يكشنبه 21 دي 1382

در برلين چه گذشت؟ مسعود بهنود

حضور و بروز نسل ديگری از اهل انديشه و سياست که به علوم امروز جهان مجهزند و احترام به نظر ديگران را مايه اصلی کار می دانند نويد بخش آن است که از دل گفتگوهای ما ايران ديگری سر بر می آورد. ايرانی آزاد که ديوارهای ذهنی قدرتمدارانش ريخته باشد.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

این دو سه روز برلين بودم. رفته بودم به تماشای اجلاس نخستين اتحاد جمهوری خواهان.

روزهای خوشی بود، هر کس به زبانی سخن از مدح تو گويد، من در آرزوی آن روز بوده ام و هستم و می مانم که جمعی از اهل انديشه و خرد در جائی بنشينند و خود باوری چنان در آنان بارور شده باشد که باور کنند می توانند، آزاد انديشی چنان در آنان جای گرفته باشد که باور کنند ديگران هم می توانند درست بوده باشند و درست انديشيده باشند و درست ديده باشند. مرز باريکی است و زندگی باريک است و گذر از سوراخ سوزنی است گاهی، اما هر کس در آرزوئی است من در آرزوی آنم که تعبير روشن و بی سوسه آزادی را از زبانی بشنوم که به آن خواب می بينم و زبانی که با آن فرياد می کشم وقتی دردی دارم.

در برلين بودم. برف می آمد. راننده تاکسی که از فرودگاهم به هتل می برد تا دانست اهل کجايم گفت که در دوران جوانی در همين شهر، شاهد برپائی بزرگ ترين تظاهرات آن زمان بود هنگام آمدن شاه ايران. می دانستم از روزی می گويد که شاه سابق و شهبانو در برابر اپرای شهر با انبوهی از جوانان و دانشجويان ايرانی و آلمانی روبرو شدند که مرگ شاه را فرياد می زدند و او را ديکتاتور سفاک می خواندند. روزی که با کشته شدن يک دانشجوی آلمانی به تير پليس، در تاريخ جنبش دانشجوئی آلمان و بلکه اروپا ثبت شد. گفتمش می تواند به اجلاس اتحاد جمهوری خواهان بيايد هم امروز و در آن جا رهبران آن تظاهرات را ببيند که مانند او سپيد مو آمده اند تا تجربه های خود را به نسل امروز واگذارند. حالا ديگر نه شاهی هست و نه فريادی و شعاری از آن دست. سخن ديگری است از زبان نسلی ديگر برای زندگی بهتر. حالا ديگر جهان آن جهان نيست، چنان که ديواری در وسط برلين نيست. ديواری هم در ذهن ها نمانده است تا آدميان را چندان که می خواهند بر زندگی جمعی فکر کنند در درون تاريکجای يک ايدئولوژی ببرد و چشم او ببندد از نيمی از حقيقت.

اين برلين از حدود نيم قرن پيش شاهد و آشنای تحولات اجتماعی و سياسی ايران بوده است و از اين جهت جائی يگانه است در عالم. کم نيستند که پاريس را از آن جهت که از دور های دور جای اوپوزيسيون حکومت های ايران بوده است. از ميرزا ملکم خان تا شاپور بختيار. به چنين جايگاهی می شناسند. محل انتشار روزنامه قانون – پدر صد و سی ساله روزنامه های خارج از کشوری - . اما چون نيک می نگرم جائی در آلمان بايد باشد محل اصلی حرکت هائی موثر بر سرنوشت ايران. البته بعد از سرزمين اصلی که ايران ما باشد. باری امروز هم که ميليون ها ايرانی در سراسر جهان پراکنده اند و در هر گوشه خانه ای ساخته و آن را به تکه ای از سرزمين مانوس آراسته اند، و بيش تری در ايالات متحده هستند و صدايشان هم از قضا به ايران می رسد گرچه هر چه می گذرد از صدای ما دور می شود، باز در اين انديشه ام که صدای آزاد مردمی را که ايرانی هستند بايد در جائی اين نزديک ها شنيد. اين شايد خصلتی است که جغرافيا ايجاد می کند.

در برلين نزديک هشتصد نفر ايرانی بودند که ته لهجه شان به هم شباهتی نداشت. اجلاس شباهتی به جهانشهر می برد، چرا که سخنرانان به جای آن که لهجه های محلی ايرانی را نشان دهند از فارسی سخن گفتن ها می شد فهميد که از سوئد آمده اند يا از فرانسه، از ايرانيان آلمانند و يا ساکن آمريکا. اما لحظاتی بعد از آغاز اجلاس، ملاحظه ای ديگر جای دقت در لهجه ها را گرفت. اکثری از اين جمع از چيزی می گفتند که ما نيز در ايران از همان می گوئيم. اين چه حرفی است مگر همواره جز اين بوده است. خب ايرانی ها که با هم جمع می شوند از آزادی و مخالفت با استبداد می گويند، هميشه همين بوده است و مگر همين نيست که در ايران هم بر سر زبان هاست.

جواب می دهم. آری چنين است و هر کجا که ايرانيان جمع می شوند در دلشان هوای آزادی وطن است اما... از اوايل قرن بيستم که مهاجرت و سفر ايرانيان به خارج از سرزمين خود معمول شد بيشتر مواقع شعارها و سخن ها چنان از معدل گفتگوهای داخل کشور فاصله می گرفت که انگار از جهانی ديگر می آيد. تند و قاطعانه و مطلق. ادبيات حاکم بر جلسات و ديالوگ خارج از کشوری ها در همه دوران سلطنتی و هم در بيست سال اول عمر جمهوری اسلامی چنين بود. سرنگون باد، مرگ بر... اما چندان که موج اصلاح طلبی مردم ايران در دوم خرداد برخاست و گفتمان درون را ديگرگون کرد، آری صدای قلب ها را به هم رساند انگار. سد درون و بيرون – ديدم در برلين – که برداشته شد. در سرزمينی آزاد، بی بند و منع و پاسدار و حرب الله، ايرانيان بودند و بر زبانشان سخنی آشنا بود همان که دانشجويان دانشگاه اميرکبير می گويند همان که بچه های ما در دانشگاه اصفهان طلب می کنند. اين يکی به خودی خود جای هزار شادمانی داشت.

ديگر آن که ما در ايران چند سالی به هم سائيديم؛ تا روزنامه ها را ببندند و صداها را به خيال خود خفه کنند، دريافتيم که يکی از آن صفات که مانع از اتحادمان شد و در مقابل اقتدارگرايان ضعفمان بخشيد پراکندگی مان بود، و اين پراکندگی چندين دليل داشت يکی هم اين بود که همه مان حکم می داديم و فتوا صادر می کرديم و با قطعيت های مطلق به گفتگوی هم می نشستيم و چندين مطلق که خود را در « حق» پيچيده باشند چگونه می توانند همسو شوند برای کاری سترگ که ملت ايران در پيش دارد. رسيدن به اين تجربه گرانبها – اگر دقت کنيد «بايد » را از گفتگوی درونی جامعه ايران به در برد و « من چنين می انديشم» « من به اين باور رسيده ام » را جايگزينش کرد. ديده ايد که امروز روز فقط روحانيون حاکم در ايران هستند که هنوز با زبان بايد با مردم سخن می گويند و نمی دانند که زبانشان سخره بازار شده است. می گويند مسلمانان بايد چنين کند... مردم بايد چنان شوند... آمريکا بايد چنان شود.... روزنامه نگاران بايد چنين شوند... کشورهای اروپائی بايد.... و اين « بايد» منحوس در زبان متحجر گاه تا به جائی می رود که بعد از ملاقات مقامات خارجی، حتی آن ديدارها که همه دنيا می دانند موضوعش چيست و مانند ماجرای پروتکل الحاقی از پيش پيداست پيامش از چه قرار است – باز دستگاه های رسمی خبری، خبر می دهند « رييس جمهوری در ديدار با ... هشدار داد که اروپا بايد ....» يا « وزير خارجه در ديدار با همتای .... خود يادآور شد که کشورهای جهان بايد ....»

در برلين به شوق ديدم سخنرانان از نظر خود می گفتند و بايدی در کار نمی آوردند و وقتی به اين زبان که زبان امروز دنياست، زبان تفاهم و گفتگو، زبان بازگذاشتن دل، حرف می زنی از قضا شنونده به تامل بيشتر دعوت می شود. اما اين چنين نبود که باز کسانی نگويند « ما بايد صريح و روشن و بی تعارف به ملت ايران بگوئيم جمهوری اسلامی بايد برود» . گفتند. يکی که پهلوی من نشسته بود گفت «خب اين را که می شد بخشنامه کرد و فرستاد نيازی به اين همه زحمت و جمع شدن از اطراف عالم نداشت» ديگری گفت « مگر ملت ايران در انتظار فتوای ماست» و ... اما اين جمله تيز با بايد سخن اجلاس و اکثر آن ها که آمده بودند نبود. سخن موثر آن بود که اسقف توتو در پيامی به کنفرانس گفت و همه تائيدش کردند « دين را بايد از حکومت جدا کرد، دين ارتباط شخصی انسانی است با خدای خود و حکومت عملی است عرفی که به رای مردم و برای اداره جوامع لازم می آيد» و من ديدم به شادمانی که اين هفت صد و هشتصد ايرانی در سالن کنفرانس برلين، در مجمع و در کميسيون ها به چه پاکدلی سخن هم می شنوند و سخن می گويند و به شيوه مرضيه امروز دنيا گفتگو می کنند و اطلاعات و استدلال های خود را به هم می رسانند و وقتی هم جمع در رای گيری آزاد و دموکراتيک نظر ديگری را می پذيرد جهان برايشان به پايان نمی رسد.

حضور و بروز نسل ديگری از اهل انديشه و سياست که به علوم امروز جهان مجهزند و احترام به نظر ديگران را مايه اصلی کار می دانند نويد بخش آن است که از دل گفتگوهای ما ايران ديگری سر بر می آورد. ايرانی آزاد که ديوارهای ذهنی قدرتمدارانش ريخته باشد. اجلاس اتحاد جمهوری خواهان در برلين در کنار شهری که ديواری به ستبری جهان دو قطبی در آن بود و همين ده دوازده ساله فروريخت آن هم نه به قهر و انقلاب بل به شادمانی و آهنگ و شور و ترانه، نويد آن می دهد که ما نيز به شوق و شور و ترانه ديوارهامان می ريزد. و چندان که مانديم بی ديوارهای ضخيم تحجر و خودمحوری، چندان که مانديم با شور آزادی خواهی برای همه – نه تنها برای خود و همفکران خود – ديگر هيچ ديواری برپا نمی ماند، بی هوده تصور می کنند خشگ مغزان که چندی است قدرت به کف آورده اند که اين قدرت ابدی است، ديوارهای آنان هم به زودی خواهد ريخت. اين مائيم که بايد فرهيختگانمان گفتگو کنند که بی ديوار آيا زندگی می توانيم. بی ديوار آيا ديواری ستبر تر برای خود نمی سازيم.

اجلاس اتحاد جمهوری خواهان جشن فروريختن ديوارهای ذهنی جمعی بود که هزاران هزار ايرانی را در سرزمين خود و در اطراف جهان همراه داشت. باز بايد سخن بگويم اما امروز را بس است.

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/3200

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'در برلين چه گذشت؟ مسعود بهنود' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016