پنجشنبه 8 آبان 1382

توضيحي تکميلي بر قسمت اول مقاله "مخالفان جمهوري اسلامي و نظام سياسي آينده ايران"، ف.م.سخن

به دنبال انتشار قسمت اول مقاله "مخالفان جمهوري اسلامي..."، برخي از خوانندگان با ذکر مقاومت مجاهدين در مقابل نظام اسلامي و گوشه هائي از تاريخ معاصر، بر نويسنده خرده گرفتند که نقش جمهوري اسلامي را در شکل گيري مواضع سازمان، کم رنگ نشان داده است. همانطور که در قسمت اول اين مقاله توضيح دادم، قصد من از ارائه اين مقالات کوتاه، بيان تاريخ نيست بل ذکر نکاتي است که در ميان انبوه رويدادها آگاهانه به فراموشي سپرده شده و بررسي آنها مي تواند به جوانان ما در انتخاب راه و برخورد انتقادي با افکار و انديشه هاي گوناگون کمک کند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

ما در مرحله حساسي از تاريخ معاصر ايران هستيم؛ مرحله اي که در آن بايد از ميان گزينه هاي مختلف، يک گزينه را انتخاب کنيم و از ميان راه هاي مختلف، يک راه را برگزينيم. براي اين انتخاب، بايد قدرت انتقاد داشته باشيم. انتقادي بي رحمانه و فراگير. از خود و از انديشه هاي خود شروع کنيم و به ديگران و انديشه هايشان برسيم. ما بايد بعد از گذر از ربع قرن سرگرداني و حيرت، و ديدن رويدادهاي تاريخي شگرف، به اين نتيجه برسيم که به هر چيزي با ديد انتقادي نگاه کنيم و بپذيريم که در عالم سياست، مطلق وجود ندارد. با قبول اين نسبيت خوب و بدها آشکار مي شود. انقلاب کور محصول مطلق گرائي و حاصل آن تاسف و حسرت و نااميدي است. با چنين بينشي در هر جريان اجتماعي و سياسي مي توان خوب و بدي ديد. تکامل و تحجري ديد. ارتقا و ارتجاعي ديد. هر آنچه در مسير تکامل نباشد، در مسير پيشرفت اجتماع نباشد، ابتدا بايد شناخته و بعد به کناري گذاشته شود. نيروي ارتجاع، طبيعتا به راحتي جاي خالي نخواهد کرد و مردان ِمرد بايد با تحمل مصائب بسيار، سد ها را يک به يک فرو ريزند. اين سنت تاريخ بشر است.

من چگونه مي توانم به جوانان و نوجواناني که جانشان را در راه اين تکامل و پيشرفت از دست داده اند بي اعتنا بمانم؟ من چگونه مي توانم نسبت به کساني که سد راه تکامل و پيشرفت جامعه ام بوده اند و براي بقاي خود خون ها به زمين ريخته اند و در شکنجه گاه هاي مخوف شان بدن ها مثله کرده اند بي تفاوت باشم؟ هيچ کس نمي تواند آنچه را که در اين بيست و پنج سال شاهد بوده ايم بخواند و به خاطر آورد و اشک در چشمانش حلقه نزند. اما يک چيز را نبايد فراموش کرد و آن اينکه جان فشاني و از جان گذشتگي ملاک درستي و نا درستي راه نيست. اينکه مرد عمل بودن و در ميانه ميدان، هماورد طلبيدن و جان بر کف نهادن و از مرگ و زجر نهراسيدن، دليل حقانيت کار نيست.

اگر چنين باشد، هر گروه و دسته اي مي تواند ادعا کند که جان در سر راه آرمان هايش گذاشته است. در همين تاريخ معاصر، از سال سي و دو به بعد، از سرهنگ سيامک ها و مرتضي کيوان ها و روزبه ها و وارطان سالاخانيان هاي توده اي شروع کنيم، به دکتر فاطمي ملي برسيم، به مجاهدين بزرگ، به مجاهدين جان بر کف، به حنيف نژاد، سعيد محسن، بديع زادگان و رضائي ها نظر افکنيم، از ميان بچه هاي چريک فدايي خلق که در تپه هاي اوين خون شان به نامردي بر زمين ريخته شد، و يا در جنگل هاي شمال و خيابان هاي پايتخت جان بر سر آرمان هاي خود باختند بگذريم، به آن "شير آهن کوه" مرد، به آن پهلوان بزرگ که در بيدادگاه شاه فرياد بر آورد: من از خلقم دفاع مي کنم، برسيم، از کرامت و بهاراني که خجستگي اش را آرزو مي کرد و مظلوم و ناشناس آمد و مظلوم و ناشناس رفت سخن بگوئيم و برسيم به تحول و انقلاب و آن سوي خط؛

به هويدا که حتي فرصت ندادند بگويد در دوران صدارتش چه کرده است و با گلوله اي در گلو او را زجر کش کردند، به خسروداد و ربيعي و ناجي که در راه حفظ شاه و سلطنت تا آخرين لحظه ماندند و با بيش از نود و پنج در صد از مردم ايران جنگيدند؛ به افراد کودتاي نوژه که در آن شور و حال کور انقلابي هيچ کس نفهميد در زندان هاي آن دوران چه بر سرشان آمد؛

از اينان نيز عبور کنيم و يادي کنيم از خودي هاي حکومت انقلابي، که غضب امام آنها را گرفت و مهمترين شان قطب زاده بود که تا آخرين لحظه بر سر موضعش ماند؛ از اينان نيز در گذريم و به ياد آوريم هزاران هزار نوجوان و جوان بسيجي را که در راه مبارزه با دشمن متجاوز در خاک و خون غلطيدند.

از اين درياي خون نيز شراع برکشيم و خود را به زندان هائي برسانيم که مجاهدين خلق ايران صد صد و هزار هزار به بند کشيده شدند و بعد از زجر ها و شکنجه هاي وحشتناک در خون خود آرميدند. در آن زندان هائي که دوست را مجبور مي کردند گلوله بر سر دوست خالي کند، و مادر و پدر نا آگاه را تا طناب دار بر گردن دلبند خود آويزد.

در آن سوي جبهه نيز کساني را به ياد آوريم که با انفجار بمب ها، ساختمان ها بر سرشان آوار شد و گلوله هاي کور، فقط به خاطر داشتن چهره فالانژي قلبشان را دريد.

به ارتش آزادي بخش برسيم. به سربازان و سرداران اين ارتش که صادقانه در صدد آزاد سازي ايران و ايراني بودند. به کساني که به شوق آزادي ايران در جاده هاي غرب راندند و به سمت پايتخت تاختند تا خلق به آنها بپيوندند و طومار ظلم را در هم بپيچند. به کساني که راه بر آنها بسته شد، و از کشته آنها پشته ها ساخته شد، و در انتقام، زندانيان بخت برگشته بي خبر را که محکوميت شان نيز به پايان رسيده بود و اصلا از مرام ديگري بودند به قربان گاه بردند و بي رحمانه با سه سوال، و سه گزينه آري يا نه، مرگ و زندگي شان را به قرعه گذاشتند.

آري! اينان و ديگران و ديگران و ديگران ِديگري که در اينجا نامي از آنان به ميان نيامد، چون ده ها کشته از ده ها سازمان و گروه ريز و درشت ديگرهمه جان بر سر راه آرمان هاي خود نهادند. آيا با ديدن اين نمونه ها مي توان گفت که مرد عمل بودن و جان در طبق اخلاص نهادن، تنها ملاک صحت راه است؟ يقينا چنين نيست.

به تمام اينها بايد اضافه کرد شيرمرداني که عمر و جواني شان را در زندان ها گذراندند: از صفر خان ها و عموئي ها و مسعود رجوي ها شروع کنيد و به امير انتظام ها و کيانوري ها و طبري ها و گنجي ها و آقاجري ها برسيد. به يقين دامنه تعصب و زندگي خطي، آن قدر گسترده و قوي است که بسياري، در کنار هم نهادن اين نام ها را هم تاب نخواهند آورد، که اتفاقا قصد من نيز همين است که بگويم زندان و رنج نيز دليل حقانيت راه نيست.

ما بايد بي رحمانه از خود انتقاد کنيم. از اشخاص و سازمان ها و گروه ها، از گذشته و حالشان انتقاد کنيم. ما در اين سال ها به هزار و يک دليل، که بدترين شان تعصب و اخلاق شرقي مان بوده است، بر خوبي ها تکيه کرده ايم و بر بدي ها چشم بسته ايم. سکوت کرده ايم. اين سکوت ما را به بي راهه برده است. کيش شخصيت، قهرمان پروري، بت سازي و بت پرستي، به اوج کشاندن، گناه ما بوده است. از آن سو نا اميد شده ايم چه ديده ايم قهرمان ما، بت ما، خداي ما، ضعف ها داشته است؛ کاستي ها داشته است؛ آني نبوده است که مي خواستيم. اينها را ديده ايم، يا نا اميد شده ايم و به گوشه اي خزيده ايم يا کور و کر، بر تمام اين ضعف ها چشم بسته ايم و با تعصب کور به حمايت خود از آنچه غلط بوده است ادامه داده ايم.

قصد من از ارائه اين مقالات، توهين و جسارت به مبارزان راه آزادي و آباداني ايران نيست؛ بيان حقايقي است که شايد بتواند در نگرش ما بر آينده اي که پيش روست موثر واقع شود. نگرشي که فريب خود و ديگران در آن نقشي نداشته باشد و اعتماد حرف اول را بزند.

آلمان
اکتبر 2003

مقالات | بازديد 1008 | نظر 7 | دنبالک 0 | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالاي صفحه 
دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/816

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'توضيحي تکميلي بر قسمت اول مقاله "مخالفان جمهوري اسلامي و نظام سياسي آينده ايران"، ف.م.سخن' لينک داده اند.
نظرات
[aria - October 31, 2003 07:30 PM]

ما در مرحله حساسي از تاريخ معاصر ايران هستيم؛ مرحله اي که در آن بايد از ميان گزينه هاي مختلف، يک گزينه را انتخاب کنيم و از ميان راه هاي مختلف، يک راه را برگزينيم. براي اين انتخاب، بايد قدرت انتقاد داشته باشيم
behtar ast aghaye SOKHAN befarmayand manzooreshan az gozinehaye mokhtalef chist. agar entekhab beyne masalan MOJAHEDIN va SALTANATTALABAN ast ke man fekr mikonam ke man fekr mikonam tarikhe masrafe in bahsha gozashte ast

[محمود درويش - October 31, 2003 05:16 AM]

توضيحات تكميلي آقاي سخن كمك چنداني به روشن شدن نكات مبهم مقاله قبلي ايشان ننمود. ايشان با پناه گرفتن در پشت انبوهي از فرازها و عبارات عوام پسند سعي كرده اند از پاسخگويي به سئوالات و ايرادات مطرح شده طفره بروند.
آقاي سخن من تمام سخنان شما را درباره ضرورت نقد بيرحمانه خود دربست مي پذيرم. اما دوست عزيز لطف كنيد بگوييد ضرورت نقد و نقادي فقط شامل ديگران ميشود و به من و شما و شيوه برخورد مابا يكديگر ربطي ندارد؟
آيا ضرورت نقد بيرحمانه اجازه ميدهد كه حريف را با مخلوط كردن مشتي اطلاعات راست و دروغ رسوا كرده و از ميدان بدر كنيم. به چند نمونه اشاره ميكنم:
1- گفته ايد:
"شروع جنگ ايران و عراق. مجاهدين خلق پا به پاي خلق قهرمان به جبهه هاي جنگ شتافتند. چندي بعد مدعي شدند که انحصار گران نمي گذارند که مجاهدين در جبهه ها بجنگند."
اين ادعا نبود و طبق اخباري كه در همان زمان منتشرشد بيش ازسي تن از مجاهدين در جبهه دستگير شدند. دو تن از اين افراد دانشجويان دانشكده پزشكي تهران بودند و همكلاس خود من. هر دو نفر در سال 67 در جريان قتل عام زندانيان سياسي اعدام گشتند.
2- فراز زير را يكبار ديگر بخوانيد:
" سخنراني مسعود رجوي در استاديوم امجديه. رجوي در ميان جمع بزرگي از هواداران مجاهدين سخنراني کرد. در بيرون استاديوم باران سنگ بود که از جانب راه پيمايان حزب اللهي بر سر مجاهدين مي باريد. چند بار هم ديوار امجديه با مسلسل به رگبار بسته شد. در اين سخنراني رجوي همچنان از امام مي گفت... در طي همين سخنراني ها در گوشه و کنار کشور، اعضاي مخفي سازمان مشغول حمل ونقل سلاح و جاسازي آنها بودند..."
آخر دوست عزيز شما هم فكر ميكنيد كه با كورها طرف هستيد. اين چه شيوه نويني از بيان حقايق تاريخي است؟ با همين شيوه بنده ميتوانم ادعا كنم كه هم اكنون آقاي سخن درحال جابجايي سلاحهاي دزدي خويش است. پيدا كنيد پرتقال فروش را!!
3- در فراز زير مدعي ميشويد كه مجاهدين آماده حمله بودند و امام هم خبر داشتند:
" چند روز قبل از خرداد شصت بيانيه مجاهدين و درخواست ايشان از امام که اجازه دهند تا فرزندان مجاهدشان به حضور پدر روحاني برسند و با ايشان ديدار کنند. پاسخ امام اما تعجب آور بود. گفت که من هم مي خواهم شما را ملاقات کنم اما چه کنم که مي دانم شما در حال جمع آوري اسلحه براي حمله هستيد. اسلحه تان را کنار بگذاريد تا من خودم به ديدارتان بيايم. مجاهدين اين سخن را نقطه پايان برخورد مسالمت آميز و آغاز مبارزه قهرآميز تلقي کردند. اطلاعات امام درست بود. مجاهدين کاملا آماده حمله بودند…"

اما در عبارت بعد كه به آغاز درگيري ميرسيد تصويري ارائه ميدهيد سراسر حاكي از عدم آمادگي , بي خبري و سردرگمي نيروهاي مجاهدين. البته قضاوت من اين است كه اينهمه خبر از سردرگمي و عدم آمادگي دوست سخنور ما ميدهد:
"آغاز حمله قهر آميز. درگير کردن هواداران بي خبر از همه جا، با عوامل حکومت در خيابان ها. دستگيري عده ي زيادي دختر و پسر بي گناه ِ بي اطلاع، که به دستور رهبران مجاهدين و بدون آگاهي از برنامه بعدي آنها، براي راهپيمائي بدون سلاح به خيابان ها آمده بودند. رهبران مجاهدين با اطلاع کامل از اينکه چنين برخوردهائي پيش خواهد آمد به منظور جلب نظر مردم و مظلوم نمائي، جوانان بي خبر را به خيابان ها کشيدند. برخورد شديد نيروهاي امنيتي با اين راهپيمايان و دستگيري عده زيادي از آنان که بعدا به جوخه هاي اعدام سپرده شدند..."
4- مرحمت كنيد بگوييد من كجا گفته ام كه صداقت و فداكاري ملاك حقانيت است؟ عبارتي كه شما در پاسخ به آن شرح كشافي داده ايد اين است:
"سركوب مستمر و بي امان مجاهدين و خودداري رهبران اين جريان از برخورد با خطاها و نقد گذشته خود سبب رشد ويژگيها و مناسبات مخربي در درون اين سازمان گشته است. اما نبايد فراموش كرد كه مجاهدين مردان و زناني اهل عمل وفداكار هستند و مردم ايران به چنين انسانهايي نيازمند هستند. اصلاح خطوط مجاهدين و تبديل اين جريان به نيرويي دموكرات بخشي از پروسه گذار مردم ايران به سوي آزادي ودموكراسي است.
با چنين خواست و آرزويي درباره مجاهدين سخن بگوييم."
دوست عزيز به مجاهدين انتقاد زياد وارد است اما شماآنچنان سخن ميگوييد كه گويا اگر مجاهدين نبودند آخوندها از ايران گلستاني ساخته بودند. اما برخلاف شما من معتقدم بزرگترين خطاي مجاهدين اين بوده است كه با اتخاذ استراتژي وتاكتيكهاي انحرافي و غلط به دوام و ادامه حيات يكي از ارتجاعيترين رژيمهاي موجود جهان كمك كرده اند.

[ali - October 30, 2003 07:27 PM]

Man nemidanam keh site zir mal-e vezarat ettelat ast ya na.Barayam ahammiyat-e chandani ham nadarad chon ravayat-e anha ra moddathast keh medanam keh chist

Va amma asl-e matlab.Sa'at 3 ba'd az zohr ast.Vevak megooyad sa'at 3 ba'd az zoh ast,man ham hamin ra megooyam.Aya in ya'ni man doroogh ya eshtebah megooyam?!?!Ayan in ya'ani man vevaki hastam??!!Na,nakheyr.albateh keh na.vali ajaba keh zob shodegan-e dar velayate Rajavi in beh rahati mantegh-e bacheganeh Rajavi ra kharideh va beh so'alati manand-e so'al-e bala javab-e mosbat,"baleh,hatman",medahand!!Aziz jan,vevak migeh masalan Mojahedin sale 60,jange mosallahaneh e'lam kardand,ma ham hamin ra migim,va ettefaghan khod-e sazman mojahedin ham hamin ra megooyand.Nakonad sazman ham vevaki bashad?!:-)Ettefaghan ba'zi megooyand keh sazman kam ham vevaki nadarad!baleh

[امير - October 30, 2003 05:43 PM]

من براي اينکه زحمت خوانندگان گويا را کم کنم، آدرس سايت ايران ديدبان را که سايت رسمي وزارت اطلاعات حکومت اسلامي است را مينويسم تا :

۱ : خوانندگان تمام حقيقت را از زبان حکومت اسلامي در مورد مجاهدين خلق بدانند.

۲ : خوانندگان گويا، آدرس ديگر سايت هاي وزارت اطلاعات را هم در قسمت لينک همين سايت پيدا کنند.


http://www.irandidban.com
Registered through: GoDaddy.com
Domain Name: IRANDIDBAN.COM
Created on: 18-Nov-02
Expires on: 18-Nov-03
Last Updated on: 18-Nov-02

Administrative Contact:
navi, Faramarz navi@aqrazavi.net
Rayaneh Quds Razavi Inc.
Koohsangi #17 Ave.
Mashahad, Khorasan 91767
Iran
985116071706 Fax -- 985116073404

[حسين - October 30, 2003 04:41 PM]

نکات ارزنده اي بودند. سپاسگزارم و در برابر همه آنها که جان بر ره عقيده نهادند از چپ تا راست و از کومله و فدايي و مجاهد تا بسيجي هايي که در جبهه ها جان باختند سر تعظيم فرود مي آورم. اما به ياد سياوش کسرايي مي نويسم که:
"رهايي با تن پولاد و نيروي جواني نيست".....

[اميد از تهران - October 30, 2003 08:25 AM]

به تو افتخار ميكنم . همه را گفتي از همه ياد كردي چه خوب بودند و چه بد. از بدي گفتي و از خوبي اما آنطوركه بود.
ميگويند در جنگ جمل 17 هزار نفر از دو طرف كشته شدند و مردم آن زمان آنقدر فهم داشتند كه همه را در يك محل دفن كردند و به همه آنها شهداي جمل گفتند نه به علي تعصب ورزيدند و نه به عايشه بلكه واقعيت را همانطوركه بود ديدند .

[Mazdack - October 30, 2003 07:51 AM]

بنظر کار مثبتی است اما بهتر نبود که نویسنده که گویا از نسل انقلاب می باشد خویش را به طریقی معرفی می نمودند.البته شاید در جواب بگوید چه کار به نویسنده دارید نوشته را بسنجید اما با وجود این در این آشفته بازار و بخاطر همان هدفی که نویسنده محترم دارد بهتر بود ایشان بنحوی خود را معرفی میکردند.در آن صورت صداقت و خیرخواهی ایشان روشنتربود.بهرحال نویسنده محترم مسائل مهمی را مطرح میکنند و امیدوارم تمام کسانی که احساس مسئولیت می کنند در این راه تمام سعی و کوشش خویش زا مبذول دارند.

شما هم نظرتان را بنويسيد


















Copyright: gooya.com 2016