يكشنبه 11 آبان 1382

مخالفان جمهوري اسلامي و نظام سياسي آينده ايران، بخش دوم؛ حزب توده ايران، ف. م. سخن

يکي دو سال پيش از انقلاب، در خانه اي در تهران، زن و شوهري زندگي مي کردند که مقدّر بود گوشه اي از تاريخ مبارزات مردم ايران را به نام خود رقم زنند. در يکي از دو اتاق اين خانه، يک ماشين تحرير دستي و يک دستگاه پلي کپي قرار داشت که مي بايست به وسيله آنها بذر آگاهي از آنچه در رژيم استبداد مي گذشت در ميان مردم پراکنده شود. راديو " پيک ايران" چند وقتي بود که در اثر زد و بندهاي سياسي و بين المللي تعطيل شده بود و طول موج راديو" صداي ميهن پرستان" را کمتر ايراني مي دانست. در آن روزهاي خوف و وحشت، تايپ يک مطلب و تکثير و توزيع آن کاري فوق العاده صعب و دشوار بود و خطرات بسياري در پي داشت. هر حرفي که با ماشين تحرير تايپ مي شد، حکم اثر انگشتي را داشت که در صورت لو رفتن ِ دستگاه، مشخص مي کرد چه چيز و کدام مطلب با آن تايپ شده است. همان گونه که اين روزها از طريق آي.پي خطوط اينترنتي مي توان منشا مطالب ارسالي را مشخص کرد و رد فرستنده را گرفت، در آن روزها وسايل مکانيکي مي توانست باعث لو رفتن افراد سياسي شود.

اما اين زن و شوهر خطر را به جان خريده بودند و با تماسي که با مرکز حزب توده ايران در خارج از کشور داشتند، اجازه انتشار نشريه اي را به نام هواداران حزب دريافت کرده بودند. در آن سال هاي خاموشي و سکوت، که اکثر مجاهدين و فدائيان و توده اي هاي ِ سي و دوئي و ملي-مذهبي ها در زندان ها اسير بودند، و در خارج از زندان چيزي جز صداي پايکوبي هاي شبانه و موسيقي هاي شاد شنيده نمي شد، نشريه اي تولد يافت که رخوت و سکون سياسي را در آن دوران بي خبري در هم شکست، و خواب را از چشم مقامات امنيتي در ربود؛ اين نو رسيده ي مطبوعات زيرزميني، "نويد" نام گرفت و به مردمي که در خروجي سينماها و کيوسک تلفن ها به آن دسترسي پيدا مي کردند، نويد پيروزي ملت بر رژيم استبداد شاهنشاهي را از طرف حزب توده ايران داد. حزب توده اي که نه در صحنه سياست ايران فعال بود و نه اثر و خبري از آن در خارج از کشور وجود داشت. حزب توده اي که رهبرانش سال هاي سال در خارج از ايران به زندگي خود مشغول بودند و جز شرکت تشريفاتي در جلسات و پلنوم هاي بي فايده و اثر، کار ديگري انجام نمي دادند. حزب توده اي که از سال سي و دو، در اثر سياست ها و وابستگي هائي که داشت، صفت خيانت را همواره يدک مي کشيد و با تحقير و تمسخر از مبارزات و وابستگي هاي خارجي اش ياد مي شد. حزب توده اي که حتي نمي دانست چرا و به چه دليل نويد منتشر مي شود و چه چيز هائي به نام حزب در آن درج مي گردد. نهايت فعاليت رهبري حزب در خارج از کشور، چاپ آثار مارکسيستي با حروف بسيار ريز ميکروفيلمي بر روي صفحات نازک پوست پيازي، و جاسازي آنها در جدار چمدان هاي مسافران ِ غير ايراني وابسته به احزاب کمونيستي اروپائي و رساندن آن به بچه هاي نويد بود. نويد تا چند هفته بعد از انقلاب منتشر شد، و با تعطيل فعاليت سازمان مخفي حزب و پيروي بي چون و چراي حزب از "خط امام " و انتشار علني روزنامه مردم، او نيز به تاريخ پيوست...

اکثر سازمان هاي سياسي، هواداران خود را از بحث و گفتگو با اعضا و هواداران حزب توده بر حذر مي داشتند. اعضا و هواداران حزب قادر بودند به دليل مطالعه زياد، به راحتي افراد سازمان هاي ديگر و حتي افراد مذهبي را تحت تاثير قرار دهند و آنان را به سوي خود جذب کنند. برخورد متين و استدلالي، که در جاي خود با برچسب زني هاي سياسي نيز همراه مي شد، مشخصه اعضاي حزب بود. همين مشخصه باعث شد تا در کمال ناباوري، بخش بزرگي از سازمان چريک هاي فدائي خلق ايران به اين حزب بپيوندند و نام فدائيان خلق اکثريت بر خود نهند. اين گروه قصد داشت با مطالعه تاريخ حزب توده و بررسي ايدئولوژي حاکم بر آن، نقاط ضعف حزب را براي کوبيدن مشخص کند ولي اعضاي مطالعه کننده هر چه پيش تر رفتند مشاهده کردند که آرمان هاي حزب منطبق بر مارکسيسم- لنينيسم است و آنچه که تا به آن روز چريک ها، ريويزيونيسم و اپورتونيسم و خيانت به خلق مي ناميدند همه در اثر سوءبرداشت هاي خودشان بوده است. هر چه اين مطالعات عميق تر شد و دامنه گفتگوها با اعضاي رهبري حزب وسعت يافت، اين گروه ِ اکثريت، نزديکي بيشتري با حزب احساس کرد و در شرايط بعد از انقلاب، افکار خود را به آرمان هاي حزب نزديک تر ديد. سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت) علي رغم مخالفت شديد بخش اقليت – که همواره و تاکنون خط مستقيم و بدون تعارف و انتقادي داشته -، از تمام آنچه که گذشته سازمان بود، دست کشيد، و نام و آرم خود را به اقليت سپرد و خود مسير جديدي را در کنار حزب توده ايران در پيش گرفت...

در زماني که مجاهدين، هواداران خود را در قالب هاي ميليشيا گرد هم مي آوردند و تمام تلاششان، دفع حملات فيزيکي فالانژها بود، اعضاي حزب توده ايران در حوزه هاي کوچک، هوادارانشان را به مطالعه کتب مارکسيستي و ادبيات انقلابي تشويق مي کردند. هر چه بر سازمان مجاهدين جو نظامي حاکم بود، در حزب توده مسائل علمي و تئوريک حرف اول را مي زد. حزب، الگوهائي چون احسان طبري داشت که دانشمندي برجسته و چند وجهي بود و از ادبيات و شعر گرفته تا اخلاق انقلابي و فلسفه، همگي چون موم ِ نرم، در دستان او شکل مي گرفت و چهره محجوب و کلام شيوايش، هواداران را شيفته و مجذوب خود مي کرد. کتاب هاي حزب در تيراژهاي چند هزاري، منتشر مي شد و بخصوص کتاب هاي طبري با تيراژهاي بسيار بالا در عرض چند ساعت به اتمام مي رسيد. ترجمه هاي پورهرمزان از آثار کلاسيک مارکسيستي، کتاب هاي حيدر مهرگان در باره آرش کمانگير و ادبيات معاصر، کتاب هاي جوانشير در باره شاهنامه و ادب انقلابي، اشعار سياوش کسرائي، دائرةالمعارف هاي غلامحسين متين، جان شيفته و ژان کريستف و ادبيات اروپائي ترجمه به آذين، و ده ها عنوان کتاب و نشريه ديگر – چه عالي و چه سطحي - به شدت خواننده داشت. حزب تعداد زيادي از کتابفروشي هاي رو به روي دانشگاه را تحت پوشش هاي مختلف در اختيار گرفته بود و با تمام قوا در زمينه ترويج ادبيات انقلابي و مارکسيستي و مترقي فعاليت مي کرد. از طرف ديگر، اعضاي مخفي حزب که بازماندگان همان نويد سابق بودند و در ارگان هائي مانند روزنامه کيهان مسئوليت هاي بالائي داشتند بدون شناساندن خود و با لطائف الحيل خط حزب را ذره ذره جا مي انداختند...

حزب توده ايران با گماردن دکترمهندس کيانوري در راس خود، پيروي بي چون و چرا از آنچه که خط امام ناميده مي شد را در سرلوحه فعاليت هاي سياسي اش قرار داد. کيانوري سياستمداري برجسته بود و در فن سخن و مباحثه و پلميک مهارت فراوان داشت. توجيهات او از شرايط حاکم بر سالهاي بعد از انقلاب چنان با منطق سازگار "مي نمود" که محال بود بتوان به راحتي با آن مخالفت کرد. تخصص دکتر کيانوري در تار و مار کردن رقيب با انواع و اقسام شيوه هاي اقناعي و برچسب زنانه بود. کاري که به راحتي و مهارت در جلسات پرسش و پاسخ اش انجام مي داد. شيوه ناپسند برچسب زدن و انگ زدن بر اساس همين الگو به شيوه توده اي ها مشهور شد. اين روش در سطح رهبري حزب نيز حرف اول را مي زد. حزب با همين شيوه سياستمدار برجسته اي چون خليل ملکي را به ناحق بد نام کرد. رهبري سياسي حزب، قادر بود با تکيه بر روش کيانوري، شب را روز، و روز را شب جلوه دهد. اما آنچه که حزب در دوران پي روي اش از خط امام انجام داد، حقيقتا در اين راه بود و ابدا قصد بازي دادن حکومت را نداشت. تمام چيزهائي که بعد ها به عنوان کودتاي خزنده و جمع آوري سلاح و فعال کردن سازمان مخفي مطرح شد، داستان هائي بود که براي سرکوب حزب ساخته شده بود و اعضاي رهبري حزب در زير شکنجه هاي شديد، ناچار به پذيرش و بازگوئي آنها بودند. حزب به لحاظ ساختاري که داشت، اصلا قادر به چنين مبارزه اي نبود. اين مسئله نشان داد که گروه هاي انقلابي چه اسلحه مي کشيدند و مبارزه قهرآميز مي کردند و چه مثل حزب توده خود را تمام و کمال در اختيار حکومت قرار مي دادند، نظام اسلامي به بهانه هاي مختلف آنان را سرکوب مي کرد و از صحنه سياست مملکت بيرون مي راند. اين خصلت ذاتي جمهوري اسلامي بود و هست و احتمالا در آينده نيز خواهد بود...

در سالهاي بعد از انقلاب، شعار حزب، پيروي از خط امام و مبارزه بي امان با امپرياليسم آمريکا بود. حزب همواره هشدار مي داد که خطر حمله نظامي آمريکا جدي است. آمريکا را دشمن جدي معرفي مي کردند تا نزديکي به شوروي بيشتر شود. اعضاي برجسته حزب، سعي مي کردند به مانند زمان دکتر مصدق، از کانال هاي مختلف با رهبري انقلاب و شخص امام ارتباط داشته باشند. حتي يکي از اعضا، به طور مرتب نشريه مردم را به دست شخص آيت الله خميني مي رساند. حزب به لحاظ نفوذ بسيار زيادي که در ارگان هاي مختلف نظامي و سياسي و دولتي داشت به راحتي همه چيز را زير نظر مي گرفت و دست اول ترين ِ اخبار هميشه در اختيار رهبري حزب بود. لو دادن طرح ترور امام در بيمارستان، لو دادن کودتاي نوژه، لو دادن قصد توطئه آيت الله شريعتمداري و قطب زاده، آماده باش کامل به اعضا حزب هنگام عمليات طبس، در خواست رهبري حزب از اعضا براي استعفا از حزب و حضور در جبهه هاي جنگ، رودررو قرار گرفتن با مجاهدين بعد از خرداد شصت، همه و همه خدمتي بود که حزب به جمهوري اسلامي مي کرد و در مقابل انتظار جلب اعتماد طرف مقابل را داشت. اما طرف مقابل را با اين کارها کاري نبود، و به تنها کسي که نمي توانست اعتماد کند حزب توده ايران بود...

نام حزب توده همواره با چند صفت همراه بود؛ عمده ترين اين صفت ها خيانت و جاسوسي و وابستگي به اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي بود. حزب هيچگاه در طول تاريخ خود سمپاتي و وابستگي فکري اش را به اتحاد شوراها کتمان نکرد. حزب "صادقانه" کشور شوراها را کشور رهائي بخش مي دانست و اتحاد با آن را براي پيشرفت خلق هاي تحت ستم در کشورهاي جهان سوم ضرور مي شمرد. به راستي در دنياي دو قطبي آن زمان، بدون وابستگي به يک طرف، محال بود بتوان به عنوان نيروي سوم با طرف ديگر به مبارزه برخاست. وابستگي کنفدراسيوني به پکن نيز حائز اهميت چنداني نبود. انقلاب ايران نيز سواي تمام مشخصه هائي که داشت، در اثر تهديد شخص برژنف و برحذر داشتن آمريکا از دخالت در امور داخلي ايران به نتيجه رسيد...

وابستگي علني به شوروي، دليل خوبي بود که حزب نمي تواند جاسوس باشد! کيانوري همواره در جلسات پرسش و پاسخ خود اين اتهام را با تمسخر و با تمسک به اين استدلال پاسخ مي داد. کجا ديده شده است که جاسوس، خود را طرفدار و هوادار کشوري بنامد که قرار است براي آن جاسوسي شود؟! بعد از اشغال دفتر حزب، اشغالگران دنبال تونل هاي زير زميني بودند که ساختمان حزب را از خيابان شانزده آذر به سفارت شوروي در چهار راه کالج پيوند بدهد! البته هرگز چنين تونل هائي کشف نشد، ولي مسائلي پيش آمد که نشان داد نمي توان به استدلال هاي دکتر کيانوري چندان اعتماد کرد. حرکت هاي سياسي و فراکشوري حزب پيچيده تر از آن بود که اعضا عادي بتوانند آن را در کتابفروشي هاي رو به روي دانشگاه و جلسات حوزه ها ببينند، و ماموران امنيتي جمهوري اسلامي در دکه رو به روي سفارت تشخيص دهند...

حزب در دوران کودتاي سي و دو، شهداي بسياري را به جنبش تقديم کرد. مردان بزرگي که با چشمان باز در مقابل جوخه هاي اعدام ايستادند و با دادن شعار مرگ بر شاه، فرمان آتش به خود را صادر کردند. سيامک ها، روزبه ها، کيوان ها، حکمت جوها نمونه هائي بودند از شهداي قهرمان آن روز. از طرف ديگر افراد زيادي از حزب به حبس ابد محکوم شدند و هر يک بعد از تحمل بيش از بيست و پنج سال زندان در آستانه انقلاب بهمن از زندان ها رهائي يافتند. قهرمانان بزرگي چون عموئي، وزن و وجهه خوبي به حزب مي دادند...

از مرداد سي و دو به بعد جو ياس و نا اميدي بر جامعه فرهنگي و روشنفکر ايران حاکم شد. نظام استبداد سلطنتي، افرادي را در سطح رهبري حزب نفوذ داده بود. لو دادن ها و در هم کوبيدن سازمان نظامي حزب، ضربه حيثيتي بزرگي به حزب زد و لکه اي ابدي بر تاريخ آن نهاد. تاسيس سازمان مجاهدين خلق ايران در سال چهل و چهار و شروع عمليات سازمان چريک هاي فدائي خلق در سياهکل، پاسخي بود به جو خفقان و نااميدي و نيز شروع يک حرکت پاک و بي مسئله. افسوس که اين دو سازمان، به مانند امروز، عمليات خود را خارج از چارچوب هاي مردمي شکل دادند. منفجر کردن تيرهاي برق فشار قوي هنگام جشن هاي دو هزار و پانصد ساله يا کشتن فلان نظامي آمريکائي نمي توانست باعث رشد فکري مردم شود. به هر حال هر دو سازمان کار خود را شروع نکرده کادرهاي رهبري شان را از دست دادند و اکثرا به زندان افتادند. با فرياد مردانه و رساي خسرو گلسرخي و مقاومت کرامت دانشيان خواب از سر ماموران امنيتي پريد، و جو ساکن حاکم بر آن روزها تکاني خورد. اين اما کافي نبود. نويد قصد داشت اين راه را به نوعي ديگر ادامه بدهد...

در عالم ادب و هنر، حزب بر چند نسل از اديبان و هنرمندان ايران تاثير گذاشت. از ورود تئاتر جدي به ايران توسط نوشين و بانو لورتا، تا سمپاتي صادق هدايت - با تمام استقلال فکري و هنري اش - به حزب، نشانه هائي بود از عمق ِ تاثير حزب بر عالم هنر و ادب. کسي مانند هدايت را که از "لوس گري"هاي سياسي واصلا از خود زندگي متنفر بود تحت تاثير قرار دادن کار آساني نبود. اينکه حاجي آقا را هدايت براي انتشار به حزب بسپارد چيزي نبود که فقط در اثر علاقه هدايت به مثلا مريم فيروز صورت گرفته باشد. شاملوي بزرگ نيز علي رغم خط فکري خاصي که داشت زيباترين شعر هايش را در رثاي جان باختگان حزب سرود:
در قفل در کليدي چرخيد – لرزيد بر لبانش لبخندي که تشريح آخرين ساعات زندگي سيامک بود... وارطان بهار خنده زد و ارغوان شکفت – در خانه زير پنجره گل داد ياس پير که براي وارطان سالاخانيان و شکنجه وحشتناکي که شد سروده بود... نه به خاطر آفتاب – نه به خاطر حماسه – به خاطر سايه بام کوچکش که براي مرتضي کيوان سروده بود و... بعد از انقلاب نيز، کانون نويسندگان مجمعي بود از نويسندگاني که بخش بزرگي شان به نوعي با حزب يا تفکر حزبي سر و کار داشتند...

تا اينجاي کار را نوشتم که مانند نوشته پيشين مرا متهم به در نظر نگرفتن نکات مثبت حزب نکنند که شرح و توضيحش را در تکمله مقاله اول داده ام. اما حزب، ضعف هاي بزرگي داشت که او را چند بار تا دم نيستي برد. اکنون نيز چنان که مي بينيم اثري از حزب جز در خارج از کشور و نشريه اي بي بو وبي خاصيت نمانده است. کجا هستند آن پروپاگانديست ها و آژيتاتورهاي حزبي که آتش به جان کارگران مي انداختند و آنها را براي مبارزه با ستم و استبداد سازمان مي دادند؟ کجاست آن ايدئولوژي مترقي که جوانان کتابخوان را به خاطر داشتن يک اثر کوچک مارکسيستي، سالها به پشت ميله هاي زندان مي فرستاد و جوان، سرخوش و شاداب از کاري که کرده در زندان به همان مطالعات ادامه مي داد؟

حزب را دو چيز نابود کرد: يکي وابستگي بي چون و چرا و بي قيد و شرط و غير انتقادي به شوروي و تفکر مارکسيستي - لنينيستي ِ سنتي؛ دوم پيروي از مردم و منطبق کردن بي چون و چراي مشي و مرام خود با حرکت هاي گسترده مردمي. حزب در اصل در زندگي سياسي، پيشرو نبود بلکه دنباله رو بود؛ دنباله رو مردم. و نتيجه اين دنباله روي، بي راهه اي بود که اکنون به انتهاي آن رسيده ايم. اگر گروه هائي مانند پيکار و توفان و چريک ها به نظر مردم چندان اهميت نمي دادند و کار خود را مي کردند، حزب از آن طرف بام افتاده بود و هر چه مردم مي کردند را حجت مي دانست. حزب نمي توانست در رهبري مردم نقش موثري داشته باشد چرا که وابستگي بي چون و چرا و حقارت آميزش به اتحاد شوروي، چهره بسيار نامطلوبي از او ساخته بود. همان چهره اي که باعث شد آمريکائي ها در زمان حکومت دکتر مصدق، از روي کار آمدن شوروي ها و هوادارانشان بهراسند و دست به آن کودتاي ضد مردمي بزنند. مردم عادي هرگز نمي توانستند به حزب اعتماد کنند. حق هم داشتند که چنين باشد. هرچند حزب هرگز علاقه اش را به شوروي کتمان نمي کرد اما اين عدم کتمان دليل کافي براي اينکه کشور را به دامن شوروي نيندازد نبود.

از طرف ديگر حزب به پيشرفت جهان نظر نداشت. قطب مورد نظر او شوروي بود و هر آنچه در آن مي گذشت حجت به شمار مي آمد. جهان در حال پيشرفت بود و مردم با چيزهائي که از کشورهاي کمونيستي مي شنيدند هرگز نمي توانستند خود را راضي به پذيرش چنان سيستمي بکنند. حزب اين را نمي فهميد و بر تعصب خود اصرار داشت. همان بلائي که بر سر مجاهدين خلق در عراق آمد، به نوعي ديگر بر سر اعضاي عادي حزب در شوروي و کشورهاي اروپاي شرقي آمد. همان آزار و اذيتي که بچه هاي مجاهد در داخل خاک عراق شدند، همان آزار و اذيت و تحقير و خفت و خواري را نيز بچه ها و اعضاي ساده حزب در مسکو و لايپزيک و برلن تحمل کردند. خيلي ها آرزو مي کردند به ايران استبداد زده - چه زمان شاه و چه زمان خميني - برگردند و دور سياست را کلا قلم بکشند. آن گونه که آقاي سلطانپور از قول فرمانده نظامي سازمان مجاهدين نوشتند، خيلي ها به خاطر اينکه عوامل استبداد از گفتار آنان سوءاستفاده نکنند، مهر سکوت بر لبانشان زدند و اين به نظر من بزرگ ترين اشتباهي است که مبارزان قديمي و با تجربه مرتکب مي شوند و جوانان بي تجربه را در چنبره راه هاي تاريک ِ سياست ِ چند پهلوي جهاني، تنها و بي پناه رها مي کنند...

ايدئولوژي حزب، ايدئولوژي بيگانه بود. مردم فرهنگي و کتابخوان ما در اين زمينه نيز به شدت بيگانه ستيزند. بودند اعضاي رده بالائي که مارکسيسم - لنينيسم درس مي دادند ولي نماز و روزه شان هم ترک نمي شد! هرچند حزب تضادي ميان نماز خواندن و فلسفه ماترياليسم ديالکتيک نمي ديد اما اين جمع ناسازگاري بود که به هيچ طريقي به هم متصل نمي شد! حزب عمق اين اختلاف فرهنگي را در نظر نداشت.

وادار کردن اعضا حزب براي جمع آوري اطلاعاتي که نه به درد حزب مي خورد و نه به درد شوروي، اشتباه مهلک ديگري بود که حزب مرتکب شد. به قتلگاه فرستادن فرد موثر و تحصيل کرده و وطن پرستي چون ناخدا افضلي، ناشي از اتخاذ چنين سياستي بود که اگر جاسوسي هم نام نمي گرفت، عين حماقت بود.

حزب در روزهاي آخر فعاليت علني اش کاملا آگاه بود که حکومت اسلامي در صدد حمله به ارکان و اعضا و هواداران آن است. اين اشتباهي بود که حزب طبق اسناد پلنوم خود در دوران بعد از کودتاي بيست و هشت مرداد نيز مرتکب شد و بدون زمينه سازي براي حفظ اعضاي تشکيلات مخفي خود، تمام آنها را در معرض دستگيري قرار داد. حزب بدون داشتن زيرساخت هاي مناسب، اعضاي خود را در لحظه حمله عوامل جمهوري اسلامي به امان خدا رها کرد و اعضا و هواداران بي شماري را در اثر اين ندانم کاري به کشتن داد. اين خطائي بود که مجاهدين نيز در دوره تصميم گيري به مقابله قهرآميز با حکومت مرتکب شدند و بدون داشتن خانه هاي تيمي کافي، اعضا را در پارک ها و خيابان ها، آواره و سرگردان کردند و بسياري به همين طريق توسط عوامل حکومت دستگير و اعدام شدند.

رهبري حزب علي رغم نشانه هاي آشکار ظن و دو دلي، به طور غير قابل قبولي به رهبري جمهوري اسلامي اعتماد و اعتقاد داشت. در اينجا نيز حزب نه به عنوان يک سازمان سياسي پيشرو، بلکه به عنوان يک سازمان سياسي عقب مانده ي دنباله رو و تا حد زيادي خوش باور و ساده لوح عمل کرد و از جان و مال هواداران و اعضا خود مايه گذاشت.

نکاتي که در اين دو مقاله و تکمله قسمت اول مطرح کردم، نکاتي است که احتمالا جوانان ما به لحاظ گذشت زمان و نبودن اسناد و مدارک، اطلاع زيادي از آنها ندارند. اينها درس هائي است که تاريخ به قيمت بسيار گزافي به ما داده است. بهاي اين درس ها خون مردان و زنان شجاع و قهرماني است که به دست عوامل ارتجاع تاريخي به زمين ريخته شده است. بهاي اين درس ها را مردان و زنان شيردل ما در زندان ها و شکنجه گاه ها پرداخته اند. اين درس ها را آسان نگيريم. براي رسيدن به ايده آل هاي خود، بايد چشم بگشائيم و ضعف و کمبودهائي را که گذشتگان ما داشته اند مورد انتقاد قرار دهيم و راهي برگزينيم که صلاح و سعادت ملت را در پي دارد. شهداي اين سرزمين به شما چشم دوخته اند. مبادا که خون شان بيهوده بر هدر رود...
آلمان
اکتبر 2003

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

مقالات | بازديد 1144 | نظر 2 | دنبالک 0 | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالاي صفحه 
دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/898

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'مخالفان جمهوري اسلامي و نظام سياسي آينده ايران، بخش دوم؛ حزب توده ايران، ف. م. سخن' لينک داده اند.
نظرات
[aria-bahmani - November 2, 2003 04:44 PM]

با تشكر از مقاله روشنگرانه آقاي م.ف.سخن.لازم مي دانم چند نكته اساسي را كه به ذهنم رسيد با شما در ميان بگذارم.حزب توده در طول حيات خود تا زمان فرو پاشي از دو آفت بزرگ آسيبهاي فراوان ديد و طبيعتا به روند جنبش ازاديخواهي ملت ايران نيز صدمات و زخم هاي غير قابل جبراني وارد كرد.نخست فرصت طلبي مكارانه رهبران آن بود كه جنبشسياسي را در طول سالها تنها به صورت ابزاري براي رسيدن به خواسته هاي قدرت طلبانه خود بكار گرفتند .نمونه هاي فراواني از اين اپورتونيسم حزب از لحظه مدعايي حزب طراز نوين كارگري تا رسيدن به نقطه پايان كه با فرو پاشي اردوگاه شرق كعبه آمال رهبري حزب توده تداوم يافت را مي توان ثبت شده در آثار مكتوب تاريخ جنبش سياسي ايران يافت.عملكرد حزب در دوران نهضت ملي و سپس بي عملي مشكوك آن در هنگامه كودتا كه منجر به نابودي بسياري از چهره هاي ارزشمند و توده هواداران حزب شد مانند لكه سياهي بر دامان آن ماند.منش سفسطه آميزش و توطئه گرانه حزب بويژه زمانيكه تحت سلطه بي چون و چراي كيانوري بود گاها تا سطح رذالتهاي فردي سقوط مي كرد.داستان اعدام شدن يكي از افسران حزب كه تحت القاي كيانوري از طريق عوامل نفوذي اش در زندان حتي تا پاي چوبه دار تصور مي كرد عوامل حزب نجاتش خواهند داد نمونه از منش ماكياوليستي رهبري حزب بود.در دوران كودتا نيز رهبران حزب تراز نوين با بجا گذاشتن توده هاي سرگردان و بلا تكليف عملا در توفيق و به ثمر رساندن كودتا نقش عمده اي داشتند.فرار آنها موجب شد كه اعضاي معمولي و هواداران حزب بهاي گزافي را به رژيم پيروز بپردازند بعضا با شيره جان خود بر ديرك اعدام.كارنامه حزب در دوران تبعيد و اقامت در خارج از كشور فاقد هر گونه نقطه بر جسته ايست ادامه همان تلقي تو طئه مدار و تهمت به نسل جوان هوادار آرمانهاي حزب كه عملكرد آن را به نقد كشيده بودند و نهايتا جدايي كامل آنها از حزب و سازماندهي در درون تشكلهاي دانشجويي كه به انزواي كامل رهبري حزب و طرد آن از جريان اصلي جنبش بود.حضور حزب توده به چا پ گاهنامه هايي مربوط مي شد كه اساسا آدرس تشكيلاتي مشخصي نداشت و محافل در بسته اي كه رهبران پير جدا مانده از توده حزبي تحت عناوين مختلف بر گزار مي كردند.از نظر مش سياسي نيز حزب توده به همان دنباله روي از سياست رهبري كمپ سوسياليستي ادامه داد و گاه تحت همين سياستها تا حد نفي مبارزه با رژيم سابق نيز پيش مي رفت.در همين جا بايد به آفت بزرگ دوم حزب توده كه پيروي نوكر منشانه از حاكمان كرملين اشاره كرد.اين سر سپردگي و مريدي رهبران حزب رابطه حزب توده با حيات سياسي جنبش به شدت تضعيف كرد.شايد يكي از دلايلي كه حزب توده در طول حياتش با وجود چهره هاي برجسته علمي چون احسان طبري هيچگاه انديشمند نظريه پردازي را به تاريخ سياسي ايران تحويل نداد همين سر سپردگي بي چون و چراي ايدئولوژيك و... حزب بوده است و شايد عدم تحمل چهره فرهيخته و صاحب انديشه اي چون خليل ملكي را در رهبري حزب در سالهاي نهضت ملي كه سرانجام به خروج (و شايد هم اخراج)ملكي انجاميد و كينه و دشمني حزب با ملكي تا زمان مرگ او و پس از آن نيز به همين دليل بوده است.و با همين طرز تفكر نقش كساني چون احسان طبري در دفتر سياسي حزب عملا به ترجمه و بومي سازي سياستها و مشي صادره از مسكو تنزل يافت وچه افسوس...........با عرض معذرت من عرايضم را فعلا تا همين جا خاتمه مي دهم.بررسي عملكرد حزب توده در سالهاي پيش از "انقلاب"و پس از آن نياز به وقت ديگري دارد كه مي دانم از حوصله شما خارج است.

[ محمود درويش - November 2, 2003 02:10 AM]

با تشكر از دوستمان به خاطر طرح تجربيات ارزشمندش. از اينكه در انتقادم در مورد توضيحات شما كمي پرخاشجويانه سخن گفتم عذر مرا بپذيريد.

شما هم نظرتان را بنويسيد


















Copyright: gooya.com 2016