س: 1ـ مرحله اول اصلاحات ـ تا انتخابات مجلس هفتم ـ را چگونه ارزيابي ميكنيد؟ به نظر جنابعالي، نقاط ضعف و قوت آن، چه بوده است؟
ج : انتخابات مجلس هفتم، بيترديد نقطه گردش مهم و سرنوشت ساز، نه فقط براي اصلاحات، بلكه براي كل نظام جمهوري اسلامي محسوب ميشود.
براي ارزيابي مرحله اول اصلاحات، توجه به اهداف آن ضروري است. ابتدا بايد اهداف را شناسايي و تعريف كرد و سپس بر آن اساس توفيق يا عدم موفقيت اصلاحطلبي را ارزيابي نمود و آنگاه، در ريشهيابيها، به نقاط ضعف يا قوت آن پرداخت. در اين بررسي توجه به چند نكته مهم است.
نكته اول اين كه جنبش اصلاحطلبي، عليالاصول اين معنا را بيان ميكند كه انقلاب اسلامي ايران از اهداف اصلي و اوليه مورد نظر مردم، به طور نسبي يا كامل منحرف شده يا ناكام مانده است.
اما براي درمان آن، انقلاب ديگري نه ضروري است و نه ميسر. صلاح ملت و مملكت در اصلاح تدريجي انحرافات و يا ناكاميها ميباشد.
نكته دوم ـ اين كه حركت اصلاحگري ـ يا رفورم ـ تابع مقررات و قانونمندي خاص خود ميباشد. كه از آن جمله ميتوان گفت كه اولا فرايند اصلاحگري بسيار كند، زمانبر و نفسگير است. هيچ چيز را زود و با زور نبايد خواست و نميتوان به دست آورد. ثانيا ـ هر حركتي ميبايستي در چارچوب قوانين رسمي و شناخته شده صورت پذيرد، خواه قانون مورد اعتقاد كنشگران باشد و خواه نباشد. ثالثا حركت از نوع مسالمتآميز و به دور از خشونت است. ميتوان مطالبات و خواستها را جدي، قاطع، انعطافناپذير مطرح و پيگيري كرد. اما با زبان قانون و نه خشونت و قهر.
نكته سوم ـ پيش فرض جنبش اصلاحطلبي اين است كه ميكوشد در چارچوب ساختارهاي حقوقي يعني بدون تغيير در ساختارهاي مصرح در قانون اساسي، در ساختارهاي حقيقي، يعني رفتار حاكمان مقتدر و صاحب قدرت، به نفع حاكميت ملت تغييرات ايجاد نمايد.
نكته چهارم ـ همان طور كه پديده انقلاب، بدون حضور ميليوني مردم موفق نميشد، جنبش اصلاح طلبي نيز تنها با حمايت گسترده مردمي ميتواند ادامه پيدا كند و به اهداف خود برسد. در حالي كه در انقلاب، احساس سياسي، هيجانات موج آفرين و خشونت محور كارساز بوده است. در جنبش اصلاحطلبي، آگاهي و خردورزي و صبوري مردم، نقش اساسي دارد، بنابراين در انقلاب، گفتمان سياسي به زباني است و در جنبش اصلاحطلبي به زبان ديگري است.
حال به اين سئوال ميپردازيم كه آيا جنبش اصلاح طلبي توانست مردم را در ابعاد دوران انقلاب، در حركت اصلاحطلبي به ميدان بياورد يا خير؟
اين سئوال را در دو بخش مطرح ميسازيم: بخش اول اين است كه براي بسيج مردم به مشاركت در فرايند اصلاحطلبي، اگاه ساختن تودههاي مردم، بيش از دوران انقلاب ضروري است. حضور و مشاركت مردم در جنبش اصلاح طلبي وابسته به ميزان درك و آگاهي آنها از اهداف اصلاحطلبي است. جنبش اصلاح طلبي در اين محور، به نظر ميرسد موفق بوده است. مردم ما امروز، بيش از هر زمان به گرههاي كور نظام و تناقضات و كاستيها و تعارضات حقوقي و حقيقي آگاهي پيدا كردهاند. آنچه را كه از همان سالهاي اول بعد از انقلاب، توسط جريانهاي سياسي هوادار مردمسالاري، نظير نهضت آزادي ايران در سطوحي، محدود،مطرح ميشد ـ امروز همه جانبه و مطالبات پيرامون آنها فراگير است. اين را ميتوان دستاورد حركت اصلاحي 6-7 سال اخير دانست. و همين فراگيري مطالبات دموكراسي خواهي مردم است كه محافظهكاران را به تفكر و تامل در بازي قدرت، خصوصا پس از انتخابات مجلس هفتم واداشته است. علاوه بر اين، اما مردم بايد بر اين نكته نيز آگاهي پيدا كنند كه شتاب انقلاب، به خصوص در مرحله سلبي آن يعني تخريب بنيانهاي نظام استبداد سلطنتي بسيار زياد و سريع بوده است. اما در حركت اصلاحي، كه اصل بر آفرينندگي و واجد مراحل ايجابي است، شتاب حركت كند و زمانبر است. عمر نوح و صبر ايوب ميخواهد. راه ميانبر وجود ندارد. جنبش اصلاح طلبي، اين آگاهي را به مردم نداده است يا مردم هنوز به اين امر باور پيدا نكردهاند.
اما نقطه ضعف حركت اصلاحي عدم توفيق در حفظ حضور نيروهاي مردمي در صحنه ميباشد. در انتخابات دوم خرداد 76، بيش از 90 درصد واجدين شرايط در انتخابات شركت كردند. چنين حضوري در صحنه، شايد به مراتب بيش از حضور در دوران انقلاب بوده است. اما جنبش اصلاحطلبي نتوانست اين حضور را اولا استمرار بخشد و ثانيا آن را به تناسب شرايط يك حركت اصلاحي، سازمان دهي نمايد. در نتيجه امروز، مردم ما به رغم آگاهيهاي سياسي سطح بالا، از امكان موفقيت حركت اصلاحطلبي در درون ساختارهاي حقوقي فعلي مايوس شدهاند. هنگامي كه مردم به اين نقطه از ياس و واخوردگي سياسي ميرسند، تحريك آنها و به صحنه آوردنشان بسيارمشكل خواهد بود.
نكته چهارم ـ اين كه پيروزي انقلاب مرهون همكاري و حضور و مشاركت جدي و عملي تمامي نيروها در فرايند انقلاب بود. در جنبش اصلاح طلبي نيز، حضور گسترده تمامي نيروها، صرف نظر از هر باور يا گرايش سياسي يا ايدئولوژيك، در چارچوب مطالبات مشترك ضروري و كارساز است. شايد به مراتب ضروريتر از دوران انقلاب. اما حركت اصلاحي نتوانست زمينهها و شرايط لازم براي بهم پيوستگي اين نيروها را به وجودآورد. اصلاحطلبان، ابتدا به دو گروه بيرون و درون حاكميت تقسيم شدند. سپس مقوله خودي و غيرخودي با مرزبنديهاي رازآلود مطرح گرديد. به طوري كه نه تنها احزاب سياسي متعلق و وابسته به حركت اصلاحي از همكاري و تعامل جدي و معنا دار و راهبردي با اصلاح طلبان بيرون از حاكميت امتناع كردند يا در ماههاي آخر، با ترديد گامهايي برداشتند، بلكه رئيس جمهور منتخب، كه به هر حال رئيس جمهوري ايران محسوب ميشود، با تمام گروهها و سازمانهاي سياسي راست و اصلاحطلب درون حاكميت به گفتگو پرداخت، اما از راه نشستن و گفتگو كردن با گروههاي سياسي اصلاح طلب بيرون از حاكميت ـ متعمدانه امتناع ورزيد.
س: 2ـ ويژگيهاي نظري و عملي اصلاحطلبان در اين مرحله چه بود؟ چه طيفهايي را در صف اصلاحطلبان قرار ميدهيد؟ جايگاه مردم چگونه بود؟
ج : اصلاح طلبان، اعم از آنها كه در داخل قدرت و حكومت بودند، يا آنها كه بيرون از حاكميت قرار داشتند، در برخي از مواضع نظري و عملي اشتراك داشتند و دارند. عموما بر اين باور بودند كه اولا اصلاح رفتارهاي حقيقي حاكمان و محدود و مقيدكردن آنان در چارچوبهاي قانوني امكانپذير است. ثانيا بدون اصلاحات سياسي وكاهش بحران سياسي، توسعه اقتصادي و تامين مطلبات مردم يا امكانپذير نيست يا بسيار مشكل است. ثالثا حل تنشهاي موجود ميان ايران با كشورهاي خارجي، يا تنشزدايي در روابط بينالمللي را ضروري ميدانستند و ميدانند. رابعا با دست زدن به خشونت مخالف بودند. خامسا ـ بسياري از افراد و نيروهاي سياسي اصلاحطلب به حقوق و آزاديهاي اساسي مردم، اصالت حاكميت ملت و چگونگي اعمال آن، باور داشتند.
اما همه افراد و نيروهاي سياسي اصلاحطلب كه در درون حاكميت قرار داشتند، تمام اين نظرات را باور نداشتند، و انگيزه آنان از اصلاحطلبي، تحقق آرمانهاي به فرجام نرسيده يا ناديده گرفته شده مردم نبود. سوداهاي ديگري در سر داشتند.
جايگا مردم نيز در ميان همه اصلاحطلبان يكسان نبود. اين كه اصلاحطلبان نتوانستند رابطه تنگاتنگ با مردم برقرار سازند، و از اهرم نيروي بالفعل مردم در پيشبرد اهداف استفاده كنند، شايد به علت همين بيتوجهي به جايگا مردم باشد.
س: 3ـ نقاط ضعف و قوت محافظهكاران در اين مرحله چه بود؟ در ميان آنان كدام گروه خردورزان و يا افراطي ـ دست بالا را داشتند و دستاوردهاي آنها چه بود؟
ج : محافظه كاران عموما و اكثرا جايگاه تاريخي خود را در يك جامعه در حال انتقال درك نكردهاند.جامعه ايران تمام ويژگيهاي يك جامعه در حال انتقال تاريخي را دارد. در چنين جامعهاي، جناح محافظهكار ميتواند نقش كليدي و مهمي درتعامل اجتماعي ـ فرهنگي و سياسي ايفا نمايد. محافظهكاران عليالاصول به دنبال حفظ سنتها وآداب و رسوم شكل گرفته هستند. حضور فعال آنان در يك جامعه در حال تغيير ميتواند بر فرايند تغييرات اثرات مثبت متعادل كننده داشته باشد. اما به شرطي كه اولا آنان وضعيت جامعه درحال تغيير را درك كنند ثانيا فعاليتها را در چارچوب قوانين و مقررات بازي مدني محدود سازند.
نقطه ضعف بسياري از محافظهكاران عدم درك اين رسالت تاريخي ميباشد. شايد به همين دليل باشد كه رفتار محافظهكاران، عليرغم بهرهمند از قدرت فراوان، اثر معكوس و مخرب در فرايندتغييرات و تحولات اجتماعي ـ فرهنگي جامعه ما داشته است.به طوري كه نسل جوان و جديد به شدت از سنتها، به خصوص سنن ديني گريزان است. دينگريزي يا دين ستيزي بخشي از جوانان محصول روشهاي نادرست محافظهكاران است.
در ميان محافظهكاران، كساني يا جريانهايي وجوددارند كه خردگريز هستند و با اعمال نابخردانه و دور از فرزانگي، هزينههاي زيادي را به محافظهكاران خردگرا تحميل كردهاند. متاسفانه، اين جريان، جو غالب، در ميان محافظهكاران را تشكيل دادهاند.
اما محافظهكاران ، بهر حال ، از انسجام فراواني برخوردارند و در كار سازماندهي نيروهاي خود، به مراتب از اصلاح طلبان موفقتر بودهاند، و اين هر دو به علت تركيب نيروهاي محافظهكار است. محافظهكاران از دو نيروي عمده تشكيل شدهاند: اول فقهاي سنتي دوم سرمايهداري تجاري ـ (معتمدا دراينجا از واژه بازار استفاده نميشود، زيرا از بازار سنتي گذشته، كه نقش كليدي درمبارزات سياسي مردم سالارانه داشته است، چيزي باقي نمانده است). هر دو نيرو در روشها ومنش و مواضع فكري ـ فرهنگي، سياسي و اقتصادي به شدت نزديك به هم و منسجم هستند. انسجامي كه در نيروهاي اصلاح طلب كمتر ديده ميشود. رمز قدرت محافظهكاران در همين تركيب و مواضع منسجم است. اما مواضع فكري ـ فرهنگي و سياسي و اقتصادي آنان اولا در تعارض كليدي با مقتضيات جامعه پيچيده كنوني است و ثانيا چشم اسفنديار يا پاشنل آشيل حيات آنان است. دستاورد و انسجام نيروهاي محافظهكار تصاحب مراكز قدرت است. اما همزمان پايگاههاي مردمي خود را يا از دست دادهاند يا به ميزان وسيعي كاهش پيدا كرده است. و اين خود تضاد اصلي و ذاتي جريان محافظهكاري را تشكيل ميدهد. چرا كه در جامعه در حال تحول، بسياري از مردم ، كه نگران تغييرات و تحولات هستند، از محافظهكاران حمايت ميكنند. اما هنگامي كه جريان محافظهكار، به علت سلطه گروه خردگريزان، پايگاههاي مردمي خود را از دست ميدهد، با يك هشدار اساسي و سرنوشت ساز روبرو ميگردد. رفتارهاي اخير محافظهكاران، در جريان انتخابات مجلس هفتم، نشان داد كه آنان خود به موقعيت شكننده خود پي بردهاند.
س: 4ـ چيدمان صحنه سياسي ايران پس از انتخابات مجلس هفتم چگونه است؟ اين وضعيت پايدار است يا ناپايدار؟ چرا؟
ج : چيدمان يا آرايش نيروهاي سياسي ايران از آغاز جمهوري دوم، يعني از زمان پايان جنگ و سپس درگذشت رهبر فقيد انقلاب در تغيير و تحول مستمر است و هنوز به نقطه ثبات و تعادل نرسيده است و با انتخابات مجلس هفتم، اين تغييرات ادامه خواهد يافت. در جمهوري اول، كاريزماي شخص بنيانگذار جمهوري اسلامي آن چنان بود كه بخش اعظم نيروهاي سياسي فعال در انقلاب، اعم از چپ و يا راست، پس از حذف بازرگان و يارانش، در كنار يكديگر باقي ماندند. پايان جنگ، برگشت رزمندگان از جبههها، درگذشت بنيانگذار جمهوري اسلامي، رفتارهاي سياسي، اقتصادي و امنيتي جانشينان، آن چنان بود كه جابهجايي و جدايي نيروهاي سياسي را موجب گرديد و فرايندي به وجود آمد كه در نهايت در خرداد 76 به صفبنديهاي جديد و شفاف ميان نيروها منجر گرديد. انتخابات مجلس هفتم و رفتار جديد محافظهكاران اقتدارگرا، و موضعگيريهاي برخي از جريانهاي وابسته به اصلاح طلبان درون حاكميت، تغييرات جديد در آرايش نيروهاي اصلاح طلب را موجب گرديد، كه هم چنان ادامه پيدا خواهد كرد. همان طور كه ضرورتهاي سياسي موجب نزديكي برخي از نيروهاي اصلاح طلب درون حاكميت با اصلاحطلبان بيرون حاكميت گرديد، شرايط بعد از انتخابات مجلس هفتم موجب ادامه و احتمالا تشديد اين روند خواهد شد. كسب اكثريت كرسيهاي مجلس هفتم توسط محافظهكاران، نيز تغييراتي در آرايش نيروهاي سياسي محافظهكاران به وجود خواهد آورد. بايد توجه داشت كه محافظهكاران در مجلس چهارم و پنجم نيز اكثريت را داشتند. اما وضعيت و شرايط سياسي و اقتصادي كنوني جامعه با آن دوران، تفاوتهاي جدي پيدا كرده است. همين وضعيت جديد موجب رفتارهاي بيسابقهي شوراي نگهبان در نوع نظارت استصوابياش شده است و نگراني از همين جو سياسي و وضعيت موجود است كه برخي از محافظهكاران را به فكر اقدامات پيشگيرانه نظير استمرار نظارت شوراي نگهبان بر رفتار نمايندگان، تغيير در آييننامه داخلي مجلس، در جهت محدود كردن فرصت نمايندگان براي اظهار نظر و ... واداشته است.
محافظهكاران با دو چالش جديد، روبرو هستند: بحران اقتصادي و بحران مديريت. هر نوع تلاش اساسي براي حل يا كاهش اين بحرانها، موجب تلاطم و درگيري درميان محافظهكاران و ريزش نيروهايشان خواهد شد.
بنابراين تغيير در آرايش نيروهاي سياسي، هم محافظهكاران و هم اصلاحطلبان، ادامه پيدا خواهد كرد.
س: 5 ـ راهبردها و راهكارهاي پيش روي دو جناح اصلاح طلب و اقتدارگرا چه خواهد بود و مردم و انجمنهاي صنفي و نهادهاي مدني، چه نقشي در آن ايفا خواهند كرد؟
ج : اكنون كه محافظهكاران قدرت كامل قوه مقننه را در دست گرفتهاند و به زودي قوه مجريه را هم، به طور كامل به دست خواهند گرفت، با چالشهاي جديدي روبرو خواهند شد. عمده اين چالشها عبارتند از مشكلات و مسايل اقتصادي و مطالبات وانتظارات مردم. و چالش دوم بحران ناشي از مديريت دوگانه است. قبل از دوم خرداد 76 مديريت دوگانه يا نبود يا بسيار كمرنگ و غيرمحسوس بود. اما در دوره رياست جمهوري خاتمي، و شفاف شدن مرزهاي سياسي ميان دو جريان اصلاحطلب (در قواي مجريه و مقننه) و محافظهكاران (در قوه قضاييه و ساير نيروها ونهادهاي انتصابي) مديريت دو گانه، به شكل بيسابقهاي رشد كرد. اكنون كه بار ديگر محافظهكاران تمامي قوا را به دست ميگيرندلاجرم بايد به هر دو چالش جواب بدهند. تنها دو احتمال وجود دارد: 1ـ محافظهكاران خواهند توانست چالشهاي دوگانه اقتصادي و مديريت را حل كنند؛ 2 ـ محافظهكاران در حل هر دو چالش ناموفق خواهند بود. هر يك از اين دو احتمال پيامدهاي خاص خود را خواهد داشت: اگر گزينه يا احتمال اول صورت پذيرد، ادامه اصلاحطلبي در چارچوب ساختارهاي حقوقي قانون اساسي فعلي، هم چنان امكان پذير خواهد بود. ولي اگر گزينه و احتمال دوم صورت گيرد، خطر فروپاشي جغرافيايي و اجتماعي به شدت بالا خواهد رفت در آن صورت امكان حل بحرانها از درون نظام و در چارچوب ساختارهاي كنوني يا غيرممكن و يا بسيار مشكل خواهد شد.
وقوع هر يك از اين دو گزينه محتمل ياد شده در بالا، اصلاحطلبان را با چالشهاي خاصي روبرو ميسازد. اما در هر دو حالت يك راهكار راهبردي ثابت پيش روي اصلاح طلبان قرار خواهد داشت و آن ضرورت سازماندهي نيروهاي مردمي است. اگر محافظهكاران در حل بحران ياد شده موفق شوند، صحنه سياسي و اقتصادي ايران تغيير پيدا خواهد كرد. فارغ از اين كه آيا محافظهكاران قادر به حل اين بحرانها باشند يا نه، اگر فرض بر اين باشد كه احتمالا خواهند توانست، در آن صورت اصلاحطلبان بايد آماده براي تاثيرگذاري برفرايند تغييرات، با اهرم نيروهاي مردمي باشند. اگر هم احتمال دوم به وقوع بپيوندد، و بر دامنه بحرانها بسي افزوده ميشود، بحرانهايي كه پيامد آن تنها گريبانگير محافظهكاران نخواهد شد، بلكه حيات ملي را در معرض خطرات جدي قرار ميدهد. هيچ ايراني علاقمند به سرنوشت ملت و مملكت نميتواند در برابر خطرات احتمالي بيتفاوت بماند و لاجرم بايد آمادگي لازم براي مقابله با بحرانهاي ناشي از شكست محافظهكاران را كه با بنبست نظام جمهوري اسلامي همراه خواهد بود، فراهم آورد.
advertisement@gooya.com |
|
س: 5 ـ نقش بازيگران و كنشگران خارجي درتحولات آينده ، اصلي خواهد بود يا فرعي و راستاي آن چيست؟
ج ـ در دوران ما بعد جنگ سرد، مفاهيمي چون «حاكميت ملي» تغيير پيدا كردهاند. جهاني شدن، و نه جهاني سازي، فرايندي است محصول انقلاب الكترونيك و توسعه وسايل ارتباط جمعي. همان طور كه اختراع ماشين بخار و انقلاب صنعتي مسير جهان را تغيير دارد، انقلاب الكترونيك نيز جهان را تغيير داد، فاصلهها را از بين برده است، هيچ كشوري قادر نيست خود را از عواقب و عوارض فرايند جهاني شدن محفوظ نگهدارد. در دهكده جهاني، سرنوشت همه اعضاي آن به هم پيوند خورده است.
شرايط جهاني، تغييرات و تحولات در بازيگران وكنشگران خارجي بر فرايندتحولات ايران اثر گذار است. مهمترين مسئله كليدي، رابطه اعتبار حاكميت ملي در مناسبات جهاني با تحقق حاكميت ملت در سطح ملي ميباشد. همان طور كه رفتار سياسي مردم در خرداد 76 ، موجب اعتبار جديدي براي نظام جمهوري اسلامي در سطح ملي و جهاني شد، انتخابات مجلس هفتم به همان اندازه زيانبار بوده است. بنابراين نميتوان نه منكر و نه مانع تاثير وضعيت جهاني بر تحولات داخلي ايران شد. اما محتوا و مسير تحولات و نتايج آن، بي هيچ ترديدي، به شرايط داخلي ايران و عملكرد نيروهاي سياسي اعم از محافظهكاران و يا اصلاحطلبان بستگي تام دارد. به عبارت ديگر تاثير كنشگران خارجي فرع بر تحولات آينده داخل ايران ميباشد.