سه شنبه 18 فروردين 1383

بي پروائي در نقد تاريخ، مقاله اي از علي ميرفطروس در سال 98، پاسخي به "رؤياي آريائي روشنفكر ايراني"

www.mirfetros.com

«نقد» ها را بود آيا كه عياري گيرند
تا همه صومعه داران پي كاري گيرند؟
(حافظ)

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

فروپاشي «اردوگاه سوسياليسم واقعا موجود» و تحولات سياسي سال هاي اخير، تحولات چشم گيري را در نظرگاه هاي روشنفكران ايران باعث شده است. مهمترين اين تحولات، بي اعتبار شدن ايدئولوژي ها (چه ديني و چه لنيني) در تفسير مطلق حوادث سياسي و تاريخي است زيرا كه ايدئولوژي ها بخاطر ذات ايماني و يقيني خود، همواره به مطلق گرائي و «سياه و سپيد ديدن پديده ها و رويدادها» دچار بوده اند. با همة اين تحولات، متأسفانه هنوز هم هستند كساني كه در آرمانشهر ايدئولوژي هاي فريبا، پرسه مي زنند و در كوچه پسكوچه هاي خالي آن، شعارهاي انقلابي و انترناسيوناليستي سر مي دهند و بي كمترين دانشي از تاريخ و فرهنگ ايران، به نقد آن مي پردازند. از آنجائي كه اينگونه نقدها از يك بنياد ايدئولوژيك و مطلق گرا مايه مي گيرند، در زبان، كلمات و استدلال، به نقدهاي بنيادگرايان و متعصبين اسلامي در ايران شباهت دارند و بهمين جهت از توهين و دشنام و اتهام سرشارند. يكي از آخرين نمونة اينگونه نقدها، مطلبي است با نام: «رؤياي آريائي روشنفكر ايراني» .
مقالة حاضر ضمن پاسخگوئي به بي پروائي ها و بي اطلاعي هاي منتقد، در عين حال، اداي ديني است به صادق هدايت، سعيدي سيرجاني و استاد عبدالحسين زرين كوب، كه جان بيدار ما، روشن از همت بلند آنان و ديگر عزيزان است.
* * *
منتقد معتقد است كه:
«روشنفكر ايراني در حسرت شكوه و عظمت از دست رفته، عقب ماندگي كشور خود و عقب ماندن روشنفكران و هنرمندان ايراني از قافلة جهاني و درجا زدن خود را به گردن عرب ها مي اندازد و شك ندارد كه اگر اعراب، ايران را تسخير نكرده بودند، ما الان وضعيت ديگري داشتيم. اكثريت قريب باتفاق روشنفكران ايراني به اين بيماري عرب ستيزي دچارند... حتي كساني مانند صادق هدايت (در كاروان اسلام)، سعيد سيرجاني (در سيماي دو زن) و... مخرب تر از اين نويسندگان كه احساسات نژادپرستانة خود را به روي كاغذ مي آورند و يا با منطق آبكي، سعي در اثبات برتري نژاد ايراني بر عرب دارند، تاريخ نگاران و محققيني هستند كه با ارائة فاكت هاي به اصطلاح علمي و «واقعيت»هاي تاريخ، لاطائلات به خورد مردم مي دهند. از نمونه هاي برجستة اين تحريف گران، يكي عبدالحسين زرين كوب (در دو قرن سكوت) و ديگري علي ميرفطروس (در ملاحظاتي در تاريخ ايران) است... براي كساني كه قرن ها از قافلة تمدن عقب مانده اند و با اين وجود، هنوز هم در پي اثبات برتري خود هستند، بي شك كاري جز باليدن به قدرت پادشاهان مستبد ايراني نمي ماند...»
اهل تحقيق مي دانند كه بكار بردن كلمات «نژاد سامي»، «نژاد آريائي» يا «نژاد ترك» و غيره در تحقيقات تاريخي، بيانگر «احساسات نژادپرستانة» محققان نيست بلكه ناظر به اقوامي است كه به زبان هاي سامي، آريائي (هند و ايراني) يا تركي تكلم مي كرده و يا از جغرافياي تمدني واحدي برخاسته اند. بنابراين در تحقيقات اين محققان، «نژاد ترك» يا «نژاد سامي» اساسا يك مقولة زباني است نه نژادي. بهمين جهت، اصطلاح «نژاد سامي» يا «نژاد آريائي» و غيره در تحقيقات اكثر محققان (حتي محققان ماركسيست) آمده است . جالب است كه منتقد ضمن اينكه خود نيز ـ همه جا ـ بجاي «قوم» سامي و آريائي ـ از «نژاد» سامي و آريائي استفاده كرده، چنان شيفتة سخنان خويش است كه متوجه نيست در استناد به سخن كلمان هوار (محقق فرانسوي) او نيز اصطلاح «نژاد سامي» را بكار برده است. همچنين منتقد در نقل قول از كلمان هوار، «امپراطوري هخامنشي» را به «مملكت ايران» تغيير داده و نظر هوار، مبني بر «نظامي بودن دولت هخامنشي و محال بودن رشد علوم و صنايع در دوران هخامنشي» را بر سراسر تاريخ ايران تعميم داده است!!!
از اين گذشته، در تاريخ و ادبيات ايران، مفهوم «نژاد» و «نژاده» اساسا بمعني «اصل و نسب و تبار و قوم، اصيل و نجيب» است و فاقد يك بار راسيستي، بيولوژيك و زيست شناسانه بمعناي امروزي، مي باشد. سنائي مي گويد:
من ثناگوي توأم زيرا نژادم نيست بد
خود نكوگوي ترا هرگز نبوده بدنژاد
نظامي گنجوي نيز مي گويد:
نژاده منم، ديگران زيردست
نژاد كيان را كه آرد شكست؟
استاد زرين كوب، صادق هدايت، سعيدي سيرجاني و محققان ديگر نيز در استفاده از كلمة نژاد و نژاده، همين مفهوم «قوم و تبار» را در نظر داشته اند و لاغير .
هنر اصلي منتقد محترم، در بي پروائي ها، بي اخلاقي ها و بي اطلاعي هاي تاريخي وي خلاصه نمي شود. او در ارزش هاي كوهوار انسان هاي فرهيخته اي مانند استاد عبدالحسين زرين كوب به جستجوي كاه يا كلماتي است كه با ارائة آن به «خلق» ـ سامري وار ـ براي «احساسات نژادپرستانة دكتر عبدالحسين زرين كوب» و ديگران، «دليل» دست و پا كند. بهمين جهت، منتقد به آخرين عقايد و كتاب هاي استاد زرين كوب توجهي ندارد بلكه ثقل نقدهايش بر كتاب دو قرن سكوت قرار دارد كه حدود 50 سال پيش منتشر شده است. علاوه بر اين، منتقد بي پروا اعتراف صميمانه و فروتني دانشمندانة استاد زرين كوب ـ مبني بر امكان وجود بعضي «تعصب ها و خامي ها در كتاب دو قرن سكوت» را نيز به ريشخند گرفته و آنرا پرچم توهين و دشنام و «حقانيت» خويش كرده است. در بارة اين نحوة برخورد چه مي توان گفت؟ بقول حافظ:
يارب آن زاهد خودبين كه بجز عيب نديد
دود آهيش در آئينة ادراك انداز!
در بارة «احساسات نژادپرستانه» در بررسي تاريخ، استاد زرين كوب ضمن بررسي انتقادي نظريه هاي نژادي در تحقيقات تاريخي تأكيد كرده اند:
«اينگونه تواريخ غرض آلود نشان داد كه تاريخ وقتي از آنچه پيروان فن رانكه «عينيت علم خالص» مي خواندند، بكلي دور شود، تا چه اندازه مي تواند براي علم و انسانيت ـ هر دو ـ خطرناك باشد. يك مورخ معاصر، اين مسئوليت ناخجسته را كه تاريخ در مصائب اخير عالم داشته است با وجدان روشن بيان مي كند: واي بر ما، بر ما مورخان حرفه اي، بر ما دانش پژوهان حرفه اي تاريخ، بر ما معلمان حرفه اي تاريخ اگر نتيجة وحشت انگيز ملت پرستي مبالغه آميزي را كه تواريخ وطن پرستانه به بيان آورده اند، با خطوط خونين بر جبهة تمدن محتضر اروپا نوشته نيابيم» .
در مورد «احساسات نژادپرستانة علي ميرفطروس» نيز منتقد محترم به غلط نامة پيوست كتاب ملاحظاتي در تاريخ ايران توجه نكرده وگرنه با اندكي اخلاق و حسن نيت مي ديد كه كلمات «نژاد سامي» و يا «نژاد آريائي» به «قوم آريائي» و «قوم سامي» تصحيح و تغيير يافته و در چاپ هاي متعدد كتاب نيز همه جا «قوم سامي» آمده است. از اين گذشته، ميرفطروس نيز از عرب ستيزي كساني كه انقلاب اسلامي 57 را «حملة دوم اعراب به ايران» دانسته اند انتقاد كرده و گفته است:
«اين تحقيقات در واقع بجاي اشاره به آمر (اسلام) به مأمور (اعراب) توجه دارند و نوعي كينة نژادي نسبت به اعراب را تبليغ مي كنند» .
بنابراين: ادعاي منتقد در اين مورد نيز اساسا بي پايه و حاصل ناآگاهي يا سوء نيت وي مي باشد.
در بارة «عرب ستيزي و احساسات نژادپرستانة صادق هدايت» بايد گفت كه صادق هدايت، نويسندة جان سوخته اي بود كه در تاريكي هاي عصر قاجار ديده به جهان گشود و در اوج تحولات دوران رضاشاهي و خصوصا بعد از جنگ جهاني دوم و اشغال ايران، بدور از جنجال هاي سياسي حزب توده و «آدم هاي بي حيا، پررو، گدامنش و معلومات فروش» راهي به آرمان هاي اصيل ايراني و انساني مي جست. او با تقوا، نجابت و اصالتي استثنائي و با عشق به تاريخ و فرهنگ ايران، مانند متفكران عصر مشروطيت، راه رهائي ايران از گرداب عقب ماندگي هاي كهنسال را در رهائي از باورها و خرافاتي مي ديد كه قرن ها، روح جامعة ما را «مثل خوره، مي خورد و مي تراشد». كاروان اسلام (كه مورد انتقاد منتقد است) و حاجي آقا و طلب آمرزش نمونه هائي از پيكار صادق هدايت در مبارزه با جهل و خرافات و افشاي ماهيت فريبكارانة «زاهدان ريائي» و دكانداران دين است و شگفتا كه وقايع هولناك سال هاي اخير در ايران نشان داد كه نگراني ها و دغدغه هاي صادق هدايت ـ بمثابة وجدان بيدار جامعه ـ بجا و هشدار دهنده بود.
بديهي است كه عشق صادق هدايت به ايران و تاريخ و فرهنگ باستاني آن و خصوصا همدلي او با مردم محروم و رنجديدة جامعه، باعث مي شد كه او هر كس را كه بر ايران زمين تاخته، دشمن بدارد و آنان را نكوهش كند. در «ساية مغول» از زبان پدر شاهرخ به پسرش مي شنويم: «نياكان ما با خون دل براي آزادي خودشان مي كوشيدند. تنها آرزوئي كه دارم اينست كه تا زنده هستيد، تا جان داريد، نگذاريد ايران زمين بدست بيگانه بيفتد... خاك ايران را بپرستيد...» با اينحال، برخلاف نظر منتقد، هدايت در داستان هاي خود از «احساسات نژادپرستانه» و «كينه هاي نژادي» بدور است. در قصة «قضية زير بته» و در داستان «ميهن پرست» بطور روشن و آشكار به مورخان اغراق گو و خصوصا به طرفداران هيتلر (تازي ها) و «نژاد برتر»ها و نظام نوين ادعائي آنان شديدا تاخته است .
صادق هدايت را آدم هاي معمولي، و خصوصا متعصب و مغرض، نمي توانند بفهمند، بنابراين عجيب نيست كه صادق هدايت، علاوه بر قشرهاي بيسواد و متعصب جامعه، از طرف بسياري از «روشنفكران» چپ نيز ـ همواره ـ مردود و مطرود بوده است، مقالة «رؤياي آريائي...» از تازه ترين نمونه هاي آنست.
منتقد مي نويسد:
«زرين كوب به تمجيد از پادشاهان ايراني بسنده نكرد، (بلكه) به تبرئه و توجيه جنايات آنان نيز مي پردازد (از جمله) حملة وحشيانة سپاهيان ايران به يمن و قتل عام مردم جهت برافكندن نسل حبش (!؟) بدستور انوشيروان را عادي جلوه مي دهد... معلوم نيست زرين كوب اين جنايات را چگونه با تعريفش در بارة نژاد آريائي و نژاد «آرام و صلح جو» توضيح مي دهد...»
با مطالعة دقيق دو قرن سكوت متوجه مي شويم كه ماجرا چنين نيست بلكه در آغاز سال ششم ميلادي، زنگيان حبشه بر يمن (كه پل ارتباطي و تجارتي هندوستان و درياي مديترانه بود) استيلا يافتند. «حبشي ها در يمن، ستم ها كردند، خواسته ها (دارائي ها)ي مردم را به زور مي ستاندند و زنها را به زور از خانه ها مي بردند. خانواده هاي بسيار بدينگونه پريشان گشت و بيداد بسيار بر مردم رفت و بقولي «قتل هاي بي اندازه رفت». در چنين شرايطي يكي از شاهزادگان يمني بنام يوسف بن ذي يزن ـ كه مردم يمن او را بزرگ و گرامي مي داشتند ـ براي نجات سرزمين خود، از انوشيروان كمك و ياري طلبيد «و از بيدادها و ناروائي هاي زنگيان حبشي بناليد...» متعاقب اين درخواست كمك، انوشيروان سپاهي به ياري مردم يمن فرستاد و «ستمديدگان يمن نيز كه كينه اي ديرينه از زنگيان حبشي در دل داشتند، هر كه از حبشي ها مي يافتند مي كشتند و آنان را از خاك خويش براندند» . بطوريكه ملاحظه مي كنيم در روايت استاد زرين كوب، هيچ سخني از «برافكندن نسل حبش» (!؟) نيست، ثانيا ملاحظه مي كنيم كه لشكركشي انوشيروان به يمن و سركوب حبشي هاي اشغالگر و ستمكار، بدرخواست مكرر و ملتمسانة شاهزادة يمن و با رضايت و استقبال مردم آنجا بوده است.
روحية حقوق بشري منتقد ـ البته ـ شايستة احترام است، اما گفتني است كه در جنگ هائي چنان دشوار (آنهم در قرون وسطي) خواندن «سرود انترناسيونال» در همبستگي خلق ها از بلاهت سرداران بشمار مي رفت همچنانكه تبليغ اصول و مباني حقوق بشر در قبايل آدمخوار نيز ـ امروزه ـ تنها احساسات كودكانه و ساده لوحانة منتقد جوان را بنمايش مي گذارد و...
منتقد، سعيدي سيرجاني، زرين كوب و نگارنده را متهم كرده كه «بدليل عقب ماندگي هزاران سالة خود، هنوز قوة تعقل شان آنقدر نيست كه تأثير شرايط جغرافيائي و زيستي بر انسان را درك كنند...» در حاليكه سراسر تحقيقات استاد زرين كوب (دو قرن سكوت) و علي ميرفطروس (ملاحظاتي در تاريخ ايران) مبنائي اجتماعي و سوسيولوژيك دارند و در آن ها به شرايط جغرافيائي، زيستي و اقتصادي ـ اجتماعي، توجه اكيد شده است. به اين واقعيت، حتي خود منتقد نيز ـ ناآگاهانه ـ اشاره مي كند و مي نويسد: «زرين كوب در جاي ديگر، بناچار (!!؟) بر تأثير شرايط اقليمي بر فرهنگ مردم (يعني رد تئوري برتري نژادي) اشاره مي كند»... بنابراين معلوم نيست دليل آنهمه توهين ها و قلمفرسائي هاي منتقد در چيست؟
سيماي دو زن سعيدي سيرجاني نيز ـ با آنكه يك تحقيق صرف ادبي است، اما مبتني بر يك داوري جامعه شناسانه است ـ و باز برخلاف نظر منتقد ـ از «احساسات نژادپرستانه» بدور است . سعيدي سيرجاني در سيماي دو زن، دو عشق و دو انسان را در دو بستر متفاوت اجتماعي ـ فرهنگي مورد بررسي قرار مي دهد: ليلي، سمبل عشقي بيمارگونه، خودآزار و خاموش، و شيرين: سمبل عشقي شاد و شكوفا و مغرور. سعيدي سيرجاني نيز در سراسر نوشته اش به زمينه هاي متفاوت اجتماعي ظهور اين دو عشق متفاوت اشاره كرده است. مثلا:
 «رفتار خودآزارانة ليلي و مجنون، نتيجة ناگزير آن محيط و آن شيوة زندگي است» (ص 25)
 «ليلي، پروردة جامعه اي است كه...» (ص 11)
 «عشق ليلي و مجنون... بدليل نظامات قبيله اي و سنت هاي قومي...» (ص 10)
 «در اين رهگذر، نه پدر ليلي را مي توان ملامت كرد و نه مهين بانو را... كه هر دو پروردة جامعة خويشند و طرز برخوردشان با مسائل، نتيجة ناگزير محيط زندگي و سنن قومي شان است» (ص 15).
منتقد با استناد به گفته هاي جيمس موريه و سرجان ملكم انگليسي، معتقد است كه:
«ايرانيان لبريزند از خودپسندي. يك ايراني شايد كمتر از هر فرد ديگري در روي زمين، حاضر است در راه منافع كشور خود، قدمي بردارد... ايرانيان ابدا كمكي بترقي علم و دانش ننموده اند و...»
يك ضرب المثل انگليسي مي گويد: «سفير، مرد شرافتمندي است كه در خارج از كشورش بنفع كشورش دروغ مي گويد.»
(An ambassador is an honest man who lies abroad for the benefits of his country)
منتقد جوان متأسفانه نمي داند كه جيمس موريه، سرجان ملكم و سرپرسي سايكس از ديپلمات هاي عالي رتبة دولت فخيمة انگلستان بودند كه در زمان قاجارها به ايران آمدند و ضمن خيانت هاي بسيار به منافع ملي ما (خصوصا در جنگ ايران و روسيه) در سراسر نوشته ها و خاطرات خويش نيز كينة سوراني نسبت به ايرانيان ابراز داشته اند. آنان ايرانيان را «دزد، دغلباز، فرصت طلب، تن پرور، بيسواد، خودخواه، زودباور و ساده لوح، بي فرهنگ، وطن فروش و...» تصوير كرده اند و آنجا هم كه به شورش ها و اعتراضات مردم عليه استعمار انگليس اشاره نموده اند، ايرانيان را «مشتي اراذل و اوباش و عمله» ناميده اند . كتاب هاي اين سه «مورخ» حتي در زمان خودشان، ارزش و اهميتي نداشتند. ايرانشناس معروف انگليسي، پروفسور ادوارد براون مي گويد:
«كساني كه از خواندن كتاب جيمس موريه، گمراه شدند و ايرانيان را كم جرأت و جبون و... پنداشته اند، از حقيقت، بسيار دورند».
ايكاش منتقد جوان براي آگاهي از جايگاه و مقام ايران در تمدن بشري به منابع اصيل و بي طرف مراجعه مي كرد تا اينچنين شيفتة نظرات چند مأمور انگليسي نمي شد .
* * *
اينهمه بي پروائي، بي اخلاقي و بي اطلاعي از تاريخ، بعلاوة غلط هاي فاحش انشائي و گرامري در دستور زبان فارسي، حاصل دو ـ سه صفحه «نقد» نويسنده اي است كه كودكانه و خودپسندانه ادعا كرده: «نقد همة مسائل مطرح شده در دو قرن سكوت چند صد صفحه مي طلبد»!!!
خواننده، وقتي مقالة «رؤياي آريائي...» را مي خواند بي اختيار مي گويد:
ـ بعضي از جوانان ما با خواندن چند كتاب، خيال مي كنند كه جهان را كشف كرده اند. نوشته هاي نويسندة قاصدك، قاصدك هيچ دانشي در تاريخ و فرهنگ ايران نيست. آنان كه هنوز از اسارت ايدئولوژيك آزاد نيستند، ايكاش حداقل ـ و واقعا ـ كمي آزاده و فروتن باشند!
سپتامبر 1998 ـ پاريس

[روياهای آريايی “روشنفكر” ايرانی، آزاده سپهري]
-------------------------------------
1 ـ رؤياي آريائي «روشنفكر» ايراني، آزادة سپهري، نشرية قاصدك، شمارة 13، كلن (آلمان)، 1997. اين مقاله پس از گذشت 7 سال بطور سئوال انگيزي اخيرا در سايت «گويا» و چند سايت اينترنتي ديگر (وابسته به پان تركيست ها) بازتاب يافته است بي آنكه به پاسخ آن در كتاب «هفت گفتار» (صص 39-51) عنايت شده باشد!
2 ـ نگاه كنيد به: تاريخ علم، تأليف جرج سارتن، صص 60-59؛ تاريخ ايران، گرانتوسكي، ايوانف، پطروشفسكي و... صص 63-61؛ تاريخ فتوحات مغول، ج.ج. ساندرز، ترجمة ابوالقاسم حالت، تهران، 1363، صفحه 169؛ ايران و تمدن ايراني، كلمان هوار، ترجمه حسن انوشه، تهران، 1363، صفحه 208.
3 ـ نگاه كنيد به:
Huart, Cl. : L’Iran Antique, Nouvelle édition, Paris, 1943, p. 465.
همچنين نگاه كنيد به: ايران و تمدن ايراني، ص 208.
4 ـ نقل از: فرهنگ معين، جلد 4، ذيل نژاد و نژاده.
5 ـ مثلا نگاه كنيد به: دو قرن سكوت، چاپ سوم، تهران، 1344، ص 30.
6 ـ تاريخ در ترازو، چاپ دوم، تهران، 1362، صص 105-104.
7 ـ نشرية نيمروز، شمارة 374، 22 تيرماه 75، ص 30؛ گفتگوها، صص 48-49.
8 ـ بوف كور، تهران، 1331، ص 99.
9 ـ نگاه كنيد به مقالة «رندي انديشه ور» در: ديداري با اهل قلم، غلامحسين يوسفي، ج2، مشهد، 1357، صص 357-309.
10 ـ دو قرن سكوت، صص 34-18.
11 ـ سيماي دو زن، چاپ چهارم، تهران، 1368.
12 ـ نگاه كنيد به: سرگذشت حاجي باباي اصفهاني، جيمس موريه؛ تاريخ ايران، سرپرسي سايكس، جلد دوم، ترجمة مدرس چهاردهي و...
13 ـ در اين باره نگاه كنيد به:
La Science dans le monde iranien, (éds) Z. Vesel, H. Beikbgban et B. Thierry de Crussol, Paris-Téhéran, IFRI, 1998.
همچنين نگاه كنيد به: نقش ايران در فرهنگ اسلامي، علي سامي، شيراز، بي تاريخ، صص 684-551 كه نظرات حدود 50 تن از ايرانشناسان برجستة اروپائي و غيراروپائي را نقل كرده است. در بارة انديشه هاي فلسفي و علمي در ايران قبل از اسلام نگاه كنيد به: فرهنگ ايراني پيش از اسلام، محمد محمدي، تهران، 1374، صص 203-254. براي شناخت كوشش دانشمندان ايراني در علوم و رياضيات (حساب، جبر، مثلثات)، نجوم و... نگاه كنيد به: زندگينامة رياضيدانان دورة اسلامي، ابوالقاسم قرباني، تهران، 1365؛ پارسي نامه، ابوالقاسم قرباني، تهران، 1363 و نيز نگاه كنيد به منابع زيرنويس ص 15، مقالة «در برزخ سنت و تجدد» در كتاب «هفت گفتار» علي ميرفطروس، انتشارات فرهنگ، كانادا – فرانسه، 2001، صص 9-17.

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/6225

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'بي پروائي در نقد تاريخ، مقاله اي از علي ميرفطروس در سال 98، پاسخي به "رؤياي آريائي روشنفكر ايراني"' لينک داده اند.

ناسزاهای تاريخ مصرف گذشته ی چپ ايرانی!
غرض از اشاره به "شاهکار" خانم سپهری امّا، اس...
zohari
April 6, 2004 12:24 PM

ناسزاهای تاريخ مصرف گذشته ی چپ ايرانی!
غرض از اشاره به "شاهکار" خانم سپهری امّا، اس...
zohari
April 6, 2004 12:25 PM

Copyright: gooya.com 2016