advertisement@gooya.com |
|
پس از يك دوره فشار سنگين اقتصادي بر مردم در قالب تعديل بخصوص پس از جنگ هشتساله و ويرانيها و خسارات بهجاي مانده از آن و سپس بهوجود آوردن فضايي سياسي بهمنظور آب كردن قنديلهاي قدرت، بهنظر ميرسد در حركت سوم بايد در كنار ساير ابعاد توسعه، به احياي توسعه اجتماعي پرداخت و براي آن اهميتي بيش از گذشته قائل شد.
در ابتداي نوشتار حاضر، يادآوري اين نكته ضروري است كه عموم بحرانهاي اخير در ايران در شهرهاي كوچك و حاشيهاي رخ داده است. در استان خراسان، مدتي شهرهاي كوچك و حاشيهاي اين استان به بهانه تقسيم استان، شاهد ناآراميهايي بود كه در برخي موارد، وضعيت به مرز بحران نزديك شد. در استان خوزستان، مقابله برخي مأمورين انتظامي در قالب مبارزه با مفاسد اجتماعي، ناآراميهايي يك هفتهاي را در اين استان دامن زد! در هرمزگان اتفاقات شهر لامرد، هنوز دريادها هست كه معترضين را در اين باب كه چرا يك بخش «شهر» مي شود و بخش ديگر خير، به سمت ناامنسازي فضاي شهر، سوق داد. در استان اصفهان، حادثه سميرم تلفاتي برجاي گذاشت. در يزد، برخورد با يك موتورسوار توسط اداره راهنمايي و رانندگي حادثهاي اعتراضگونه را پيش آورد و چند روزي اين شهر ملتهب بود؛ در استان كردستان وقايع ريز و درشت در شهرهايي همچون سردشت، مريوان و... شبه بحرانهايي چند روزه را براي مسؤولان استان پيش آورد و در اين ميان، ماجراي سراوان در استان سيستان و بلوچستان هنوز خبر داغ نشريات است كه باعث كشته شدن 5 هموطن شده است.
از اين نوع اتفاقات و ديگر اعتراضات كه برخي از آنها در شهركهاي حاشيهاي كلانشهرها رخ ميدهد و منجر به بستن اتوبانها و بزرگراهها ميشود، بسيار ميتوان مثال زد. اين وقايع چرا رخ ميدهد؟ مخرج مشترك اين اتفاقات كه بسان شعلههاي كوتاه هستند چيست؟ شايد بتوان گفت نارضايتي از وضع موجود و براي رسيدن به وضعيت موعود. در كلام ديگر ميتوان تصريح كرد كه عامل اصلي دوري مردم از نشاط اجتماعي است.
اگر به ابتداي مطلب بازگرديم، به اين نكته پيخواهيم برد، هنگامي كه مردم زير فشار سنگين تعديل اقتصادي خرد شدند، در رويكرد جديد خود به حاكميت، سعي كردند با انتخاب افراد ديگري كه در اين سالها از دايره قدرت دورمانده بودند و مهجور سياسي بودند، يك فضاي سياسي را بهوجود آورند تا به كمك اين افراد – كه به اصلاحطلبان معروف شدند – كساني را كه از خوان نعمت مردم در اين سالها بهره برده و سودي به مردم نرسانده و نهايتاً به «قنديلهاي قدرت» تبديل شده بودند، آب كنند و از اريكه قدرت پايين بكشند اما در عمل، چنين اتفاقي نيفتاد و حاصل رويكرد به توسعه سياسي با تمام دستاوردها، چندان مثمرثمر نبود. زيرا از آنجا كه سطح مطالبات مردم بسيار فزون بود، دستاوردها توجه برانگيز نشد. مردم خواهان آب شدن قنديلهاي قدرت بودند ولي قنديلها در پناه سايههاي متداوم قدرت، نه تنها آب نشدند كه سختتر و سفتتر از پيش شدند. لذا مردم خسته از تلاش، اكنون، به اين نتيجه رسيدهاند تا در دوره جديد با دوري از روند اصلاح ساختار قدرت، آن را به حال خود رها كرده و راه خود را بروند و اين «بيتوجهي مدني» امروز آفت نظام و حاكميت شده است.
حال مسؤولان، دو راه بيشتر در پيشروي ندارند، يا تن به بازي مردم بدهند يا به اصلاح خود، در قالب توسعه اجتماعي بپردازند. اگر تن به بازي مردم بدهند، ناچارند واكنش منفي خود را در قبال «بيتوجهي مدني» به نمايش بگذارند. محدوديتهاي اجتماعي را افزايش دهند (كه اتفاقاً اين روزها شاهد آن هستيم) و فشار را بر نيروهاي درون حاكميت بيش از پيش كنند (كه نشانههاي آن نيز بارز است).
پس رفتهرفته اين بازي در لابيرنتهاي خود، ابعاد ديگري خواهد يافت. اگرچه در يك نماي عمومي، آنچه رخ ميدهد به زيان مردم است و آنها را بيش از پيش در منگنه محدوديت اجتماعي قرار ميدهد اما نهايتاً آنها (مردم) پيروز ميدان خواهند بود. از ديگرسو اگر حكومت خواهان بقاي سياسي اجتماعي خود است، لازم است از روشهاي موجود دوري كند و برلزوم توسعه اجتماعي كه منجر به نشاط و انبساط روحي در مردم ميشود، روي آورد. البته در اين راه كه قطعاً شكستن تابوهاي غيرمنطقي اجتماعي در آن ضروري است، بخشي از تندروها به اعتراض، قد علم خواهند كرد اما ميتوان با تدابير انديشيده شده جزئي كوچك را فداي يكپارچگي و برقراري كليت كرد. در غير اين صورت، در نبود يك نشاط اجتماعي، نارضايتيها دامنگير خواهد شد و كشور را با چالشهايي مواجه خواهد ساخت.