بيست و هفت سال از درگذشت مردى مى گذرد که او را " معلم انقلاب " ناميدند. هر چند او در زمان حياتش با هيچيک از گروههاى انقلابى همکارى نداشت و جز قلم، اسلحه اي بدست نگرفت و جزبيان، بمب ديگرى منفجر نکرد.
ميگويند انقلاب عمل جراحى بزرگى است که تا ساليان دراز عواقب دردناک وضعف و نقاهتش باقى ميماند و بعضأ بيمار را بد تر و پريشان حال تر ميکند. ولى چه مي شود کرد، وقتى داروها درمان نکرد و دردها، داد همه را بلند کرد، چاره اى باقى نمي ماند. گاهى افسردگيهاى بعد از عمل و آزردگيهاى ناشى از آن بيمار را پشيمان ميکند و با فراموشى خطرات و خسرانهايى که داشت، به جماعت جراح دشنام ميدهد و آ رزو ميکند هرگز عمل نکرده بود!
پس از انقلاب کبير فرانسه و انقلاب اکتبر روسيه ، انديشمندان بزرگى ظهور کردند که در فضاى خشم و خون و خفقان ناشى ازابرهاى تيره تنگ نظرى، همه چيز را زير سؤال بردند و گفتمان فرهنگى و فلسفى انقلاب آفرين را بکلى محکوم کردند. و اين البته خصلت کمال طلب آدمى است که به نسبى قانع نيست و همواره حقيقت برتر را طلب ميکند.
انقلاب ما نيز از چنين باز خوانى و به نگرى بر کنار نبوده و نيست و بايد از برکات اين نقد و نظرها بهره ها گرفت، هر چند پرده ى نسيان، چشم ناقدين را بر ظلم و ستم هاى قبل از انقلاب پوشانده و از زمان و مکانى ديگر و از ساحل امنى، طوفان ديروز دريا را به داورى نشسته باشند.
و شريعتى نيز دراين ميان به عنوان فرهنگساز مبارزه اسلامى و واژه نگار ادبيات انقلابى ، گر چه همواره در حيات و مماتش آماج آفندهاى چپ و راست بوده است ، اينک نه از ترکان تير انداز، که از طعنه ى تير آورانى که به قول خودشان " با عشق شريعتى مذهبى شده و با عشق شريعتى انقلابى شده و با عشق شريعتى وارد سياست و دولت شده"اند ، تيرباران ميشود!
اينهم از طنزهاى روزگار است که طنز نويس توانا و کم نظير ما، در شرايطى شريعتي را محکوم به دفاع از " تقليد" و تبعيت کورکورانه مي کند که هاشم آغاجرى به جرم بازگويى نظرات اوعليه " تقليد " محکوم به اعدام ميشود!
در سالگرد کسي که "ابراهيم" وار، تبر " نبوى" را بر بت استبداد مي کوبيد، شگفت آور است که طنزپرداز ما توصيه مي کند : " فقط هر سال يکبار به همديگربگوٍييم که از درون شريعتي جز استبداد در نمي آيد" ، يا : "ديدگاههاى ايدئولوژيک و فاشيستى اش در قرائت استبدادى از شيعه...... شورى عاشقانه حاصل ميشود که جز به استبداد نمى انجامد "
آيا نسل امروز حق دارد از ايشان سؤال کند که اگر از درون شريعتى جز استبداد در نمى آيد ، چرا نام معلم انقلاب به او دادند و چرا ملت را عليه استبداد شوراند و سالها در سلول انفرادى استبداد به سر برد و سر انجام جانش را نيز در اين راه فدا کرد؟
اين جمله که : " آثار شريعتي پراست از آموزه هاى ضد دموکراتيک و استبدادى ، از درون اين آثار نه دموکراسى در مي آيد و نه آزادى زاده مي شود"! مرا به ياد سخن يکي از بازجويان در زندان سابق کميته ى مشترک شهربانى و ساواک در سال ۱۳۵۲انداخت. وقتي وارد اطاق بازجويى شدم، زندانى قبلى هنوز از زير باران فحش و کتک خلاص نشده بود، مرتب قسم مي خورد عضو "حجتيه" است و سازمان متبوعش ورود در سياست را ممنوع کرده است، اما بازجو که کتابى از شريعتى در خانه اش يافته بود انگار اسلحه اى کشف کرده ، با مشت و لگد امانش نمى داد و مى گفت" : پس اين چيست و از کجا آوردي؟"
امروز شريعتى به اين اتهام محکوم مى شود که گويا مبلّغ پر شور امامت و ولايت و سلطه ى سياسى دينداران بوده است و آنچه مى کشيم از اوست! در حاليکه بيش از هر کس از ناحيه ى همان " ولايت مداران " مدعى امامت و ديانت به گناه آنکه دين بدون روحانيت را تبليغ مي کرد مورد تکفير و اهانت بوده است و همچنان انديشه اش انکار مي شود. گمان نمي کنم در تاريخ تشيع کسي به اندازه شريعتى در دفاع از اين مذهب کار گسترده و مؤثر فرهنگي کرده و در عين حال از ناحيه ى مبلغين و مروّجين ، حتى مراجع و مقامات عاليرتبه دينى مطرود و محكوم شده باشد . اگر نقش شريعتي را به خاطر عملکرد شريعتمداران به قدرت تکيه کرده ، بتوان تروريست پرور ناميد و " تشيع علوى" را " تفسيرى خطرناک وتروريستى " وارد شده به فرهنگ ايران دانست و ادعا کرد که : " اگر خلوص بيشترى در پيروان شريعتى باشد ، مى شوند فرقان تروريست ، مقتدا صدر تروريست ، بن لادن تروريست ، حزب الله تروريست لبنان يا حماس تروريست " ! البته مى توان پيامبرانى چون موساى کليم وعيساى مسيح را نيز به جرم عملکرد البته غير تروريستى اسراييل و آمريکا! و پيامبر اسلام را نيز به جرم انحرافات بني اميه و بني عباس محکوم کرد، اما وقتي کلمات آزادى ، حقوق بشر،دموکراسى ، تروريسم و تسليحات اتمى اين همه عليه ملتهاى ضعيف به بازي قدرت گرفته و آلوده مي شود، به قول سهراب سپهرى : " چشمها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد، واژه ها را بايد شست، واژه بايد خود باد ، واژه بايد خود باران باشد".
نبوي عزيز، عاشق اسبق شريعتى، امروز مينويسد: "مهم ترين مشکل شريعتى در تبديل دين به ايدئولوژي است، آنچه در باب نگاه ايدولوژيک و عواقب خطرناک آن ميکشيم، از تشيع علوى شريعتى است" ! البته نقدي که نظريه پردازان غربي از عواقب مخرّب نگاه ايدئولوژيک در مکتب مارکسيسم به جهان و جوامع بشري کرده اند، قابل درک است، ولي ترجمه اى و تقليدي نگريستن به مشکلات جوامع ديگر با مکاتب فلسفي و فرهنگي متفاوت جاي تعجب دارد. شگفتا که امروز از سفاکان صفوي که در فساد و فريب و با ادعاي شيعه علي بودن قرنها ملت را مشغول اباطيل کرده و سرانجام تسليم اشرف افغانش کردند، اعاده حيثيت مى شود و شريعتي را به جرم احياء ارزشهاى اجتماعي اسلام ، ظلم ستيزي، عدالت طلبى، آرمان خواهى و قبول رنج و محروميت و زندان و شهادت براي نجات ملت، با کيفر خواست " نگاه ايدولوژيک به دين " به ميز محاکمه مي کشند.
البته کساني که معتقدند: " يکي از مهمترين سوابقي که بايد از آن توبه کنيم و آنرا بيرون از فکرمان در موزه بگذاريم شريعتي است" مي توانند توبه کنند و با نقد شريعتي که " با ايدئولوژى کردن دين خطرناک ترين بلا را سر يک نسل آورد " ! دعاء کنند : " خداي را سپاس مي گوييم که با توسعه ى غرب زدگي ، توجه به ليبراليسم و رشد قرتي بازي و سوسول گرايي و افزايش انحرافات اخلاقي وگسترش مفاسد اجتماعي در ايران توجه مردم و جوانان به شريعتي کاهش يافت و اين نسل خدا را شکرکه فاسدند و تروريست نيستند " !!
اما اميدوارم اين حق را به کساني که چنين سخنانى را طنزهاي تلخ از طنز نويسي شيرين زبان تلقي مي کنند بدهند که عواقب " ايدئولوژى نگاه کردن به دين" را به جاى کتابهاى غربى در متن جامعه ى خود جستجو نمايند و همچنان به عنوان وظيفه اى دينى، براى آزادى ،عدالت مبارزه نمايند.
اما سخنانى که آقاى ابراهيم نبوى بريده بريده از لابلاى کتاب هاى دکتر شريعتى براى اثبات انحرافات او استخراج کرده اند ، متاسفانه يا خوشبختانه! کاملا درست است و اگر ايشان آدرس دقيقى نداده بود کمتر کسى مى توانست باور کند اينها نوشته هاى شريعتى باشد. دوستى که مقاله هاى آقاى نبوىرا به من داده بود با حيرت مى پرسيد که چگونه ممکن است دکتر چنين سخنانى گفته باشد و ما که سالها سخن او را مى شنيديم ونوشته هايش را مى خوانديم خلاف اين سخنان بر داشت و عمل کرده ايم؟
آرى چنين است آقاى نبوى دروغ نمى گويد فقط جملاتي را بريده بريده وبى ارتباط با قبل و بعد برگزيده و بيرون از فضاى زماني و مکانى و مقتضيات تاريخي خود ارزيابي مي کند و اگر هم کسي خنديد که پس براي اين حرفها بود که معلم انقلابش ناميدند در کارش که طنز نويسي است موفق تر شده است.
advertisement@gooya.com |
|
وقتي پيامبر اسلام را که مظلومانه از دين توحيدى و آزادى و استقلال پيروانش، در برابر بت پرستانى که کمر قتل او و ريشه کن کردن پيامش را بسته بودند دفاع مي کرد ، امروز متهم به خشونت و تروريست پروري مي کنند، چه جاى تعجب است که شريعتي را هم با همان حربه ها هتک حرمت کنند.
وقتي شريعتي مي گفت : " نهضت تشبه به غرب همچون طوفاني ، برج و باروي" تعصب" را که بزرگترين و قويترين حفاظ هاي وجود ملت ها و فرهنگ ها بود فرو ريخت و راه براى نفوذ و ويرانى ارزشهاى تاريخى و سنتى و اخلاقى ملت هاى شرق باز شد و مردم ما در برابر آن بى دفاع ماندند " ، هيچکس در آن دوران از کلمه ى تعصب ، مفهومى را که امروز ، ملت ما با گوشت و پوست خود در تجربه ى اين ربع قرن احساس کرده استنباط نمى کرد و جز غيرت پايبندى به ارزشهاى مذهبى و ملى و فرهنگى برداشت ديگرى نمى کرد ، اما امروز اقاي نبوي لباس ديگري را که روح زمانه و زبان سيال آن بر کالبد اين کلمه پوشانده است مبناي قضاوت و دليل دفاع شريعتي از " تعصب " گرفته و نا منصفانه تلخ ترين تحريف ها را مرتکب شده است.
و به همين منوال است مقايسه ديدگاه هاى او درباره ى امامت و ولايت و دموکراسى و دين ايدئولوژيک و ... بين آنچه او مي انديشيد و مي خواست و آنچه کرده اند و مي کنند.
و سر انجام اينکه نه تنها نقد گفتمان انقلابي و گذشته ى پر افت و خيزمان نا روا نيست ، بلکه نقد شريعتي ها و ديگر شخصيت هاى دينى و سياسى نيز شيرين و پر خير و برکت است ، مشروط بر آنکه عالمانه ، منصفانه و منطبق بر معيارها و مقتضيات زمانه خود باشد.
نه شريعتي ادعا مي کرد سخنانش دربست درست است، نه متفکران مسلمان و موافق هم عصرش سخنان او را در بست تاييد مي کردند، و نه امروز دوست دارانش او را مطلق ميدانند. حملات تيز و گزنده ى او عليه دموکراسى و ليبراليسم غربى و اصالت اکثريت آراء که در فضاى فرهنگي آن روزگار ايراد مى شد، همان زمان ها نيز مخا لفان جدى داشت ، امروز که نتيجه افراط ها را لمس مي کنيم جاى خود دارد.
و بالاخره شريعتى آزاده ى غيرتمندى بود که در برابر خطر خانمان سوز استبداد داخلي و استيلاى خارجى، جوانى و جان خود را فدا کرد تا ملت به آزادى واستقلال نايل گردد ، اى کاش به جاى شکستن کاسه ى ناکامى هاى پس از انقلاب بر سر او و ساير پيشگامان ملت، با پاسدارى جدي تر از آزادى و امکانات احراز شده ، مانع انحراف انقلاب از اصول اوليه شده و آزادى و امنيتى پا يدار پديد مى آورديم.
عبدالعلى بازرگان
خرداد ۱۳۸۳