چهارشنبه 17 دي 1382

پادشاهی و چالش مدرنیته، بهزاد ندایی

آیا نظام پادشاهی بدیل و جانشین ولایت مطلقهء فقیه است که در نوع خود سلطنت روحانیون بشمار میرود؟ آیا نظام پادشاهی که در اصل نظامی است موروثی برآورندهء نیاز عرفیگرایی و دموکراسی است، یعنی پاسخی است به مسالهء کلیدی مدرنیته در ایران؟
به این دو پرسش به دو طریق میتوان پاسخ داد. یکی سیاسی و دیگری نظری. با پاسخ سیاسی شروع میکنم.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

- طرح همین پرسشها کافی است تا نشان دهد که نظام پادشاهی بدیلی است مطرح و اگر نه محتمل ترین، دستکم یکی از نادر احتمالهای جانشینی حکومت اسلامی ایران بشمار میرود. به بیان دیگر، طرح همین پرسشها بطورغیرمستقیم گواه دوام، استحکام و قابلیت رویارویی این بدیل محتمل با پرسش کلیدی تاریخ معاصر ما یا در واقع با امکان مدرنیت ما است. یعنی : چگونگی گذار به یک دموکراسی عرفی. لحظه ای تصور کنیم که بجای پرسش های بالا مثلاً از خود می پرسیدیم : آیا چپها و ملیَون یا طیف ناهمگونی که خود را امروز جمهوریخواه مینامند بدیل و جانشین سیاسی حکومت اسلامی ایران بشمار میروند؟ بنظر من، پاسخ این پرسش بی آنکه نیاز به احتجاج فراوان باشد، از همان آغاز منفی است و دلیل آن هم این است که این دو نیرو چه مستقلاً و چه در کنار یکدیگر چنین قابلیتی را ندارند. زیرا، اگر غیر از این بود نه انقلاب اسلامی قاعدتاً شکل میگرفت و نه پس از شکلگیری بیست و پنج سال دوام مییافت. اگر هنوز حکومت اسلامی پا بر جاست نه به خاطر قدرتش هست و نه کمتر از آن حتی به دلیل محبوبیت و مقبولیت و حقانیتش. اگر این رژیم هنوز هست، به این دلیل هم نیست که طرح جانشینی آن از نقطه نظر فکری ناروشن است.

بالعکس، شاید هیچگاه راه حل فکری خروج از چنبرهء حکومت اسلامی به اندازهء امروز روشن نبوده است. رژیم اسلامی ایران، برغم همهء ضعف و استیصالش، برغم بی لیاقتی و تبه کاریهایش، برغم انزجار عموم مردم از آن، هنوز بر سر کار است، چون اپوزیسیون به معنای واقعی کلمه ندارد. چون هیچ نیروی صلاحیتدار و مهمتر از همه مورد اعتماد مردم در بین نیست که بتواند در نبرد سیاسی رودررو، نماد و تبلور کل اعتراض اجتماعی امروز و امید آیندهء متمایز باشد و بساط استبداد دینی، یعنی همین رژیم مفلوک اسلامی را برچیند. بدتر حتی : جسد این رژیم دیگر در میان خیابان افتاده و بوی تعفن آن دنیا را برداشته، بطوریکه حتی دولتهای بزرگ جهان هر چقدر میخواهند بر سرش میکوبند و علناً دنبال بهانه و توجیهی برای از میان برداشتنش هستند، اما، گورکنی نیست حتی که لاشهء همین رژیم را به خاک بسپارد. خوب، در چنین صورتی مدعیان رنگارنگ اپوزیسیون همین حکومت مفلوک اسلامی را چگونه باید نامید؟

بیست و پنج سال است در واقع که جامعهء ایران در یک خلئی مطلق سیاسی دست و پا میزند. بیست و پنج سال است که این خلئی سیاسی جامعهء ایران را اسیر کابوس سیاه جمهوری اسلامی کرده است. در این موقعیت شاهزاده رضا پهلوی بطور طبیعی به نماد ملی مقاومت و وحدت ملی علیه حکومت دستاربندان و شریعتمداران ایران تبدیل شده است. قرار گرفتن او در این موقعیت به معنای دو چیز است : اول اینکه تا کجا نقش برای دورهء کنونی خطیر و تعیین کننده است و دوم اینکه تا کجا انقلاب اسلامی کژراهه و در حکم یکی از بزرگترین فجایع و اشتباهات تاریخی ایران بوده است.

اما، در آغاز گفتیم که میتوان به پرسش اصلی طرح شده در این نوشته، از زاویهء دیگری، یعنی از زاویهء فکری نیز پاسخ داد. دوباره این پرسش را با هم مرور کنیم : علاوه بر مسالهء جانشینی حکومت اسلامی، آیا نظام پادشاهی که بنا به تعریف نظامی است موروثی میتواند برآورندهء نیاز عرفیگرایی و دموکراسی باشد، یعنی آیا میتواند پاسخی باشد به این ترتیب به مسالهء کلیدی مدرنیته در ایران؟ به بیان دیگر، آیا نظام موروثی میتواند رژیمی دموکراتیک و مبتنی بر جدایی دین از دولت باشد؟

پیش از آنکه از دلایل نظری سود بجوئیم، کافی است لحظه ای به نمونه های نظام های موجود پادشاهی در جهان بیاندیشیم : از انگلستان گرفته تا سوئد و اسپانیا و هلند و نروژ که در آنها نه فقط نظام پادشاهی و دموکراسی تناقضی با یکدیگر ندارند، بلکه بالعکس لیبرالترین، آزاد ترین نمونه های حکومتهای دموکراتیک توانسته اند در همزیستی با نظام پادشاهی رشد کرده و دوام یابند. راه دوری نرویم، اندیشهء دموکراسی در خود ایران با نام مشروطه و جنبش مشروطیت تداعی و معنا شد که هدفش نه امحاء سلطنت که مشروط کردن آن (و در وهلهء نخست سلطنت مطلقهء قاجار) به ضوابط و قوانین منبعث از ارادهء ملت یعنی مجلس و عدلیهء مستقل و غیره بود. همهء مخالفان سیاسی دردورهء حکومت محمد رضا شاه پهلوی چیزی جز اجرای قانون اساسی مشروطه را نمیخواستند، گیرم که امروز همهء آنها این مطالبهء اصلی گذشتهء خود را فراموش یا انکار کرده باشند یا بسیاری شان از همان آغاز به سلطنت مطلقه روحانیون تسلیم شدند.

در واقع، آنچه که از نظام پادشاهی همزاد دموکراسی را میسازد، نیات خیر پادشاه نیست، بلکه نوع رابطهء آن با قدرت، با حکومت است. پادشاهی که در حکومتداری دخالت نکند، نه فقط تهدیدی علیه دموکراسی نیست، بلکه به وقت نیاز و بحران تنها امکان حفظ وحدت ملی است. از اینرو موروثی بودن یا نبودن نظام پادشاهی تغییری در ماهیت مساله نمیدهد. در ثانی چرا باید نظام موروثی فی نفسه چیز بدی تلقی شود؟ پیش از آنکه نظام پادشاهی بعنوان نظام موروثی در جهان شکل بگیرد، خانواده بعنوان کهن ترین نهاد موروثی در جهان شکل گرفته بود و هنوز نیز به حیات خود ادامه میدهد و بعید هم هست که برغم همهء پیش بینی های مارکس این قدیمی ترین نهاد موروثی روزی از بین برود. در پیشرفته ترین دموکراسی های جهان امروز پرشمارترین انجمنهای مدنی، نهادها و انجمنهای حمایت از خانواده، یعنی در واقع این موروثی ترین نهاد تاریخ انسانی هستند. وانگهی، چه تعداد از کسانی که مدعی مخالفت با نظام موروثی اند، حاضرند مثلاً زن یا شوهر خود را طلاق بدهند، رابطهء آزاد را برای یکدیگر به رسمیت بشناسند، کودکان خود را به پرورشگاهها دولتی یا غیردولتی بسپارند و از املاک و دارایی های به ارث رسیده از والدین و نیاکان خویش چشم بپوشند؟ به جرئت میتوان گفت: هیچکس.

باری، نظام موروثی نه فی نفسه بد است و نه مغایر با دموکراسی. سلطنتی که در حکومت دخالت نمیکند، در واقع اصل جدایی دین از دولت را پذیرفته است. این را کسانی چون گروتیوس و جان لاک، یعنی پدران حقوق طبیعی، یعنی در واقع نظریه پردازان و شارحان دموکراسی مدرن در قرنهای شانزده و هفده میلادی خوب میدانستند. جان لاک که خود نیز در دورهء انقلاب انگلستان علیه حکومت مطلقه میزیست و نظریه پرداز اصلی و مدافع همین انقلاب بود همهء تلاشش مثلاً در کتاب رسالهء حکومت مدنی نقد جانانهء شریعتمداران مسیحی و در عین حال حمایت از پادشاهی مشروطه بود. باری، تهدید بزرگ علیه دموکراسی، نه نظام پادشاهی، بلکه نبود یک جامعهء مدنی حقیقتاً پیشرفته است. نبود حفاظ و ابزارهای مقاومت جامعه علیه تعدی و تجاوز قدرت مرکزی است و مادام که جامعهء مدنی حقیقتاً پیشرفته ای در میان نباشد، قدرت سیاسی میل به تکثیر خود و نفوذ در کوچکترین مجاری حیات و تنفس زندگی فردی و اجتماعی را دارد و جمهوری بودن یا نبودن نام یا نوع حکومت هیچ تغییری در این گرایش نمیدهد. رژیم صدام حسین نیز ظاهراً جمهوری بود و کم نبودند دولتمردان غربی ای که او را تبلور لائیسته در جهان عرب معرفی میکردند، آما، کیست که نداند که همهء به اصطلاح شکوه حکومت صدام حسین بر گورهای دسته جمعی او به پهنهء عراق، بر جنون قدرت و تجاوزگری او مبتنی بود. حکومتهای حیدر علی اف در آذربایجان و حافظ اسد در سوریه و حٌسنی مبارک در مصر ظاهراً جمهوری هستند اما از هر رژیم موروثی، موروثی ترند زیرا حیدر علی اف جای پدر را می گیرد، بشار اسد جای حافظ اسد می نشیند و صدام حسین که با صد در صد آرای ملتش انتخاب شده بود دو ماه بعد حتی یک نفر به خیابان نیامد تا از او در مقابل سپاهیان اشغالگر امریکا دفاع کند.

بنابراین، آیا نظام پادشاهی میتواند راه حل مسالهء مدرنیته در ایران باشد؟ منصفانه ترین و مستقیم ترین پاسخ به این پرسش این است که مدرنیته، نوگرایی و نوسازی اساساً در دو دورهء سلطنت پهلوی ها به ایران راه یافتند. شهرسازی مدرن، راه سازی و ساختمان سازی، تاسیس مدارس و دانشگاهها، فرودگاهها و بنادر، کشیدن خط آهن، برسمیت شناختن حقوق برابر زنان و مردان در خانواده، در آموزش و نیز در حوزهء سیاسی، از میان بردن سلطهء روحانیون بر امر قضاوت، تقسیم زمین میان دهقانان، پیکار با بیسوادی در شهر و روستا، استقرار پیشرفته ترین مدل بیمه و تأمین های اجتماعی در منطقه و دهها و دهها نمونهء دیگر همه از علائم بارز این حقیقت است که مدرنیزاسیون و اندیشهء مدرنیته به یمن اقدامهای سلطنت پهلوی به واقعیت زندگی جامعهء ایران تبدیل شدند و طی دو نسل این کشور را از عقب ماندگی ای اسفبار به جامعه ای آشنا با جلوه های پیشرفت و تمدن رساندند. اما، چشم اسفندیار چنین جهش ها یا مدلهایی از نوسازی این است که فرهنگ اجتماعی، آداب و رسوم قومی یا ملی که غالباً تحولی بمراتب بطئی را دنبال میکنند، نمیتوانند به موازات نوسازی اقتصادی پیش بروند. عقب ماندگی فرهنگی در نوع خود از نبود یک جامعهء مدنی پیشرفته حکایت میکند یا در واقع از امکان ناپذیری مشارکت سیاسی عموم مردم در فرآیند نوسازی اجتماعی و اقتصادی. از اینروست که مدرنیزاسیون دورهء پهلوی را به مدرنیزاسیونی از بالا تشبیه میکنند. ترژادی این الگو از نوسازی این است که در نبود مشارکت سیاسی آزاد، گروهها و طبقات جدید اجتماعی که ثمرهء خوب یا بد همین نوسازی هستند به ناراضیانی بدل میشوند که به دلیل بسته بودن حوزهء عمومی افکار به سهولت هژمونی فرهنگی و اخلاقی هر گفتار و نیرویی را می پذیرند، ولو مرتجعترین نیروها که در واقع بیشترین آسیب را در این نوع از نوسازی ها می بینند، درست همانطور که در جریان انقلاب اسلامی ایران روی داد. با این همه، آنچه هنوز جامعهء ایران را سر پا نگه داشته همین ساختارهای جدیدی است که طی دو دورهء سلطنت پهلوی در ایران پی ریزی شدند.

همین تجربه از مدرنیته در کنار خلئی سیاسی موجود است که از نماد پادشاهی، یعنی از شاهزاده رضا پهلوی، هم نماد مقاومت ملی علیه حکومت اسلامی را ساخته است و هم امکان گذار به یک دموکراسی عرفی را.

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/3042

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'پادشاهی و چالش مدرنیته، بهزاد ندایی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016