پنجشنبه 20 آذر 1382

پاسخ به "بزرگ بانوي صلح"ِ آقاي بصير نصيبي، ف.م.سخن

1- بار اول که عکس شما را در کنار تيتر مصاحبه تان ديدم، چنان شبيه به عکس داريوش شايگان در پشت جلد کتاب "مکتب هاي هند" و پشت ميز کارش در دفتر فرزان روز بود که گمان کردم شما نيز مانند ايشان اهل فلسفه و علم هستيد و مطلبتان هم مطلبي فلسفي و علمي است و به همين لحاظ سراغ بقيه مطالب رفتم تا سر فرصت و با حوصله، مصاحبه تان را بخوانم و اندوخته اي برگيرم. متاسفانه امروز ديدم که عکس ِ عالمانهء شما مرا به شدت گمراه کرده و مصاحبه تان در سطح عکستان نبوده و کمي اندوهگين و شرمسار شدم که نتوانستم به موقع پاسخ شما را بدهم.

2 – اگر اشتباه نکنم زمستان سال 1376 بود که ماهنامهء "گل آقا" مطلبي تحت عنوان "خنده بر هر درد بي درمان دواست" چاپ کرد و در شمارهء بعديش، طلبه اي از حوزهء علميهء قم، ردي بر آن نوشت و با کمي تندي و پرخاش و حالت طلبکاري، به اثبات تئوري ضد آن برخاست و با يکدندگي اظهار داشت که تئوري گل آقا غلط است و اين " گريه" است که " بر هر درد بي درمان دواست". براي اثبات اين تئوري و بستن دهان مخالفان هم ترجمه اي صد در صد مخدوش از يک آيه قرآن آورد. اين تندي و دروغ گوئي طلبهء جوان، مرا که نويسندهء آرام و سر به زيري بودم کمي تا قسمتي تکان داد، طوري که ديدم قلم در دستم آرام نمي گيرد و به رغم مسخره بودن حرفهاي او، خود را ناچار به نوشتن پاسخ ديدم، که نوشتم، و باز اگر درست به خاطرم مانده باشد، در يکي از شماره هاي بهار سال 77 ماهنامهء گل آقا چاپ شد. بعد از چاپ ِ اين جوابيه، سيل حملهء خوانندگان، به آن طلبهء نگون بخت آغاز شد طوري که گل آقا بعد از چند شماره، اعلام آتش بس کرد و طرفين درگير را به آرامش فرا خواند و طلبهء جوان هم طي يک عقب نشيني تاکتيکي، اظهار داشت که منظورش را درست بيان نکرده و خودش اهل طنز و مطايبه است و خنده را هم بد نمي داند، و اصلا روي سخنش با تلويزيون بوده که مردم را "الکي خوش" مي کند! بعد از ديدن پشيماني و ندامت آن طلبهء جوان که با طرح تئوريش، باعث بدنامي حوزهء علميه هم شده بود، اينجانب توبه کردم که ديگر کاري به کار کسي نداشته باشم و زندگي کسي را تيره و تباه نکنم و به کار نوشتن خود بپردازم و سرم در لاک خودم باشد.

3- توبه من ديري نپائيد و مانند اشخاص سيگاري که شش ماه سيگار را ترک مي کنند و با مهيا شدن شرايط، دوباره شروع به کشيدن مي کنند، يکي دو بار ديگر به پر و پاي برخي چيزها و کارها در ايران پيچيدم که جرياني مفصل و خارج از موضوع دارد، تا اينکه به خارج آمدم و بعد از چند سال سکوت و بيرون ِ گود بودن، در سايت ِ "گويا" با پديدهء کم نظير ِ "سجادي" رو به رو شدم و باز قلم در دستم لرزيد و خود را بي اختيار، در ميانهء ميدان، درگير مجادله ديدم. بعد از چند "روند" قلم زني در اين زمينه، به طور خيلي جدي توبه کردم که ديگر بر ضد کسي – به خصوص آقاي سجادي - دست به قلم نبرم، که با مقاومت بسيار نبردم، تا امروز که شما با لرزاندن انگشتان دستم، مرا مجبور به شکستن توبه ام کرديد.

4 – در طي چند سال گذشته به من ثابت شده که در خارج از کشور نشستن و از حکومت ايران و مسئولان جمهوري بد گفتن بسيار بسيار آسان است و اغلب خوانندگان نيز از نويسنده انتظار چنين کاري را دارند. اما اينکه در خارج از کشور، نويسنده، با مخالفيني برخورد کند که در هيچ زمينه اي حتي دشمني، رعايت تعادل و انصاف نمي کنند، از مقولاتي است که ظاهرا چندان آسان نيست و شخص در معرض اتهاماتي از قبيل اطلاعاتي و نفوذي و خائن و امثالهم قرار مي گيرد که ترجيحا بهتر است قرار نگيرد و به نظريه پردازي هاي ضد حکومتي بسنده کند و براي خودش دردسر نتراشد. اينبار ضمن به جان خريدن شکنجه هاي جسمي برادران بازجو و "سيبل"ِ تير شدن تيراندازان ورزيدهء گروه نواب، بايد شکنجه هاي روحي "رفقا" و اتهام وابستگي و سر سپردگي به حکومت اسلامي را هم به جان بخريم و مثل مرغ، هم در عزا، هم در عروسي سرمان بريده شود، که بگذار بريده شود.

5 – سوراخ هاي ِ سرند ِ دايرهء ضد ِ غم و اميد آفرين ِ خبرنامهء گويا (که همان بخش طنز خبرنامه باشد) اخيرا براي طنز نوشته هاي من کمي ريز شده و نوشته هاي من به سختي از آن عبور مي کند. به همين خاطر سعي مي کنم در اين جوابيه با رعايت کمي احتياط و اعمال اندکي اعتدال، جوري بنويسم که مطلب در اين خبرنامهء وزين، قابل انتشار باشد. اعمال اين اعتدال، بدان مي ماند که آشپز حرفه اي مجبور باشد نمک و فلفلي را که به طور خودکار و بر اساس تجربه به غذا مي زند، با پيمانه و ترازو و گرم و ميلي گرم اندازه کند که ممکن است باعث بي مزگي غذا شود. به هر حال درست کردن و خوردن اين غذاي رژيمي شايد توفيقي اجباري براي نقد شونده ونقد کننده، هر دو باشد.

6 – بعد از اين مقدمهء مفصل تر از متن کار نقد خود را با اين جمله آغاز مي کنم که ظاهرا براي افرادي که در خارج از کشور با حکومت جمهوري اسلامي - مثلا و به خيال خود - مبارزه مي کنند، اپوزيسيون خوب داخل کشور، اپوزيسيون مرده اي است که بالاي دار باشد و جلاد قشنگ او را چند بار بر بالاي طناب دار، تاب دهد تا دوستان و رفقاي خارج از کشور کاملا از مرگ و به عبارتي شهادت او مطمئن شوند تا بتوانند بلافاصله براي او مراسم بزرگداشت برگزار کنند، و در فقدانش حلوا و خرما پخش کنند و بر مبارزاتش صحه بگذارند. هرگونه اپوزيسيون زنده و جانداري که در داخل کشور به فعاليت محدود و محتاطانه و با برنامه مشغول باشد، از ديدگاه اين دوستان خارج نشين، اپورتونيست ِ ريويزيونيست ِ خائن به شمار مي آيد که همان بهتر دژخيمان جمهوري اسلامي هر چه زودتر او را دار بزنند يا تير باران کنند و مردم را از شرش خلاص کنند. به هر حال چه خادم و چه خائن، هر دوي اينها بايد بميرند تا صداقتشان به دوستان و رفقا ثابت شود. به عنوان مثال اگر باطبي تا آخر عمرش در زندان بماند و شکنجه شود، خوب است (که البته به دار کشيده اش بهتر است)، و اگر بيرون بيايد و در همان دانشگاه و انجمن اسلامي بر ضد حکومت اسلامي مبارزه کند خائن است که در حکومت بعدي، انشاءالله به دار کشيده خواهد شد.

7- سرکار خانم عبادي با وجود اپوزيسيوني امثال جنابعالي، بهتر بود که اصلا از خير اين جايزه مي گذشت و آن را همانجا به پادشاه نروژ بر مي گرداند و بي سر و صدا با اولين هواپيماي "ايران ار" به خانه و کاشانه اش بر مي گشت و به کار وکالت – آنهم از نوع وکالت طلاق و ارث و تفکيک باغ - ادامه مي داد. يا شايد از نظر جنابعالي ارجح بود که ايشان همان وسط فرودگاه مهرآباد روسري از سر بر مي انداخت و لباس بازي هم مي پوشيد و با يک ماشين دربستي خود را به در اقامتگاه "آقا" مي رساند و نفس کش مي طلبيد. شايد در آن صورت مورد لطف و توجه شما واقع مي شد هر چند اين را نيز ممکن بود حمل بر توطئه استکبار جهاني و کمپاني هاي چند مليتي کنيد. اصلا تا او را تا نيمه بدن در خاک نمي کردند و به خاطر اصرار بر کشف حجاب و مصاحفه با مردان سنگسار نمي نمودند شما ايشان را انقلابي نمي ناميديد.

8 – برادران مسئول ِ هفته نامهء "جبهه"، متعلق به مسعود ده نمکي و انصار حزب الله بعد از انتخاب شدن خاتمي به مقام رياست جمهوري، در نمايشگاه بين المللي کتاب، صفحاتي از ويژه نامهء مثلا افشاگرانهء جبهه را که قسمت هاي به قول خودشان مبتذل و ضداسلامي رمان ها و کتابهاي منتشره در زمان وزير سابق "سانسور" ديروز و رئيس جمهور "محبوب" آن روز را در بر داشت، و در لابه لاي ديگر روزنامه ها صحافي شده بود، با زحمت و مشقت زياد و مقدار معتنابهي چسب "اوهو" و سريش به هم چسبانده بودند که لااقل موقع عبور رئيس جمهور از کنار غرفهء آنها، آن همه جملهء مستهجن که عليه او نوشته بودند به چشم نيايد. در آن فضاي خفقان آلود، همان چند کتاب و رمان ِ "مستهجن" هم براي خوانندهء فرهيختهء ايراني - که از نظر شما، البته هيچ و پوچ است - غنيمتي بود که آن هم بعدها تحمل نشد و خاتمي مجبور به استعفا گشت. اتهامات جنابعالي هم دستکمي از اتهامات انصار حزب الله ندارد و چيزي که اصلا براي شما حساب نيست، شرايط موجود است. من مي توانم به جرئت ادعا کنم که اگر روزي روزگاري حکومت ايران دست امثال جنابعالي بيفتد، ما با سانسوري به مراتب شديد تر از سانسور حکومت اسلامي رو به رو خواهيم شد. اين بحث را اخيرا در مقاله اي تحت عنوان "آزادي بيان و روشنفکران" آغاز کرده ام که اگر کار ِ ساختن ِ فيلم هاي بزرگ، وقتي برايتان بگذارد مي توانيد در وب لاگ من بخوانيد.

9 – حکومت ايران با وجود دشمناني مانند حضرتعالي، اصولا غصه و غمي نبايد داشته باشد. اين واقعيتي است که مردم، از شر مار ِ غاشيه، به افعي پناه مي برند (و صد البته در مثل مناقشه نيست). اگر امروز مردم کجدار و مريز رفتار مي کنند، به خاطر اپوزيسيوني امثال جنابعالي است. مردم يک بار بهاي سنگيني براي سياه سياه و سفيد سفيد ديدن پرداخته اند که براي هفت پشتشان بس بوده است و تمايلي به تکرار آن ندارند. حکايت ِ اپوزيسيون ِ تند روي ِ فرمان بريده، حکايت همان دايه اي است که کمي شبيه به حسين شريعتمداري بود و بچه را در بغل گرفته بود و بچه از او مي ترسيد و گريه مي کرد و دايه هر چه سعي مي کرد بچه آرام نمي شد، چون بيچاره نمي دانست که عامل گريهء بچه، خود اوست.

10- از ديدگاه اشخاصي مانند جنابعالي همه مردم از بدو تولد بايد موضعشان را نسبت به سياست و جامعه مشخص کنند و وقتي مشخص کردند حق تخطي و تغيير ندارند. مثلا جنابعالي احتمالا از همان بدو تولد کمونيست بوده ايد و اصلا و ابدا در طول زندگي تان تغيير روش و منش نداده ايد. بر اساس اين تئوري، اگر شخصي مانند آقاجري در دوره اي غلطي بکند يا آدمي مانند حجاريان در تشکيلات حکومتي نقشي داشته باشد، تا ابد بايد در همان جائي که بوده بماند و تغيير بر او جايز نيست و اگر بگويد تغيير کردم و راه ديگري برگزيدم حتما حقه بازي و کلک است. بدين ترتيب تکليف خيلي ها مانند سروش و باقي و نوري و امثال اينها مشخص است و انشاءالله در حکومت تحت رهبري جنابعالي، کاري که جمهوري اسلامي نکرد تکميل مي کنيم و همه شان را به دار مي کشيم.

11- فرموده ايد که خاتمي، خامنه اي، منتظري، ملي مذهبي ها حضور در انتخابات "شهر و روستا" را (که احتمالا منظورتان همان "انتخابات شوراها" ست و در اينجا سهوا با تعاوني سر کوچه تان اشتباه گرفته ايد) واجب شرعي – ملي دانسته بودند و عبدالکريم لاهيجي هم به شرکت گستردهء مردم در آن تاکيد داشت. من شخصا از کميته صلح نوبل تقاضاي يک "جايزهء صداقت ِ نوبل" براي شما خواهم کرد اگر لطف کنيد و فقط نشان دهيد که کي، کِي و کجا مسئله وجوب شرعي را اظهار داشته است.

12- جنابعالي در مصاحبه تان که به سبک پادشاهان و روساي جمهور ترتيب داده شده بود، در کمال خضوع اظهار داشته ايد که سينماگر تبعيدي هستيد و کارتان به نوعي با سياست گره خورده و در ادامه، نظر کارشناسانه تان را در باره سينماي فعلي ايران اظهار داشته ايد و به طور غير مستقيم فرموده ايد که سينماي فستيوالي جمهوري اسلامي، سينماي شيک و بي دردي مانند سينماي شيلي بعد از کودتااست. حال کجاي اين سينما "شيک" و "بي درد" است من که نمونه اي نيافتم. هر چه فيلم فستيوالي ما ديده ايم زندگي سخت مردم را به تصوير کشيده است. اما اين سوال براي من پيش آمد که حضرتعالي که گمان مي کنم مدت زمان زيادي را در تبعيد گذرانده ايد و برخلاف سينماگران و سينماداران ايران، امکانات بي شماري هم لابد در اختيارتان بوده است، کجاي کار ِ لنگ ِ اين سينماي مفلوک راگرفته ايد و کدام اثر موثر را که "شيک و بي درد" نباشد ساخته و عرضه کرده ايد. البته اينکه من اطلاع ندارم دليل نمي شود که شما نکرده ايد. خيلي ها فيلم "بن هور" را ديده اند ولي نمي دانند که "ويليام وايلر" آن را ساخته است. بسيار سپاسگزار خواهم شد اگر در مصاحبه آتي تان کمي هم از آثار برجسته و مردمي خودتان که از نظر ما بي خبران دور مانده است سخن بگوئيد. مسلم بدانيد تاثير يک فيلم خوب ِ شما، صدها برابر اين مصاحبه تان خواهد بود.

[وب لاگ ف.م.سخن]

آلمان
دسامبر 2003

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/2109

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'پاسخ به "بزرگ بانوي صلح"ِ آقاي بصير نصيبي، ف.م.سخن' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016