يكشنبه 23 فروردين 1383

اظهارات خاتمي و جمهوري سکولار، سام جدي

چندي پيش, آقاي خاتمي رئيس جمهور حکومت اسلامي, در سخناني که در نخستين مجمع ملي جوانان ايراد نموده, اشاره اي هم در ارتباط با عدم امکان بر قراري جمهوري سکولار در ايران ابراز داشته است. شايد پرداختن و بحث پيرامون آن چندان خالي لطف نباشد تا در صورت امکان بعضي از زواياي بحث مورد اشاره روشن گردد. در ايجا لازم است اين سوال مطرح شود که آيا رئيس جمهور که خود زماني مدرس فلسفه بوده, براي ادعاي خويش ادلهء محکمي هم داشته است؟ و يا اينکه با گرايش به بازي هاي سياسي و اقدامي محافظه کارانه, بر خلاف آنچه که خود نيز بدان واقف است, سخن رانده و سعي در پوشاندن حقيقتي داشته که اين روز ها بيش از هر زماني ديگر, عطش آن در بين اکثريت قريب به اتفاق افراد ملت احساس مي شود.

براي روشن شدن مطلب اجازه دهيد ابتدا تعريفي ساده, کوتاه و روشن از مفهوم سکولاريزم ارائه دهيم و بعد به سراغ سخنان رئيس جمهور برويم و بدان بپردازيم.
مطلب از اين قرار است که در روز گار قديم و دوران گذشته, حکومت ها بدليل آنکه بتوانند در نزد افکار عمومي مردم, اعتباري مافوق بشري کسب کنند و خود را لايق سلطنت بر ايشان بنمايانند, خود را به نوعي وابسته به نهاد مذهب مي ديدند. از اين رو تلاش مي کردنند که ارتباطي سالم و تنگاتنگ با نهاد ديگر قدرت يعني روحانيون داشته باشند. از طرفي روحانيون نيز در بين مردم آن زمان که عمدتا بي سواد و تهي از دانش و علوم بشري به مانند امروز بودند, نفوذ بسياري داشته و از اين نفوذ به عنوان اهرمي در جهت حفظ منافع خود در مقابل حکومت استفاده مي کردند.

اين دو نهاد قدرت, يعني نهاد حکومت و دين در طي گذشت زمان, ياد گرفته بودند که بايد منافع و مواضع خويش را در مقابل مردم هم آهنگ سازند تا در سايهء اين توازن قوا, هر يک به اهداف مورد نظر خويش دست يابند. که همانا سيطرهء آسان تر و بي دردسر تر براي حکومت با اعتباري که از نمايندهء خداوند( روحانيت ) دريافت مي داشتند و از ديگر سو, روحانيون هم به موعظه گري در بين مردم مي پرداختند با امنيت و امکاناتي که از حکومت در يافت مي داشته اند. چه در غير اين صورت و عدم رعايت اين قانون نانوشته از طرف هر يک, آن ديگري به چالش کشيده مي شد و نزاع بين آنها در مي گرفت. دود حاصل از آتش افروخته شده در اين ميان نيز در نهايت به چشم مردم بي گناهي مي رفت که در اين بين تنها انتظاري جز زندگي آسوده و بي دردسر را زمانه طالب نبود ند.

دعوا هاي بين اين دو نهاد, در طي ساليان دراز از تاريخ زندگي بشر, بار ها و بارها باعث ايجاد جنگها و کشتار هاي بسيار گرديد که در تاريخ ثبت شده و مي توان از آن سراغ گرفت . به طبع تاوان سنگين آنرا بايد مردماني مي پرداختند که کمترين نقش را در ايجاد آن داشته و در اين بين اگر منفعتي نيز پديد مي آمد, نصيب سرکردگان اين دو نهاد مي شد. اين ماجرا بدين شکل ادامه يافت تا اينکه انسان بتدريج با رسيدن به بلوغ فکري و دستيابي به دانش نوين و گذار از دورهء سنت و ورود به دورهء جديد ( مدرن), در يافت که خود نيز مي تواند در عرصهء اجتماع با تکيه بر دانسته هاي خويش, قدرتي را اعمال نمايد که مستقل ازدو نهاد ياد شده بوده و بر آنها تاثير گذار باشد. بدين شکل نيروي سوم که همانا مردم و در رأس آنها فلاسفه و انديشمندان بودند وارد عرصهء معادلات سياسي شدند. با وارد شدن نيروي سوم ديگر الگو هاي قديمي حکومت جواب گو نبود و مي بايست الگو هاي جديد حکومتي که مهار اين دو نهاد يعني حکومت و مذهب را در دست مي گرفت, ارائه ميشد تا مانع از بروز اثرات مخرب دستيابي قدرت مطلق توسط هر يک از اين دو نهاد - سلطنت و مذهب-!
شود, همانطور که بر گذشتگان نوع بشر رفته بود.

پس از طرح تئوري هاي مختلف و متفاوت توسط انديشمندان و فلاسفه و گهگاهي هم آزمايش و پياده سازي برخي از اين تئوري ها در جوامع و مشاهدهء نتايج آن, در نهايت انسان نو انديش به دو راه کار اساسي در جهت مهار اين دو نهاد ياد شده دست يافت. اولي نظام حکومتي جمهوريت ناميده شد وآن ديگري سکولاريزم نام گرفت که مکمل و کامل کنندهء نظام جمهوري محسوب مي شد. اولي براي مهار حکومت و جلو گيري از ديکتاتوري ارائه شده بود و دومي جهت ممانعت از ورود نهاد مذهب يا هر ايدؤلوژي ديگر به ساختار حکومت جمهوري تا تضمين کنندهء سلامت وعدم تبعيض براي يک قشر يا گروه يا تفکر خاص باشد. به سخني ديگر جمهوريت و سکولاريزم همچو دو بال کبوتر سعادت و پيشرفت به انسان مدرن معرفي شد و او توانست با آزمايش و خطا و البته خسارت هاي فراوان دراين رهگذر, بين مدل هاي مختلف مطرح شده, بدان دست يابد. در حقيقت سکولاريزم نه ناقض حقوق اديان بوده و نه نافي آن, بلکه با ممانعت از ورود آن به عرصهء قدرت, مانع از استفادهء رانت قدرت براي دين گرديده که اين خود باعث پويايي و خود اتکايي نهاد دين مي گشت. هر ارگان يا نهادي که متکي !
به در آمد هاي دولتي باشد از خطر سکون وفساد در امان نخواهد بود و اين شامل دين هم مي شود. از آن مهم تر بشر در يافته که دين يک امر کاملا شخصيست و اگر حاکم بر قواعد يک جامعه باشد, فاجعه اي که به بار مي آورد, به نابودي خود دين وسپس ديگران خواهد انجاميد, دقيقا همان چيزي که امروزه در ايران شاهديم.

با نگاهي به تاريخ يکصد سالهء اخير ايران, شرحي که در بالا وصف آن شد را مي توان به وضوح در جاي جاي تاريخ معاصرايران ديد و درگيري هاي صورت گرفته بين دو نهاد ياد شده را به کرات مشاهده نمود و به عمق ضايعات و لطماتي که در کنار آن بر مردمان بي نوا آيد گشته, پي برد. بخشي از آن شايد در حدود 25 سال اول اين قرن, کش و قوس ها و تعارضات بين سلطنت و روحانيت بيشتر به چشم مي خورد. اما در 50 سال بعد , نهاد سلطنت به يکباره با پس راندن نهاد مذهب, خود زمام امور را در اختيار گرفت و يکه تاز ميدان شد. قافل از اينکه حريف به هر روي, قدرت و نفوذ خود را در اقشار مذهبي و کم سواد جامعه, به رخ خواهد کشيد که در بهمن 57 نيز چنين شد. و اما نهاد مذهب که در 25 سال آخر سده ياد شده زمام امور را در دست گرفته بود, چنان ضربه اي به جايگاه خويش درنزد افکار عمومي مردم وارد ساخت و ملتي را به نابودي و نيستي کشاند, که شايد تا قرنها جماعتي ازاين ملت يادي از اين دوره نکند, چنانکه پيشتر بنيان گذار آن هشدارش را داده بود. البته در 7 سال اخير به جهت انباشت مشکلات فرا رو, حکومت راه ميانه اي را نيز از خود باز توليد نم!
ود و به ملت شناساند که اصلاحات نام گرفت. آن معجوني بود از حکومت مذهب و جمهوريت و خاتمي هم قافله سالارش. در حالي که عدم تطابق اين دو سيستم در کنار يکديگر را تاريخ به اثبات رسانده بود و نتيجه اي از پيش مشخص داشت. اين معلم فلسفه با افزودن اما و اگر هاي بسيار بدان, سعي در تحقق پروژهء مذکور داشت, اما در حقيقت وي آب در هاون مي ساييد. اما شايد اصلاحات نتايجي ديگر نيز علي رقم ناکامي هايش براي ملت داشته, به عنوان مثال مي توان از آن بعنوان دورهء گذار به روي کردي جديد نام برد که امروزه در مردم شاهد هستيم و ديگري اينکه اين يکي هم به تجربيات اين ملت افزوده شد تا با تکيه بدان اندوخته ها, راه آينده راه بهتر انتخاب کند.

خاتمي در سخنان اخير خود به اين نکته اشاره داشته که اصلاحات يک حرکت اصيل و پوياست همانطور که انقلاب اسلامي چنين بود , و البته بايد به سخنان ايشان افزود که در فضاي حاکم بر جامعهء ايراني که بشدت از نهاد دين آسيب ديده, سکولاريزم هم در ايران امروز يک حرکت اصيل و مردمي بوده و هر روز که مي گذرد بر اقبال عمومي آن افزوده مي شود. چرا که رشد و بلوغ سياسي مردم همراه با وقايع و اتفاقاتي که رخ داده, آنان را بجايي رسانده که خود به انتخابي معقولانه و از سر انديشه دست بزند, انتخابي که گريزي از آن نيست. اين پروسه ايست که بايد طي شود چنان که پيشتر ديگر ممالک که به اين بلوغ رسيدند ( مردم اروپاي در قرن 19 ) آنرا برگزيدند و راه پيشرفت و آباداني را يکي پس از ديگري در نورديدند.

مردم آيران که در منطقه همواره از پيشرو ترين ملل در عرصه هاي مختلف بوده اند, با تمام مشکلات حاضر, بالغ ترين آنها به لحاظ بلوغ اجتماعي و سياسي نيز هستند. بسيج ملي مردم عليه حکومت در رأي گيري ها با اکثريت بالغ بر 85% بيان گر حقيقت ماجراست. از طرفي رئيس جمهور مدعي اند که چون ايران کشوري مسلمان است, بايد حکومت اسلامي داشته باشد. در حالي که آمارها ي بدست آمده از مراجع دولتي خود حکومت, حاکي از آن است که باز هم بيش از 85% از مردم شهر تهران واجبات و الزامات ديني خود را بجاي نمي آورند, بنظر مي رسد آمار حقيقي فرا تر از آن باشد. و البته اين را بايد به حساب عمل کرد حکومت دانست که مردم را به شک و بازنگري در باور هاي گذشتهء خويش وا داشته . اکثر افراد متدين نيز اذعان مي دارند که به اسلامي که خود مي پندارند, اعتقاد دارند, نه آنچه که هم اکنون جاريست. نگاهي به آمار مراجعه کنندگان به مساجد و مقايسهء آن با دوران پيش از انقلاب نيز مي تواند بيانگر بخش ديگري از تحول بوجود آمده باشد . در مراکزي همچون ارگانهاي اصلي و نظامي حکومت, مثلا در مراسم زيارت عاشورا که در صبح پنج شنبه اجرا مي شود,!
اگر اعلام نشود که صبحانه هم مي دهيم, تعداد شرکت کنندگان در مراسم به تعداد انگشتان دو دست نيز نخواهد رسيد! و بسياري از موارد نظير اين. با داده هاي موجود آيا جناب رئيس جمهور در ايراد بيانات خود جانب حقيقت را رعايت نموده اند؟ آيا فثط مردم ايران به دليل داشتن شناسنامه هاي اسلامي محکوم به داشتن حکومت اسلامي هستند؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

اجازه دهيد نگاهي هم بياندازيم به حکومت هايي که در آن تلاش شده که سکولاريزم پياده شود. براي مثال سراغ ترکيه مي رويم. با اندکي مطالعه در مي يابيم که مردم ترکيه به مراتب از مردم حال و حاصر ايران متدين ترند و رعايت قوانين اسلام را حتي در اروپا نيز بجاي آورده و از اين رهگذر حکومت هاي غربي را نيز براي مقابله با مظاهر اسلام ( به عنوان مثال پوشش زنان ) به چالش کشيده اند. و اين همان اعتقاديست که در وجود شخص بوده و در خلوت خود بدان مي انديشد که در يک حکومت سکولار به ظهور رسيده و موجب گرديده که نهاد دين به شکلي خود را در معرض افکارعموم قرار دهد که حتي بدون حمايت دولتي, براي مردم جاذبه داشته باشد .

باز به سراغ يک حکومت سکولار ديگر مي رويم که معروف است به شيطان بزرگ و شايد هم آخر حکومت هاي سکولار. امروزه مردم آمريکا يکي از مذهبي ترين ملل غرب محسوب مي شوند و کريستين هاي جوان آمريکايي را مي تواني در شهر هاي مختلف اروپا ببيني که مشغول تبليغ براي دين مسيحيتند. به عبارت ديگر با عدم حمايت حکومتي از دين, اين نهاد مي تواند بطور منطقي و مطابق با استاندارد هاي روز افکار مردم جامعه رشد نموده و در صورت اقبال عمومي مردم, گسترش يابد نه با بودجهء دولتي و حکم حکومتي. اين همان چيزيست که آقاي خاتمي هم بدان اشاره داشته است که: "هدف از اصلاحات, يکي توجه به عنصر معنوي دين و ديگري احترام به دستاورد هاي جامعه بشري يعني آزادي و مردم سالاري است" با اين توضيح که هدفي را که ايشان دنبال مي کنند, درپروسه اي که اصلاحات نام گرفت ميسر نمي شد. بلکه درسيستم جمهوريت سکولار مي توان در پي تحقق آن بود, يعني جامعه اي که هم در آن معنويت به بازي هاي سياسي گرفته نشود و محترم باقي بماند, و هم به دستاورد هاي بشري که همانا آزادي و مردم سالاريست, احترام گذاشته شود.
موفق و پيروز باشيد

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/6328

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'اظهارات خاتمي و جمهوري سکولار، سام جدي' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016