چهارشنبه 8 بهمن 1382

من اونجام پيش شما، به همه زندانيان سياسي، آرتميز دانه كار

ساعت 10 شب كه شد دلم يك كم شور زد ولي نمي خواستم تلاشي براي اينكه بفهمم كجاست بكنم؛ حوصله غرغر نداشتم. آخه هر وقت اين كار را مي كردم مي گفت كه اگر بازجو مي شدي خوب كارت مي گرفت

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

يك روز سرد پاييزي بود كه بي خبر گرفتنش. اون روز با يك دست كت و شلوارنو كه تازه براي بك كنفرانس خريده بود بيرون رفت. موقع رفتن بهش گفتم كه اين لباسها كم است؛ طبق معمول يك نگاه چپ كرد؛ يعني اينكه من بچه نيستم و مي تونم تشخيص بدم سرد يا گرم است. حرفش را ناديده گرفتم و وقتي بي خداحافظي داشت در را مي بست جمله هميشگي ام كه” عاشقتم” مثل تير از دهانم رها شد. مي دونستم كه مثل گذشته ها اثري نداره ولي براي دل خودم گفتم. او هم با بي توجهي در را زد به هم رفت.

ساعت 10 شب كه شد دلم يك كم شور زد ولي نمي خواستم تلاشي براي اينكه بفهمم كجاست بكنم؛ حوصله غرغر نداشتم .آخه هروقت اين كار را مي كردم مي گفت كه اگر بازجو مي شدي خوب كارت مي گرفت. تا فرداش صبر كردم. مطمئن بودم خودش يك جوري با خبرم مي كنه. درگير همين فكر و خيالها بودم كه زنگ تلفن بلند شد. دلم هري ريخت. گوشي را برداشتم؛ صداش مي لرزيد. ازش پرسيدم: ”چرا صدات مي لرزه، سردته؟“ با صداي لرزان و آهسته جواب داد:” آره اين اطاقي كه نگهم داشتند خيلي سرده“ . تو راست مي گفتي؛ امروز بالا پوشم كمه. تا آخر قصه را خواندم قبل از اينكه من فرصتي براي پرسيدن پيدا كنم، گفت زنگ زدم كه بهم يك بار ديگه بگي كه” عاشقتم“. گفتم من كه صبح بهت گفتم . گفت آخه اون را نشنيدم. از اون طرف مي تونست صداي بچه ها را بشنوه كه در حال بازي بودند. صداش عوض شد؛ انگار داشت گريه مي كرد. پسر كوچولوم گوشي را از دستم قاپ زد و گفت: ” بابا كي ميايي خانه؟“ اولين چيزي كه به ذهنش رسيد اين بود كه بگه ” من خانه ام، پيش شما؛ دور و بر ت را يك نگاهي بنداز. من همون نور خورشيدم كه روي موهاي طلايي خوشگلت مي افته؛ سايه رو زمينم؛ نجواي بادم؛ دوست خياليتم؛ مي دونم تو دعاهات منو در نظر داري.

گوشي را از دست بچه گرفتم كه بهش اطمينان بدم نگران ما نباشه كه يك دفعه حال ديگه اي شدم و بهش گفتم دلم براش تنگ شده. نگذاشت حرفم رو تمام كنم و با صداي لرزان گفت: ” آرزو داشتم الا ن سرت رو بازوهام بود و در كنارت دراز كشيده بودم. مي دونم كه امشب به خوابت خواهم آمد و به آرامي لبانت را مي بوسم و با نوك انگشتام لمسشون مي كنم. پس آرام بگير؛ من امشب صداي قلبتم؛ نور مهتابم كه به خونمون تابيده؛ نجواي بادم و همواره با تو خواهم بود“. بعد با صداي آهسته پرسيد: ” آيا تو هم مي توني عشقي را كه با هم تقسيم كرديم حس كني؟“

بعد از اين جمله صداش قطع شد.

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/3971

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'من اونجام پيش شما، به همه زندانيان سياسي، آرتميز دانه كار' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016