شنبه 6 دي 1382

گرسنگ ازين حديث بنالد عجب مدار، مسعود بهنود

ايران علتی برای داشتن اين همه فقر ندارد. علتی ندارد که مردمش بی هوده در اثر حادثه ای که هر ماه در جائی از دنيا اتفاق می افتد اين همه کشته بدهند، هيچ جز آن که کار مردم به دست مردم نيست

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

دردآورست. ارگ با سايه هايش رفته است. اما دردآورتر آدم ها هستند، راست گفته اند آن ها که از واکنش اولين لحظه ای من خرده گرفته اند. اما از صبح که اين خبر شنودم تا به حال که از نيمه شب گذشته است تاب و توان ندارم. شنيدن خبرهای بد از دور سخت تر است. پيش از آن که بر سر سخن بروم تمنائی دارم و آن دادن خون است. در خبرها آمده برای مجروحان و مانده های فاجعه بم خون لازم است و اصولا به دلايل فراوان رجوع مردم به مراکز انتقال خون کاسته شده است، يادم نمی رود که در روزهای اميد چه فراوان می شوند ايثارگران و نيازی به خون فروشی نيست چنان که در زمستان سال 57 چنين بود و در روزهای جنگ هم و آخر بار بعد از دوم خرداد. پس ربط مستقيم دارد به آن چه می خواهم بگويم ولی به هر حال هموطنان ما هم الان نياز به خون دارند. خون خود را از آن ها دريغ نداريم. اين از اول داستان.

استاندار کرمان می گويد و به صداقت هم می گويد که تخمين کشته ها آسان نيست چون هنوز عده زيادی در زير آوار خفته اند. خب حالا چه کنيم. اطمينان کنيم که اين سيستم پوسيده اداری فاسد می تواند يکباره به جنب و جوش درآيد و آن ها را که هنوز هم زنده اند و دارند در زير آوار با مرگ دست و پنجه نرم می کنند، يا آنان که دست و پا شکسته و خونين در خيابان ها هستند، نجات دهد. من که بارها زلزله های بزرگ را در ايران و دو سه جای جهان ديده ام، سينه ام به درد می آيد از فکر آن که کسی، هر که باشد، زير خاک. اين زنده به گوری دردناک ترين وداع هاست، در آن مقام اتفاق ها می افتد که اگر دلش را داشتم چند تائی را از زلزله طبس و خراسان از نزديک ديده ام می نوشتم تا قلم به تهوع دچار شود.

اين آدم هائی که کشته می شوند عدد نيستند، تنها به کار آمار نمی آيند يا به کار نمايش محبوبيت اين و آن. آدميانند. اصلا چرا با سقط جنين مخالفت می کنند علمای همه اديان. چون که می گويند از زمانی که نطقه بسته شد او انسان شده است گرچه در رحم، و جان دارد و کسی حق ندارد جان او بگيرد. آن وقت می پرسم چگونه باورتان بايد کرد وقتی که همين نطفه وقتی جانی يافت و چشم به دنيا گشود، اهميتی برای جانش قائل نيستيد، برای رايش قائل نيستيد، برای نظرش اهميتی در نظر نمی گيريد، به سلامتش فکر نمی کنيد و ... همين سه روز پيش همه جهانيان ديدند، گيرم در سيمای جمهوری اسلامی سانسور شد، که هلی کوپتر و هواپيمای امبولانسی نجات چه کردند برای جان سه نفری که در جريان زلزله کاليفرنيا - که سيلابی در پی آورده بود - گير کرده بودند در دل امواج. يا چه کردند برای آن خانواده که دو دخترشان در آتش سوزی هفته گذشته سوختند. مگر مشدی حسن ما با شرلی کاچ تفاوتی دارد در ارزش انسانی.

تا اين سخن بگوئی هستند عاقلان و تکنوکرات ها می گويند چه قياس است بين ايران کوچک و آمريکای بزرگ ثروتمند. خب آن ها امکانات دارند. اتفاقا می خواهم درد را به همين جا بکشانم و نوحه خواندن و ضجه زدن بلدم ولی آن قدر خون به دلم افتاده که نمی توانم حتی نوحه ای برايتان بخوانم و سوگواره ای بنويسم.

ببينيد. در چشم مردمی که از صبح ديروز دارند فيلم های فاجعه بم را می بينند ما عقب افتاده ايم، کشوری هستيم با هزار ادعا فقير و درمانده در کار خود. می پرسيد از کجا. ما از کجا می فهميم کشوری فقيرست و مردمش در رنجند و از قافله تمدن عقب مانده اند. جواب اين است که از فيلم های خبری. مثلا ترکيه به هزار زحمت و مشاطه با برنامه های غرب مانند تلويزيونی و خرج کردن برای فوتبال و ساخت تيم های مدال آور و و لباس آن چنانی پوشيدن و ترتيب دادن جلسات دفيله مد و افتتاح سالن های رقص می کوشد خود را سزاوار اروپائی شدن نشان دهد، اما به آمدن زلزله ای و سيلی و انفجاری دوربين ها به پشت دکورها می روند و مردم دنيا در می يابند که واقعيت چيست و ترک ها تفاوت چندانی ندارند با عراق و بقيه منطقه مگر اندک. بمب در مناطق فلسطينی نشين می اندازند چهره و خانه مردم آشکار می شود و... در اين جهان مشکل می توان برای مدتی دراز واقعيت ها را پنهان کرد. دروغ نمی توان گفت.

ديشب هم که بم بر روی صفحه تلويزيون های جهان نشست بگذريم که دو سه ميليون ايرانی پراکنده در جهان از همسايه و همکار حجالت کشيدند، اين را می توان گفت به ما چه. اما خود آن ها که ربع قرن است اداره جامعه را به دست گرفته اند چه. آن ها فکر نمی کنند که جهانيان به ديدن مردم اين همه فقير و بی وسايل، به آن ها شعار ها که از تهران به دنيا مخابره می شود می خندند و می گويند اين ها می خواهند با آمريکا در بيفتند. اين ها که مانند قرون وسطا زندگی می کنند.

آمريکا هيچ. آيا حق نداريم ايران را با دوبی مقايسه کنيم. باشد، دوبی هم کوچک است و از قديم جای دزدهای دريائی بوده و در قياس ما نيست، کويت و قطر چی. بحرين چی. مالزی چی، کره جنوبی چه.

ببينيد راست و حسينی ما دليلی ندارد که اين همه فقير باشيم و جان انسان ها در کشورمان اين همه بی ارزش باشد. اين همه در جهان بدنام باشيم. و همه اين ها در مقابل آن که شعار بدهيم. شعارهای که آن را به قرص نانی نمی خرند.

فردا که محاکمه صدام حسين برپا شود خواهيد ديد که چقدر استدلال هايش شبيه به استدلال های مفسران صدا و سيمای ماست. از توطئه هائی خواهد گفت که ايران و آمريکا عليه او کرده اند و زجری که به مردم عراق داده اند، از اين خواهد گفت که ما می خواستيم مستقل باشيم و هزينه استقلال طلبی مان بود آن بمب ها که بر سرمان ريختند. باور کنيد همان قدر که عده ای در وطن ما اين گونه استدلال های را باور می کنند مردم عراق هم به همين نسبت حرف های صدام را باور داشتند و تازه حالا دارد کم کمک چشم هايشان باز می شود.

می پرسيد چاره چيست. به باورم خيلی ساده است. دادن آزادی به مردم. خواهيد ديد وقتی که آزادی حاصل آمد فاصله ما هم از کشورهای فقير کم خواهد شد. ايران علتی برای داشتن اين همه فقر ندارد. علتی ندارد که مردمش بی هوده در اثر حادثه ای که هر ماه در جائی از دنيا اتفاق می افتد اين همه کشته بدهند، هيچ جز آن که کار مردم به دست مردم نيست.

می دانم و خوب می دانم که حتی عده ای از مصلحت انديشان هم در پاسخ خواهند گفت گل به شکوفه چه ربطی دارد. زلزله آمده و حادثه ای طبيعی است، حکومت چه کند با اين همه مخارج که دارد. حتی ممکن است حرف اصلاح طلبان که حالا وارد حاکميت شده و به ادب قدرت آراسته گرديده اند هم همين باشد. بودجه ای هست و محدود و ساختن زيرساخت ها زمان می خواهد، زلزله آمده و ما هم هر کار لازم باشد می کنيم حالا چه جای سخن گفتن از دموکراسی است.

اما هست باور کنيد هست، باور کنيد تا وضعيت اين است جان آدم ها در خطرست. با ديدن صحنه ها که از کشته شدن مردم ديده ام و اين يک صد از آن نيست که اتفاق افتاده حال چندان ندارم برای دراز نفسی همين قدر می دانم حکومت های ما از قديم که به ياد دارم چنين بوده اند که سوانح طبيعی را فرصتی می شمارند برای نشان دادن لياقت نداشته خود. پس در آمار ساخته ها و نجات يافته ها اغراق روا می دارند و در آمار کشتگان به زودی گشاده دست می شوند که نشان دهند حادثه بزرگ بوده و گناه از ما نيست. آری حالش را ندارم وگرنه اثبات می کردم که به هزار دليل آن گل به اين شکوفه مربوط است.

ببينيد و به نقشه دنيا نگاه کنيد. باور کنيد پيشرفت و آبادانی ربطی به داشتن و نداشتن نفت و منابع طبيعی و حتی توطئه ابرقدرت ها ندارد. ژاپن با جمعيت فراوان و زمين کم و سوانح طبيعی مدام و منابع طبيعی اندک و آلمان هم، دو کشور ويران شده و تحقير شده جنگ جهانی دوم بودند وقتی من به دنيا آمدم اما چندان که جايشان در بخش مردمسالار جهان قرار گرفت و در عين آن که اشغال شده و محصور بودند حکومتشان به دست مردم افتاد همه گرفتاری هايشان ظرف دو دهه چاره شد. ساخته شدن ژاپن اتم خورده و پر جمعيت و ويران درست به اندازه عمر جمهوری اسلامی، يعنی 25 سال وقت گرفت از سال 1946 تا سال 1960 که درهاشان را باز کردند و ای عجب معجزه اقتصاد ژاپن شد ورد زبان دنيا. بازسازی آلمان کم تر از اين ممکن شد.

اما در مقابل، شوروی کشوری بزرگ است که همه چيز دارد، تازه وقتی جنگ تمام شد زير ساخت قوی داشت بيش ترين خطوط راه آهن جهان، بزرگ ترين ناوگان دريائی و کشتی رانی، صنايع سنگين معظم و به زودی به اتم هم دست يافت، يوگوسلاوی هم همين طور. وقتی چکسلواکی را با فرانسه مقايسه کنيد کشور ژنرال دوگل چيزی کم می آورد. اما چهل سال بعد از جنگ ديديد که از شوروی با آن همه ادعا و قدرت چه آشکار شد، ديديد کشورهای ثروتمندی مانند يوگوسلاوی و چکسلواکی به تجزيه افتادند و در فدراسيون يوگوسلاوی چه پيش آمد. در بخش های مختلف سرزمين تيتو چقدر عقب افتادگی و بی فرهنگی بود که در اين زمانه با هم نساختند و خود را در اولين روزهای آزادی در جهان به خشونت مشهور کردند. آلبانی را ديده ايد که در دل اروپا به روستاهای اطراف قم می ماند و هنوز با گاری و اسب و الاغ خمل و نقل می کنند. اين ها تفاوتشان با هم چه بود جز آن که گروه اول کار را به دست مردم داشتند و گروه دوم در حالی که غرور پيروزی در جنگ جهانی هم در وجودشان بود. از آن مهم تر دل مردم عدالت جوی جهان ر ا با خود داشتند که در مقابل سرمايه داری آنان را ترجيح می دادند ولی سرانجامشان اين شده است که می بينيد. چرا واقعا چرا. چه عاملی است جز آن که مردم در سرنوشت خود وقتی شرکت داشته باشند شرايط اصلی پيشرفت کشور پيدا می شود آن هم پيشرفتی واقعی و نه باسمه ای.

وقتی مردم در کار باشند حکومت نيازی ندارد که شعار بزرگ تر از دهان خود بدهد و مردم را مجبور به دادن هزينه آن شعارها کند، وقتی مردم در سرنوشت خود دخالت داشتند اصلا کسی و يا گروهی نيستند که جهان را به هم بدوزند برای ماندن. و از جمله از دين که با ارزش ترين سرمايه حيات و تجربه بشری است هم مايه بگذارند بی هراس. وقتی مردم بودند اصلا دليلی ندارد که واجب ترين واجبات حفظ نظام باشد، نظام خود به خود حفظ است و برايش ناگزير نيستيم اين همه زندان درست کنيم.

آری مربوط است. زلزله و همه آن چه بر ما می گذرد با نوع زندگيمان مربوط است و دليلی ندارد که ما که ايرانيان باشيم که به همه وسايل بزرگی و پيشرفت مجهزيم چنين عقب افتاده بمانيم.

از همين ديروز بشنويد که مردم در کوچه و خيابان چه می گويند که بخشی از آن را در نظرها که در سايت هائی مانند همين خانه کوچک می گذارند بخوانيد. در تلفن های راديو ها و وسايل ارتباط جمعی مستقل خارجی که غوغائی است. يکی می گويد آزمايش اتمی کرده بودند، زلزله نبود. آن ديگری ماجرا را به پسته و کسان بخصوصی مربوط می کند. يکی می گويد با بولدوز مرده ها را چال می کنند و ديگری فرياد می زند به اصرار که بنا به گفته فلان کس در تلويزيون و در فلان راديو، مسوولان از وقوع زلزله خبر داشتند اما کاری نکردند که افراد بيش تری کشته شوند تا از اثر آن بتوانند جلو اعتراض های مردمی را بگيرند و انتخابات را برگزار کنند.

اين سخن های باور نکردنی در حالی که عده ای به واقع در کارند تا از ابعاد فاجعه بکاهند و همه کار کرده اند و می کنند، چراست. به راهنمائی صهيونيسم است و يا به دستور جورج بوش.

اين گفتمان که واکنش نارضايتی هاست در حالی است که از همان اول کار تمام سعی خود را کرده اند عده ای که تا می توانند کشور را خلوت کنند تا بتوانند به اشتباهات خود ادامه دهند و تمرين کنند مملکت داری را. سه ميليون نفر را از کشور رانده اند و به هزينه ای فراوان دانشجو و روزنامه نويس و وکيل دعاوی و فعالان سياسی را بی صدا کرده اند. خب حالا چی. آقای جنتی می گويد ما مردمی ترين حکومت های جهان هستيم. خب اگر کمی هم اين حرف را باور داريد چرا نمی گذاريد مردم – مردمی که شما به پشتيبانی آن ها مطمئن هستيد و اصرار داريد جهان هم اين ادعا را باور کند – هر که را می خواهند به همان مجلسی بفرستند که مهارش به دست شورای نگهبان است و هر جا بخواهد لايحه ای هم تصويب کند که به نظرتان درست نباشد حکم حکومتی بالای سرش داريد، حرف که بزند به امربری مانند مرتضوی فرمان می دهيد که او را احضار و به او توهين کند و... حالا حکومت مردمی چه ترسی از انتخاب مردم دارد.

به اين دليل است که اگر صد در صد مردم هم مانند همه پرسی صدام رای بدهند به اعضای مجلس خبرگان باز جهان باور نمی کند و اين را دليل مردمی بودن نمی داند. چهارسالی است که جهان تنها به دو دليل است که تحمل می کند جنابان را. راست و حسينی اش اين است. اول به اين دليل که سرمايه داری اروپا و حتی آمريکا از اين بابت مغبون نيستند. عده ای فقير بی تاثير شعار می دهند و هر چه را مجاز بدانيم در مقابل پول نفتشان از ما می خرند. دوم آن که ايران کشور بزرگی است و برای تغييرات پردرد در اولويت نيست.

کشته شدگان در زلزله هم مانند کشته شدگان در جنگ هشت ساله ای که می توانست با همه خونخواری صدام چنين نباشد که شد، از اثر وضعيتی که بر ما حاکم است چنين بی گناه از دنيا می روند.

چرا کسی در گوش آقايان نمی گويد آن نقشی را که عقلا می بينند. راستی هيچ فکر کرده ايد چرا.

چيزی از تعداد حکومت هائی که با مردم نيستند نمانده است، در جمع هفت تا باقی نمانده و تازه اين ها هم مانند قذافی دارند به سرعت و به خيال حفظ قدرت در خانواده خود، شعارها را به فراموشی سپرده و حکومتشان را با جهان موزون می کنند. دير نيست که مردم ايران هم از اين وضعيت به در آيند و تنها تفاوتی که دارد اين است که به تاخير انداختن ماجرائی که حتمی است هزينه آن را هم برای مردم و هم برای حکومتگران سنگين می کند. خطر آن است که از شدت غضب عمومی نتوانند عقلا مردم را مهار کنند. چيزی که همه از آن می ترسيم.

بر کشته گانمان اشگ بريزيم و درد بکشيم و نوحه بخوانيم حتی. اما واجب تر آن است که بر احوال خود انديشه کنيم. از کسانی مانند آيت الله مشکينی که انسان ها را فضله موش می داند آن هم در خطبه نماز جمعه – آن هم نامزد های انتخابات را که آماده گذر از غربال شورای نگهبان هستند و به هزار طريق علاقه و ايمان خود را ثابت کرده اند – وقتی قدرت را در کف داشته باشند کار از اين بهتر نمی شود. و همچنان جای مردم بی گناه در زير خاک است و جای اهل فضل و هنر زندان، و هزينه چنين کاری بزرگ تر از آن که به تصور آيد. قضله موش که در ذهن کسی بکنجد، عمش نبايد خورد که به همين وسع است حوصله او و چينی دانش جز اين نمی پذيرد.

گر سنگ از اين حديث بنالد عجب مدار

[سايت مسعود بهنود]

[ "در را چرا باز گذاشته بودم": مقاله قبلي مسعود بهنود درباره زلزله ]

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/2626

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'گرسنگ ازين حديث بنالد عجب مدار، مسعود بهنود' لينک داده اند.

بم، زلزله، ارگ و بهنود...
در اين جا که من به ميهمانی آمده ام و اصولا تمام اروپا ديروز روز کريسمس بود و همه جا بسته و تعطيل و همه رفته به مرخصی و شهر خلوت. و امروز نيم جا...
Rooznegar
December 27, 2003 04:58 PM

بم، زلزله، ارگ و بهنود...
در اين جا که من به ميهمانی آمده ام و اصولا تمام اروپا ديروز روز کريسمس بود و همه جا بسته و تعطيل و همه رفته به مرخصی و شهر خلوت. و امروز نيم جا...
Rooznegar
December 27, 2003 05:01 PM

بم، زلزله، ارگ و بهنود...
در اين جا که من به ميهمانی آمده ام و اصولا تمام اروپا ديروز روز کريسمس بود و همه جا بسته و تعطيل و همه رفته به مرخصی و شهر خلوت. و امروز نيم جا...
Rooznegar
December 27, 2003 05:03 PM

بم، زلزله، ارگ و بهنود...
در اين جا که من به ميهمانی آمده ام و اصولا تمام اروپا ديروز روز کريسمس بود و همه جا بسته و تعطيل و همه رفته به مرخصی و شهر خلوت. و امروز نيم جا...
Rooznegar
December 27, 2003 07:05 PM

بچه هاي تنها ...
* من آن شکسته بی نهايت شکسته امآنقدر شکسته ام که ديگر نتوانم شکست ... * کلاس PL ما توي يه دانشکده ديگه ست. صبح وقتي داشتم ميرفتم سر کلاس، تابلوي ...
زهرا
December 30, 2003 02:52 PM

Copyright: gooya.com 2016