پنجشنبه 21 خرداد 1383

آنچه نمی شود از صابری آموخت


از صابری خیلی چیزها می شد آموخت، من و بسیاری از دوستان از او فراوان آموختیم، اما چیزهایی بود که نمی شد از صابری آموخت، نه به خاطر اینکه صابری نمی خواست آنها را بیاموزد، بلکه به این خاطر که برای انجام دادن آن کارها باید صابری می بودی، من می خواهم در مورد آنچه از صابری نمی شد آموخت بگویم.

این نوشته را می خواستم بفرستم برای بچه های گل آقا تا شاید در ویژه نامه آنها چاپ شود، اما دست و دلم به نوشتن نمی رفت و همین باعث شد که مطلب به موقع به ویژه نامه گل آقا نرسد.

اگر اندکی هوش و ذکاوت داشتی و استعداد طنزی هم موجود بود و رو به صابری می آوردی بی شک خیلی چیزها می شد از او یاد گرفت، اینکه چگونه یک فکر ساده را بپرورانی و از آن یک طنز بسازی، اینکه چگونه بفهمی موضوع امروز چیست و باید سوژه را مطابق با نیاز اجتماعی اتنخاب کرد، اینکه بتوانی شرایطی را که دائما تغییر می کند بفهمی و براساس آن تغییرات چیزی بنویسی که در آینده هم قابل دفاع باشد و خیلی چیزهای دیگر. من دو سالی همیشه و همه ساعات و همه روزها، در اوج فعالیت هفته نامه گل آقا، کنارش بودم و به عنوان تنها کسی که روزانه نویسی را در میان بچه های گل آقا جدی گرفت، قدر تک تک لحظه های بودن با او را می دانم.

خوب می دانم صابری چه داشت که می شد از او بیاموزی، چه آنها که خودش دوست داشت بیاموزاند و چه آنها که باید از او می دزدیدی، مثل چیزی که پنهان کرده بود و نمی خواست به تو بیاموزد، شاید که برایت ضرر داشته باشد. از صابری خیلی چیزها می شد آموخت، من و بسیاری از دوستان از او فراوان آموختیم، اما چیزهایی بود که نمی شد از صابری آموخت، نه به خاطر اینکه صابری نمی خواست آنها را بیاموزد، بلکه به این خاطر که برای انجام دادن آن کارها باید صابری می بودی، من می خواهم در مورد آنچه از صابری نمی شد آموخت بگویم.

بزرگواری: بزرگ بودن یا بزرگ شدن کار دشواری نیست، استعداد که داشته باشی یا امکانات و فرصت که مهیا شود و شانس که بیاوری و یا خوب خودت را مدیریت کنی، بزرگ بودن ممکن می شود، آنچه دشوار است بزرگواری است. بزرگ بودن نه الزاما خوب است و نه الزاما ماندگار، بسیارتر از بسیار بزرگانی بوده اند که همیشه برای حفظ تصویر آنان لازم می آید که از نزدیک شدن به آنان اجتناب کنی. چرا که وقتی همنشین آنان می شوی در پس این افسانه مشهور شخصیتی ضعیف و کوچک و ناتوان می بینی که بهره بردن از بزرگی باعث شده است که حتی لازم نباشد که عیب های معمول خود را نیز بپوشاند. اما بزرگواری دشوار است، بزرگواری همانا احترام است به خود و بزرگ شمردن خود به عنوان انسان و بزرگ شمردن دیگران بخاطر اینکه آنان انسانند. صابری بزرگ بود و بزرگوار، بی حرمتی را تاب نمی آورد، بی حرمتی به انسان را تاب نمی آورد. حتی اگر کسی دیگر با رفتارش به خود بی حرمتی می کرد، او رنج می کشید. مراقب خود بود تا شرافت انسانی را که دشوار حاصل می شود، و آسان از دست می رود، به زحمت نگاه دارد. از صابری بزرگواری را نمی شد آموخت، تنها می شد از دیدنش لذت برد و از نداشتنش غبطه خورد. گفتنش دشوار است که وقتی نام بزرگ می شود و نان از سفره بیشتر می شود و توان از نیاز افزونتر می گردد، آدمی در مقابل خواستن های کوچک و حقیرش ضعیف تر و ضعیف تر و ضعیف تر می شود. صابری بزرگواری آن را داشت که شهرت و ثروت و قدرت را داشته باشد، اما همیشه با ترسی مقدس نگهبان شرافت و بزرگی اش باشد.

رازداری: گفته اند گنج های آدمی حرف هایی است که برای نگفتن دارد. صابری مردی ثروتمند بود که گنج های فراوانی را در کنج قلبش نهان داشت، حرف هایی که دانسته بود تا نگوید، فهمیده بود تا فاش نکند، و نهان و پنهان نگهبان سخنان و رفتارهایی شده بود که قرار نبود هرگز فاش گفته شوند. این رازها گنج هایی بودند که کسانی در جستجوی مردی امین آنها را نزد او گذاشته بودند. و این رازها حساب اعتباری صابری بود، او هرگز از آنها استفاده نمی کرد. از رازهای بزرگ سیاست کشور، تا دسترسی اش به خلوت مخالفان که شکوه و شکایت شان را از روزگار و کارگزاران نزد او می بردند، تا اشک و آه دوستان و همکاران و بچه های گل آقا( که یکی دو تا نبودند) که گاهی رازی عاشقانه بود و گاه گلایه ای از بی محبتی و بی حرمتی و گاه شکوه از ناداری و ناچاری. این رازها هر روز می آمد و در دل بزرگ او ذخیره می شد، لابد که هر راز تازه ای رنجی با خود همراه داشت، اما او این را پذیرفته بود. بارها بسیاری از دوستان فقط برای درددل کردن و راز خویش گفتن نزد او می رفتند، اما هرگز نشد که این راز به گفت آید. می دانی! وقتی به این فکر می کنم که وقتی رازی از دشمنت در دل داری و پنجه اش را بر گلویت احساس می کنی، چقدر وسوسه می شوی تا رازهایش را چون سیلی بر گوشش بکوبی و رسوایش کنی، شاید هم این همان حساب اعتباری است که باید فقط در آن پول گذاشت و بهره اش فقط احترام است و نه چیزی بیشتر. من سالها نمی دانستم که صابری چرا وقتی نمی نویسد این همه می داند، اما وقتی می نویسد این همه نمی گوید، این رازداری یکی از آن چیزهایی بود که نمی شود از او آموخت. دانستن و نگفتن، کاری نیست که هر کسی از عهده اش برآید، بخصوص برای ما ایرانیان که از فاش کردن دیگران لذتی می بریم و این لذت ما را در قدرتی قاهر می گذارد.

مهربانی: بخشندگی و مهربانی را می توان دید و شاهد بود، اما رفتار کردنش دشوار است. بخشیدن هنری است که داشتن آنرا کمرنگ نمی کند، چه، بسیاری از دارندگان داشتن خود را مرهون خست خویشند. بخشیدن آنچه در حساب بانکی ات داری، شاید ساده ترین کار است، برایت احترام می آورد، احترامی که می شود بعدا در محاسبه ای دیگر آنرا به پول تبدیل کرد، اما بخشیدن جایگاهت، یا دادن گوشه ای از احترامی که با زحمت آنرا بدست آورده ای، یا مصرف کردن حیثیت و آبرویت برای حفظ حرمت دوستانت و هم کیشانت کاری است سخت دشوار. صابری بارها و بارها از حیثیت و احترام و موقعیتش برای حفظ دیگران استفاده کرد. می شد چشم را به رنج دیگران بست و مصائب دیگران را گوش نکرد. می شد به تلفن دوستی که گرفتار است پاسخ نداد و در جلسه نشست و به حل مشکل دیگران برنخاست، اما صابری این کاره نبود. آوردن نام کسانی که رقیب او بودند و رفیق او هم نبودند، اما در روزگار تنهایی تنها پناهشان او بود، مشکلی را حل نمی کند، خود می دانند و قدردان نیز بوده اند. صابری استاد مهربانی کردن بود، پدری را خوب می فهمید و خوب رفتار می کرد، کودکی را در پیرمردان هم می شناخت و می دانست آدم ها با بدی های شان واقعیت دارند، اجازه می داد که دیگران با بدی های شان باشند و آنان را با بدی ها یشان تحمل می کرد. این کار سختی است، می شود دید و شاهدش بود، اما رفتارش دشوار است.

اندازه نگه داشتن: بلد نیستیم، سخت است، گاهی نمی شود. بلد نیستیم کسی را که باید بزرگ بشود بزرگ ببینیم و بلد نیستیم کسی که بزرگی را تاب نمی آورد قانع کنیم که در حدی که باید بماند. تشخیص توانایی دیگران و وادار کردن آنها به اینکه به جای خوش بینی بیش از حد یا عدم اعتماد به نفس در حد خود بمانند یا قدر خود را بدانند، نیازمند استادی است، باید دیده باشی که چگونه جوانکی که دستش می لرزد و نمی تواند حتی یک مقاله را تمام کند، تبدیل به نویسنده ای خلاق و پرکار می شود که از استاد نیز فراتر می رود و تو باید تحمل تحمل کردنش را داشته باشی، باید دیده باشی که چگونه پیری که چهل سال نامی نه چندان درخور داشته، از روی اجبار زمانه حرمت نام خود را نمی تواند نگه دارد و تو باید استادی کنی و مدیر حیثیت دیگران شوی و به آنان نه بگویی تا آنان را به حفظ حرمت خود واداری، صابری این کار را بلد بود. جوان ها را نمی راند و با پدری نگه شان می داشت و وراجی پیرمردها را هم تحمل می کرد. این مصلحت اندیشی کاری دشوار است و بدون آن شاید کودکی غیرقابل انکار بسیاری از نویسندگان خلاق به بلوغ نمی رسد. صابری تحمل این کودکی را داشت.

سیاستمداری و خویشتنداری: عقل و سیاست در ایران گاهی شدیدا با هم بیگانه اند و برای مرد فرزانه دشوار است تحمل بی خردی سیاست و همین است که همواره خردمندان ایرانی از نحوست بی خردی سیاست ایران می گریزند، اما این گریز در بسیاری از موقعیت ها نه ناممکن که نادرست است. بیخردان سیاستمدار نیازمند مشاوران خردمندند، اگرچه تحمل شان نمی کنند. مرد فرزانه در پشت پرده سیاست ایران کاری بس دشوار برعهده دارد، او باید از حیثیت خرد و فرزانه گی نزد بیخردان دفاع کند، گاهی مسخرگی می آموزد، گاهی زبان بازی می کند و گاهی حقیقت را به زبان قابل تحمل سیاستمداران ترجمه می کند. دشواری این امر از آنجا برمی خیزد که خردمندی انسان را کم طاقت نیز می کند، در مقابل کسانی که مصلحت خویش را نمی فهمند، زبان تان مو در می آورد. خسته می شوید که بی خردی را بر صندلی قدرت ببینید و او را که گمان می کند قدرت مطلق است وادار کنید تا لااقل به فکر خویش باشد. خسته می شوید و گاهی می گوئید گورپدرشان بگذار در بی خردی خویش بمیرند، اما یادتان می آید که اگر از آن اطاق با خشم خارج شوید، این دانش و فضل و خرد است که آسیب خواهد دید، از سویی چوب دوسرطلا می شوید، از سویی تهمت باغیر بودن را از قدرتمندان می شنوید و گاهی تهمت عامل قدرت بودن را از دگراندیشان می خورید. همه چیز به کار می آید تا شما خویشتنداری رها کنید و به راه خود بروید و بگذارید بکنند آنچه می خواهند بکنند، اما صابری اینگونه نبود. می دانست سیاست در ایران خانه ای است پررمز و راز، و در آن خانه رفتن و بیرون آمدن کار هر کسی نیست، شاید سالها بود که جز برای مصلحت مملکت چشم به این خانه نداشت. بزرگ بودن گاهی انسان را وسوسه می کند تا خویشتنداری رها کند، این هم از چیزهایی بود که نمی شد از او آموخت.

حفظ حرمت زبان: طنز از آنجا که همسایه سیاست می شود، طنزگو را به سوی گفتن و همه چیز گفتن و صراحت و مرز شکستن و داد گرفتن از مهتر و کهتر می راند، این اگرچه شجاعتی انسانی و ستایش انگیز را می نمایاند، اما نویسنده را به سوی گفتن و گفتن می راند، نه چگونه گفتن. از اینجاست که شهامت جای زیبایی را می گیرد، و صراحت جانشین ظرافت می شود. نویسنده به جای اینکه خوب حرف بزند حرف خوب می زند و همین می شود که روز به روز زبان او فقیرتر می شود، پایان شعر می شود ناله و پایان طنز می شود فحش و پایان شوخی می شود رکاکت و پایان داستان می شود نقالی. صابری بلد بود زبانش را در دشواری هرروز نوشتن حفظ کند. بلد بود از ثروت بی نظیرش و تسلط بی بدیلش بر ادبیات فارسی بهره بگیرد و کلماتش را روز به روز غنی تر کند. او هرگز برای بیان چیزی که حیاتی بود حرمت و سبک زبانش را نمی شکست.

دیده نشدن: وقتی سالها دیده شدید و هر روز مردم برای تان دست زدند و هر لحظه برای تان هورا کشیدند و از شما امضا گرفتند، قانع کردن خودتان به چشم پوشیدن از این موج لذتبخش دوست داشته شدن سخت دشوار می شود. و مهم تر اینکه تلاش کنید خود را از چشم بیندازید تا باقی بمانید و چیزی مهم تر را حفظ کنید. سخت است تحمل رقیبی که دیگران به او اقبال می آورند و از او استقبال می کنند و سخت است اعلام انصراف از حضور در میان جمع و نشستن در گوشه ای. صابری این شانس را دارد و شاید نیکی های بزرگ او باعث شده است که جز با احترام نامش پس از مرگ برده نشود، اما یادمان نمی رود که در این سالهای آخر چه راحت می شد و می کردند انکار تمام زحماتی که در این سالها کشیده بود. گروهی از حسادت، گروهی از سر قضاوت های سیاسی و گروهی ..... بگذریم.

چهل روز از مرگ صابری گذشته است. کم کم می شود باور کرد. به قول عمران هنوز که عکسش را می بینیم منتظریم که سرش را از آن پشت در بیاورد و مطمئن شویم که او هنوز هست. صابری در تاریخ طنز خواهد ماند، و شخصیت زیبایش نیز توسط کسانی که بی واسطه شاهدش بودند همیشه با احترام برده خواهد شد.

ابراهیم نبوی

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/8779

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'آنچه نمی شود از صابری آموخت' لينک داده اند.

گل‌آقا
هفت،هشت سال، آرشيو گل‌آقا رو كه هر پنج شنبه ميخريدم رو كه نگاه ميكنم ... من كه نميتونم باور كنم.
rooz
June 11, 2004 03:36 AM

این خانه را به حراج نگذارید،
ما خود را ثروتمند می دانیم، خیلی زود از یاد برده ایم که در خیابان های شهر، نان پخش می کردند. ما خود را ثروتمند می دانیم، ما نفت داریم، مناب...
همه فن حريف
June 12, 2004 11:16 PM

Copyright: gooya.com 2008