جمعه 25 ارديبهشت 1383

چرا بايد احسان طبري را 14 سال بعد از مرگش "افشا" کرد؟ ف. م. سخن


"از ديدار خويشتن"
نوشته احسان طبري
به کوشش ف. شيوا

از ميان کتاب ها و مجلاتي که در تهران بر روي هم انباشته شده بود، ابتدا به سراغ چند شماره ي آخر مجله ي وزين و ارزشمند "بخارا" رفتم و مقالات آن را با اشتياق از نظر گذراندم. در شماره ي 29 – 30 اين مجله، مقاله اي تحت عنوان "بررسي «از ديدار خويشتن» و شخصيت احسان طبري" به قلم آقاي دکتر انور خامه اي درج شده بود که مطالعه ي آن مرا بسيار متاسف کرد. دشمني و خصومت سياسي جناب انور خامه اي با مرحوم احسان طبري و نگارش نقد و نظرهاي تند در باره ي ايشان، چيز جديدي نبود که باعث تعجب اينجانب شود ولي اينکه ايشان در سال 1382، يعني 14 سال بعد از مرگ تاسف بار طبري اقدام به نگارش و نشر چنين مطلبي کنند برايم قابل درک نبود.

ابتدا تصميم گرفتم از کنار اين مقاله به مانند بسياري از مقالات کينه توزانه ي ديگر رد شوم و بر آن چشم بر بندم چرا که احساس مي کردم بعد از گذشت يک سال از انتشار آن، دليلي براي پاسخگوئي نيست؛ از طرف ديگر فکر کردم جوانان ما آشنائي چنداني با نويسنده ي "تجديد نظر طلبي از مارکس تا مائو" و شخص مورد نقد او يعني احسان طبري ندارند و نوشتن نقدي بر اين مقاله مورد توجه جوانان ما نخواهد بود.

اما با مطالعه ي دوباره ي اين "بررسي"، به اين نتيجه رسيدم که نقد من، نه نوشته ي آقاي خامه اي، که "روش" ناپسند تهمت و افترا زني و نسبت دادن صفت هاي زشت به مخالفان سياسي و عقيدتي و در يک کلمه "افشاگري" را بايد در بر بگيرد و کراهت اين روش ناجوانمردانه را به جوانان نشان دهد تا آنها خواسته يا ناخواسته در دام چنين برخوردهائي نيفتند.

شايد در طول دو سه سال اخير، حساسيتي که نسبت به لجن مال کردن اهل سياست و فرهنگ پيدا کرده ام کمي بيش از حد شده باشد، ولي پديده ي مذموم افشاي مخالفان را يکي از عوامل عمده ي عفب ماندگي فرهنگي و سياسي کشورمان مي دانم و مبارزه با آن را قطع نظر از اين که شخص ِ "افشا شده"، چه عقيده و سياستي را دنبال مي کرده است، لازم مي شمرم.

براي من فرقي نمي کند که شخص افشا شده انديشمندي مذهبي باشد، يا مارکسيست؛ شريعتي باشد، يا طبري؛ موافق عقايد ِ من باشد، يا مخالف؛ دوست من باشد، يا دشمن؛ اصل براي من مبارزه با رشد پديده ي نابهنجار "افشاگري" و روش هاي برنامه سازان ِ "هويت" در ميان اهل قلم و روشنفکران است. از اين رو لازم ديدم بر مطلب کهنه شده ي جناب انور خامه اي، اين نقد کوتاه را بنويسم و روي سخنم جوانان باشند.

بررسي آقاي انورخامه اي بعد از مقدمه، شامل چند عنوان است که "ظاهرا" نکات سياسي زندگي طبري را در بر مي گيرد و البته در خلال آنها، جسته و گريخته، شخصيت فردي طبري را نيز زير سوال مي برد؛ فعلا با آنچه در زير اين عناوين آمده است کاري نداريم و اگر لازم باشد، در آينده نقدي بر آنها خواهيم نوشت.

اما آنچه که زير عنوان "خصلت هاي اخلاقي طبري" نوشته شده است، شايسته ي بحث و بررسي است. به اين چند جمله و مفهومي که به خواننده القا مي کند، توجه کنيد:
"هنگامي که طبري را از ساري به تهران منتقل کردند در بند 3 زندان موقت در سلول انفرادي جاي دادند. طبري ترسيده و شروع به گريه و زاري و آه و ناله کرده بود. نظافتچي بند که لري به نام سيد خداداد و مرد شريفي بود دلش به حال او سوخته و به سلول او رفته به دلداري و نوازش او پرداخته بود. پاسبان بند اين امر را عمدا يا سهوا به صورت روابط جنسي نامشروع ميان سيد خداداد و طبري به اداره زندان گزارش داد و در نتيجه سيد خداداد را از آن بند برداشتند و مجازات کردند" (1).

از اين جملات چه چيز استنباط مي شود؟ آقاي انور خامه اي بي هوده کلمات "لر"، "دلداري"، "نوازش"، "عمدا"، "سهوا"، "مجازات کردن" را در کنار روابط جنسي نامشروع به کار نبرده است. ايشان آن قدر بر کلمات و ادب فارسي تسلط دارند که بدانند کنار هم چيدن اين کلمات چه مفهومي را به خواننده القا مي کند. ايشان نيک آگاهند که رابطه ي جنسي ميان دو مرد، هرگز در ايران نمي تواند مشروع باشد، ولي براي زياد کردن بار منفي مفهوم القا شده، اين کلمه را هم به جمله ي خود افزوده اند. اگرچه در اين چند خط، رايي مبني بر محکوميت "متهم" صادر نشده، اما يقينا تحميل نظري خاص مد نظر نويسنده بوده است.

Khameei a.jpg
انور خامه اي

به راستي نوشتن چنين جمله اي بعد از حدود 14 سال از درگذشت يک دانشمند اهل سياست – با هر بدي و خوبي که داشته است – چه فايده اي به حال مردم فرهنگي و حتي تاريخ کشور ما دارد که جناب دکتر با هيجان در ادامه ي اين جمله مي نويسند: "اين پرونده که هنوز هم بايد در يکي از مراکز اسناد موجود باشد..." (2) و لابد بدشان نمي آيد که آقايان مرکز اسناد و وزارت اطلاعات براي يافتن "ماتريال"ِ جديد ضد توده اي، پرونده هاي کهنه را از نو بگشايند و در ميان کاغذ هاي پوسيده شهرباني قديم، به دنبال اسناد رابطه ي جنسي نامشروع سيد خداداد و احسان طبري بگردند.

جناب استاد، در همين بخش مي نويسند: "طبري در هنگام بازداشتش در ساري کوچکترين مقاومتي نکرد. ايرج اسکندري در خاطراتش نوشته است که «به طبري يک کشيده زدند هر چه مي دانست گفت!» اما در حقيقت يک کشيده هم به او نزدند بلکه به او وعده دادند «آزادت مي کنيم» و او..." (3) و اينکه حضرت استاد در کجا و از چه کسي شنيده اند که طبري چنين چيزي گفته است لابد جزو اسرار خواهد ماند.

جناب دکتر در مقدمه ي همين بررسي مي نويسند: "... يک روز پس از درگذشت احسان طبري، آقايان ذاکري و علي نژاد مدير و سردبير مجله آدينه، بدون اطلاع قبلي به خانه من در کرج تشريف آوردند و تقاضا کردند در بارهء متوفي مصاحبه اي با من انجام دهند. اين مصاحبه صورت گرفت و در آدينه انتشار يافت. ليکن بايد اعتراف کنم که به علت مرگ ناگهاني طبري و عواطف دوستانه دوران جواني ما با هم در اين مصاحبه از بيان داوريهاي واقعيم در باره سوابق سياسي و نظريات اجتماعي او که پس از انتشار «کژراهه»، به ويژه، بسيار منفي بود خودداري کردم و بيشتر روي حافظهء استثنائي و مطالعات گسترده اش اصرار ورزيدم..." (4).

البته از جناب آقاي دکتر بعيد بود با خصائلي که من از ايشان سراغ دارم "حقيقت" را فداي "مصلحت" و عواطف دوستانه کنند. من براي اينکه دقيقا بدانم جناب دکتر در سال 1368 درباره احسان طبري چه گفته اند، و چه مقدار لطف ايشان در پرده پوشي واقعيت، شامل حال طبري شده است، در آرشيو مجلات خود شماره اي از "آدينه" که اين مصاحبه در آن درج شده بود را پيدا کردم و اين جملات را خواندم:
"...و همين وسيله نزديکي و دوستي خيلي صميمانه و ممتد ما شد. ما هر روز به مدت 12 – 14 ساعت با هم بوديم و به مطالعه و جستجو و تا حدودي هم فعاليت سياسي مي پرداختيم که پس از دو سال منجر به دستگيري 53 نفر گرديد و باز در تمام دوران زنداني بودن 53 نفر من و احسان طبري با هم در يک گروه بوديم و در يک جهت با هم همراهي داشتيم..."(5).

اين ها را جناب انور خامه اي در سال 1368 بلافاصله بعد از فوت طبري مي گويند. جاي تعجب است که 14 سال بعد اين "همراهي" تبديل مي شود به اينکه "(احسان طبري) هر کس را مي شناخت با آدرس و مشخصات معرفي کرد در شناخت اصطلاحات و تعريف هاي کمونيستي و فرقوي راهنمائي پليس را بر عهده گرفت. تنها کسي که غير از او در ميان 53 نفر نظير چنين راهنمائي را انجام داد کامبخش بود..." (6) که بعد از خواندن اين جمله مي توان به ضرس قاطع و بدون آگاهي از تاريخ حزب توده اظهار داشت که کامبخش هم جزو "دشمنان حزبي" آقاي انور خامه اي بوده است!

در "مصاحبه" ي سال 1368 و "بررسي" 1382، نکات قابل نقد بسياري هست که در اين وجيزه مجال بررسي آنها نيست؛ اما حضرت انورخامه اي در مصاحبه با آدينه جمله اي دارند که حول آن چند کلمه اي مي نويسم و مقاله را به پايان مي برم. ايشان مي فرمايند: "در شوروي شعر و داستان زيادي از او [طبري] به چاپ رسيده است و در زماني که حزب توده علني بود 6 جلد از آثار او منتشر شد. من متاسفانه آن ها را نخوانده ام که بتوانم در باره آنها اظهار نظري بکنم ولي کساني که آنها را مطالعه کرده اند معتقدند که او سبک خاصي را در نوشته هايش پيش گرفته بود که اشخاص را جلب نمي کرد..." (7).

ظاهرا اپيدمي "نخواندن" و "نديدن"، و در عين حال اظهار نظر کردن از همان سال هاي 1368 به جان اهل سياست و نظر افتاده و اشخاص لائيک را هم به مانند آيت الله جنتي آلوده کرده است! جناب انور خامه اي ظاهرا آن قدر فرصت نداشته اند که "تمام" کتاب هاي مرحوم طبري را از نظر بگذرانند و ببينند که تنها بخشي از آثار قبل از انقلابش، در 6 جلد منتشر شده و بعد از آن کتاب هاي متعدد ديگري از ايشان به دست خوانندگان علاقمندش رسيده است.

جناب انور خامه اي ظاهرا اطلاع نداشته اند که مشتاقان آثار طبري براي خريد کتاب هاي تازه انتشار يافته ي ايشان در مقابل کتاب فروشي هاي حزب توده در جلوي دانشگاه صف مي کشيدند و من شخصا اين صف را موقع توزيع کتاب "چهره ي يک انسان انقلابي" ديدم. همان کتاب هائي که به نظر استاد اشخاص را جلب نمي کرد در تيراژ قابل ملاحظه اي منتشر و فروخته مي شد.

استاد در نظر نداشته اند که خوانندگان آثاري چون "جامعه و جامعه شناسي"، "دانش و بينش"، "نقدي بر تئوري همگرائي"، "مسائلي از فرهنگ و هنر و زبان"، "در باره داستان و داستان نويسي"، "جستارهائي از تاريخ"، و امثال اينها، داستان هائي از قبيل رابطه ي جنسي نامشروع را تنها خزعبلاتي مي دانند که حتي ارزش پاسخگوئي و فکر کردن ندارد.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

آقاي دکتر آگاه نبوده اند که خوانندگان بخش هاي اول و دوم "نوشته هاي فلسفي و اجتماعي"، در لابه لاي سطور آن، نقد "اصلاح گرايانه"ي مارکسيسم لنينيسم و "تئوري هاي تحميلي علمي و فلسفي" را مي جسته اند و از زبان عضو دانشمند حزب توده، موضوعاتي از قبيل "تصلب" در دوران استالين را مي شنيده اند.

احسان طبري
احسان طبري

آقاي انور خامه اي لابد در شعر "زمين" يا برخي از اشعار"از ميان ريگ ها و الماس ها" يا "با پچپچه ي پائيز"، اوج گرفتن طبري را از قفس تنگي که حزب و تشکيلات و ايدئولوژي حزبي براي او ساخته بود مشاهده نمي کرده اند. "چشمان قهرمان باز است" يا داستان نويسي به سبک سورئال را داراي اهميتي خاص نمي دانسته اند؛ ستايش طبري از اشعار سهراب سپهري در مجله ي تئوريک "دنيا" را مهم ارزيابي نمي کرده اند؛ اشاره به برخورد "حقيقت علمي" با "مصلحت علمي" و سمت گيري به سمت حقيقت علمي، قبول گره ها حتي در "بالاترين معرفت هاي فلسفي"، نقل مداوم "همه چيز را مورد ترديد قرار ده" از زبان مارکس، مخالفت با جزمي کردن يک "منظره از جهان" و "تحميل اجباري و اداري آن بر علوم"، مسئله ي فلسفي زمان و عدم وابستگي آن به مکان که بسياري از پايه هاي دستگاه فکري مارکسيسم و ماترياليسم ديالکتيک را در هم مي ريخت، و بسياري از ترديدهاي فلسفي ديگر را براي خواننده ي هوشمند، دگرگون ساز تلقي نمي کرده اند.

آقاي انور خامه اي بهتر بود افشاگري خود را در جائي که احسان طبري را وادار به نوشتن "کژراهه" و "لابه" کردند و امثال " حميد سبزواري" ها بر لابه ي او مقدمه نوشتند (8)، حتي به فرض صحت، مسکوت مي گذاشتند و ضعف هاي اخلاقي طبري را به کارهاي علمي اش مي بخشيدند.

اين کمترين انتظاري بود که از آقاي دکتر به عنوان يک "منتقد ِ متمدن" مي شد داشت ولي افسوس که ايشان با اين مقاله شان، کينه و عداوتي را که سال ها در دل انباشته بودند به بهانه ي مطالعه ي يک کتاب، به ناگهان بيرون ريختند و بي رحمانه بر مرده چوب زدند. کاش جناب دکتر و تمام منتقدان متفکر، به جاي "افشاگري"، دست به "روشنگري" مي زدند و با نقد علمي دستگاه هاي فکري و سياسي، راه را براي پيشرفت ِ انديشه هاي نو هموار مي کردند.

نقد افکار و انديشه هاي طبري و حزب توده ايران و مکتب کمونيسم دامنه ي بسيار وسيعي را در بر مي گيرد که انديشمندان و روشنگران بايد به طور جدي به آن بپردازند. تا زماني که نقد شخص، به جاي نقد نظر در کشور ما باب باشد، سطح مقالات در همين حد نازل باقي خواهد ماند و تحليل هاي ريشه اي و بنيادين مجالي براي عرضه نخواهد يافت.

1- بخارا، شماره ي 29 و 30، فروردين – تير 1382، صفحه ي 302
2- همان ماخذ، همان صفحه
3- همان ماخذ، همان صفحه
4- همان ماخذ، صفحات 289 - 290
5- آدينه، شماره ي 36، مرداد 1368، صفحه ي 11
6- همان بخارا، صفحه ي 302
7- همان آدينه، صفحه ي 14
8- لابه، دفتر اول، طبري احسان، نشر ميثاق، پائيز 1373، صفحه ي 21

[وب لاگ ف.م.سخن]

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/7649

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'چرا بايد احسان طبري را 14 سال بعد از مرگش "افشا" کرد؟ ف. م. سخن' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016