پنجشنبه 3 ارديبهشت 1383

ديدبان خرده رفتارهاي غير دموکراتيک، رويا نوروزي

بررسي مطالبي که در دو هفتة اخير در بارة نمايشگاه «نزديک دور دست» در برلين، در سايتهاي اينترنتي منتشر شد مرا به اين فکر انداخت که اگر نهادي به نام «ديدبان خرده رفتارهاي غير دموکراتيک» وجود ميداشت بخش ويژة ايرانِ آن همواره با تراکم کار روبرو ميشد.

در فرهنگ سياسي ما ايرانيان، به ويژه در سه دهة اخير، توجه اساسي به موارد نقض حقوق بشر توسط حکومتها معطوف بوده است. حکومت پهلوي و سپس جمهوري اسلامي- البته به درجات متفاوت- آنقدر نمونه هاي تجاوز به آزادي بيان و انديشه، موارد شکنجه، زندان و اعدام را در معرض حواس و تجربة ما گذاشته اند که شناخت نسبتاٌ وسيعي از آن به دست آورده ايم. اما کمتر پيش آمده است که رفتارهاي شهروندان، در حوزه هاي محدودتر و در زندگي روزمره، از زاوية ظرفيت تجاوز به حقوق انسانهاي ديگر و تناقض با اصول دموکراسي مورد دقت و تأمل قرار گيرد. اين دقت و تأمل طبعاٌ هنگامي ميتواند صورت پذيرد که از غوغا و هيجانِ لحظه و از پيوندهاي خويشاوندي سياسي فاصله بگيريم. يعني رفتارهاي مورد نظر را از ارتفاعي کمي بالاتر از سطح رويدادهاي لحظه بسنجيم. واژة ديدبان از اين نظر قابل استفاده است.

باري، من خود را فعلاٌ در اين ديدبان فرضي قرار ميدهم و به برخوردي که فشرده اش در «فراخوان کانون نويسندگان ايران (در تبعيد) و انجمن قلم ايران در تبعيد» در بارة نمايشگاه «نزديک دور دست» آمده است، نظري مياندازم. به نامه ها و مقاله هايي نيز که در حمايت از اين فراخوان نوشته شده اند توجه ميکنم. مطالعة اين اسناد سه پرسش را براي من پيش ميکشد.

1- آيا تسبيح و عبا و عمامة خميني نبايد به نمايش گذاشته شود؟

2- اگر هنرمندي اين عبا و عمامه و ميراث خميني را موضوع الهام هنريش قرار دهد بايد حذف و سانسور شود؟

3- آيا اين نمايشگاه بهانه و ابزاريست براي افشاي ماهيت و سياستهاي خدعه آميز جمهوري اسلامي ايران و از اين رهگذر فرصتي براي نشان دادن قدرت کانون نويسندگان ايران (درتبعيد)؟

در دنباله، سعي ميکنم روند فکري خود را در باز کردن هر يک از اين پرسشها و نه الزاماٌ پاسخ به آنها بيان کنم.

۱ - از فراخوان کانون نويسندگان در تبعيد و انجمن قلم در تبعيد چنين فهميده ميشود که امضا کنندگان آن انگاشته اند که آنجه در يکي از غرفه هاي اين نمايشگاه به نمايش گذاشته شده است، نعلين و تسبيح شخصي خميني است. از همين رو در پايان فراخوان از مسئولان خانة فرهنگهاي جهان خواسته اند «ميراث اين نماد توحش و بربريت ديني را هر جه زودتر از منظر همة فرهيختگان دور بدارند.»

از خود ميپرسم آيا هر آنچه که در نمايشگاهي يا موزه اي به نمايش گذاشته ميشود اجباراٌ بايد ارزش زيبا شناختي، بشر دوستي و علمي داشته باشد؟ آيا نگاه داشتن شيئ يا اثري در يک موزه يا در يک نمايشگاه حتماٌ به معناي بزرگداشت آنست؟ آيا عکسهايي از آقا محمد خان قاجار، محمد علي خان قاجار يا شاه سلطان حسين صفوي که در موزه ها و کتب قديمي به جا مانده است- با اينکه هريک کارنامة سياهي از جنايت، استبداد و جهالت دارند- ارزش مثبتي را القا ميکنند؟ يا جواهرات سلطنتي يا کاخهاي دهها خاندان سلطنتي که از ميان رفته اند و امروز موضوع و محل تماشاي ميليونها نفر هستند، درحالي که در زمان خود شاهد جنايات و دسيسه ها و ظلمهاي بيشمار بوده اند، احساسات سلطنت طلبانه اي را در ما بر ميانگيزند؟ يا بقايشان به عنوان نماد ماية بي حرمتي به انقلابيون و جمهوريهايست که پس از آنان وارد تاريخ شدند؟ يا برعکس، اينها همه به ياد آورندة يک دورة تاريخي هستند وگذشتة دور يا نزديک انسانها را گوشزد ميکنند؟ اين عبا و تسبيح با همان شعري که بر حاشية آن نوشته شده است نمايندة کسي است که با افکار و ارادة خود، با استعدادش در برانگيختن کهنه ترين جهالت ها در ميان ميليونها نفر از مردم ما و با استفادة زيرکانه از شرايط، بر سرنوشت کشور و چند نسل امروز و فرداي ايران تأثير گذاشت.

چرا ميراث او بايد از منظر فرهيختگان دور بماند؟ اين خواست از کجا سرچشمه ميگيرد؟ آيا منظرة عبا و عمامة خميني چشم ما را آزار ميدهد؟ دلمان را آشوب ميکند؟ و يا آن غريزه و فريضة کهن را در ما بيدار ميکند که اين نماد ناپاکي است و بايد تکفير گردد؟ مراسم عمر کشان را به ياد مياوريد؟

آيا با حرکت از اين کردار و گفتار نميتوان پيشبيني کرد که پس از پايان حکومت اسلامي در ايران، کانون نويسندگان در تبعيد فراخواني براي تخريب مقبرة خميني هم صادر کند و در هيأت خلخالي کلنگ به دست گيرد و يا به پيروي از استالين خواستار حذف عکسهاي خميني از همة اسناد تاريخي شود؟ مثلاٌ عکس بازگشتش را به ايران در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷؟ و آيا اصولاٌ ميراث خميني چيزيست که همچون کودکان ناشکيبا در مقابلش رو ترش کنيم؟

آيا در اين رفتار- حتي اگر عباي خشم انقلابي هم به آن بپوشانيم - جوهرة استبداد و تفکر توتاليتر را نميبينيم که حذف فيزيکي دشمن يا نمودها و نمادهاي آن محور بينش و عمل آنست؟

آيا خلاصه و ساده کردنِ واقعيت متنوعِ نمايشگاه در اين غرفه و حذف آن را خواستن و «هنرمندان راستين» را از شرکت در اين نمايشگاه برحذر داشتن، نشانة انسداد فکري، وسواس رواني و فقر تخيل اين نويسندگان نيست؟ چرا عباي خميني شما را به سرودن شعري يا ترانه اي يا خلق يک قطعة ادبي در افشاي او رهنمون نکرد؟

چرا هيچ گاه از اينکه ما يک چارلي چاپلين ايراني نداريم که فيلمي جاودانه از «ديکتاتورِ» ايراني بسازد رنج نبرده ايم؟ چرا آنچه را که نمي پسنديم يا دشمن ميداريم بايد حذف شود؟

آيا اين، نه از اين روست که اگر به نوع ديگري با او درگير شويم مجبور خواهيم بود تلاش کنيم، خود را و دشمن را بهتر بشناسيم و آنگاه شباهتهايي را که ميان ما و او هست کشف کنيم؟ پس، از آن تلاش و اين کشف صرفنظر ميکنيم و همان شيوة متعارف تکفير را در پيش ميگيريم.

۲ - حال اگر قرض کنيم که اعتراض کانون نويسندگان در تبعيد به عين عبا و تسبيح و نعلين نيست، بلکه به هنرمنداني است که ماکت اين اشياء را دستماية اثر هنري خود کرده اند. در اين صورت بايد تصور کنيم که از نظر اين کانون ماية الهام، موضوع اثر هنري و مخاطب آن بايد در محدودة ويژه اي قرار گيرد (چيزي شبيه به خط قرمز). چنين به نظر ميرسد که نوعي مکانيسم تشخيص نجس و پاک، يا سره و ناسره در اين برخورد به کار گرفته شده است.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

اگر آزادي بيان و آزادي خلق اثر هنري را اصل بدانيم، هر چيز، از مقدس يا منفور، ميتواند موضوع هنر قرار گيرد. مگر دفاع بجا و اصولي از سلمان رشدي بر پاية همين اصل انجام نشد؟ کانون نويسندگان در تبعيد که در اطلاعيه هايش به سانسور اعتراض کرده است، استثناء و حد و مرز را براي آزادي بيان رد کرده است، چگونه ميتواند هنرمنداني را که خواسته اند عبا و عمامة خميني را به حيطة هنر بکشانند طرد کند و خواستار برچيدن اثرشان شود؟ ميتوان با يک اثر هنري به دلايل فني، نظري، سياسي يا سليقه اي مخالف بود و مخالفت خود را بيان کرد، ولي آيا منع نمايش يک اثر، به معناي ساده و منحوس سانسور آن نيست؟ مگر برخورد با محمد رضا شجريان در کنسرت‌هايش در اروپا يا با عباس کيارستمي و با فيلم‌هايش در جشنواره‌هاي بين المللي، نظير همين برخورد نشد؟ روسياهي به که ماند؟

۳ - و اما پرسش آخر مربوط به هدف و مقصود اين اعتراض است. چنين پيداست که کانون نويسندگان در تبعيد برگزاري اين نمايشگاه را در مجموع دسيسه اي مشترک از سوي دولت آلمان و دولت جمهوري اسلامي ايران ارزيابي ميکند، «درست مثل کنفرانس برلن در ۳-۴ سال پيش». پس، اين فراخوان ابزاريست براي مبارزه با اين دسيسه و در نهايت ابراز قدرت اين کانون.

ميتوان از آن ديدبان فرضي ميدان اين مبارزه را نگريست. از چهار هزار متر مربع نمايشگاه «نزديک دور دست» بخش اعظم آن متعلق به هنر معترض به جمهوري اسلامي ايران بود و هنرمنداني که نميتوانند آثار خود را در معرض ديد و گوش و هوش ايرانيان در داخل ايران بگذارند. فراخوان کانون کوچکترين اشاره اي به اين بخش از نمايشگاه نميکند. و ظاهراٌ آنها را در ردة «هنرمندان راستين» قرار نميدهد. (آيا اين عبارت آدم را به ياد «اسلام راستين» نمياندازد؟)

و اما به لحاظ تلفاتي که اين مبارزه بر جاي گذاشت، نميتوان از هنرمنداني که اثرشان برچيده شد به عنوان تلفات- به معناي واقعي کلمه – ياد کرد. چون آنها با ساختن اين اثر ظاهراٌ ميخواستند واکنشهاي فضايي را که اثر در آن به نمايش گذاشته ميشود بسنجند. فکر ميکنم از اين بابت چندان دست خالي باز نگشتند. تلفات بيشتر را به گمان من خود کانون نويسندگان در تبعيد متحمل شد. چون چند تن از اعضاء به نام و نيکنام آن به مخالفت علني با اين فراخوان برخاستند. برخي از اين نهاد استعفا دادند. بسياري رويه ها و مشاجرات و مسائل داخلي آن که قاعدتاٌ ميبايست در درون تشکيلات بماند، در پيش چشمان «نامحرم و نا آشنا» به نمايش گذاشته شد و از همه مهمتر محدودة تنگِ فکري، زباني و ذوقي نويسندگان فراخوان و حاميانشان بر ملا شد. آيا نميتوان اين تلفات را سنگين ارزيابي کرد؟

پاراگراف پاياني اين نوشته را به اولين جملة نامة آقاي عباس سماکار اختصاص ميدهم که نوشته اند: «جمهوري اسلامي دست از سر ما بر نميدارد، ماهم دست از سر جمهوري اسلامي برنميداريم.» در اينجا مجال بحث ادبي در بارة اين جمله و لحن نه چندان اديبانة آن نيست و نميتوانيم اين عبارت را باز کنيم و ببينيم اين دستها و سرهاي فراوان باهم چه ميکنند و يا چه نميکنند. ولي به نظر ميرسد جمهوري اسلامي آنقدر در فکر حفظ خود است که ميداند انرژي و استعدادش را به جا و به اندازه مصرف کند. بنابراين فکر ميکنم مدتهاست دست از سر امثال ما برداشته است. در بارة بخش دوم جمله هم گمان ميکنم بايد فروتني بيشتري به خرج داد. اين نکته را در باب ابراز قدرت ميگويم. برکسي پوشيده نيست که جمهوري اسلامي از فرداي انقلاب (و نه از سال ۶۰ يا ۶۷) همة موازين حقوق بشر را در قبال مخالفانش به جنايتکارانه ترين و وصف ناپذيرترين وجه زير پا گذاشته است و همچنان ميگذارد. کمترين نشانه دال بر اينکه دست از سر اين رژيم برداشته نشده است، اقدام مشخص، انديشيده و مؤثر براي تشکيل دادگاه بين المللي براي رسيدگي به اين جنايات است. آنهم نه از سر انتقام، بلکه براي پيشگيري از تکرار آن در ايران و شايد در جايي ديگر.

تاريخ پسندانه تر ين کاري که آقاي سماکار و دوستانشان و خانواده هاي سياسي ديگر تبعيدي ميتوانند انجام دهند اينست که بجويند چگونه اين مهم را ميتوانند انجام دهند و چرا تا به حال در اين راه پيش نرفته اند. دست از سر رژيم بر نداريد، ولي از بازي با اين آيينة دورغگو که مدام در برابرش ايستاده ايد و به هويت کاذب خود مينگريد دست برداريد.

از اين هيجان زدگي و پرخاشگري کم مايه چه سود؟ ما سالهاست در جهاني مدرن ظاهراٌ زندگي ميکنيم. جهان خلاقيت، جهان نقد و سنجش رفتارها. جهان تلاش براي کسب نتيجه. فاصلة ما با اين جهان چقدر است؟

رويا نوروزي

درپاي ديدبان فرضي خرده رفتارهاي غير دموکراتيک

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/6745

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'ديدبان خرده رفتارهاي غير دموکراتيک، رويا نوروزي' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016