advertisement@gooya.com |
|
اشاره:
فاجعه غم انگيز زلزله شهرستان بم، يک هفته ای مانع از قرار گرفتن نوشته حاضر بر روی سايت گرديد. کمک و نجات ديگران و در هرنقطه ای از خاک جهان، جزئی از وظايف انسانی است. اين روزها، برسر اخراج مجاهدين خلق از خاک عراق، نوعی درگيری و برخورد سياسی ميان شورای موقت حکومت با پُل برمر، فرماندار غيرنظامی آمريکا در خاک عراق را شاهديم. خروج مجاهدين بقدری حائز اهميت اند که موضوع مهمی چون دستگير صدام حسين هم نتوانسته بحث و تصميم در اين زمينه را چند روزی مسکوت يا بتأخير اندازند. اما به کجا ؟
نيروهای سازمان مجاهدين خلق، بدور از اينکه کارنامه سياسی نيک يا بدی از خود برجای نهاده اند، فرزندان ملت ايرانند. در همان خانه ای تولد يافته و چشم باز کرده اند که من و شما؛ و برگرفته از همان فرهنگ، سنت و آداب و رسومی که مايه ی رنج و نکبت کنونی و همگانی است. فرهنگی که تنها سياه و سفيد را می بيند؛ اگر چه خلقی درپس آن به انتظار و آروزی روشنائی و طلوع سحر بوده اند، اما ناخواسته و چه بسا از سرتعجيل، تکبّر و ناهمدلی، بارها از درون قهر و ظلمت و تاريکی سربرآورده اند؛ سنتی که جز خود، ديگری را محق نمی داند و آدابی که جز خشونت، طريقه ای را نمی شناسد.
وانگهی، سازمان مجاهدين خلق، اگرچه تاريخچه ای دارد و سابقه ای، اما شناسنامه سياسی و حقيقی او نشان ميدهد که صادره از حوزه يک جمهوری اسلامی و ممهور به مُهر رژيم کنونی است. در واقع تشکيلاتی که ما می شناسيم و هم اکنون در عراق مستقرند، همزاد حکومت اسلامی است. آنها دو سوی يک سکّه، طرز تلقی مشترک و قرائت واحدی از ايدئولوژی، نگرش و فرهنگ نا متحمّل و خشونت پرورند. اين سخن بدين معناست که اگر چنان ساخت قدرت سياسی خشنی و يا چنان نظامی برسر کار نمی بود، چنين اپوزيسيونی هم شکل نمی گرفت. به همين دليل احساس مسئوليت درباره سرنوشت آنها، نوعی عبور سرفرازانه از اولين مانع و سنگريست که برسر راه دموکراسی قرار گرفته اند. مجاهدين سنگر اولند، اگر امروز بدرستی ندانيم که با آنان چگونه برخورد کنيم، فردا هم نخواهيم دانست که با مسئولين و دست اندرکاران حکومت اسلامی چگونه رفتار خواهيم کرد.
طبعتاً بحث درباره سرنوشت نيروهای پايه ای و اعضای ساده سازمان مجاهدين خلق، بحثی است پيچيده و ماداميکه آنها بصورت افراد حقيقی در مجامع حقوقی ظاهر نگردند، هم مدافعين حقوقی آنان با مشکلات عديده ای روبرو خواهند شد و هم جامعه ايرانيان مقيم خارج از کشور، بدليل مواضع روشن خود عليه سازمانهای تروريستی، تمايل و رغبتی در دفاع از آنان نشان نخواهند داد. معذالک در لحظه حاضر، دولتهای عراق، آمريکا و ايران، آنها را مجموعه ای واحد می بينند و واقعيت هم چنين است. دسته بندی و تفکيک آنان به سه گروه رهبری، کادرها و اعضای ساده در شرايط کنونی، بمفهوم تحميل ستم سياسی و تضييق حقوق اعضای ساده معنی می شوند و چه بسا ممکن است آنان را در معرض خطر بازگشت به ايران قرار دهد. نجات و رهانيدن اين جمع از آن منطقه، يکی از موضوع های اصلی سياست ما ايرانيان در لحظه کنونی است.
در برابر نگاه برگريز جمهوری اسلامی، که می خواهد اعضای ساده سازمان مجاهدين را چون برگهای خزان و بر زمين افتاده لگدمال نمايد؛ نگاه برگرديده و اصلاح طلبانه ی ايرانيان خارج از کشور، هم فرصت مناسبی را در اختيار آنان قرار خواهند داد و هم دلهای دردمند و نگران چهار هزار خانواده را مرحمی خواهند بود. تفاوت ماهوی اين دونگاه، به رغم مواضع سياسی روشن درقبال عملکردها و رفتارهای يکسويه و خشن، بر سر زندگی تعدادی انسان است که به عمد يا به سهو، راه غلطی را در پيش گرفته بودند. آنها در برابر ملت ايران مرتکب خطای سياسی بزرگی شده اند و در اين راه، پيش و بيش از همه، دواطلبانه و به دور از منطق و خرد سياسی، ستم مضاعفی را بر خود و بر خانواده های خود روا داشته اند. جوانانی که در باور به آزادی و رهائی ملی، به صف های ارتش رهائی بخش پيوستند، ولی افکار عمومی جهان را نسبت به خود نامهربان و مخالف ميديدند و خانواده هائی که افکار عمومی را محق ميدانستند اما، در خفا با چشمانی خونبار، داغدار عزيزانشان بودند.
در چنين فضايی، فضای دوگانگی ها و ستمهای مضاعف، با انسانهايی که هر يک به نوعی رنجی را متحمل و ستمی را بجان خريده اند و يا زخمی را بر دل دارند؛ در شرايطی که با کلافی پيچيده از دعاوی مختلف و متنوع که هرکدام، هم شاکی و هم متشاکی هر دو، خود را قربانيان تروريسم می دانند؛ مهمترين و دقيق ترين معياری که بشود درجه خطاهای سياسی را با آن سنجيد و يا بتوان بستر مناسبی را برای قضاوتهای عادلانه و خردمندانه گشود و همه رويکردها را منطقی به نقد کشيد، چيست؟ اين نکته را همه ميدانند و ميدانيم که خطاهای سياسی شدت و ضعف دارند و بعضی ها سرنوشت سازند و ممکنست به فرجامی تلخ و جناياتکارانه منتهی گردند. اما پرسش کليدی آن است که چه کسی در بيست و پنج سال گذشته خطا نکرد؟ چه کسی مبرا از اشتباه است و چه کسی پيشاپيش راه گشود و رهنمودهای خردمندانه داد تا امروز مدعی شود که جوانان ما نا شنيده از کنار آن گذشتند و در خيابان غلطی گام گذاشتند؟
اگر قرار است خطا کاران را معرفی کنيم، ساده و شفاف بگوئيم که اولين گروه خطا کاران، ملت ايرانند. آن هنگام که مردم تحت تأثير فضای سياسی بعد از انقلاب، با استنباط و محاسبه ای غلط که مبادا هرج و مرج بر سرزمين ما حاکم گردد، عجولانه و غيرعقلايی به جمهوری اسلامی رأی آری داده بودند. در چنين فضايی تنها خشم و طغيان جوانان می توانست بر روانشناسی عمومی و تسليم پذيری مردم مؤثر شوند. در واقع جوانان عليه خانواده های خود و عليه تصميم آنان بپاخاستند و چنين مخالفتی در يک جامعه عادی، امريست ساده، طبيعی و قابل حّل و چارجوئی. اما از آنجائيکه «خون بر شمشير پيروز است»، تنها پارادايم سياسی حاکم و تنها استراتژی و تاکتيکی بودند که حاکمان اسلامی ايران از دوران حادثه ی صحرای کربلا می شناختندش و شب و روز تبليغ می کردند، جامعه را تعمداً بسمتی تاراندند که مردمش تنها زمانی می توانستند بخود آيند و بيدار شوند که سرتاسر خاک ايران زمين، از خون جوانان وطن اشباع گرديده بود.
جامعه زخم ديده و خون آلود به خوندگاری خمينی ـ رجوی، با ترميم خاطرات، از يکسو خود را برای روز انتقام آماده و سرپا نگه ميداشت و اما از سوی ديگر، غذای فکری و تبليغی اپوزيسيون خشونت طلب را مهيّا می ساخت. بقای معنوی او را از طريق پخش شايعات در جامعه تضمين ميکرد و از اين راه حيثيت و اعتبار و مشروعيت حکومت را به چالش می طلبيد. درست است که اپوزيسيون مولود ساخت قدرت سياسی حاکمند و متناسب با کُنش های او واکنش نشان ميدهند، ولی پرستاری و تأمين و حمايت او را مردم و جامعه برعهده می گيرند. از اين زمان جامعه است که مشوق اعمال غيرعقلايی اپوزيسيون و راغب گفتمان خشونت و زمينه ساز شرايطی است که در فضای آن، هرخطای سياسی ساده، به موضوعی پيچيده و چند وجهی مبدل ميگردد که هرگروهی تنها وجهی از آن را مطابق استانداردهای خود برای کين خواهی و انتقامجويی برمی تابد.
محکوم کردن و جدا ساختن احزاب و سازمانهای سياسی از مردم و جامعه ای که از درون آن برخاسته اند، آنهم جامعه ای قبيله ای و غوغاسالار، که تخريب و درهم ريزی سامانه زندگی و سرنوشت آيندگان را تنها به اين دليل ساده که تشخيص خطاکاران و انتقام از آنان بايد در اولويت و در رأس همه امور قرار گيرند؛ نوعی خطای سياسی و گريز از منطق شهرونديست. رابطه گروهها با جامعه، همان مثال رابطه ماهی با آب است که حيات سياسی اش با تغذيه از تمايلات عمومی حاکم برجامعه تأمين و تداوم می يابند؛ و بر همين اساس مادامی که گفتمان خشن غالب برجامعه تغيير نمی يافت و جنبشی در جهت محدود کردن خشونت و در دفاع از حقوق شهروندان شکل نمی گرفت، اپوزيسيون خشونت طلب همچنان توجيه مناسبی برای زنده ماندن و زندگی می توانست داشته باشد.
اکنون شرايط جهانی و نگاه عمومی نسبت به انسانها، حق زندگی و حقوق سياسی و مدنی آنان از اساس تغيير و تحول يافته اند و به تبع آن، نخبگان ايرانی همراه با خيل جوانان تحصيل کرده، در همسويی با روند کنونی جهانی شدن، تغييرات شگرفی را در ميهن پی ريخته اند. جامعه ای که درصد سال گذشته همواره به تخريب و دوباره سازی می انديشيد، اکثريت مردمش در دوم خرداد سال 76، با انجام غسل سياسی فراگير، افکار عمومی جهان را متوجه شرايط نوينی در ايران ساخته اند. فرآيندی که از فردای جنگ ايران ـ عراق و قتل عام زندانيان سياسی، با ورود عناصر جديدی در عرصه سياسی و با هدف حفظ جان جوانان و تأمين امنيت آنان شکل گرفته بود، به جنبشی اصلاحی درجهت تحقق جامعه ای قراردادی و مُدرن تحّول يافت. در چنين فضايی بود که گفتمان غالب برجامعه اشباع شده از خون جوانان، بطور رسمی و علنی تغيير کرد و مردم تصميم گرفته اند تا فرصت دوباره ای را در اختيار همه کسانی که مدعی دفاع از منافع عمومی و ملی هستند بگذارند. مردم، به همان اندازه ای که راه جبران خطاهای گذشته را در برابر امثال حجاريان ها و آرمين ها و حتی کروبی ها می گشودند؛ به همان اندازه نيز به اپوزيسيون، خصوصاً به افرادی نظير رجوی ها نيز توجه داشتند.
هدفی را که جنبش اصلاحی و عقلايی ايران هم اکنون دنبال میکند، بمعنای چشم پوشی از حوادث ناگوار گذشته و يا غرق شدن در احساساتی که منطق حاکمان را از اساس ناديده گرفته است، تعبير و تفسير نمی شوند؛ بلکه آگاهانه می خواهد تا از يکسو ظرفيت ها و نگاههای ايدئولوژيک را در برابر افکارعمومی برملا کرده و اما از سوی ديگر، راه انجام هرگونه اعمال خلافی را که ممکنست مجدداً به جنايت منتهی گردند، در جامعه محدود سازد. دراين تلاش، نه تنها امثال علوی تبارها را به ميدانی می کشد تا علناً اقرار کنند که جز به نظام، به هيچ چيز نمی انديشند؛ بلکه زمينه های مستندی را برای هوشياری جوانان مهيّا ميسازد تا آنها از اين پس با لمس واقعيت های انکار ناپذير، با دستهای خود، خط بطلانی بر ادعاهای دروغين امثال رجوی ها بکشند.
موضوعی که ذکر آن در اينجا حائز اهميت بسيارند، جنبش اصلاحی، بدليل محدوديتهای خاص خود، در بعضی موارد وابسته به همياری جامعه ايرانيان مقيم خارج از کشور، بعنوان مهمترين نيروهای راه گشا، تقويت کننده و مکمّل است. در چنين شرايطی، تداوم و پيگيری آن هدفها توسط ايرانيان خارج از کشور و انطباق با حرکتهای داخلی، به سهم خود، هم گامی است مهم در جهت پيشبرد و تقويت جنبش اصلاحی و هم نقشی است مؤثر در جهت تخفيف و کاهش بار فشارهای روانی حاکم برجامعه. بعنوان مثال، هدفی را که جنبش اصلاحی با خروج مجاهدين خلق از خاک عراق دنبال می کرد، هم اينک، بدون پيگيری جامعه ايرانيان مقيم خارج از کشور، قابل تحقق نيست. پيش از جنگ، زمانی که برسر تفسير و تحليل مقوله مشخصی، يعنی حفظ امنيت ملی، گسلی را که در سطح جهان ايجاد گرديد و مردم در دو صف مختلف مخالفين و موافقين جنگ، در برابر همديگر قرار گرفته بودند؛ در ایران، بعنوان اولین کشور استثناء درجهان، اهداف مختلف و دقیقا متضاد، قرینه ساز نیروهای نامتقارن گشت و صفوف حاکمیت و مردم را پنهان از چشم جهانيان، برهم انطباق داد.اگرچه شعارهای تکراری و بظاهر ضد آمريکايی، گاهگاهی رونق بخش نمازهای جمعه بوده اند، ولی قرار داد نانوشته ای بین بالایی ها و پایینی ها در این جنگ بچشم میخورد که اولاً، هر دوی آنان موافق حمله بوش به عراق و سرنگونی صدام حسين بودند؛ ثانیاً، هر دوی آنان مخالف قدرت گیری شعیان در خاک عراق بودند؛ و ثالثاً، هر دوی آنان ميخواستند برای هميشه از شّر يک جريان مسلح و مزاحم، در کنار مرزهای کشور خلاصی يابند.
اما، برخلاف نگاه و اشتياق حاکميت که تمايل به سرکوب و محاکمه آنان داشت؛ دور ساختن اعضای ساده مجاهدين خلق از مرزهای کشور و اسکان آنها در يکی از کشورهای اروپايی، به نحو بارزی احساس تعهد و علاقه مندی جنبش اصلاحی را نسبت به سرنوشت و آينده آنان نشان ميداد. نخبگان اصلاحی ايران، از مدت ها قبل می دانستند که رهبری سازمان، اعضای ساده و بی خبر خود را، چون ابزاری بی ارزش، در خدمت به معاملات پشت پرده واداشته است. ناتوانی و عدم دسترسی اعضاء به مجامع مختلف حقوقی، پشتيبانی حاکميت عراق از رهبری سازمان و خطراتی را که از جانب عوامل اسلامی متوجه آنها می شدند، در مجموع تحميل گر شرايط روانی خاص و اسف باری بوده اند که آنان را به تبعيت برده وار از فرامين رهبری واميداشت.
زندگی بسياری از اعضای ساده مجاهدين خلق، به داستان غم انگيزی شباهت يافته است که از هر سوی، دست اجبار آنان را به انسانی مسخ شده و توّاب مبدل می ساخت. انسانی که جز کينه و نفرت، سالهاست محبتی را لمس نکرده و جز بروز خشم، واکنشی را نمی شناسد. جوانانی که پيش تر، دلی برای مردم داشتند و به عشق وطن برخاستند اما، از بدحادثه، سر از جهنم عراق درآوردند. چنين شرايطی را درک کنيم و به کمک آنان بشتابيم. اولين قدم درجهت برطرف ساختن عوارض ناشی از آن شرايط، بيرون کشيدن آنها از عراق و منطقه، و نزديکی و مناسبات با جامعه ايرانيان است. مکان زندگی آنان را با آينده ايران گره بزنيم و بکوشيم تا اعضای ساده سازمان مجاهدين خلق به کشورهای اروپايی بازگردانده شوند.
تو خود حديث مفصل بخوان ازين مجمل!
اگر چه شما فحاشي و مغلطه را تنها راه مطرح کردن آرا خود ميدانيد ولي براي من همچنان جناب بهروزي هستيد چون در شان من نيست که مانند شما زمام زبانم را بدست حتاکي بسپارم.
نظر شخصي من و بسياري از مردم ايران که من به اقتضاي شغلم،به طور روزمره با آنان در تماسم چنان بود که گفتم.
قسمت اعظم ارتش جمهوري اسلامي از جوانان بيگناهي که ملزم به سپري کردن دوران خدمت خود در زمان جنگ بودند تشکيل ميشد که مجاهدين در قلع و قمع آنان نهايت سعي را مبذول ميداشتند...براي اطلاع از اين بيرحمي ها نيازي به «وزرات اطلاعات رژيم خون و جنايت ملايان» نيست!!!
طرز بيان شما آنچنان گوياي ضعف و تو خالي بودن طبل پر صداي اين سازمان است(سازماني که که اکنون مانند موش ضعيفي،خلع سلاح شده، مفلوک و از همه جا رانده در دست امريکائيان اسير شده) که ديگر لازم نيست من کلامي به آنچه گفته ام اضافه کنم.عاقلان خود قضاوت خواهند کرد!
تصحيح نوشته پيشين خودم:
“اگر چه موجودي بنام سپهري مرا “جناب” خطاب كرده است، در انديشه ام در باره او هيچ تغييري نمي دهد. من سپهري و آدم هايي همانند وي را تنها موجود مي دانمم و نه بيش،مي گويم موجود. چون نفس مي كشند، همانند موجودات ديگر. اما او و همانندان وي را انسان نمي دانم، بدين خاطر او براي من موجودي بيش نيست و پاسخ من به او هماني است كه پيشتر گفتم. ميهن دوستان ايراني نيازي نمي بينند كه دشمنان خويش را قانع كنند. با دشمن بايد جنگيد و سپهري موجودي دشمن است.اين موجود كه از روباه هم دروغگوتر است مي گويد، در طول جنگ ايران با عراق!همگان مي دانند كه همين مجاهدين نيز در نخستين سال پس از اغاز جنگ اسراييل-خميني خواسته، قرباني دادند. با درايت و دانايي رهبري سازمان مجاهدين خلق ايران، پيمان صلح براي نخستين بار ميان ايران و عراق همان هنگامي امضا شد، كه رهبري سازمان مجاهدين خلق ايران با رهبري عراق در باره بيهوده بودن اين جنگ و اينكه اين جنگ تنها و تنها خواست اسراييل، آمريكا، انگليس و ديگر كشورهاي سرمايه داري است به توافق رسيدند. خميني دژخيم و جلاد تنها سال ها بعد و تنها بدستور همين اسراييلي ها و انگليسي ها جام زهر را كوفت كرد.
پس گفته موجودي بنام سپهري در باره ايننكه در طول جنگ اصلا درست نيست. تازه اين آقا از كجا فهميده است كه مجاهدين در جنگ ايران با عراق با سربازان ارتش رژيم جنايتكار جمهوري اسلامي جنگيده اند؟ اگر اين موضوع كه اين موجود مي گويد، درست باشد كه نيست، اين آقا اطلاعات خويش را يا از وزرات اطلاعات رژيم خون و جنايت ملايان بدست آورده است و يا سربازان گمنام به او داده اند!
موجوداني همانند سپهري آنقدر حقير هستند و آنقدر دروغگو كه اگر شبانه روزي تلاش كني در سخنانشان اندكي درستي نمي يابي!
مرگ بر مزدوران رژيم جنايتكار جمهوري اسلامي!
نابود باد مثلث شوم سرمايه، صهيونيسم و فراماسونري!
سرنگون باد رژيم جنايتكار و سرمايه داري جمهوري اسلامي!
بادا كه خرد پاك نگهبان مردم و سرزمين ما باد!
كامران بهروزي
تيرشيد، هفدهم دي ماه 7025 آريايي-ميترايي
در پاسخ به آقاي سپهري که نوشته اند:
کساني که با بيحيايي تمام،قبل از به قدرت رسيدن و بدون توجه به خواست ملت،رئيس جمهور تعيين ميکنند ...
و براي آگاهي افراد دوستدار قضاوت عادلانه شايان ذکر مي دانم که:
شوراي ملي مقاومت که سازمان مجاهدين خلق يکي از اعضاي آن است، پس از آنکه در نشستي به اين نتيجه رسيد که براي زمان پس از سرنگوني رژيم ملاها و به منظور گذار مطمئن به دمکراسي، لازم است دولت موقتي (که حداکثر عمر آن 6 ماه خواهد بود) مقدمات برگزاري انتخابات مجلس موسسان را تدارک ببيند، خانم مريم رجوي پس از استعفا از تمامي مسئوليت هايش در سازمان مجاهدين به عنوان رئيس اين دولت موقت تعيين گرديد.
و به همين دليل خانم مريم رجوي را رئيس جمهور مقاومت نيز مي نامند.
با عرض معذرت فرد مورد خطاب من جناب سپهري بود!
قابل توجه جناب سپهري!
1- بر اساس موادتصريح شده در بيانيه حقوق بشر حق دفاع مسلحانه براي همه كساني كه مورد تعقيب آزار و شكنجه رژيم هاي فاشيستي نظير رژيم جنايتكار ملاها قرار ميگيرند به رسميت شناخته شده است.
۲- خطاها و اشتباهات سازمانهاي مبارزي مانند سازمان مجاهدين و يا چريكهاي فدايي و امثال آنها در زمره خطاهاي سياسي و تاكتيكي نيروهاي درون جبهه مردم قابل نقد و بررسي است. تروريست ناميدن و يا خونخوار خواندن جواناني سلحشور و رزمنده اي كه زندگي خود را وقف مبارزه براي رهايي ملت خود كرده اند يا از ناآگاهي سر چشمه ميگيرد و يا خداي نكرده از وابستگي به ارگانهاي رسمي ترور و شكنجه.
۳- من هم مانند شما با بسياري از سياستها و خطوط مجاهدين مخالف هستم اما در عين حال معتقدم فحاشي انگ زدن و خروج از جاده انصاف و مروت راه بيان انتقادات به يكديگرنيست.
۴- در مورد حركات قبيح مجاهدين در عرصه بين المللي توضيح بيشتري بدهيد تا منظورتان روشن شود.
۵- توجه داشته باشيد كه : گر حكم شود كه مست گيرند در شهر هر آنكه هست گيرند. اكثريت قريب به اتفاق مردم ايران در سال ۵۷ با حمايت از ملاها بزرگترين خطاي تاريخ خود را مرتكب شدند. وضعيت فلاكت بار كنوني ما حاصل همان حماقت كم نظير است. جبران آن خطا و ديگر خطاها نيازمند تحمل صبر مجاهدت و سعه صدر فراوان است.
۶- قربانيان حاكميت فاشيستي و قرون وسطايي حاكم با تيغ كشيدن بروي يكديگر و بريدن سر همديگر ره به جايي نخواهند برد و تنها به دوام وبقاي حاكميت جهل كمك خواهند كرد.
آقاي بهروزي و ساير کساني که سنگ اين گروه فاسد را به سينه ميزنيد!
اينهمه شعار داده ايد و خواسته ايد با هوچي گري خودتان را مطرح مکنيد اما خدا را هزار مرتبه شکر که ماهيت واقعي افرادي از اين جنس بر همه آشکار شده و زمان اين حرفها گذشته.
افراد اين باند تروريستي فرزندان ايران نيستند زيرا خود قاتل جان اين مردم و دشمن درجه يک آزادي و دموکراسي هستند.
در طول جنگ ايران و عراق و بعد ازآن،اين خونخواران بارها ثابت کرده اند که همدست دشمن و آماده قلع و قمع فرزندان اين آب و خاکند...کارنامه سياه اين سياه دلان است که باعث شده هيچ کشوري پذيرايشان نباشد
کساني که با بيحيايي تمام،قبل از به قدرت رسيدن و بدون توجه به خواست ملت،رئيس جمهور تايين ميکنند و با حرکات قبيح خود در مجامع عمومي باعث سرافکندگي ملت ايران هستند،شايسته اينکه فرزندان ايران خوانده شوند نمي باشند.
اميدوارم زماني برسد که مراجعه به آراي عمومي ميزان منفوريت اين سازمان را براي خودشان نيز اثبات کند.
Mr Jadali, it seems that English is you mother language, but this site is for Iranians, please go to BBC and see that they also absolutely agree with you.
Bye
See you later in London or Qom, there is no difference betwen them!!
After all of the evidences that has been published against this so called group, there is no doubt in my mind that they are nothing but bunch of terorist. They have no where else to go but hell
به موجودي كه زير نام “سپهر” پنهان شده است، بايد گفت:با اين دو خطي كه نوشته اي نشان دادي، نه ايراني هستي و نه فرهنگ ايرانيان را مي شناسي!ايرانيان راستين در دشوار ترين هنگامه هاي زندگي و تاريخ، خودي را به دشمن ندادند. اين تنها دشمناني همچون تو هستند كه آرزوي نابودي فرزندان ايران زمين بدست ساطوربدستان و خونريزان رژيم جنايتكار و يهودي-ماسونيك جمهوري اسلامي را در دلهاي سياه خوبش دارند!
ننگ و نفرين بر دشمنان مردم و سرزمين ايران!
نابود مثلث شوم سرمايه،صهيونيسم و فراماسونري!
سرنگون باد رژيم جنايتكار و سرمايه داري جمهوري اسلامي!
بادا كه خرد پاك نگهبان مردم و سرزمين ما باشد!
بهرام شيد،16 دي ماه 7025 آريايي-ميترايي
بنظر ميرسد كه اعضاي سابق سازمان عمدتا به اين دليل از رهبري سازمان انتقاد دارند كه در اثر ندانم كاري و سياست غلط نتوانسته است شر رژيم سراسر جنايت و فساد و تباهي اسلامي را از سر مردم ايران كم كند. پس مزدوران و بچه آخوندها لطف كنند خفه خون بگيرند و شك نكنند كه فرزندان ايران زمين اگر هر گله و شكايتي هم از يكديگر داشته باشند در ضرورت ريشه كن كردن ظلم و جنايت آخوندها ترديدي ندارند.
اين گروه جنايتکار در تمام مدت فعاليت خود، جز صدمه به مردم ايران چه هنر ديگري از خود بروز داده...کمونيست هاي اسلامي که هر چه خوبان همه دارند يکجا دارند!!!
ملت ايران هم از حکومت مذهبي و هم کمونيستها بيزار است.بخصوص از سازماني که سربازان و جوانان بيگناه را بيرحمانه به قتل رسانده و جز بي آبرويي در مجامع بين المللي ثمري براي ما نداشته...اگر چه هيچکس دل خوشي از جمهوري اسلامي ندارد ولي اکثريت مردم ايران آرزو ميکنند که عراق اين گروه فاسد را به ايران تحويل دهد و ريشه اين فتنه به دست جمهوري اسلامي قطع گردد.
همه مابايد بدانيم كه آخوندها در هيچ زمينه اي شريك نمي خواهند و از همه مهمتر قدرت كه آنه% 5 بعد از قرنهاي متمادي محروم بودن و پس از تحقيرهاي دوره پدروپسر بدست آورده بودند.
Man nemidan in allafha che Esrari darand BAHS ra edameh dahand shoma keh khod ra Joda shodegan az sazmaneh mojahedin mikhanid CHE KARI ANJAM DADE ID JOZ CHERT BAFI
be eatebare che chizi in goone bi mahaba sokhan migooieed Agar eatebaretan be dalile jodashodan az mojahedin ast o bas keh in TANAGHOZ ast zira shoma dar vaghe baraye sazman eatebar ghael shodeid va harfhaye khod ra be eatebare inkeh roozi masalan ozve sazman boode id mizanid VAGHEAN MASKHAREH TAR AZ IN NEMISHAVAD mikhahand eatebare sazmani ra zire soal bebarand amma EATEBARE KHOD RA AZ AN MIGIRAND in dar vaghe yek SHOOKHIST
lotfan be ma begooieed joz an keh masalan roozi ozve sazman boodeh id che kardeid che eatebari darid harfe ijabietan chist vagarnah chert gooyi keh kari nadarad va akhoondha va vezarate marboote khod ostadeh inkarhast PAS LOTFAN BEGOOIEED KHOD KI HASTID HARFE HESABETAN CHIST aya opposition_e opposion hastid lotfan az jaye digari joz ozviat dar sazman eatebar biavarid zira in darvaghe baraye sazman eatebar miavarad zira sazmani keh joda shodeh haye an mohem hastand hatman khod eatebarash balast
BEHARHAL INKE DAR IN DORANE TEKEH TEKEH SHODANE GOROOH HA SHOMA NATAVANESTE ID GOROOHI DAR MOGHABELE SAZMAN IJAD KONID KEH BE ESTELAH MOBAREZEH BOKONAD
...
khod gooyae kheili sokhanhast
movafagh bashid
در مورد اين سازمان بايد گفت كه حساب رهبران پوشالي آن ازكادرهاي مياني وفريب خورده آن جداست كادرهايي كه فريب ايدعولوژي بسته وتمامت خواهانه آن شدند.ايدعولوژيي كه وعده دروغ برپاكردن بهشت روي زمين رابه هواداران خود نويدميداداما درعمل جز يك جهنم تاريك ونفرت انگيزبراي هوادارانش به ارمغان نياورد.
بنام مردم و سرزمين ايران!
نوشته نخست از فردي بنام درويش پور را خواندم. ايشان همانند بسيار ديگر از ماموران رژيم جنايتكار و خونريز جمهوري اسلامي تلاش مي كنند كه رهبري و اعضاي سازمان مجاهدين خلق را جداي از يكديگر بدانند و اينكه رهبران خائنند و اعضا صادق! به درويش پور بايد گفت:نه تنها در سازمان مجاهدين كه در هيچ حزب،دسته و يا گروهي نمي توان حساب اعضا را از حساب رهبري جدا كرد. اگر اينگونه باشد، بايد بگوييم كه حزب الله كه رهبري آن در دست ديو جماران. خميني جلاد بود، حساب اعضايش از خميني جدا بود، نخير اين حزب اللهي ها بودند كه بدستور خميني تيغ بر صورت زنان و دختران سرزمين ما كشيدند. اين آنها بودند كه هزاران تن از فرزندان سرزمين ما را به گلوله بستند تا رژيم سراپا خون و نكبت جمهوري اسلتمي بر روي پا بماند. نخير اقا! اعضا را نمي توان از رهبري جدا كرد.
اعضاي سازمان مجاهدين خلق ايران، همانند رهبري سازمان مجاهدين خلق ايران، در بيست و پنج سال گذشته بيشترين تلاش را نمودند تا اينكه رژيم جنايتكاران جمهوري اسلامي را سرنگون سازند. اما چه بايد كرد كه تا كنون به آماج هاي خويش نرسيدند.
بيشزمانند آناني كه امروز، درست در هنگامي كه رهبران اسراييل جهاني و اسراييل منطقه اي و دست نشاندگانشان همانند آمريك و انگليس و شوراي كاغذي “عراقي” دست در دست هم داده و كمر به قتل مجاهدين از اعضا تا رهبري آن بسته اند، اينگونه به اين فرزندان ايران زمين حمله ور شد.
عليرغم اينگه اسلام را يك دين اشغال گر مي دانم و به اين باور دارم كه در 1400 سال گذشته بيشترين ضربه ها به سرزمين ما از سوي دشمنان از طريق اسلام بر سر ميهن ما فرود آمده است. و عليرغم اينكه ايدئولوژي اسلام را براي سرزمين باستاني ما همانند يك طاعون مي دانم و خواستار اين هستم كه اين دين و ايدئولوژي و اصولا هرگونه ايدئولوژي و دين و آيين بيگانه براي هميشه از سرمين ما رخت بر بندند، وظيفه خود مي دانم كه از تك تك اعضا و رهبري سازمان مجاهدين خلق ايران حمايت كنم و ايرن را بفزايم دست دشمنان سرزمين ما و مزدورانشان در هر جامه و رنگي از سر مجاهدين خلق ايران كوتاه!
ننگ و نفرين بر دشمنان مردم و سرزمين ما!
ننگ ونفرين بر دشمناني كه با پوشيدن جامه دوستي، بيش از دشمنان كمر به كشتار مجاهدين بسته اند!
نابود باد مثلث شوم سرمايه، صهيونيسم و فراماسونري!
سرنگون باد رژيم جنايتكار و سرمايه داري جمهوري اسلامي!
بادا كه خرد پاك نگهبان مردم و سرزمين ما باشد!
كامران بهروزي
مه شيد، پانزدهم دي ماه 7025 آريايي-ميترايي
نوشته بالا را تند نوشتم و آنرا دوباره خواني ننمودم. از نارسايي هاي چاپي و يا نوشتاري پوزش مي خواهم.
Ba aghaye Darvish_poor movafegh hastam
با پوزش اشتباه تايپي پاراگراف آخر متن زير را به شرح زير تصحيح مي کنم:
در ضمن من نظر خود را نوشته ام و نمايندگيي از هيچ گروه و سازماني از جمله سازمان مجاهدين خلق ايران ندارم اما ظاهرا شما نمايندگي ((بسياري از مردم ايران)) را داريد و اين نمايندگي خودخوانده امثال شما را به مردم ايران تسليت مي گويم.
جناب آقاي صابر رفعت
اينکه مدعي هستيد من ((بفرموده)) سخنانم را اظهار کرده ام ميزان اعتقاد شما را به تهمت و افترا - به خصوص در جايي که جو سالم سبب انتخاب آزادانه افراد بين افکار و عقايد متفاوت (صد البته با شنيدن استدلال ها و دلايل مختلف و نه تهمت و ايجاد جو شانتاژ) - به منظور پيشبرد افکار آزادي خواهانه!!!تان دارد.
در اين روش من همراه شما نيستم و به اين تقابل افتخار نيز مي کنم.
در ضمن من نظر خود را نوشته ام و نمايندگيي از هيچ گروه و سازماني از جمله سازمان مجاهدين خلق ايران دارم اما ظاهرا شما نمايندگي ((بسياري از مردم ايران)) را داريد و اين نمايندگي خودخوانده امثال شما را به مردم ايران تسليت مي گويم.
با آرزوي اعتقاد تک تک آحاد ملت ايران به دمکراسي و احترام به عقايد ديگران
فروغ آزادي
استدلالهاي كليشه اي و بفرموده امثال فروغ آزادي!! چندش آور است. اما درباره دلايل دندان شكن ايشان: رهبري سازمان مجاهدين از طرف بسياري از ايرانيان به دلايل زير به خيانت متهم ميشود:
1- به بيراهه كشاندن پتانسيل و خواست كثيري از روشنفكران و مبارزين مردم ايران در آغاز دهه 60 با اتخاذ تاكتيكها و خط مشي انحرافي ترور مسلحانه شهري.
2- لجن پراكني و فحاشي عليه تمامي انتقاد كنندگان و معترضين در درون و بيرون تشكيلات و عامل رژيم و جاسوس خواندن همه نيروها و شخصيتهاي سياسي مستقل و ملي.
3- سركوب تمامي اعتراضات و انتقادات درون تشكيلات پس از شكست سنگين نظامي سازمان در داخل ايران و دستگيري و شهادت بيش از ۹۰ ٪ نيروهاي سازمان در فاصله سالهاي ۶۰ تا ۶۲. از جمله خواست آقاي پرويز يعقوبي مبني بر ضرورت تشكيل كنگره سازماني با عكس العمل شديد رهبر مواجه شده و آقاي رجوي موفق شدند با توسل به خون شهدا و رنج و شكنج اسرا از كميته مركزي حكم خيانت يعقوبي را گرفته و ايشان و تني چند از ديگر اعضا را اخراج كند.( سال ۶۳)
4- سال 64: سازماندهي كودتاي ايدئولوژيك درون سازمان با هدف محو اندك آثار باقيمانده از دمكراسي درون تشكيلاتي.
در اين كودتا اصل محوري رهبري جمعي نقض گرديد. ارگانهايي مانند دفتر سياسي و كميته مركزي منحل گرديدند. مسعود رجوي نقش خود را به عنوان رهبر بلامنازع سازمان تثبيت كرد و در عين حال مدعي شد كه رهبري فقط در مقابل خدا پاسخگو است و نه هيچ كس ديگري.
كودتاي ايدوئولوژيك در واقع نوعي فرار به جلوي رهبري مجاهدين بود براي سرپوش گذاشتن بر شكست كامل خطوط سياسي و استراتژيك سازمان پس از ۳۰ خرداد ۶۰.
5- سال ۶۵: نقل مكان كامل سازمان و فرماندهي آن به كشور عراق عليرغم اخطارها و مخالفت عده اي از اعضا ومسئولين سازمان منجمله علي زركش. علي زركش رفتن به عراق را مترادف خودكشي سياسي براي مجاهدين ميدانست. علي زركش بلافاصله از كليه مواضع تشكيلاتي خود خلع يد شد و توسط رجوي به خيانت و مزدوري رژيم متهم گرديد و حكم اعدام گرفت.
انتقال مجاهدين به عراق و پذيرش حمايت ديكتاتور فاشيستي همچون صدام آنهم درست در بحبوحه جنگ و بمباران شهرهاي ايران توسط عراق دهن كجي آشكار رهبري مجاهدين به مردم ايران و نشان دهنده ميزان ارزش و اعتباري كه رهبر مجاهدين براي مردم و عواطف و احساساتشان قائل است، بود.
6- سال ۶۷ : لشگركشي ماجراجويانه رجوي به داخل خاك ايران با هدف فتح تهران در عرض سه روز و اعزام بيش از دو هزارتن از هواداران خارج كشور سازمان كه غالبا فاقد حداقل آموزش نظامي بودند به مصاف صدها هزار تن از بسيجي ها و پاسداران جنايتكار و تا دندان مسلح رژيم. اين ماجراجوئي ديوانه وار رجوي به قتل عام بيش از دوهزار تن از مجاهدين منجر شد. پس از عمليات موجي از نارضايتي و اعتراض در ميان نيروهاي باقيمانده براه افتاد. مسعود رجوي بلافاصله با براه انداختن بساط پرونده سازي و لجن پراكني عليه معترضين، جمعي از آنها را به اردگاه رماديه تبعيد كرد و با براه انداختن خيمه شب بازي جديدي تحت عنوان مرحله جديدي از انقلاب ايدئولوژيك تمامي گناه شكست عمليات ماجراجو يانه فروغ را متوجه رزمندگان دانسته و آنرا ناشي از عدم سرسپردگي كامل مجاهدين به خودش، تحليل كرد.
اينها مختصري بود از زمينه ها و دلايلي كه بر اساس آنها بسياري از اعضاي سابق سازمان و مردم ايران و خانواده هاي شهدا رهبري مجاهدين را مشكوك به خيانت ميدانند.
اينكه آيا جرياني ميتوا ند با رهبري فرصت طلب و مرتجع داراي اعضا و هواداراني صادق باشد بايد گفت در اين زمينه نمونه كم نداريم: رهبري منحرف حزب توده وهزاران عضو و هوادر صادق آن، خيانت خميني به آرمانها و آرزوهاي ميليونها تن از طرفذاران و هواخواهانش.
اما نگارنده و بسياري از اعضاي سابق سازمان اميدواريم كه روزي مسئولين مجاهدين سر خود را از لاي برف بيرون بياورند مسئوليت خود را در خيانت به اعتماد نسلي كه هر چه داشت، بدون كمترين چشمداشتي در طبق اخلاص نهاد، بر عهده گيرند و به خاطر تبديل سازماني كه ميتوانست به محور مبارزه مردم براي دمكراسي و آزادي تبديل شود، به فرقه اي منفور با ايدئولوژي مضحكي بنام ايدئولوژي مسعود و مريم، از مردم ايران عذرخواهي كنند.
اما براي آرامش خاطر جناب فروغ بايد عرض كنم كه خوشبختانه مردم ايران و نيروهاي سياسي آن در ميان انتخاب بين مجاهدين و آخوندها لنگ نمانده اند و ساليان طولاني است كه قيد همه امامان و رهبران مقدس و خداگونه دروغين را زده اند و براي افسار زدن بر گردن چنين مدعياني تلاش ميكنند.
ضمنا خيالت راحت باشد كه برخلاف توهمات تو و دوستانت مردم و روشنفكران و دانشجويان و كارگران ايران جهت مبارزه براي آزادي منتظر اشارات و پيامهاي مسعود و مريم نمانده اند بلكه بسياري ميان ايدئولوژي انحصارطلب سلطنت مطلقه فقيه و ايدئولوژي شبه فاشيستي مسعود-مريم تفاوت چنداني نمي بينند و مبارزه اي سراسري و موثر و قاطع را براي آزادي ودموكراسي و حقوق بشر (كه امثال تو از آن هيچ بوئئ نبرده اند) به پيش ميبرند.
Az Tamai Kasani keh omri ra beh allafi gozarandeh and khahesh miconam Laaghal kami fekr konand ketab bekhanand Baad anvaght biayand darbareh MOBAREZEH va niroohaye MOBAREZ ezhare nazar konand . Be Omide AN rooz
با پوزش از دوباره نويسي مطالبي را که با خط فارگليش نوشته بودم بازنويسي مي کنم.
لطفا با دلسوزي هاي هدفدار سعي نکنيد رهبران سازمان مجاهدين و اعضاي آن را از هم جدا کنيد.
مشکل بزرگ براي مخالفين مجاهدين اين است که نمي توانند صداقت آنها را کتمان کنند و ناگزير متوسل به اين شيوه قديمي مي شوند: رهبران خائن و هواداران فريب خورده...
چطور است که هر وقت مجاهدين در چنين مسائلي پيروز و سرفراز بيرون مي آيند علتش را در زدوبند مي دانيد و هر وقت به مشکلي بر مي خورند دلسوزي هاي اينچنيني مي کنيد؟
من به عنوان فردي که در ايران زندگي مي کنم نظرم اين است که مجاهدين از اين آتش هم سياوش گونه خواهند گذشت و روسياهي به زغالاني چون رژيم آخوندي و آنهايي که آخوندها را بر مجاهدين ترجيح مي دهند خواهد ماند.
فروغ آزادي
Lotfan baa delsoozihaaye hadafdaar sa-y nakonid rahbaraane saazemaane mojahedin va a-zaaye an raa az ham jodaa koniid. moshkele bozorg baraaye mokhaalefine mojaahedin in ast ke nemitavaanand sedaaghate aanhaa ra ketmaan konand va naagozir motevassel be in raveshe ghadimi mishavand ke rahbaraane khaa-en va havaadaaraane farib khordeh. Chetor ast ke har vaght mojahedin dar chenin masaaeli pirooz va sarfaraaz biroon mi-aayand ellatash raa dar zad-o band midaanid va har vaght be moshkeli bar mikhorand delsoozihaaye inchenini mikonid? Man be onvaane fardi ke dar Iran zendegui mikonam nazaram in ast ke mojaahedin az in aatash ham siavash gooneh khaahand gozasht va roo siahi be zoghaalaani chon regime akhoondi va anhaayi ke akhoondha ra bar mojahedin tarjih midahand jkhaahad maand.
man niz yki digar az ghorbanyan dastgah Mojahedin Rajawi hastam kh chand sal dar zendan jomhori Eslami va niz chand sal dar zndan Mojahdin Kalgh bh sar bordam.bdnh Mojahedin ra lazem ast az rhbri va jorm va jnayat on bh roshani tafkik kard.dar zen anasori az bdenh htta dar khak Eropa mitwannd mored soe astfadh rzilanh gharar bgirand va ta marz khod sozi hamontor kh didim pish bravand . dar har hal bar har Irani azadh ast ta az ghobanyan bh har tartib momken hmayat bh amal avarad makhsosan onha ra az khatrat rahbri Mojahedin van niz khatrati kh momken ast az janeb band enhsartalab dron rejim yak shahrvand stamdide ra tahdid konad.
در چند سطر نه میتوان فتوی داد و نه میتوان تحلیل کرد. وقت بگذار و نوشته های ممرحوم دکتر (دکتر شریعتی) را بخوان. کلید نجات است. بیاد بیاور گفته های ان فیلسوف یکتای شرق را. ان منجی را. ان سلاله اصیل را. انکه رنگ قرمز را بر گزید. بخوان کتاب های دکتر را. بخوان.
اين انسانهای رها که با بي رحمانه ترين وازگان آنان را از هويت نيز خالی کرده ايد . بزرگترين گناهشان عشق به مردم و رهايي و آزادگی بوده است . اما اينکه چگونه اين راه به برزخی طولانی و بی سرانجام منتهی گرديد . داستان شگفتی است که اگر هريک از آنان بخواهند روز نگار زندگی خويش را به تعريف نشينند . اشگ از ديدگان بسياری
جاری خواهد ساخت. سر گذشت و شايد هم خاطرات افسران حزب توده و آنچه بر آنان گذشته . تلخی و تاسفی را بر می انگيزد که هنوز بعد از اين همه سال آه از نهاد ها بر می آورد . آنها نيز غم ملت خود را داشته اند .
اما اينکه چرا ...؟ به چنين گردابی در افتادند .
جز جزم انديشی ساختارايده يولوزيک و قربانی شدن در
بارگاه رهبران بی خرد . خود بزرگ بين و فاقد انديشه و آينده نگری نبوده است .
اينک به نظر می رسد تنها راه باقيمانده برای آنان بريدن از گذشته دردناک خويش بعنوان بخش فراموش شده ای از زندگی و تولدی دوباره با زير ساخت احترام به حقوق ديگران . تحمل مخالفين و دگر انديشان . رفتن به سوی زيبايي .نور .عشق و هر انچه که بوی ازادی و زندگی را می دهد می باشد . تنها با قطع کامل ارتباط با گذشته نا فرجام بزرگترين فريب زندگی خود می توانند به دامان جامعه جهانی و در نهايت به خاک پاک ميهن اصلی خويش ايران پای گذارند . که مسلما قلب همه مردم . اگر چه بر زبان شايد تاسفی را شامل گردد . با آنان است .
آنان عضوی از خانواده بزرگ ايرانيان هستند . و تجربيات تلخ آنان می تواند راهگشای بسياری از تند انديشان و خشونت گران باشد .
آقای محترم!! مجاهدین خلق قبل از انقلاب اسلامی وجود داشته! و حتی قبل از آنکه به قول شما رژیم خشن اسلامی سر کار بیاید!! و در زمان شاهنشاهی هم روش این گروه ددمنش خشن بوده و همیشه می خواسته اند با ترور و خشونت به اهدافشان برسند! و نمونه اش هم ترور چندین افسر آمریکایی در زمان آریامهری است! و بعد از انقلاب اسلامی هم این گروه متوسل به بمب گذاری در معابر عمومی شدند... گروهی خشنتر و ددمنش تر از گروه رجوی ندید ام! مردک زن باره کثیف...
hamehye ma, hamehye gorooha khata kardeh-and.....in jaye taeajob darad keh az hala dam az mohakemehye mojahedin mizanand...tof bar rechime akhondi keh ba jenayathaye khod ma ra niz siyasi-ravani kardeh ast....
به همين راحتي ؟ ميدانيد اشتباه آن نسل چه به روز ما آورد ؟ من واقعيتي كه نتيجه آن اشتباه بود را بار ديگر با تلخي هر چه بيشتر در بم لمس كردم . مردمي كه در اين شرايط هم بايد خودشان چاره خودشان را پيدا كنند و نميتوانند به كسي اميد داشته باشند . پس آن جواناني كه شما از آنها با نام مجاهد ياد ميكنيد هم مجبورند كه چاره خود را خودشان پيدا كنند . مگر من به عنوان يك جوان ايراني در داخل كشور كه در هيچ يك از اين مسائل نبودم ( و اصلا در آن دوران وجود نداشتم ) كمكي به من ميرسد؟ . البته اگر جواني در ميان آنها باشد و اگر آنها جوانان عصيانگر انقلاب 57 نباشند . من با آنها دشمني ندارم ولي چرا بايد نگران آنها باشم ؟ مگر در تمام اين سالها كسي نگران من بود ؟ جواناني كه از اواسط دهه 40 وقتي بوي دلارهاي فراوان نفتي به آنها رسيد از ده كوره هاي خود بيرون آمدند و هوس انقلابي را كردند كه تاريخ ايران هيچگاه آنرا فراموش نخواهد كرد . ايكاش اين همه انرژي را صرف علم و توسعه فرهنگي و سياسي كرده بودند
هشت روز از حادثه بم گذشته و مردم بيچاره آنجا به علت نبود امكانات و سرپناه دارند به شهرهاي مجاور پناه ميبرند . در تهران و اكثر جاها دارد برف مي آيد و به راحتي ميتوان تشخيص داد كه سرماي شبهاي آنجا چقدر طاقت فرساست . گويا اين مردم كه با نام بازماندگان بم از آنها ياد ميشود نيز سرنوشت محتومي مثل مردم رودبار و شهرهاي مرزي جنگزده دارند و حتما هم همينگونه است .
خاطرات پزشك فرانسوي را در همين سايت خوانديد عين واقعيت بود ولي چند روز ديگر خود ما ميگوييم كه خارجيها دروغ ميگويند . از مخالف و موافق ميشنوي كه سيل كمكهاي مردمي چنين و چنان است ولي در بم خبري نيست همانطوركه كه بعد از سالها در رودبار و شهرهاي مرزي خبري نبوده است . انواع دلايل براي اين مطلب آورده ميشود . يكي ميگويد اشرار آنها را دزديده اند يكي جكومت را مقصر ميداند و حتي ديگري خود مردم بم را . اما نتيجه همه يكي است مردم بم دارند همينطور تلف ميشوند . تلويزيون و مطبوعات پشت سر هم ادعا ميكنند كه نفراتي را حتي بعد از هفت روز پيدا كرده اند كه بعد از اين مصيبت براي خود تبليغ كرده باشند . و مرتب دم از قدرت پرودگار ميزنند چيزي كه خود اصلا به آن اعتقادي ندارند . مردم ما هم با اينكه خود باورشان نميشود اما دوست دارند چيزهاي اميدوار كننده بشنوند و بنابراين وانمود ميكنند كه باورشان شده و حتي خود براي همديگر تعريف ميكنند . جواني كه ميخواهد دنيا براي دوست دختر خود زيبا ترسيم كند اين داستانهاي عجيب و غريب را با آب و تاب براي دوست خود تعريف ميكند . پيرمردي كه ميخواهد در بين جوانها دلي به دست آورد اين داستانها را با تجربه هاي ساختگي خود مخلوط كرده و براي ديگران تعريف ميكند . ديروز راننده اي را ديدم كه داشت از كمكهاي مردم تعريف ميكرد از او پرسيدم كه خودش هم كمك كرده و او در جواب گفت كه نه اما مردم را ديده كه چگونه كمك كرده اند . من منكر كمك مردم نيستم اما تعاريف مبالغه آميز در حاليكه مردمي در آنجا از سرما و گرسنگي دارند ميميرند حال آدم را به هم ميزند . هنوز از تلويزيون چادري نديده ام به غير از چند چادر كه متعلق به امدادگران است . يكي از تلويزيونهاي لس آنجلس ميگفت كه 65 هزار چادر به سرقت رفته است . 141 هواپيماي حامل كمكهاي خارجي در بم فرود آمده اما از محتويات آن لااقل مردم بم اطلاعي ندارند . شايد اينها را به مردم نميدهند تا بيشتر برسد و سهم بيشتري برايشان بماند بيشتر تقصيرها را به گردن مردم مصيبت زده آنجا مي اندازند از جمله دهات اطراف و حتي خود مردم بم . پشت سر هم دختر و پسري را نشان ميدهند كه معلوم نيست با اين همه مصيبت و از دست دادن تمام فاميل خود هنوز چند روز نگذشته چگونه بساط عروسي را انداخته اند پسرك 22 ساله و دخترك 14 ساله است و اينها را سمبلي كرده اند براي اينكه نشان دهند زندگي ادامه دارد اما در شهر مصيبت زده ديگر زندگي وجود ندارد كه ادامه اي بتوان براي آن تصور نمود .
اما واقعيت چيست ؟ هنوز سرپناه و خوراك و دارو وجود كم است . هيچ كس نميگويد كه لااقل پول سرپناهشان را به خود مردم بدهيم تا دوباره براي خود خانه بسازند . مرتب حرفهاي پيچيده ميشنوي . نميدانم چرا امكان اين مسائل وجود ندارد و طرف مربوطه براي اثبات حرف خود اين مردم را حتي دزد معرفي ميكند اما امكان اينكه هزار هزار از آنها انهم به اين نحو مسخره كشته شوند وجود دارد .
واقعا ما مردم ايران به روانپزشك احتياج داريم . نميدانم شايد عقده حقارت داريم پشت سر هم دنبال موضوعي ميگرديم كه بگوييم ما چنين و چنانيم در حاليكه از كشورهاي ديگر امدند كمك كردند و رفتند ولي سر و صدا نكردند . به قول جوانها :
آرررره ما آدم خوبي هستيم .