سه شنبه 10 شهريور 1383

توپ حقوق بشر در زمين غرب، روزنامه ايران

پس از مصيبت و بدبختی حاصل از خسارت های جانبی بی شمار و برباد دادن توانايی های انسانی و منابع طبيعی که توسط دو جنگ جهانی و چندين جنگ داخلی، درگيری های قومی، نژادی و دينی به وجود آمده بودند، اروپا و در مجموع جهان غرب درس عبرتی گرفتند: زندگی در تمامی شکل های خود گوهری گرانبهاست و از اين رو بايد از آن محافظت شود. اما محافظت از زندگی فقط هنگامی می تواند در نظرگرفته شود که حقوق اساسی هر موجود بشری که برروی زمين زندگی می کند در برابر هرگونه تجاوزی که تحت هرگونه ادعايی مورد حمايت قرارگرفته محافظت شده باشد. اعلاميه حقوق بشر در سال ۱۹۴۸ ترجمان چنين نگرانی هايی بود. اين آگاهی دارای ريشه های فلسفی، اجتماعی و سياسی در روشنگری، خردگرايی، فردگرايی، دموکراسی و آزادی در وسيع ترين مفهوم خود بود.
هرچند که اعلاميه حقوق بشر از بنياد چنان در نظرگرفته شده بود که بطور همگانی به مرحله عمل درآورده شود، با وجود اين به عنوان وسيله ای برای اعمال سلطه برکشورهای جهان سوم آلت دست سياسی قدرت های شمالی قرارگرفت. پس از تجزيه اتحاد شوروی، ايالات متحده آمريکا به يگانه قدرت سياسی تبديل گرديد. در نتيجه ليبراليزم و سرمايه داری به اصول عالمگير نظم «نوين» جهانی تبديل شدند که بنا به گفته فوکوياما «پايان تاريخ» را رقم می زنند. به گفته ساموئل هانتينگتون «برخورد تمدنها» يا همان نزاع اصلی سياست های جهانی بين ملت هايی که به تمدن های گوناگون تعلق دارند رخ خواهدداد. وی تعداد هفت تمدن ـ ملت را شناسايی کرد که ميان آنها اسلام در کنار تمدن غربی ايستاده است. پرسش اين نيست که آيا اين نگرش موجه و معتبر است يا نيست، بلکه آنچه از اهميت بيشتری برخوردار است اين که ارجاع هانتينگتون به کشمکش های جهانی است، ارجاعی که به تنگنايی اشاره دارد که جهان سوم در رعايت حقوق بشر در برابر آن قرار گرفته است. برای اکثريت مردم اين کشورها که از غارت های امپرياليستی و استعماری منابع خود بسيار رنج کشيده و هنوز هم در حال صدمه ديدن هستند، اعلاميه حقوق بشر به عنوان محصولی غربی استنباط گرديد که هدف از آن حفاظت از سعادت و خوشبختی شهروندان غرب به هزينه سعادت و خوشبختی ملت های غيرغربی است. اين استنباط توسط سطح فرهنگی ـ اجتماعی که در اين جوامع اعمال می گردند مورد تأييد قرارمی گيرد، سطح فرهنگی که هنوز هم به استاندارد فرهنگی مدرنيته و ارزش های مدرن نرسيده است. علاوه برآن گوناگونی فرهنگی که توسط دولت های نظامی يا شبه نظامی جهان سوم جهت توجيه نظامهای خودکامه سياسی استفاده شده، در عين حال برای توجيه دشواری های اعمال حقوق بشر نيز مورد استفاده قرارمی گيرد.
بنابراين پرسش اصلی اين نيست که آيا حقوق بشر موضوعی جهانی است يا خير، بلکه چرا اين حقوق همگانی در همه جای جهان به يک اندازه مورد موافقت قرارنگرفته و به طور همه جايی اعمال نمی گردد. در تلاش برای يافتن پاسخ اين سؤال لازم است که ابتدا پرسش ضروری ديگری مطرح شود: آيا مدرنيته، روشنگری، برابری و آزادی يا حتی حقوق بشر صرفاً ابداعی غربی هستند؟ اين واقعيت که تمدن بشری در بخش غربی جهان بود که به شکوفايی اخير و مدرن خود نائل شد به اين معنا نخواهدبود که تمدن بشری امری کاملاً غربی است. همانگونه که همگی می دانيم مدرنيته به عنوان «شيوه زندگی صنعتی مدرن و شهری» معنا شده است که مظهر مجموعه بويژه غربی از انديشه هايی است که منشأ آنها به قرن هجدهم بازمی گردد. مدرنيته مستلزم زمان بندی جديدی از تاريخ (باستانی، قرون ميانه و مدرن) است که در آن مدرن دلالت دارد بر دوره ای که عقل و علم برنوشته های مقدس، سنت و عرف فايق می آيد. در قلب مدرنيته تصوری قرار گرفته از موجودی دانا که آزادانه دست به عمل می زند و «کسی که تجربيات او می تواند به رازهای طبيعت نفوذ کرده و عمل او در همکاری با ساير انسان ها جهانی نوتر و بهتر بيافريند»(۲).
اين تعريف مدرنيته که از بنياد مقتضی است که تجزيه و تحليلی از اجزای مدرنيته را در خود بگنجاند. چنين تجزيه و تحليل هايی آشکار خواهندساخت که مدرنيته محتوی عناصر بسياری است که ريشه هايشان با بعضی اقسام مدرنيته ای که پيش از تاريخ مدرن وجود داشته در پيوند هستند. از اين رو مدرنيته فرايندی است از تکامل و استمرار. مدرنيته زمانی آغاز گشت که انسان ها به دور منابع آبی گردهم آمدند، در همانجا مستقر شدند و توسط زراعت به توليد مايحتاج خود مبادرت ورزيده و نظم اجتماعی را شکل بخشيدند که به آن «جامعه» گفته می شود. تا پيش از دوران مدرن، مدرنيته مفهومی فراگير يا جهانی نبود، بلکه مفهومی بود که با زمان و مکان خاصی در ارتباط قرارداده می شد و توسط آنها شکل می گرفت. آنچه به عنوان «مدرن» در زمان و مکانی خاص در نظر گرفته می شد، با گذشت تاريخ به عنوان «اصيل» يا حتی «از مدافتاده» از آب درمی آمد. همه اينها در مورد ادبيات، هنر، موسيقی، فلسفه و انديشه ها و غيره صدق می کند. از اين رو در واقع می توان درباره وجود «مدرنيته ها» سخن گفت که عناصر جهانی خود را در تکوين مدرنيته عرضه کردند، يعنی همان مدرنيته ای که به غلط «غربی» خوانده می شود.
بر همين قياس حقوق بشر محصول تاريخ کشمکش های انسانی ـ از زمان اسپارتاکوس در روم تا نلسون ماندلا در آفريقای جنوبی ـ بر ضد تمامی انواع بی عدالتی های بشری است. چنانچه هر فرهنگی برروی زمين طريقی و به طور تاريخی سهم خود را به مدرنيته و تکوين اعلاميه حقوق بشر ادا کرده باشد، چرا آنها نبايد به يک اندازه در مزيت های مدرنيته و حقوق بشر سهيم باشند؟ اکنون برای بار ديگر توپ در قسمت غربی زمين بازی است. اروپای سياسی و ايالات متحد هنوز هم در عصر تفوق انسان سفيد زندگی می کنند، به اين معنا که آنها فقط هنگامی به حقوق بشر توجه دارند که حقوق انسان سفيد در معرض صدمه قرار گرفته باشد.اما چنانچه تجاوز به حقوق بشر متوجه مردم غيرسفيدپوست گردد اروپای سياسی و ايالات متحد بسيار به نرمی واکنش نشان خواهند داد. يعنی اگر اصلاً واکنشی در کار باشد، از نظر مردم غيرغربی بهره کشی، بی عدالتی و تحقير سه عامل روشنی هستند که روابط مبنايی ميان غرب و بقيه جهان را تعيين می کنند.موضوع حقوق بشر پيوسته برای خدمت به علائق سياسی و اقتصادی غرب استفاده می شود. چنانچه اين منافع از امنيت کافی برخوردار باشند ديگر نيازی به استمدادطلبيدن از حقوق بشر نيست.
هنگامی که نوبت به «اسلام» و جهان اسلامی می رسد، احساس عمومی از بی عدالتی و تحقير حتی شايد شديدتر هم می شود. مخالفت يا پذيرش «مدرنيته»، «دموکراسی» و «حقوق بشر» هميشه در رابطه با اسلام به عنوان مفهوم دينی و «ايستا» مورد پرسش، بررسی و مباحثه قرار گرفته است، اما در اين مباحثات و بررسی ها شرايط اجتماعی و سياسی کشورها و جوامع اسلامی تقريباً هيچگاه مورد توجه قرار نمی گيرند. اگر مسيحيت می بايست در همين شيوه مورد پرسش قرار گيرد که اسلام قرار گرفته، همه می دانند که کليسا چگونه به شدت در برابر هر گونه تبيين سکولار موضع گرفته بود.اين فقط اعمال فشار تغييرات اجتماعی و سياسی بود که مسيحيت را مجبور به سازگاری با مدرنيته و دخالت های اجتماعی، فکری و سياسی آن نمود. اکنون اين پرسش مطرح است: آيا اين دين است که پيوسته زندگی اجتماعی را تعيين می کند وبه آن شکل می بخشد يا اينکه خود دين است که توسط زمينه و بافت شرايط اجتماعی ـ تاريخی معينی شکل پذيرفته و مورد تفسير قرار گرفته است؟
برای نزديک شدن به پاسخ چنين پرسشی بايد تمايز روشنی بين زمينه و بافت اصلی(نخستين) اجتماعی ـ تاريخی از يک دين معين از يک طرف و تکامل آن دين از طريق سفر اجتماعی ـ تاريخی خود تا زمان حاضر از طرف ديگر گذارده شود. از طريق يک چنين سفر طولانی لايه های تفسير و تفسير مجدد يا بلکه تفسير و ضدتفسير در اطراف متن های اصلی به حدی تمرکز يافته اند که زمينه و بافت اصلی اجتماعی ـ تاريخی مخفی گرديده است. چنانچه متن های اصلی (نخستين) وحی اسلامی در برابر زمينه و بافت تاريخی خود تجزيه و تحليل شوند آنگاه بسيار به جا خواهد بود که درباره نوعی از «مدرنيته» سخن گفته شود که اسلام در قرن هفتم به جهان عرضه کرد و توضيح داده شود که چگونه اين مدرنيته تا قرن دوازدهم توسط مسلمين به مرحله عمل درآمد و تکامل يافت. هر چند که امروز مسلمانان به پذيرش «مدرنيته» فعلی بسيار بی ميل هستند. دليل آن اين است که بسياری از روش های مدرنيته ارزش های اسلام را نقض می کنند يا آنکه منشأ آنها قانون گذاری بشری است حال آنکه منشأ ارزش های اسلامی در وحی الهی قرار دارد.
از آنجا که مدرنيته اساساً از طريق استعمار به مسلمانان عرضه گرديد، تصوير غرب و مطابق با آن تصوير مدرنيته برای هميشه ـ و البته هنوز ـ غامض ماند: اين تصويری است از استعمارگر و استاد، دشمن و آموزگار. متفکرين معاصر اسلامی بر خلاف اسلاف خود بين تنفر و ستايش، خصومت و عشق سرگردان ماندند. مدرنيته در اين زمينه و بافت است که طلب می شود زيرا عملی و به دردبخور است، اما همزمان پس رانده می شود زيرا نمايانگر تهديدی است به هويت سنتی. تصوير غرب به آن شکلی که در ادبيات به دست داده می شود و توسط نخبگان استنباط می گردد رکن ضروری را در مطالعه آن مسائل و دشواری هايی تشکيل می دهد که باعث حفظ فاصله و ثابت نگه داشتن اختلاف می گردند. از طرف ديگر تمامی رژيمهای سياسی جهان اسلامی به نظر می رسد که از يک مدرنيته ناقص بهره مند می شوند، به عبارت ديگر مدرنيته ای بدون خردمندی (من اين عبارت را از فاطمه مرنيسی وام گرفته ام: اسلام و دموکراسی، ترجمه Mary Jo Lakeland، ۱۹۹۲). حتی در مورد نمونه ترکيه، تنها کشور اسلامی که ادعای داشتن دولتی سکولار دارد، مدرنيته زير نظر سانسور نظاميان قرار گرفت. عدم حضور نهادهای جامعه مدنی که تنها ضامن دوام آن هستند، نشانه کاملاً روشنی است از مدرنيته ناقص. در اين نسخه بدل از مدرنيته، فردگرايی (کيش اصالت فرد) پيوسته به عنوان تهديدی عليه همبستگی و اتحاد جامعه تلقی گرديده، هرچند که در متنهای مهم و نخستين اسلام مورد تأکيد قرار گرفته است.
از آنجا که مدرنيته نه از روی انتخاب، بلکه از روی اجبار برگزيده شد، با بيم از دست دادن هويت فردی ارتباط داده شد. از اين رو فردگرايی در ميان اصلاح گرايان جنبشهای دينی و ملی گرا در قرن نوزدهم جايگاهی دوپهلو و نامفهوم کسب کرد. در مواجهه با غرب نظامی و امپرياليست، ملی گرايان اسلامی مجبور به پناه آوردن به گذشته و برافراشتن آن به عنوان فرهنگ دفاعی «حدود» (hundud) شدند، يعنی مرزهايی برای از خود دور کردن خشونت استعماری. اسلام قديمی که آنها از نو فعال کردند، موفق به تثبيت هويت مدرن در سنت تعقلی نگرديد. در حقيقت ملی گرايان زندانيان موقعيت تاريخی بودند که به طور چاره ناپذيری مدرنيته را به موقعيتی مغلوب تبديل کردند. در اينجا دو انتخاب ممکن بود: اول «دعوت ميراث انسانی (اومانيستی) استعمارگران غرب با قبول خطر از دست دادن وحدت»، دوم «حراست از مفهومی از اتحاد در برابر استعمارگران توسط چسبيدن به گذشته، جانبداری کردن از سنت تا حد اطاعت محض و سلب مالکيت از تمامی ابداعات غربی به استثنای وارد کردن فن آوريها.»
در رابطه ميان غرب و جهان اسلامی تا امروز چه مقدار تغيير روی داده؟ چه مقدار فشار تا اکنون بر ضد جهان اسلامی برای محافظت از منافع اقتصادی و سياسی غرب اعمال گرديده؟ چه تعداد رژيمهای ظالمانه سياسی توسط غرب سياسی در برابر خواست مردم مورد حمايت قرار گرفته؟ چقدر تدبير اساسی بر ضد مسلمين با نشان دادن اسلام به عنوان دشمنی جديد برای غرب پس از فروپاشی اتحاد شوروی صورت گرفته؟ اين واقعيتی است که جهان به دهکده کوچکی تبديل شده و اينکه مردم فقيری که در جنوب زندگی می کنند، فقيرتر و ثروتمندان شمالی همواره ثروتمندتر می شوند. «مدرنيته»، حقوق بشر و دموکراسی فقط برای طبقه مرفه درست شده است و برای انسانهای معمولی چيزی جز فرياد تظلم خواهی نمانده.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

سرانجام اينکه حقوق بشر موضوعی کاملاً جهانی است، به عنوان الگو، اصول و چيزی آرمانی. در جهان واقع اما امور به گونه ديگری هستند. وضعيت سياسی جهان هنوز هم به سطح جهانشمولی نرسيده است. اسلام به عنوان يک دين نيز چيزی آرمانی، جهانی و بنابراين بسيار انسانی است، اما موقعيت اجتماعی ـ فرهنگی و سياسی اغلب کشورهای اسلامی اجازه نمی دهند که پيام اصلی اسلام رمزگشايی شود. جهان برای رسيدن به سطحی بالاتر از اصولی که بايد برای بشريت الگو قرار بگيرند نياز به تغيير دارد. شبکه فرهنگی از روشنفکران، نويسندگان، هنرپيشگان، روزنامه نگاران با صداقت و دانشگاهيان از تمامی کشورهای جهان بايد مسؤوليت ايجاد برابری، عدالت و آزادی ميان ملتها و فرهنگها را به عهده بگيرند. فقط اميدوارم که اين آرمانشهر ديگری نباشد.

۱‎/ The Concept of Human Rights, the Process of Modernization and the Politics of Western Domination, By Nasr Abu-Zayd, Ibn Khaldun Center 1998,7. for development Studies. Vol
۲‎/ Joyce Appleby, Kynn hunt and Margaret Jacob, زPostmodernism and the crisis of Modernityس in Telling the Truth About History, W.W. 201. P, 1994 Norton, New York.
۳ـ معروفترين کتاب خانم مرنيسی به فارسی با نام نخبگان جوشن پوش، زنان پرده نشين ترجمه شده بود که خيلی زود توقيف شد. مترجم.

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/11481

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'توپ حقوق بشر در زمين غرب، روزنامه ايران' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016