كلمه در آغاز آشنايى ما با فرهنگ جديد غربى به «منورالفكر» و سپس به «روشنفكر» ترجمه شد؟ آيا اين كلمه را نخست از طريق ترجمه هاى عربى اقتباس كرديم و سپس به فارسى درآورديم؟ اگر به ترجمه هاى عربى اين كلمه رجوع كنيم چيزى معادل «منورالفكر» يا «روشنفكر» در آنها نمى يابيم. در عربى اين كلمه به صورت صفت به «عقلى» و«عقلانى» و به صورت اسم به «مفكر» و «مثقف» («با فرهنگ») ترجمه شده است. پس اين كلمه «منورالفكر» يا «روشنفكر» شايد از روى كلمه مركبى ترجمه شده باشد. به گمان من اين كلمه مركب يا تعبير از روى «enlightened» intellectual در انگليسى و معادل آن در فرانسه «intellectuel eclaire» ساخته شده است كه معادل آن درعربى «مستنير» است. اگر توجه كنيد مى بينيد كه ما در ترجمه «the intellectual» آن را به «(روشن) + فكر» و در ترجمه «The enlightened» آن را به «روشن + (انديش)» ترجمه مى كنيم. به هر تقدير، اگر ما باز هم بر استفاده از همين كلمه اصرار بورزيم، آنچه در اين كلمه بيش از هر چيز مهم است همان استفاده از قواى فكرى و عقلى است. پس بايد ببينيم استفاده از قواى فكرى و عقلى به وسيله چه كسانى و چگونه انجام مى گيرد و چرا امروز كلمه «روشنفكر» يا «انديشه گر» مفهومى به مراتب عامتر و فراگيرتر از متفكر و دانشمند و انديشمند و دانشور و فيلسوف و خردمند و حكيم و آخوند است.
«روشنفكران» برخلاف اين گروههايى كه نام برديم، فقط كسانى نيستند كه دانشى را توليد مى كنند.
«روشنفكر» علاوه بر توليدكننده هر متن معنادارى كه قابل تأويل و تفسير باشد، هر كسى است كه چنين متونى را نيز مطالعه مى كند. بنابراين خوانندگان كتابها و تماشاگران فيلمها و نقاشيها و شنوندگان موسيقى ها همان اندازه مى توانند «روشنفكر» يا «انديشه گر» باشند كه پديدآورندگان اين آثار. «روشنفكر» يا «انديشه گر» به معناى تاريخى مفهومى مختص طبقه متوسط جديد اروپايى است كه به برابرى و تقسيم «عقل» در ميان مردمان (سخن مشهور دكارت) و حق هر كس براى سنجش عقلانى بودن زندگانى و رفتارش و تعيين سعادتش و آزادى وجدانش دلالت دارد. از همين روست كه اين كلمه از اواخر قرن شانزدهم به بعد است كه وارد زبانهاى اروپايى مى شود. اما، از ديدگاه جامعه شناسى، «روشنفكر» هر فردى است كه «انديشيدن» مهمترين بخش از كارهاى زندگى روزانه اوست و البته گاهى حتى شغل و حرفهاى اوست.
\ با اين توضيح پس همه افراد تقريباً «روشنفكر»اند، يا به قول شما «انديشه گر»؛ اما چه تفاوتى وجود دارد ميان كار «روشنفكران»، به طور عام و خاص، و «متفكران»؟
> بله. تا حدودى. همه آدمها از آنجا كه انسان «حيوان ناطق/ عاقل است» انديشه گر (intellectual) يا روشنفكرند، اما همه آنها «كار» يا «نقش» روشنفكر را به عهده ندارند؛ همه آنها مخاطب روشنفكر هستند و چون «عقل» و «فكر» دارند مى فهمند كه او چه مى گويد، درست مى گويد يا نادرست. در واقع مخاطبان «روشنفكر»/ «انديشه گر» هم بايد «روشنفكر»/ «انديشه گر» باشند، در حالى كه در ديگر امور چنين نيست. نويسنده اى كه كتابهاى روشنفكرانه مى نويسد مخاطبانش هم بايد از «روشنفكران» باشند و هستند، فيلم روشنفكرانه را كسانى مى پسندند كه خود «روشنفكر» هستند. بنابراين تا «روشنفكرى» صفتى عام نباشد، «روشنفكر» هم جايى در جامعه نمى يابد. پس «روشنفكران» (من ناگزيرم براى مفهوم بودن بحث از همين «واژه» استفاده كنم، اما شما در تمام بحث آن را به «انديشه گران» معنا كنيد و بعد به بار عاطفى آن هم، با توجه به معادل ديگرش «روشنفكر»، بيفزاييد) آدمهاى خاصى مانند «آخوندها» يا «پزشكها» يا «مهندسها» يا «نظاميها» و داراى شغل و جايگاه اجتماعى خاصى نيستند. از همين روست كه فوكو گفته است «من تاكنون روشنفكر نديده ام». كسى نمى تواند همانطور كه مى گويد من پزشك هستم بگويد «من روشنفكر هستم»، به عنوان شغل و حرفه. اگر از كسى بپرسيد چه كاره هستى و بعد بگويد من «عاقل هستم»، به او نخواهيد خنديد؟! همين طور است «روشنفكر» يا «انديشه گر». اما كسى نويسنده يا شاعر يا فيلمساز يا نقاش يا فيلسوف است و مى تواند روشنفكر هم باشد يا نباشد، همه نويسندگان و شاعران و نقاشان و فيلمسازان و الخ «روشنفكر» نيستند. همانطور كه آنتونيو گرامشى، روشنفكر ماركسيست ايتاليايى، گفته است و سخن او در ترجمه فارسى (يعنى با ترجمه «انتلكتوئل» به روشنفكر) خوب فهميده نمى شود: «مى توان گفت كه جمله آدمها روشنفكر [«انديشه گر»] اند، ولى همه آنها نقش روشنفكر را در جامعه ايفا نمى كنند». از همين روست كه خود گرامشى ناگزير مى شود روشنفكران را به دودسته «سنتى» و «ارگانيك» تقسيم كند: «روشنفكران/ انديشه گران سنتى»، يعنى همه كسانى كه به طور معهود و مألوف كار فكرى شغل و حرفه آنان است، مانند آخوندها و آموزگاران و استادان دانشگاه و نويسندگان و شاعران ودانشمندان و الخ؛ و «روشنفكران/ انديشه گران ارگانيك»، يعنى روشنفكرانى كه درخدمت سازمان و طبقه اجتماعى خاصى هستند و صرفاً كارگزار انديشه هاى انتزاعى نيستند و قصدشان تنها خدمت به علم يا گسترش آن نيست، آنان از هر چارچوب تعريف شده اى براى انجام دادن وظايف شان فراتر مى روند و در كارهايى دخالت مى كنند كه ظاهراً به آنها مربوط نيست، مانند مطالبه حق و عدالت براى طبقه اى يا گروهى اجتماعى و درگير شدن در سياست و احساس مسؤوليت در برابر روا داشتن هرگونه ستم اجتماعى. از همين روست كه اين روشنفكران بسيار پرتكاپو وبيقرارند وهميشه در خطر زندان و شكنجه و اعدام و ترور قراردارند. اما «متفكران» به كسانى گفته مى شود كه در چيزهايى غور وانديشه مى كنند كه معمولاً انسانهاى عادى به طور جدى اعتنايى به آنها نمى كنند. متفكران ژرفتر از «روشنفكران» مى انديشند و «روشنفكران» معمولاً مصرف كننده و وامدار انديشه هاى آنان هستند. مثلاً ، ماركس «متفكر» است (و به معنايى ديگر «روشنفكر» نيز هست)، اما پيروان انديشه گر ماركس تنها «روشنفكر»اند، مثلاً گرامشى يا لوكاچ از همين روست كه در تاريخ انديشه تنها به اندكى از افراد مى توان «متفكر» گفت.

\ در گفته هاى خود اشاره به «پيامبران» كرديد و آنان را «روشنفكر» يا «انديشه گر» ناميديد، به چه معنايى آنان را مى توان «روشنفكر» ناميد و به طور كلى، با تعريفهاى شما «روشنفكران» را داراى چه خصوصياتى مى توان دانست؟
> ما، وقتى از ديدگاه جامعه شناختى يا فكرى به پيامبران نگاه مى كنيم، آنان را همانطور نمى نگريم كه مؤمنان دين شان به آنان مى نگرند. روحانيان يا مؤمنان اديان شايد اصرار داشته باشند كه كار پيامبران با انديشه بشرى تبيين ناپذير و بى مقياس است. اما اين يك اعتقاد است و براى كسى كه درصدد تبيين است هيچ چيز تبيين ناپذيرى وجود ندارد، مگر براى آن هم تبيينى وجود داشته باشد! پيامبران كارى انجام داده اند كه به آن كار مى توان از ديد علمى يا تاريخ انديشه نيز نگريست، بى آنكه پاى ايمان در كار باشد. از ديدگاه جامعه شناختى پيامبران «روشنفكر» يا «انديشه گر»اند، چرا؟ چون آنان نخستين پسرانى هستند كه در برابر پدران شان قد علم مى كنند، نخستين «افراد»ى هستند كه در برابر اجتماع شان قرار مى گيرند، نخستين كسانى هستند كه «سنت» را يا به طور كامل رد مى كنند يا در آن «اصلاح» مى كنند، نخستين كسانى هستند كه در مقام «مصلح» پنجه در پنجه قدرت مى زنند، «جادو» و «اسطوره» را نفى مى كنند، اولوهيت را از پديدارهاى طبيعى و اجرام آسمانى سلب مى كنند و تبار واحد و برابرى آدميان را از حيث نژاد اعلام مى كنند و «قانون»ى وضع مى كنند (شريعت) كه همه آدميان در برابر آن يكسان اند. اين ويژگى ها امروز هم براى همه كسانى وجوددارد كه «روشنفكر» ناميده مى شوند. اما از آنجا كه «روشنفكر» اصطلاحى عام تر است، ما روشنفكران مختلفى مى توانيم داشته باشيم ـ يعنى روشنفكرانى كه درخدمت يك سنت اند و به حاكمان يا خودشان خدمت مى كنند و روشنفكرانى كه در برابر سنت يا حاكمان اند. از همين جاست كه ما يا بايد صفتى به روشنفكر اضافه كنيم تا آن را از ديگر انواع روشنفكر متمايز كند، يا در كل معنايى به كار ببريم كه متمايز از ديگر معانى آن باشند، مثلاً، بگوييم «روشنفكر دربارى»، «روشنفكر متعهد»، «روشنفكر ارگانيك»، «روشنفكر عام»، «روشنفكر خاص»، «روشنفكر دينى»، «روشنفكر سنتى»، «روشنفكر غيردينى يا دنيوى» و الخ...در واقع، وقتى روشنفكر را بدون هيچ صفتى به كار مى بريم و از خود آن صفتى را مراد مى كنيم، ياحتى اسم آن را به كار مى بريم و معناى صفت از آن مى فهميم، مقصود ما «مترقى» و «متجدد» و در برابر «سنتى» و «عقب مانده» است و ريشه بسيارى از بدفهمى هاى ما از اين كلمه در اينجاست. كلمه اى كه ما در فارسى به جاى «انتلكتوئل» در زبانهاى اروپايى به كار مى بريم و معنايى كه از آن مراد مى كنيم، هرگز معناى «انديشه گر» را ندارد و بسيار محدود و يك جانبه نگر و حتى متعصب (fanatic) است.
\ به «روشنفكر دينى» اشاره كرديد، ممكن است نظر خود را در اين خصوص بگوييد، آيا به نظر شما در اين تعبير تناقضى نهفته نيست؟
> «روشنفكر دينى» در زبان ما از راه ترجمه نيامده است و آن معنايى را كه نويسندگان غربى از آن مراد مى كنند ندارد. در زبان ما وقتى «مذهبى» به كسى مى گويند منظورشان «متدين» (pious) است و اكنون برخى باز از «روشنفكر دينى»، در قبل ازانقلاب «روشنفكر مذهبى» را به كار مى بردند و امروز هم برخى همان را باز تكرار مى كنند، منظورشان كسى است آراسته به ظواهر جهان جديد و آشنا با فرهنگ آن وعمل كننده به برخى از رسوم آن و در عين حال متدين و ديندار، اما مراد از «روشنفكر دينى»، در گفتار نويسندگان اروپايى، يا به همان ترجمه تحت اللفظى اروپايى «انديشه گر دينى»، «روشنفكر متدين» نيست، گرچه «روشنفكر دينى» مسلماً بايد اعتقادى داشته باشد، چون به محققان و پژوهشگران دانشگاهى دين «روشنفكر دينى» گفته نمى شود، مثلاً، اسلام شناسان اروپايى را كسى «روشنفكر دينى» نمى نامد، چرا كه كار آنان شناخت تاريخى و علمى دين يا فرهنگ دينى است، كسى است كه به بسط و گسترش و استقرار تأويل و تفسيرى از يك دين و پيكار در راه دركى تازه ازايمان براى مؤمنان آن دين اهتمام مى كند. اما اينكه «روشنفكر دينى» يا «انديشه گر دينى» متناقض بالذات باشد بسته به تعريفى است كه ما از «روشنفكر» يا «انديشه گر» داريم. به نظر من اين بيان كه «روشنفكر دينى» متناقض است، تعميمى نادرست از اين سخن هايدگر است كه «فلسفه مسيحى» متناقض بالذات يا «مربع مدور» است. هايدگر «ايمان» را در برابر «پرسشگرى» عقلى «فلسفه» مى گذارد و از آنجا كه به روش پديدارشناسى هوسرل متمسك است، مى خواهد با اتكا به اصل پرهيز از پيشداورى بگويد كه نمى توان در چارچوب «ايمان» پرسشكر بود و تا «بن» هر چيز پيش رفت، چرا كه تفكر فلسفى «بنيادى» است و مى تواند بنيان كن باشد، بنابراين كسى كه مى گويد «فيلسوف» است و در عين حال معتقد است كه جهان را خدا آفريده است چگونه مى تواند در اصل جهان «تحقيق» كند؟ قبل از تحقيق همه چيز براى او روشن است! در اين نظر هايدگر البته چون و چرا كرده اند و من نمى خواهم در اينجا در اين بحث وارد شوم، اما حتى اگر اين نظر هم درست باشد، باز در خصوص «متفكر» (thinker) و فيلسوف درست است ونه در خصوص «روشنفكر» يا «انديشه گرا» (Intellectual) . در گفتار غربى تعابيرى مانند «روشنفكر ‎/ انديشه گر دينى » و «روشنفكر ‎/ انديشه گر دربارى» و «روشنفكر ‎/ انديشه گر نازى» و «روشنفكر ماركسيست» و «روشنفكر ‎/ انديشه گر بنيادگرا» و «روشنفكر ‎/ انديشه گر مسيحى » و الخ متداول است. اما چرا دركشور ما اين تعبير بايد به عده اى خاص با ايدئولوژى خاص تعلق داشته باشد؟ دليلش را گفتم. دركشور ما «روشنفكر» ترجمه «the intellectual» نيست بلكه ترجمه «eclaire» intellectuel يا intellectuel «enlightened» است وحالا اگر شما «religious» را به اين تعبير بيفزاييد اين تعبير متناقض خواهد شد، به فرض آنكه «روشنگرى » (enlightenment) منافى با دين باشد. و اين درست بدان مى ماند كه شما بگوييد: «ماركسيست ليبرال»! «انتلكتوئل» در گفتار عربى مى تواند بارهاى عاطفى بسيارى را با خود حمل كند: «انديشه گر»، «نظريه پرداز»، «مترقى »، «متجدد»، «آزاده جان» و … اما دركشور ما از «انتلكتوئل» فقط «متجدد» مراد مى شود و ريشه بسيارى بدفهمى ها درهمين جاست. اما به هرحال مهمترين عنصر اين معنا همان «انديشه گرى» است. پس بايد نخست روشن كنيم كه مقصودمان از روشنفكر چيست: «انتلكتوئل» يا «انتلكتوئل اكلار».
\ خب ، با اين توصيف فرق اين انديشه گران با ديگر انديشه گران چيست و چرا برخى از اين انديشه گران به معناى خاص «انديشه گر» يا «روشنفكر» ناميده مى شوند، مثلاً، اگر ما بخواهيم اين «صفت» را در جهان قديم براى برخى افراد به كار ببريم، نويسندگان وشاعران وفيلسوفان وپيامبران، آيا همه آنان «روشنفكر» يا «انديشه گر» ناميده مى شوند يا تنها برخى از آنان؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

> همان طور كه قبلاً گفتم به معناى معهود ومألوف در فلسفه همه انسانها «حيوان عاقل»اند (ـ به قول هگل اين چيزى است كه انسان هرروز بايد به خودش يادآورى كند)، وبه قول گرامشى هم ، پس «همه انسانها انديشه گر يا روشنفكرند». اما در عمل اين طور نيست وانسانها به يكسان وبه يك قصد از «عقل » شان استفاده نمى كنند. بنابراين، حتى در جايى هم كه همه از «عقل»شان استفاده مى كنند باز استفاده اى از عقل وجود دارد كه متمايز است . «روشنفكر» كسى است كه از «عقل» خودش فقط به منزله ابزارى براى شغل وحرفه خودش استفاده نمى كند. او در امور ديگرى هم كه ظاهراً به او مربوط نيست دخالت مى كند، نسبت به جامعه ومحيط وعصر خوداحساس مسؤوليت دارد وخواهان آزمودن وتجربه كردن هر آن چيزى است كه گمان مى كند «معقول » باشد. بدين طريق «روشنفكر» كسى نيست كه اطاعت كند براى آنكه بايد اطاعت كند وبپذيرد براى آنكه بايد بپذيرد. «آمريت » و «سنت» در نزد او اعتبارشان را از خودشان نمى گيرند، بلكه از «عقلى بودن»شان مى گيرند. از همين جاست كه هرچيز «نامعقولى» براى او باطل است. براى او همه چيز بايد «معقول » باشد. بنابراين، روشنفكران كسانى هستند كه سنت پدران را به پرسش مى گيرند، آمريت نامعقول را برنمى تابند و دراختيار شيوه و اسلوب زندگى راهى از آن خود دارند ونسبت به وجود ستم ونابرابرى در جامعه حساسند وبراى استقرار عدالت وآزادى حاضر به پيكارند و درعين حال همواره آماده اند از آنچه اعتقاد دارند دست بردارند، اگر اين اعتقادات وانديشه ها در عمل يا درنظر قابل دفاع نباشند يا به تجربه خطاى آنها معلوم شده باشد. پس، روشنفكران در هرحال سياسى اند. وقتى اين صفات را در پيامبران ملاحظه كنيد مى بينيد كه همه آنان بى چون وچرا «روشنفكرند» وحال آنكه همه روحانيان وهمه نويسندگان وشاعران وفيلسوفان وديگر هنرمندان چنين نيستند. اين امر از آن روست كه روحانيان ونويسندگان وشاعران و فيلسوفان و… با اينكه از قواى عقلى وفكرى شان استفاده مى كنند مى توانند مدافع وضع موجود و خادم قدرت و توجيه كننده ستم ونابرابرى باشند يا بيرون از وظايف حرفه اى خود به چيز ديگرى نينديشند ومسؤوليتى براى خود قائل نباشند و حال آنكه «روشنفكر»، به معناى غيرسنتى و معنايى كه امروز معمولاً از آن مراد مى شود، همواره در برابر هر قدرت رسمى است وهيچ قدرتى را آن قدر مصون از خطا نمى داند كه آن را به پرسش نگيرد يا از آن انتقادنكند، از همين روست كه «روشنفكر» همواره كسى است كه از وظايف حرفه اى خود فراتر مى رود.
\ خب ، با اين توصيف، چه كسانى از فيلسوفان وشاعران ونويسندگان قديم را مى توان «روشنفكر » شمرد؟
> با اين صفاتى كه گفتم ، ازميان فيلسوفان، فيثاغورس و سقراط و افلاطون يقيناً به معناى امروزى روشنفكرند وحال آنكه ارسطو و بسيارى ديگر از فيلسوفان بعداز او تا ميانه قرون وسطى «آموزگار» مدرسه اند، يعنى «روشنفكر» به معناى سنتى يا معهود. در همان يونان تراژدى نويسان يقيناً «روشنفكر»ند، سوفوكلس و آسخولوس و اوريپيدس وحال آنكه برخى شاعران ديگر چنين نيستند. دركشور خودمان فردوسى وناصر خسرو و ابن سينا وسهروردى وعطار ومولوى وشمس وحافظ همين طور. به همين دليل است كه مى بينيد تنها آثار اندكى از نويسندگان قديم، در همه فرهنگها، اين امكان را دارند كه تا امروز خوانده شوند. قرائت «روشنفكرانه» است كه اين آثار را توانسته زنده نگه دارد و به همين دليل است كه بسيارى آثار فراموش شده ديگر نيز با قرائتهاى « روشنفكرانه» حيات دوباره مى يابند

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/8826

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'سنت روشنفكرى در ايران، گفت وگو با محمد سعيد حنايى كاشانى، مسعود سينائيان، روزنامه ايران' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016