سه شنبه 24 شهریور 1383   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

کاش به جاي روزنامه نگاران، قاتلان پاکدشت را دستگير مي کرديد! ف. م. سخن


پا به حياط آگاهي پاکدشت که مي گذاري، انگار وارد دنياي ديگري شده اي؛ قاچاق فروشي را مي بيني که دستش را با دستبند به تير کنار حياط بسته اند و او با دست آويزان، چشم انتظار کسي است که قرار است او را به بازداشتگاه ببرد. کمي جلوتر، دو زن چادري را مي بيني که از پيکان قراضه اي پياده مي شوند و به طرف ساختمان مي روند. چادر سياه شان رنگ و رو رفته و مندرس است. گمان مي بري خواهران نيروي انتظامي اند که وظيفه شان مقابله با بدحجابان است اما با تعجب مشاهده مي کني که دستبند سنگيني دست هاي شان را به هم قفل کرده است.

آگاهي پاکدشت

داخل ساختماني مي شوي که انگار بر در و ديوارش گرد مرگ پاشيده اند. سمت راست، اتاقي ست که مردم از سر و کول هم بالا مي روند تا به درجه دار مسئول بگويند چه مي خواهند و سمت چپ اتاق رئيس کلانتري است.

طبقه بالا، اداره ي آگاهي پاکدشت است. سه چهار اتاق تنگ و تاريک با فضايي خفه و دلهره آور. جماعتي در مقابل ميز کوچک داخل راهرو ايستاده اند. عده اي با دستبند و پابند؛ عده اي تحت نظر. گروهي ديگر بر زمين نشسته و به ديوار تکيه داده اند. چهره ها همه دژم و ابروها در هم کشيده است. لباس هاي فرم - با ستاره ها و قبه هاي طلايي - در اتاق سمت چپ بر روي رخت آويزي تلنبار شده و ماموران همه لباس شخصي به تن دارند. نمي تواني ميان تبه کار و پليس فرق بگذاري. قيافه ها و لباس ها بسيار شبيه هم اند. اکثر مردان ته ريشي دارند و انگشتري عقيق بر انگشت. برخي دم پايي پلاستيکي به پا دارند و برخي کفشي با پاشنه هاي خوابيده. مرد کوتاه قد چهارشانه اي را مي بيني که در گوشه اي ايستاده و فرمان مي دهد. فرصت سر خاراندن ندارد. عصبي و خسته است. با تحکم سوال مي کند و با عصبانيت جواب مي دهد. بر سر مامور و مجرم فرياد مي زند:
- محمدي (*) چرا اينا رو راه نميندازي؟
- من بايد اين دو تا را به دادگاه ببرم (دو مجرم دستبند به دست را نشان مي دهد).
- پس اينا چي ميشن؟
- من که دو تا دست بيشتر ندارم. مي فرماييد اينا رو دادگاه نبرم به کار مردم برسم.
(مردم ِ منتظر از يک سو، و بازداشت شدگان ِ زنجير به دست از سوي ديگر ناراضي اند ولي جرئت اعتراض ندارند. مشخص است که روزهاي متوالي معطل کار خود بوده اند. فرمانده تلاش مي کند با پرسنل ِ اندکي که در اختيار دارد کار مردم را راه بيندازد. با عصبانيت به طرف اتاق سمت چپ مي رود. اتاقي که به دخمه شبيه است. پرونده ها در يک سو، لباس هاي فرم در سوي ديگر. فرمانده زبان به شکايت مي گشايد).
- با اين امکانات انتظار دارن معجزه کنيم.

در ذهنم دو تبه کار، دو جاني، دو آدم کش را با دست و پاي زنجير شده در مقابل ميز شکسته اي که در راهرو قرار دارد مي بينم. دو جنايتکار که بيست و سه کودک بي گناه و دو مرد و يک زن را با قساوت به قتل رسانده اند. فرمانده را مي بينم که با شکم بزرگش به اين سو و آن سو مي رود. با حقوقي ناچيز، با امکاناتي ناچيز، در محيطي آکنده از بوي عفن جنايت و خلاف. او وظيفه دارد شب و روز در خدمت مردم باشد. وظيفه دارد جلوي قتل و تجاوز و سرقت را بگيرد. وظيفه دارد امثال اين دو قاتل بي رحم را به دام بيندازد.

- آرزو مي کردم هرگز وارد اين شغل نمي شدم و اين لباس را نمي پوشيدم.

و اين تنها جمله اي است که احساس دروني او را منعکس مي کند...

... روزنامه ي شرق؛ اول تير 1383. رضا رشيدي مدير عامل ديتاي مخابرات مي گويد "6 تا 7 ميليارد تومان هزينه اي است که ما براي فيلترينگ پرداخت کرده ايم تا خانواده ها با خيال راحت بگذارند فرزندان شان از اينترنت استفاده کنند"...

به ياد اين خبر مي افتم و فرماندهي که مثل پلنگ زخمي به دور خود مي چرخد. دخمه اي را که آگاهي پاکدشت نام گرفته جلوي چشم دارم و فکر مي کنم با 7 ميليارد تومان مي توان چه امکاناتي براي پليس فراهم آورد تا جنايتکاران را به دام اندازند و اجازه ندهند دو سال تمام، دو گرگ درنده به جان بچه هاي مردم بيفتند و آنها را بدرند. رشيدي نمي گويد که کدام خانواده ها قرار است با خيال راحت اجازه دهند فرزندان شان از اينترنت استفاده کنند. رشيدي نمي گويد کدام فرزندان قرار است با اين فيلترينگ 7 ميلياردي اخلاق شان سالم بماند. بچه هاي معصوم حاشيه ي پاکدشت که تفريح شان توپ پلاستيکي و ماشين حلبي است. بچه اي که به دست دو آدمکش اسير مي گردد و دهانش با گل پر مي شود و به او تجاوز مي شود و جسدش در گودال، کنار لاشه ي سگ ها دفن مي شود که فيلترينگ و امنيت مجازي به دردش نمي خورد. او امنيت واقعي مي خواهد. امنيتي که پدر و مادرش وقتي گم شد، جرئت بکنند به اداره آگاهي بروند و بگويند فرزند ما گم شده است؛ نه اين که از ترس اخراج و آزار، جرئت نزديک شدن به ساختمان آن را هم نداشته باشند...

"البته بعضي ها اين فيلترينگ را دور مي زنند." رشيدي اين را هم به گفته هايش اضافه کرده است.

يعني 7 ميليارد هزينه براي هيچ. همه ي ما، چه مبتدي و چه متخصص فيلترينگ را دور مي زنيم. فيلترينگ را دور مي زنيم تا ببينيم در کشورمان چه خبر است. تا از حقايقي که در صدا و سيما و روزنامه هاي داخلي و برنامه هاي ماهواره از آن خبري نيست مطلع شويم. تا آنچه را که مي نويسيم و خشک مغزان اجازه ي انتشار آن را نمي دهند منتشر کنيم. پس اين 7 ميليارد تومان چرا بايد به جيب شرکت آمريکايي طراح فيلتر سرازير شود؟ مبلغي که با يک هفتادم آن مي توان آگاهي منطقه جرم خيزي مانند پاکدشت را به طور کامل تجهيز کرد و ساختماني مانند آگاهي شاپور در آن ساخت تا بچه هاي مردم نه از شر ديوهاي خيالي که از شر ديوهاي واقعي در امان باشند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




اما اين 7 ميليارد تومان بايد هزينه شود؛ بايد هزينه شود چون قاضي مرتضوي چنين اراده کرده است. او مي خواهد به هر قيمتي شده جلوي انتشار خبر و تحليل هاي سياسي را در ايران بگيرد. او نگران سايت هاي غيراخلاقي نيست. سايت هاي غير اخلاقي مدت ها بعد از فيلتر شدن سايت ها و وب لاگ هاي سياسي فيلتر شدند. او نگران دريچه هايي است که از آن نور بر تاريکخانه ها تابيده مي شود. فرق نمي کند روزنه ي کوچکي باشد با سي - چهل خواننده يا پنجره ي بزرگي با سي - چهل هزار خواننده. قاضي مرتضوي وظيفه دارد جلوي تابش نور حقيقت را بگيرد.

زماني که ماموران قوه قضاييه و اماکن و چند ارگان ريز و درشت ديگر سر در پي ِ خبرنگاران و نويسندگان داشتند، دو قاتل ِ جنايتکار در حال تجاوز به بچه هاي معصوم و بي گناه بودند. درحال پُر کردن گِل در دهان آن ها بودند. در حال سوزاندن جسم نيمه جان آنها در کوره هاي آجرپزي يودند. آن رئيس ِ پر از عقده و کينه ي مستقر در تخت طاووس به جاي دنبال کردن اين دو قاتل و قاتل هاي ديگر، سر به دنبال اهل انديشه و قلم گذاشته بود و سعي داشت مانند آن دو قاتل بي سيرت، دهان متفکران را گل بگيرد. زماني که متخصصان حفاظت اطلاعات، کامپيوتر نويسندگان را زير و رو مي کردند و در صدد احياي فايل هاي پاک شده بودند، يکي از دو قاتل، با سابقه ي پنجاه مورد لواط، به خاطر فقدان مدرک در شرف آزاد شدن بود. او به خاطر فقدان مدرک و شاهد، آزاد شد تا بزرگ ترين جنايت تاريخ ايران را به نام ِ خود رقم زند. کاش متخصصان تيزبين، به جاي صرف وقت براي پيدا کردن دو خط نوشته و مستمسک قرار دادن آن، مدرکي براي دستگيري اين جنايتکار پيدا مي کردند.

با دستگيري اين دو قاتل موضوع فيصله پيدا نکرده است. هنوز هستند جرائم کشف نشده ي بسياري، تا شايد عوامل آنها هم روزي بر حسب تصادف به دام افتند. اما به دام انداختن نويسندگان و روزنامه نگاران به طور سازمان يافته و برنامه ريزي شده هم چنان ادامه دارد. سازمان هاي عريض و طويل با بودجه هاي کلان به کار جمع آوري اطلاعات براي دستگيري اهل فکر و قلم مشغول ند. جنايتکاران آزادانه مي گردند و روزنامه نگاران به جاي آنها گرفتار مي شوند. گل گرفتن دهان، محدوده هاي جغرافيايي را نيز پشت سر مي گذارد و دامنه اش به خارج از کشور مي کشد. پدر سالمندي در ايران گروگان گرفته مي شود تا فرزند نويسنده اش در هلند سکوت اختيار کند. بر صندلي بازجويي به جاي اينکه قاتل جنايتکار بنشيند، مرد اهل علم و هنر که کاري هم به سياست نداشته است مي نشيند. مي نشيند تا قاتل ها آزادانه بگردند و صدا از کسي در نيايد؛ مي نشيند تا چشم ها بر ظلمي که بر مردم مي رود بسته بماند؛ اما ترديد نبايد کرد که قاتل روزي به دام خواهد افتاد، ظالم به دست مجريان عدالت گرفتار خواهد شد، و حقيقت نور خود را بر خفاگاه خفاشان ِ شب خواهد تاباند. ترديد نبايد کرد.

(*) اسم تغيير داده شده است.

[وب لاگ ف.م.سخن]





















Copyright: gooya.com 2016