سه شنبه 13 مرداد 1383

باز هم قلم زني در رابطه با رد خودمختاري و فدراليسم! گلمراد مرادي


ديروز در سايت جمهوري خواهان دمكرات ايران به سردبيري هموطن عزيزم آقاي چنگيز عباسي، مطلبي را زير عنوان ”نه خودمختاري و نه فدراليسم” به قلم آقاي فرهاد عرفاني - مزدك خواندم. گرچه نويسنده محترم مقاله براي بنده زياد آشنا نيستند، زيرا من تاكنون جز چند مطلب، (يعني بحثی در ماهيت شعر و ظرفيتهای بيانی آن، مبانی نظری شکل در شعر ، كار ادبيات چيست؟ و هنرمند كيست؟) چيز ديگري نخوانده ام. آنهم بطوريكه ملاحظه ميشود همه در زمينه نقد شعر و هنر و ادبيات است نه مسايل مهم سياسي و اجتماعي. پس در حقيقت نميدانم با چه كسي طرف هستم. آيا ارزش آن را دارد كه وقتي براي پاسخ گوئي به مطلب شان صرف نمايم يا نه! بهر حال از آنجا كه موضوع زياد مهم است و اكنون هم در كشور اشغال شده همسايه ما و حتا در منطقه بحث داغ روز ميباشد و اكثر علاقمندان با كنجكاوي خاصي اين مطلب را دنبال ميكنند، چون حداقل با سرنوشت بيش از سي و پنج ميليون كرد در چهار كشور ايران، تركيه، عراق، و سوريه گره خورده است. بنا بر اين سكوت در مقابل اين چنين اظهار نظري، اگر بفرض نگارنده اش شخص كم نام نشاني هم باشد، جايز نيست. متاسفانه ايشان در اوايل مقاله اي كه در رابطه با رد مسئله خود مختاري و فذراليسم آورده اند، به غير از خودشان، همه را بيسواد خوانده اند. متمني است به اين جملات زيرين توجه فرمائيد:
”آنچه در اين ميان، بسيار مهم بنظر می رسد، دور انديشی رهبران اپوزيسيون، در تشخيص اولويتها و به طريق اولی، منافع ملی است. هر چند بر سر تعريف همين منافع ملی هم، وحدت نظری وجود ندارد. متاسفانه بايد اذعان داشت يکی از موارد رنج آوری که پيش تر از آن ياد شد، همين نکته است. کدام نکته؟ ؛بله... بيسوادی! تعجب می کنيد، نه؟ تعجب هم دارد! در نظر عوام و صد البته اقشار ميانه، با تحصيلات متوسط ، اصل براين است که کسانيکه داعيهء رهبری يک جريان سياسی و يا روشن فکری را دارند ، طبيعتا بايد از حداقل اطلاعات در حوزه های مختلف برخور دار باشند . ولی متاسفانه اينگونه نيست. شايد تصور عده ای اين باشد که با ليست کردن گروهی تحت عنوان دکتر و پروفسور و استاد و مهندس و ... چه و چه و چه، و يا روشنفکر چند کتاب مارکسيستی خوانده و زندان رفته و چهار مقاله نوشته، می توان ادعا کرد يک جريان سياسی دارای رهبری فرهيخته! در تشخيص و مديريت يک راهبرد سياسی است، اما چنين نيست! در اينجا نمی خواهم به چرائی اين قضيه بپردازم. فقط می توانم بگويم که : هدايت نظام مند و مديريت جامع ، مستلزم داشتن تربيت و آموزش نظام مند و جامع است و چنين چيزی، حد اقل تا آنجا که تجارب طولانی بنده گواهی می دهد ، در هيچکدام از احزاب و جريانات سياسی ايران نبوده و نيست. از انگشت شماری در تاريخ سياسی صد سالهء اخير که بگذريم (که محصول شرائط ويژه ای هستند) ، تمامی فعالين سياسی اين يک قرن اخير، در بدترين شرائط ممکن رشد کرده اند و طبيعتا برخوردار از جامعيت، که لازمهء مديريت است، نبوده اند.”
يعني با صراحت و بدون كمترين استثنائي همه را و بويژه رهبران سياسي چپ و اپوزيسيون را بيسواد و بدون صلاحيت مديريت دانسته و ميدانند. در واقع كسيكه اينگونه قضاوت ميكند، بدون شك خودرا علامه دهر و صاحب نظر در همه امور تصور مي نمايد. مثلي است معروف كه به محمد پيغمبر اسلام نسبت ميدهند، گرچه من به نسبيت آن هيچ باور ندارم ولي مجبورم در ارتباط با اين موضوع نقلش كنم: ”گويند روزي محمد پيغمبر اسلام همراه سلمان پارسي در حال عبور از كنار دهكده اي بود. محمد كه براي مردم آن دهكده در آن مقطع زماني نا آشنا بوده، از يك مرد اهل دهكده ميپرسد: برادر، ببخشيد مردم اين دهكده چه نوع آدمهائي هستند؟ مرد در پاسخ ميگويد: همه دروغگو، حقه باز تزويرگر و بي خدا مي باشند. به دومي كه ميرسد، محمد همين پرسش را مطرح مي كند. شخص دوم ميگويد: آدمهاي خوب و بد، دانا و نادان، رستگو و دروغگو در همه جا هست و در اين دهكده هم همينطور. به سومي كه ميرسد، او در پاسخ ميگويد: همه مردم اين دهكده انسان هاي خوب و شريف و با تقوائي هستند. محمد رو به سلمان پارسي مي كند و مي گويد: هر كسي دنيا را از ديد خود مي نگرد و آنگونه مي پندارد كه خودش هست” (نقل به معني). البته بنده اينگونه در باره آقاي فرهاد عرفاني - مزدك قضاوت نمي كنم، امكان دارد كه ايشان حد اقل در زمينه شعر، هنر و ادبيات صاحب نظر باشند و بنده بيسواد هم از دانش ايشان بهره خواهم گرفت. ولي آگاهي ايشان در زمينه مسايل اجتماعي سياسي كه در اين مقاله نشان داده، از دو حالت خارج نيست. اولا؛ يا شخصيت بسيار آگاه و مطلعي هستند، در آن صورت با نوشتن اين مقاله آگاهانه و با صراحت دست به سفسطه و عوامفريبي زده اند! كه به احتمال رياد ايشان نيز همانند، تقريبا همفكرش، آقاي ايرج فرزاد عضو هيئت سياسي حزب كمونيست كارگري، به اميد آنكه شغل مهمي در دستگاه آينده ايران نصيب شان شود، اينگونه قلم مي زنند. البته اگر پان ايرانيستها و دارو دسته آقاي شاهزاده رضا پهلوي قدرت را بدست گيرند، در غير آنصورت، زبانم لال خواب پست وزارت فرهنگي و غيره ديدن آقاي عرفاني و امثال، هم بي فايده خواهد بود. دوما؛ ايشان احتمال فقط با تخصص در زمينه نقد شعر و ادبيات و هنر، همانند بعضي از هموطنان قلم به دست، خودرا در هر زمينه ديگري صاحب نظر مي دانند و نمي خواهند از آنان عقب بمانند! البته توصيه بنده كشاورز زاده و كم سواد و احتمالا هم سن و سال ايشان، آنگونه كه از تجربيات طولاني حرف ميزنند، ميتوان گفت شايد هم سن و سال بنده باشند، آنست كه سنگين تر مي بود اگر ايشان، همانند آقاي ايرج فرزاد عضو هيئت سياسي حزب كمونيست كارگري اينگونه قلم فرسائي نمي كردند و به اين شكل خودنمائي نمي نمودند، و بهمان نقد شعر و ادبيات و هنر بسنده مي كردند، كه بي شك احترامشان نزد خلقهاي ايران و بويژه قلم بدستان مردمي بيشتر مي شد. آرزو مندم بنده با اين توصيه دوستانه، مورد فحش و ناسزا و تهمت بيجا قرار نگيرم. متاسفانه گويا اين رسم است، كساني كه مانند بنده ي نه سر پياز و نه دم سير، در باره مطالبي گنده تر از حد خود نظر دهيم و بدون استثنا و با بي احترامي ديگران را بيسواد خطاب كنيم. بنده ترديدي در آن نمي بينم كه با تحريك كردن اين ديگران ميخواهيم خودرا مطرح سازيم! در هر صورت آرزو مي كنم كه آقاي فرهاد عرفاني از اين دسته خود نماها نباشند و اگر نيستند، من حرفم را پس خواهم گرفت.

اكنون ببينيم در بقيه مقاله چه مسائلي مطرح شده كه رگ گردن بنده كرد را سرخ نموده است؟! ايشان همانند بقيه مدافعان حكومت مقتدر مركزي كه پرچمداران آن پان ايرانيستها و بخشي از سلطنت طلبان هستند، چند قدم حتا از شاهزاده رضا پهلوي كه گويا ايشان ايران را يك كشور كثير الملله مي داند، عقب تر مانده و منكر مليتهاي گونا گون درسر زمين ايران شده است! اين آقاي باصطلاح چپ دلايل حقوقي و حقيقي كه باحتمال زياد معناي آنها را هم درك نكرده اند براي خود سر هم بندي نموده است كه به جملاتش رنگ و بوي علمي بدهد. در هر صورت ايشان حد اقل، تعريف تقريبا درستي از واژه قوم ارائه داده، ولي با زيركي خاصي از تعريف روشن واژه ملت طفره رفته است، زيرا خودش خوب مي داند كه با تعريف درست واژه ملت دستش رو خواهد شد. براي اينكه عرايضم را با سند ارائه دهم و ايشان امثال بنده كرد و ”شهرستاني” را بيش از اين به بيسوادي متهم نكنند، با هم سري به واژه نامه هاي فارسي و لاتين ميزنيم و مفهوم واژه هاي مورد نظر و حد اقل تعريفهائي كه مورد قبول همگان ميتواند باشد و آنها را در فرهنگ سياسي هم بهمين مفهوم بكار مي گيرند، دراينجا مي آورم:

1. قبل از پيدايش واژه ملت يا “ناسيون“ كه در اواسط قرن نوزدهم و در جريان انقلاب صنعتي در اروپا بكار گيريش متداول تر شد، اشكال تاريخي ديگر اشتراك افراد، وجود قوم، طايفه و قبيله و غيره بوده است و در حقيقت ملت شكل تكامل يافته تر اين اشتراك باهم زيستن افراد است.
2. براي روشني مطلب تعريفهاي لغوي برخي از واژه هاي خاص و عام را از قبيل سامي، ترك، آريائي، نژاد، قوم، خلق و ملت كه آوردن آنها در اينجا ضروري بنظر مي رسند، بدست ميدهيم.
سامي: قومي است منسوب بسام ابن نوح، نژاد سامي عبارت است از آشوري، عربي، آكدي (بابلي قديم) و عبري، سرياني، آرامي و كنعاني قديم و غيره. وقتي ما از زبانهاي سامي حرف بميان مي آوريم، مراد از زبان اين اقوام است. فرهنگ دهخدا جلد 28 ص 198
ترك: كلمه ترك نقيض تازيك است، گويند تركان از اولاد يافث بن نوح اند. نام ترك بعنوان قومي بدوي نخستين بار در قرن ششم ميلادي ديده مي شود. در همان قرن تركان دولتي (حكومتي) نيرومند تاسيس كردند كه از مغولستان و سرحد شمالي چين تا بحر اسود امتداد داشته است. دهخدا جلد 14 ص 596
آريائيان: نامي است كه به بخشي از خلقهاي اروپائي و آسيائي داده اند و اين نام حد اقل بيش از 2850 سال عمر دارد و خلقهاي ايران يعني پارسها و مادها و غيره كه داراي زبان اوستائي بوده اند و اين زبان با زبان سانسكريت هندي هم شباهتهائي دارد، غير قابل انكار است. دهخدا جلد 2 ص 79
نژاد: بنا به تعريفي كه در فرهنگها آمده است، بمعني اصل و نسب، سرشت انساني است و در قديم آنرا فقط به چهار دسته تقسيم كرده اند: مانند نژاد سفيد، سياه، زرد و سرخ.
قوم (عربي): به گروهي از مردم گويند كه از ريشه خويشاوند بوده اند و يا به جماعتي كه داراي خلق و خوي و زبان مشترك اند. مفهوم قوم در جامعه هاي بردگي و فئودالي نوعي ديگر از اشتراك افراديست كه داراي پيوند هاي خوني هستند و سرزمين و زبان و فرهنگ مشترك دارند. ما در فرهنگ سياسي امروزي همين تعريف را براي ملت داريم.
خلق(عربي): آفريده شدگان و مردم و هموزن آن در آلماني واژه هاي زير هستند. مفهوم سياسي خلق با ملت تا آنجا كه من آگاهي دارم، يكيست. آرزو ميكنم كه آقاي عرفاني حداقل در اين زمينه فلسفه بافي نكنند و استانداردهاي بين المللي را بپذيرند.
Die Leute, das Volk, Menge, die Masse, das Geschöpf, die Kreatur, die Schöpfung
ملت (عربي): گروهي از مردم كه از يك نژاد اند و ملل جمع آنست. مفهوم سياسي آن عبارت است از اشتراك پايدار انسانهائيكه طي تكامل تاريخي بوجود آمده و بر شالوده ي اشتراك زبان و سر زمين و حيات اقتصادي و عوامل رواني و يك سلسله خصوصيات و خلقيات ملي، كه در فرهنگ ملي تجلي ميكند، استوار است. آقاي عرفاني عزيز، شما كه با سرزنش ديگران، خودرا عقل كل ميدانيد، بايد هم بدانيد كه يك كشور با يك حكومت مركزي و حكومتهاي ايالتي (يعني سيستم فدراليسم يا خودمختاري) مي تواند از مليتهاي مختلف هم باشد. نمونه بارز آن كشور چهار مليتي سويس است كه خودتان از آن نام برده ايد ولي قصدا و عامدا سكوت كرده ايد و نگفته ايد كه اين كشور از خلقهاي آلماني زبان، فرانسوي زبان، ايتاليائي زبان و يك ملت يا به قول شما قوم كمتر از صد هزار نفري بومي با زبان رتو رومانيش، تشكيل شده و زبان باصطلاح مشترك اداري هم ندارند، ولي بيش از هزار و دويست سال است در يك كشور باهم زندگي ميكنند. شيوه نگارش ملت به زبان اروپائي بشرح زير است.
(Die Nation, das Volk, die Völker pl.),
پس بنا به اين تعريفها “ملت“ بمفهوم آن شكل تكامل يافته قوم، طايفه و قبيله است كه وجود داشته اند و بدينترتيب نمي تواند ساخته و پرداخته دست استعمار گران باشد، آنگونه كه افرادي نظير شما مي انديشند و شما خود نيز غير مستقيم به آن اشاره كرده ايد. در اينجا يك مقايسه واژه اي در زبانهاي متفاوت خالي از فايده نيست .واژه ي هموزن ملت در زبان لاتين “ناسيون“ است و ناسيون را در همه زبانها، يك واژه لاتيني مي دانند. ولي ما خود در زبان كردي، شكل اوليه ي آن، يعني واژه “ناس“ كه از فعل “ناسين“و “ناساندن“ آمده، داريم و بمعني شناخت و شناساندن است. همين واژه ناس درزبان عربي بمعني جماعت و مردم مي باشد. حدودا 27 سال پيش هنگامي كه بنده معني واژه ناس كردي را براي يك استاد زبان شناس هموطن فارس توضيح مي دادم، ايشان با تعجب بمن گفتند كه اين واژه ناس را گويا سلمان پارسي به پيامبر اسلام گفته است و از همان زمان واژه اناس نيز بزبان عربي وارد شده! تا چه اندازه اين ادعا درست باشد، مي گذاريم براي محققين و زبان شناسان. درهرصورت، همانطور كه ملاحظه ميفرمائيد، بنا به تعريفهاي فرهنگ لغتي و سياسي كه در پيش ذكر شده، فرقي بين واژه هاي قوم و خلق و ملت ديده نمي شود و اين واژه ها عربي هستند و بنظر بنده يك مفهوم را مي رسانند. پس دوري جستن از عوامفريبي و پرهيز از بازي با واژه ها بسود خود ما خواهد بود. اگر واقعا خودتان ريگي در كفش نداريد، حد اقل به آن چيزي كه موعظه مي كنيد پاي بند باشيد، نه با جملات عوامفريبانه ديگر روشنفكران را نفهم و بيسواد و شهرستاني خطاب كنيد. بفرض اينكه بنده و آقاي بني طرف شهرستاني مورد خطاب شما، اشتباه ميكنيم و مفهوم فلسفي واژه ها را درك نكرده ايم و اكنون قبول كنيم كه ايران از اقوام مختلف تشكيل شده و شما ميفرمائيد كه در يك ايران آزاد با حكومت دمكراتيك، حقوق همه انسانها بايد رعايت شود (نقل بمعني). يعني اين مسئله هم مورد قبول بايد باشد كه بنده كرد ”آريائي همخون شما” در طول تاريخ يك زبان و آداب و رسم و رسومات مستقل كه گويا ريشه از زبان و رسم و رسومات ماد دارد و با زبان و آداب شما برادر فارسم كاملا متفاوت است، داشته و دارم و همراه بيش از ده ميليون كرد ديگر در ايران مي خواهيم با زبان خود آموزش ببينيم، با رسم و رسومات و لباس خود زندگي كنيم و درباره سرنوشت خويش، خودمان تصميم بگيريم، كه اينها بنا به تعريف درست دمكراسي بخشي از حقوق ما است. آيا بنظر شما اين ايرادي دارد كه ما اين ابتدائي ترين حقوق انساني را بطلبيم و نخواهيم زير سلطه زبان شما باشيم كه تحقيرمان نكنند و بيسواد و شهرستانيمان نخوانند؟! شما هيچ تصورش را كرده ايد، چه احساسي مي توانيد داشته باشيد، در حالي كه تا سن شش سالگي بعنوان نمونه مادرتان با شما به زبان آذري يا كردي حرف زده و وارد مدرسه اي مي شويد كه همه از معلم تا همكلاسي شمارا مسخره كنند و بشما بخندند؟ چون تلفظ يا معني فلان واژه ساده را نمي دانيد؟! آقاي عرفاني عزيز، بنده شما را از روشنفكران تا حدودي مطلع ارزيابي ميكنم، اما با صراحت بايد گفت، اين نوع تحليل جز سفسطه گري و عوامفريبي چيز ديگري نمي تواند باشد و خودتان هم به خوبي ميدانيد. اگر بگويم جوياي نام و جاه طلب هستيد، اشتباه نكرده ام. براي اينكه بيجا توهيني به مقام محترم شما نكرده باشم، اين جمله زير را در كنار ديگر توهين هايتان كه به ديگران كرده ايد، از خودتان نقل قول ميكنم:
”شکل تنظيم روابط در صورتبنديهای ماقبل سرمايه داری، عمدتا براين محور استوار بوده است. قدرت و گستردگی هر طايفه، حرف آخر را در ادارهء سياسی جامعه ، يعنی تشکيل حکومت می زده است. يعنی اقوام و قبايل و طوايفی که از نفوس و امکانات بيشتر برخوردار بودند ، اقوام و طوايف ديگر را به انقياد در آورده ، آنها را به اطاعت وا می داشتند. طبيعتا پس از استيلای يک يا چند گروه قومی بر اقوام ديگر ، ساختار فرهنگی ، مذهبی و زبانی و حتی سنن و آداب ، تحت تاثير ارادهء اقوام مسلط قرار مي گرفت و بسته به تداوم دورهء استيلا ، به لحاظ زمانی، عمق و وسعت بيشتری می يافت.
در اين مورد ، بهترين شاهد ، تاريخ کشور خودمان ايران است ، سيطرهء طولانی مدت اقوام پارس و پارت ، همهء اجزای فرهنگ ايران را تحت تاثير قرار داده ، مشترکات بسياری را در طی زمان موجب شد ، تا آن حد که ملل ديگر ، اساسا اقوام ايرانی را بر اساس داده های فرهنگی يک قوم ، يعنی پارس ها، که به مرور زمان معرف ويژگيهای همهء اقوام شده بود، می شناختند. دادن عنوان پرشين به سرزمين ايران، بر همين اساس بوده است . درست يا غلط، اين گذشته ای ست که وجود دارد و چرخ زمان را هم نمی توان به عقب راند و از يک منظر، در زمان حاضر (بر روی زمان حاضر تاکيد می کنم) اين در آميختگی بسی مايهء شادمانی و افتخار است!”
دوست عزيز، اين چه نوع نگارشي است؟ آيا شما اعتقاد داريد چون يك زماني يك قومي با قلدري يا هر شيوه ي ديگر بر ديگر اقوام غالب آمده و برآنها حاكميت نموده، هنوز هم بايد اين حاكميت، بدان شيوه ادامه پيدا كند؟! پس كجاست آن دمكراسي و حقوق بشري كه از آن داد سخن مي دهيد؟ بعلاوه شما براي اثبات تئوريتان به واژه پرشين متوصل مي شويد، آيا هيچ ميدانيد اين واژه در زمان قاجاريه و در اثر آمد و رفت شاهان قاجار به فرانسه، از طرف فرانسويان بكار گرفته شده و بر سر زبانها افتاده؟ اطمينان دارم كه ميدانيد، چون خودتان با شك و ترديد راه را باز گذاشته ايد و ميگوئيد: ”درست يا غلط، اين گذشته ای ست که وجود دارد”.
در جاي ديگر با افتخار و خيلي خودخواهانه ميگوئيد: ” و اما حقيقت چيست؟ حقيقت اينست که تسلط فارس ها بر ايران، تسلطی سياسی نبوده است ! بلکه اتوريته ای فرهنگی بوده است !!! اين قوم ، با توجه به شايستگی های فرهنگی ( زبانی ، ادبی ، هنری ، ... ) خود ، آنچنان لياقتی در طی تاريخ از خود نشان داده است ، که بدون توسل به هيچ خشونتی و فقط با تکيه به قلم، زبان و انديشه، توانسته است، نه تنها اقوام ايرانی، که حتی مهاجمان عرب و ترک و مغول به اين سرزمين را وادارد که به اين فرهنگ به ديدهء احترام نگريسته، از آن تبعيت کنند!”
اين ديگر واقعا از آن حرفهاست! شايد هم درست بفرمائيد زيرا بهمين دليل است كه حدود چهل در صد زبان فارسي عربي است!! خودتان بهتر مي دانيد كه اين ادعاها كمي تو خالي است، ولي چون زياد مهم نيستند ما از آن مي گذريم و بقول شما، نا شايستگي و بي لياقتي ديگر خلقها كه زير يوغ خلق فارس در آمده اند، (حرف شما اينست! مگر نه؟) بجان ميخريم و دم نميزنيم. ولي اكنون چه؟ آيا هنوز شماي نوعي خلق فارس را شايسته تر و لايق تر از ديگر خلقها مي دانيد؟ دوست گرامي اين نحوه نگارش و بيان باعث تفرقه و بيزاري مي شود نه خواست بر حق خلقها. شما در ادامه ميفرمائيد: ”اينچنين طرحهائی، جز در جهت ايجاد تفرقه، تکه تکه کردن کشور، و در نهايت، نابودی مردمی که می توانند در يک نظام دمکراتيک، با آرامش در کنار هم زندگی کنند، عمل نمی کند. راه رسيدن به دمکراسی، آزادی و حقوق دمکراتيک ، برای همهء اقوام و کل ملت ايران، گذر از خود مختاری و فدراليسم نيست، که برقراری يک حکومت دمکراتيک، منطبق بر آراء همهء شهروندان ايرانی، و بر اساس به رسميت شناختن انسان ِ حقوقی و تعهد به مبانی حقوق بشر است.” اولا به شما توصيه ميكنم بجاي بيسواد خواندن كساني كه تحصيلات اكادميك دارند، بخودتان زحمت بدهيد و تعريف واژه ها را (ديفينيشنز) از هر جانب آن ياد بگيريد. حد اقل اگر اين اكادميسينهاي مورد نظر شما هرچه هم بيسواد باشند، مجبور بوده اند اين تعريفها را حفظي ياد بگيرند و تا حدودي مفهوم آنها را بفهمند و مانند شما با بي مسئوليتي با آنها رفتار نكنند. ولي متاسفانه شما يا عمدا و يا در كمال نا آگاهي اين كار را كرده و مي كنيد. شما در نوشته تان جاي قاتل و مقتول و يا تفرقه انداز و اتحاد خواه را عوض كرده ايد. آخر برادر عزيز، انصاف هم خوب چيزيست! آيا بنده نوعي كه ابتدائي ترين حقوق انساني خودرا ميخواهم و مايلم در يك سيستم دمكراتيك با ديگر خلقها زندگي صلح آميزي داشته باشم، در صدد ايجاد تفرقه و تكه تكه كردن كشور هستم، يا شما كه هر عمل و اقدام دمكراتيكي را با سلاح تجزيه طلبي و شوينيست ميكوبيد؟! در جاي ديگر مي فرمائيد:
” حقيقت ديگر اينستکه، آنچه گروههای قوم گرا، بعنوان ستم قوم فارس، مطرح می کنند، ظلم اين قوم نبوده است، که در واقع، ظلم و ستمی طبقاتی بوده، که از نظر تاريخی بر همهء اقوام ايرانی، از جمله فارس ها ، روا شده است.”
در اينجا شكي در آن نيست كه طبقات محروم جامعه از هر مليت و خلقي تحت ظلم و ستم اقتصادي قرار گرفته اند، ولي آيا منكر آن هستيد كه خلقهاي آذري، كرد، بلوچ، تركمن، عرب و غيره تحت ظلم مظاعف بوده اند؟ آيا اين را شما ظلم نمي دانيد كه من كرد حق و امكانات نداشتم به زبان مادري خود تحصيل كنم؟ البته اگر شما اعتقاد نداريد زبان من با زبان شما (فارسي) با وصف خويشاونديش از زمين تا آسمان فرق دارد، آن ديگر هيچ كارش را نمي شود كرد و ما ديگر بحثي با هم نمي توانيم داشته باشيم. شما در زير بدرستي فرموده ايد كه زبانهاي اقوام ايراني از خانواده زبانهاي هند و ايراني و هندو اروپائي هستند، من عين جمله خودتان را نقل ميكنم: ” و اما در رابطه با مساله زبان بايد بگوئيم ؛ آنان که اندک آشنائی با مقولهء زبان شناسی دارند ، می دانند که بجز زبانهای ترکی و عربی ، که زبانهای مستقل و وارداتی به فلات ايران هستند ( به دليل تهاجم و يا تسلط اقوام خارجی ) ، همهء انواع گويش ها و لهجه های ايرانی از تيرهء زبانهای هند و ايرانی هستند ، که اغلب با زبانهای اروپائی از يک خانواده اند.”
تا اينجا درست، ولي در سطر بعدي عمدا يا سهوا جمله را اينگونه ادامه ميدهيد: ”آنچه از آن، در تبار شناسی زبان، به عنوان بخشی از زبانهای تيرهء هند و ايرانی نام برده می شود، شامل گويش های کردی، گيلکی، مازندرانی، دری، فارسی، بلوچی، تاجيک !؟ و بسياری ديگر، همه و همه، دارای يک ريشه اند و در تعريف مقولهء زبان، زبانهای جدا و مستقل محسوب نمی شوند! ”
اولا پشتون افغاني و سانسكريت هندي با وصف خويشاوندي با زبان فارسي ولي كاملا متفاوت از آن را ذكر نكرده ايد و دوما بنا به تئوري شما حدود دويست و پنجاه زبان متفاوت درهند وپاكستان را بايد از”گويشهاي” فارسي دانست، اگرچه شماي فارس نه اينكه حتا يك كلمه از آنها را نمي فهميد، بلكه بعنوان مثال اگر بنده كرد كه در صدها سال است در همسايگي ديوار به ديوار شما زندگي مي كنم چند سطر از ادبيات زبان خودم، مثلا از ديوان ملاي جزيري يا مموزين احمدي خاني از اديبان و شاعران كرد را كه بقول شما از گويشهاي فارسي بايد باشد، برايتان بخوانم، مطمئنا آن را نخواهيد فهميد. پس اظهار نظر كردن قالبي شما در باره زبان و ادبيات خلقهاي ايران بي اساس است و من در تعجبم شما بر چه پايه و دانشي ادعا ميفرمائيد كه اين زبانها، (حالا بگذريم از مازندراني و گيلكي كه گويا لهجه هاي كهن فارسي مي توانند باشند) گويشهائي از زبان فارسي هستند؟ زيرا با هم قرابت دارند، اگر اينطور باشد پس بايد بگوئيم زبانهاي فرانسوي و انگليسي و ايتاليائي و اسپانيائي و غيره كه همه ريشه از زبان مرده لاتين دارند، يكي هستند! در صورتي كه اينطور نيست. بنده از آن بيم دارم كه فردا ادعا بفرمائيد، زبان آلماني هم بخشي از فارسي است! در جاي ديگر مفرمائيد: ”کدام عقل سالمی ست که وجود يک زبان رسمی و مشترک ، در کشوری به پهناوری و تنوع قومی در ايران را بتواند نفی کند ؟ و آيا اساسا چنين چيزی در يک ساختار ملت - دولت - کشور مدرن می تواند وجود داشته باشد ؟ حتی در همان کشورهائی هم که با هزار چسب ِ نچسب ! ملتهای کاملا از هر نظر متفاوتی را به هم چسبانده اند ، زبان مشترکی وجود دارد که آموزش سراسری ، ارتباطات اداری و تبادل اجتماعی را ممکن می سازد. آنان که امروز در شيپور جدائی خط و زبان و منطقهء جغرافیائی بر اساس قوميت می دمند ، بی شک ، فردا در شيپور جدائی کامل خواهند دميد ! ”

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

آقاي عرفاني عزيز، من در باره زبان مشترك در پيش اشاره اي كردم. بعنوان مثال كشور اروپائي سويس داراي يك زبان مشخص سراسري نيست، بلكه مكاتبات اداري بهر سه زبان عمده فرانسه، آلماني و ايتاليائي انجام مي گيرد. بعلاوه اينها، شما ناسيوناليستهاي عزيز فارس چرا از هم اكنون وحشت كرده ايد؟ كه دادن اين حق و آزادي به خلقها حتما زبان فارسي را ضعيف مي كند! تا آنجا كه بنده مطلع هستم در برنامه احزاب سياسي و بزرگ خلقهاي كرد و آذري تاكيد شده كه زبان فارسي، بايد زبان مكاتبات سراسري بماند ولي زبان مكاتبات منطقه اي كردي و آذري بايد باشد. علاوه بر اين شما چگونه مي توانيد از دمكراسي و انتخابات آزاد دم بزنيد، اما مفهوم واقعي آن را آنگونه كه بنده از مطالبتان ميفهمم، درك نفرموده ايد! شما بايد بدانيد كه الفباي دمكراسي حق انتخاب آزاد است. براي مثال اگر درسرزمين كردستان، اكثريت مردم در يك انتخابات آزاد راي دادند كه نميخواهند با شما زير يك سقف زندگي كنند، شما چكار خواهيد كرد؟ اينجا محك دمكراسي شما معلوم ميشود. چيزي كه بنده از جملات شما در اين مقاله درك كرده ام، مطمئنا شما بر روي اين اكثريت شمشير تيز خواهيد كشيد و از باصطلاح تماميت ارزي مملكتت دفاع خواهيد نمود! اگر چه بعنوان مثال جدائي يك خلق، كرد يا آذري هيچ لطمه اي به تماميت ارزي فارس و غيره نمي زند. ولي با اطمينان براي ناسيناليستهاي افراطي درچنين شرايطي، ديگر دمكراسي بي دمكراسي است! البته ميخواهم بدانيد كه حد اقل نسل من با جدائي كردستان و يك دولت مستقل سر سازگاري ندارد. بديگر سخن، پدر و پدر جد من براي آباداني تهران، اصفهان، شيراز و عيره رنج كشيده و خون داده اند و مطمئن باشيد نسل ما مايل نيست خون آنها را بهدر بدهد. اگرچه شما با اين جملات ريرين مارا صد بار هم تحريك كنيد: ” در (( اين )) کوچکترين شکی نبايد داشت و صدالبته جدائی و تکه تکه کردن کشور ، با همين بهانه ها آغاز خواهد شد.... ! ” بله آقاي عزيز، شما و امثال شما كور خوانده ايد، ما سلاح دشمني بر عليه خلق حاكم بر نمي داريم، بلكه حق خودرا با زور منطق و به شيوه مدرن خواهيم ستاند. شما با ايراد گرفتن از آقاي يوسف عزيزي بني طرف اين گونه اظهار نظر ميكنيد، گويا ديوار كوتاه تر از آقاي بني طرف را گير نياورده ايد: ”در اين رابطه، گروهی نيز، مسائل مضحکی را مطرح می کنند که اساسا از برداشت سطحی و از سر تعصب است. مثلا آقای يوسف عزيزی بنی طرف، در نوشته ای مطرح کرده بود که تا زمان قاجار، از ايران، تحت عنوان ممالک محروسه ايران نام برده می شده است و اين نشان دهندهء اين است که تا همين اواخر کشور ما از ممالک مختلف تشکيل می شده و اين موضوع به رسميت شناخته می شده است!!! اين اظهارات خنده دار! نشان دهنده اين است که جامعهء روشنفکران خرده بورژوای شهرستانی ما، تا چه حد از جهان امروز، سياست و دانش مدرن بی خبر و بی اطلاعند. همچنين، نشان دهندهء سطح سواد اين عالي جنابان همه چيز دان! است که تصور می کنند، اگر پزشک خوبی هستند، طبيعتا بايد مکانيک خوبی هم باشند !! يک تصور صد درصد عقب افتادهء باقيمانده از دوران ارباب و رعيتی !!!
در رابطه با موضوعی که ايشان مطرح می کنند ، بايد گفت : اولا که منظور از ممالک محروسه ، مملکت ها يا کشورهای !! حراست شده نيست ، بلکه منظور سرزمينهای حراست شده و تحت نظر و کنترل حکومت ايران است. همانگونه که می دانيم در تاريخ ادبيات و همچنين ادبيات سياسی ايران ، اغلب به جای کلمه سرزمين ، واژهء ((مُلک)) بکار می رفته، و حتی گاهی به يک منطقه بزرگ هم ((ممالک)) اطلاق می شده. گاهی حتی به يک ولايت عنوان مملکت داده می شده و اينها ، هيچکدام بار ِحقوقی نداشته، بلکه صرفا معطوف به بزرگی و کوچکی منطقه، و يا قدرت اقتصادی و اهميت آن محدوده، و يا صرفا منظور ((يک سرزمين مشخص)) بوده است که اقوام خاصی و يا محدودهء جغرافيائی خاصی، همچون ويژگيهای اقليمی، آن را از ساير مناطق جدا می کرده است و صد البته اين جدائی ، جدائی به مفهوم جدا بودن يک کشور از کشوری ديگر در ادبيات سياسی امروز، نبوده است.”
آقاي محترم، شما كه خودتان را معلم همه مي پنداريد، اولا بي جهت ايشان را متهم به مضحكه گوئي مي كنيد، زيرا آقاي بني طرف ”شهرستاني” مطلب بيگانه اي مطرح نكرده اند، ايران نه اينكه در زمان قاجاريه به ممالك محروسه معروف بوده و همين هم باعث شد كه در اولين قانون مشروطه ايران از حكومتهاي شورائي ايالتي و ولايتي سخن بميان آيد، بلكه در طول تاريخ (بجز حاكميت ديكتاتوريهاي مطلق در اين آخرها) هيچگاه حتا در دوران كوروش و داريوش مورد استناد شما، يك حكومت مركزي مطلق نداشته است. اولين حكومت ماده ها حدود هفت صد سال پيش ازميلاد مسيح از ايالات مختلف استخر (فارس) و هگمتانه و شرق و غيره تشكيل شده بود كه بعدها در زمان هخامنشيان به ساتراپهاي گوناگون كه همان ايالات و ولايات امروزي بودند تقسيم شده بود. بعد از آمدن اعراب و اسلام به ايران بغير از استثناء هائي ايران هيچگاه يك حكومت مركزي درست و حسابي نداشته است. با همه اين توصيف اين كشور يك پارچه ماند، بجز اينكه در اثر نالايقي برخي از پادشاهان جاه طلب و ناتوان خلق حاكم بخشهائي از آذربايجان، كردستان، تاجيكستان و افغانستان و غيره از اين خاك بريده شدند.
آقاي عرفاني عزيز، متاسفانه بايد عرض كنم و هموطنان ما هم بايد بدانند كه حضرت عالي از يك موضع مترقيانه سوسياليستي (“سخن از ستم طبقاتي و مرز قومي و غيره زدن“) حركت ميفرمائيد و با رد مليتهاي گوناگون در ايران، به يك آب گل آلود ناسيوناليستي، فرو مي رويد. متمني است اگر برايتان زحمت نمي شود و وقت آن را داريد، نگاهي به مقاله اينجانب، زير عنوان “رابطه دمكراسي، مسئله ملي و حق تعيين سرنوشت“ كه در هفت روزنامه اينترنتي همزمان چاپ شده بود، بياندازيد. ملاحظه خواهيد فرمود، كه آيا ما تفرقه انداز و تكه تكه كن هستيم، يا شما بذر كينه و دشمني بين خلقها را مي پاشيد. اگر فرصت كرديد و مقاله بنده را در رابطه با حق تعيين سر نوشت خلقها خوانديد و حد اقل مانند شاهزاده رضا پهلوي، بيشتر از اين از شماي باصطلاح چپ، احتمالا از قماش چپ حزب كمونيست كارگري انتظار ندارم، كثير الملله يا بقول خودتان كثير القوم بودن ايران را پذيرفتيد و حقوق مساوي براي همه شهروندان ايراني ازجمله حق اداره امور به دست خود مردم قايل شديد، آنگاه حاضرم در باره سيستم فدراليسم و حقوق خلقها با شما بحث كنم، در غير آنصورت تو بخير و من به ناسلامت. با آرزوي پيروزي همه خلقهاي ايران بر افكار پوسيده پان ايرانيستي و ديكتاتوري.

هايدلبرگ آلمان فدرال دوم آگوست 2004 دكتر گلمراد مرادي

Dr.GolmoradMoradi@t-online.de

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/10644

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'باز هم قلم زني در رابطه با رد خودمختاري و فدراليسم! گلمراد مرادي' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016