advertisement@gooya.com |
|
از زمان مشروطه تاكنون روشنفكران بسيارى ظهور يافته اند كه اگرچه در ابتداى كار در پاره اى امور موفق و تاثيرگذار بوده اند اما در درازمدت به علت واگذار كردن بسيارى از نقش هاى روشنفكرى و قرار گرفتن در جايگاه ايدئولوگ حزبى و سياسى از جايگاه اصلى خود دور شده و اثرگذارى شان تا حد تاثيرات مقطعى و موردى تنزل يافته است. روشنفكران به علت شكل نيافتن جامعه مدنى بر مبناى مناسبات مدرن شهرى نقش هاى متفاوتى برگزيده و بار نبود احزاب را بر دوش كشيده اند، درد جامعه عقب مانده ايران را تشخيص داده و انحطاط را دريافته اند اما على العموم درمان آن را در اصلاح حكومت و حاكمان جست وجو كرده اند.
جمله معروف سيدجمال كه گفت: « اگر به جاى اصلاح حكومت، عمر خود را صرف اصلاح جامعه و مردم مى كردم چه بسا موفق تر بودم.» نشان از نسخه پيچى اشتباه روشنفكران و نگاه به حكومت ها و حاكمان به جاى نگاه به جامعه و مردم دارد. بسيارى از روشنفكران ما به جاى بداهه زدايى مفروضات جامعه پيشامدرن و خرافه زدايى از آن، نگاهى معطوف به اصلاح حكومت داشتند و در هر فرصتى كه گمان بر توان پوشاندن جامه عمل بر انديشه هايشان برده اند، با ورود به عملگرايى نقش روشنفكرى خود را از دست داده اند. اكنون در اينجا اين مقاله بر آن نيست كه خوانشى تاريخى از روشنفكرى ايرانى عرضه كند، كه مى كوشد نقش جنبش دانشجويى و دانشگاه و انتظارات از آن را در قالب اين گذار بيان كند.
جامعه ايران با توجه به ۱۰۰ سال گذار از سنت و جامعه بدوى، هنوز نتوانسته است به جامعه اى با مناسبات مدرن و شهرى، همراه با رشد اجتماعى برسد. ما ديده ايم كه چگونه به راحتى جامعه مدنى سست و نوبنيادى كه پيوندهاى ميان اجزاى آن نهادينه و عميق نشده، از هم مى گسلد.
در اين شرايط است كه دانشگاه به رغم وظيفه دشوار خويش به عنوان نهادى مدرن كه محل انديشه ورزى، نقادى، تولد و توزيع فكر و دانش جديد است، درگير موج انتظارات جديد و فزاينده اى مى گردد كه برآوردن آنها از توان جنبش دانشجويى خارج است. از طرفى وظيفه ويژه دانشگاه، مفهوم سازى مناسبات جديد اجتماعى است كه در سايه نقادى مداوم قدرت و جامعه امكان پذير مى شود. همچنين دفاع از حق ناحق بودن و دفاع از آزادى انديشه مخالف و حتى ناحق و بيان آن، وظيفه انكار ناشدنى جنبش دانشجويى است.
از سوى ديگر به خاطر عدم شكل گيرى جامعه مدنى و پيوند هاى اجتماعى مدرن ميان اركان آن و وجود community به جاى society و نبود نهادهاى مدرن مدافع حقوق شهروندان و حافظ آزادى هاى آنان، جنبش دانشجويى نقشى پراگماتيك و حزبى نيز پذيرفته است، بدين معنا كه در نبود احزاب متشكل و مرتبط با جامعه مدنى، دانشگاه به مرجعى اجتماعى تبديل شده كه همه نگاه ها به آن معطوف است و همگان كانون تحولات آينده را در دانشگاه مى جويند. اين حالت جنبش دانشجويى را به «روشنفكران عملگرا» تبديل كرده است تا در ميانه راه بماند و متناسب با شرايط جامعه يكى از دو نقش خويش را پر رنگ تر انجام دهد.
انتظارات از دانشگاه نيز مطابق اين نقش هاى دوگانه شگل گرفته است. به طور مثال انتظارات چرخشى بيرونى را مى توان در گفته هاى سران اصلاح طلبان حكومتى مشاهده كرد، در حالى كه سعيد حجاريان از شخصيت هاى تاثير گذار اصلاحات از توان تئوريك جنبش دانشجويى انتقاد مى كند و جنبش دانشجويى را از عملگرايى سياسى برحذر داشته، دعوت به تاسيس تئورى منسجم براى جنبش دانشجويى مى كند ، ديگر همراه و هم حزبى وى، مصطفى تاج زاده، جنبش دانشجويى را تا آنجا به عمل سياسى دعوت مى كند كه به جاى شعار دورى از قدرت از آنان مى خواهد حزبى تاسيس كنند و در انتخابات به عنوان نيروى سياسى فعالى شركت كنند. او شعار دورى از قدرت را بى فايده مى داند، چرا كه از جنبش دانشجويى انتظار دارد همانند سال ۷۶ به يارى شان بشتابد و از انزواى سياسى خارجشان كند.
انتظارات دوگانه از جنبش دانشجويى و كاركرد دوگانه روشنفكرى و عملگرايى جنبش دانشجويى را در ميانه راه باقى گذاشته است تا متناسب با شرايط جامعه و موقعيت خود يكى از دو نقش را جدى تر انجام دهد، و اين موضوع عاملى است كه فرصت «انباشت تئورى و تجربه» را از جنبش دانشجويى مى ستاند. «شايد مهمترين عاملى كه جنبش دانشجويى پس از گذشت نيم قرن فعاليت هنوز نتوانسته است به رغم سزارين صدها چهره عملگراى سياسى، فرزندى نظريه پرداز و تئوريسين در زهدان خود پرورش دهد» فقدان انباشت تئورى و تجربه باشد، نشان به آن نشانى كه هنوز هم گهگاه فعالان جنبش دانشجويى اشتباهاتى را تكرار مى كنند كه پيشينيان آزموده و پس از خطاهاى بسيار به تصحيح آن پرداخته اند.
سنگينى بار بر دوش دانشجويان و عبور از مسير سنگلاخ، احساس عدم امنيتى را براى دانشجويان سياسى ايجاد كرده كه نسل جديد دانشجويى كمتر علاقه اى براى ورود به عرصه فعاليت جنبش دانشجويى نشان مى دهد. بسيارى از فعالان جنبش دانشجويى امروز، عموماً عملگران ديروزند كه احساس وابستگى شان آنان را در فضاى دانشجويى حفظ كرده و نسل جديد و قديم را با يكديگر پيوند نزده است تا انتقال تجربه صورت نگيرد.
نبود انباشت تجربه و تئورى و هدر رفتن بسيارى از سرمايه هاى دانشجويى گذشته عاملى است در فربه نشدن واقعيت جنبش دانشجويى و فعالان آن. جنبش دانشجويى تجربيات مهمى مانند كوى دانشگاه۷۸ و ۸۲ را از سر گذرانده اما شايد هيچ سند، فيلم، عكس و وقايع نگارى از تجربه ها و اتفاقاتى كه اين جريان پشت سر گذاشته، به همت خود جنبش دانشجويى، تدوين نشده است. همچنين در حالى كه احساس عدم امنيت براى جنبش دانشجويى به جايى رسيده كه بازنگرى واقعه ۱۸ تير براى آن امكان پذير نيست و تاكنون آسيب شناسى براى آن واقعه صورت نگرفته است، انتظار اندوختن كدام تجربه را براى نسل جديد داريم؟ دانشجويان جديدى كه پس از ۱۸ تير۷۸ از آن واقعه خاطرات مبهمى در ذهن دارند، امكان نقد و بازنگرى عملكرد گذشتگان خود را نيافته اند كه بتوانند توشه اى از آن واقعه تلخ براى خود بياندوزند و تنها مرده ريگ آن واقعه احساس ترس و عدم امنيتى است كه باقى مانده است.
جنبش دانشجويى در شرايطى كه فشارهاى زيادى را متحمل است، با هويت هاى نسلى متفاوت ترى نيز نسبت به سال ۷۶ روبه روست و پوست اندازى عميقى انجام داده است و از طرفى با به پايان رسيدن پارادايم اصلاحات پارلمانتاريستى، در فضاى جديدى قرار گرفته كه مى تواند آن را غنيمتى شمرد كه «فرصت ايستادن و فكر كردن» مى دهد. جنبش دانشجويى در اين شرايط مى تواند با توجه به كارنامه نخبگان و فعالان سياسى عصر اصلاحات، حاملان و نمايندگان متناسب براى فضاى جديد به جامعه معرفى كند، حاملانى كه روشنفكران عرفى سترون شده و در خانه مانده، مى توانند بخشى از اين افراد باشند.