دوشنبه 14 ارديبهشت 1383

در ميهن تلخ، گزارشی از دو گفتگوی اختصاصی سهيل آصفی با شيرين عبادی و سخنی با فعالان سياسی برون مرز به مناسبت سفر او به ايالات متحده

آنچه در اين مقال با زبان الکن مي آيد دل نگراني هايی است که مايل بودم با دوستانم در ميان بگذارم با همه آنان که با هر آرمان و عقيده و دين و مرامی دل در گرو باسازی ميهن بسته اند و آن روز را آرزو می کنند که آزادی برابری و عدالت اجتماعی در ميهن تلخ ببار بنشيند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

شيرين عبادي

اول بار که صدايش را شنيدم دقيقا" يک روز پيش از سفر به پاريس بودم رفت تا در کنفرانسی در اين شهر شرکت کند. گزارشی راجع به اعدام شرايط آن پس از روی کار آمدن نظام اسلامی
ضرورت لغو آن شرايط جديد برای اهدا عضو و جايگزينی آن با حکم اعدام محکومين و موانع دينی و مذهبی بر سر راه لغو حکم اعدام تهيه می کردم: خواستم با عبادی صحبت کنم
گفت موکل دارد : اگر ميتوانم دو ساعت ديگر با او تماس بگيرم.
گزارش رو به پايان می رفت حوالی 6 بعد از ظهر بود عبادی با من تماس گرفت از اين که نتوانسته در آن ساعت سخن بگويد عذر خواست و گفت آنچه که بايد به او گفتم: بنويسم ؟
نمی هراسی؟ "حسين باقرزاده" را به خاطرش آوردم و روزنامه "شمس" را گفت:
می دانم باک اين نداشت تا از ضرورت لغو حکم اعدام در هر شرايطی سخن بگويد: صبح آن روز شيرين به پاريس رفت و من به به روزنامه برای تحويل گزارش.
به ياد دارم اولين لحظاتی را که در بهت و ناباوری تصويرش را می ديدم مشعل به دست در حاليکه پروفسور "اوله دانبولدميس" رئيس هيئت داوران کميته صلح نوبل در آغوشش کشيده بود و گزارشگر بی بی سی نام نو بليست 2003 را اعلام می کرد.
نمی توانم توصيف کنم احساس خود و بسياری ديگر از آنان را که در اتمسفرِ امروز ايران خيلی هم خودی نيستيم و به قول يکی از ناشران برجسته کشورمان ما اصلاُ نه غير خودی که
بی خودی هستيم. مغرور و سر مست از مشاهده بانوی حقوقدان ايرانی که از قلب {...} به پاريس رفته است پاريس آزاد پاريس شب تا صبح نخفتن ها ...قوانين تحميلی درون مرز را در هم شکسته و در مقابل هزاران دوربين و چشم تيز بين مردم دنيا تصويری ديگرگون از زن ايرانی ديگرگون از آنچه ساليان شاهدش بوده ايم را به نمايش گذاشته است.
تصويری که سالهاست در تو در توی آرزوهايمان می رفت تا به بايگانی خاطره سپرده شود...
ايرانم را ببينيد از بم می گويم فکر می کنيد چند درصد از مردمان اين گيتی می دانند که بم شهری است دور افتاده در يکی از محروم ترين مناطق کشوریِ جهان سومی ؟
چند درصد همه مناطق سرزمين ما را مترادف با اوضاع و احوال بم و مشابه با آن ندانسته اند؟ چند درصد از مردمان جهان در ذهن خود کشورِ مرا با اتوبانهايش که از اين سو به آن سو کشيده شده اند با پله های بزرگ و نيمه شبانِ نورانيش تصور می کنند؟
با کيشش که می خواهد خود را به رخ کشد؟ چند درصد اين روی سکه را نيز ديده اند؟اما نه ! يکی آن سوتر در گوشِ تو زمزمه می کند و می گويد: خوش خيال! اوهام را فراموش کن دل از رويا بر کن می گويد:گربه محبوبت را در ويترين شيشه ای جای نده حواشی و زوائدش را حذف نکن جامه ای ديگر نپوشانش باور کن اين تلخ ميهن را اينجاست سرزمين تو. تارو پودش همين جاست ميهن تو بم است در بم است که مردمانت بی هيچ حجاب و پوششی چهره می نمايانند و تا پوست و استخوان درد را در وجود تو مکرر می کنند. باور کن فقری را که در سرزمينِ ثروتمندت بيداد می کند و حاکمان امروزِ اين ديار را که ... آخ که چه غم غربتی در تو موج می زند به سن و سال نگاه نکنيد همه ما جوانانِ اين سرزمين گويی سال هاست که از اصلِ خود دور مانده ايم ، در دايره ای بی سرانجام مصلوب زخم های پدران و مادرانِ خويشيم. می چرخيم و همچنان می چرخيم هزار ساله هايی هستيم بيست ساله! غربت اينجاست ونه آنجا. همين جا در خانه و کاشانه! تصوير عبادی در بی بی سی را در چنين هنگامه ای می ديدم. من و بسياری ديگر در اين گوشه ويران به مددِ تکنو لوژی روز ماهواره و اينترنت موفق شديم، تصاوير را ببينيم و در چنين فضايی بود که از ديدنِ شيرين به خود باليديم هنوز ساعاتی از اين سر مستی دير آمده نگذ شته بود سر خوشیِ کودکانه به پايان نرِسيده بود که شيرين عبادی پشتِ ميکروفون ها قرار گرفت تا اولين اظهار نظر خود را پس از در يافت اين جايزه ابراز دارد دلِ خود را صابون زده بوديم و آماده برایِ اينکه پس از سالها صدای در گلو ماندهِ خود را از زبانِ نوبليستِ ايرانی امسال بشنويم.
گفتيم هم الان است که شيرين درد ما را فرياد زند....
شيرين سخن گفت اما نه آنگونه که ما انتظار داشتيم نه آنگونه که چنين ذوق زده انتظارش را می کشيديم او از درد ما گفت اما نه آنچنان که بايد از ضرورت آزادیِ زندانيان سياسی گفت
اما نه آن گونه که می خواستم و می خواستيم.
از همه اينها فراتر از سازگاری دين با حقوقِ بشر و دموکراسی سخن گفت آميختگیِ دين و سياست
اين هر دو که در جای خود محترمند. نه او تاريخ را فراموش نکرده است سالهای تاريکی را و دوران نوزايی... او می گويد چون می خواهد گام بر دارد می خواهد اثر گذار باشد.
راه ديگری را می شناسيد ؟ راهی ديگر با در نظر گرفتنِ موقعيت اين سرزمين و وضعيتِ فعلی اش؟ آری آری منکر آن نمی شوم که باِيد از تريبون های بين المللی استفاده می کرد، استفاده کند و ... اما دوستانِ من باور کنيد ريشه اين معضل تاريخی اين توهم دير پا در خود ما نيز وجود دارد.
شيفته قهرمانيم و نيازمندِ آن زيرا که در گذر ساليان مغلوبِ زمانه بوده ايم خود خواسته ايم که چنين باشيم و چنين نيز شد.
در واقعه ای که چندی پيش ربع قرنش را جشن گرفتند جشن گرفتيم. همان روزها را که حالا ديگر مدت هاست آنها به شيوه خود در بوق و کرنايش می کنند و ما به سنت و روش خود گراميش می داريم. مادران و پدرانمان را در بزنگاهی تاريخی به نظاره نشستيم صداقتشان را و پای بر جائيشان را بسياريشان را گمان بر اين بود که دوران دورانِ موقت است.
{...} نه! مگر می شود؟
زياد عجله نکنيد بايستيد انقلاب به بار خواهد نشست. نشستيم و ديديم که... خطايی جانکاه در استراتژیِ فرجامی بود که آن نسل و نسل پس از او متقبلش شد.
تاريخ را با اگر و اما ننوشته اند هيچ گاه اينگونه نبوده است. اصلاّ قصد ترويجِ نگاهی نيست که در بل بشوی موجود و آشفته بازار وطن عده ای با همان سلک و منش آشنا اين بار با نقابی جديد و در پوششی همه پسند با مصادره شعارهای مترقی همان افرادی که تما ميشان را در نهايت پس از طرح سوال و بستر سازيهایِ به ظاهر دموکراتيک در پوشش نقدی تاريخی به زير سوال می برند در عرصه حاضر شده اند.
بل هدف واکاوی در چشم بستن های ماست بر بسياری از واقعيات ملموس دور و اطراف و تصاوير خيالی دلخواه را در بستر های ذهن جا دادن اين بار نيز با همه تجارب گذشته آنگونه نگاه کرديم که خود خواستيم. شيرين را تصوير کردطم آن گونه که در روياي خود مي پنداشتيمش و اين نه عيب او که خطای ما بود خطای ما!
شيرين عبادی حقوق دانی بود که در همهمه سال های بي تنفسِ وطن (بايد بوديد و می ديديد از نزديک که وضع از چه قرار بود. در مقامِ توصيف کردنش بر نمي آيم.)
در همه آن سالها ايستاد و همچنان نوشت !از حقوق کودک گفت از حقوقِ زنان از قوانين اسلامی حضانت و و و .
پرونده هايی را در دست گرفت که همان گونه که پيش از اين اشاره شد دلِ شير می خواست و عزمی جزم. عبادی به تهران بازگشت. پروازش را پروازِ صلح ناميدند. دوستی که از کارگردان های مطرح کشورمان است در اين پرواز بوده می گفت: هواپيمايی جمهوری اسلامی اين پرواز را چنين ناميده و به عبادی تبريک گفته می گفت: باور نمی کرده که دولت ايران به عبادی تبريک بگويد در پاريس شنيده بوده که جمهوری اسلامی از اهداء جايزه به عبادی خيلی خرسند نيست و حالا واقعاّ تعجب کرده است.
آقای کارگردان! زياد هم تعجب نکنيد دوستان ما چه زمانی از قافله عقب مانده اند؟ که اين بار هم. در تعجب های خود کمی نيز تامل کنيد . عبادی در ميان خيل عظيم دوستارانش قدم به فرودگاه مهرآباد گذاشت. يارِ نازنيمان فريبرز رئيس دانا مسئول کميته استقبال بود بسيار آمده بودند اينجا ميعاد گاه همه آن کسانی بود که به پوشش عبادی آری گفتند به پوشش او. همين و بس زياد وانکاويمش.
درد امروز ما آزادی است اما چه بسيارند آنان که به جبر زمانه و دوران صعب با روح اين مفهوم بيگانه شده اند. حقوق اوليه خود را با آن اشتباه گرفته اند. چنان در تنگنایِ محدوديت های اجتماعی گرفتار آمده اند که از خويشتن غافل شده شعار مترقی انقلاب بهمن را فراموش کرده و تنها حق استفاده و چگونگی نوع پوشش خود را طلب می کنند و آزادی می نامندش و اين مسئله البته بسيار طبيعی است و بايد در يابيمش اما هستند کسانی که در اين وانفزا همچنان در جستجوی آزادي اند و تجربه زايش در ميانه فشار و اختناق را برايمان معنا می کنند...
چپ و راست مذهبی و غير مذهبی همه آنجا بودنند جالب است برايتان بگويم چند وقت پيش
با رزا منتظمی حرف می زدم او که کتاب آشپزی اش رکورد دارِ فروش کتاب در همه اين سالها بوده است! در نهمين دهه عمرِ خود به سر می برد.بيناييش را تقريباّ از دست داده و وضع جسمانی مناسبی هم ندارد می گفت که:به استقبال شيرين امده است تا فرودگاه آمده ساعتها در انتظار مانده تا کسی را ببيند که حتی نام فاميل او را نيز درست نمی دانست فقط شنيده بود که...
عبادی را پس از بازگشت از پاريس در دفتر کارِ او ديدم.خيابان يوسف آباد تهران.
انتهای خيابان با او قرار قبلی داشتم از پله ها پايين رفتم بازهم پايين تر دفتر کار او در زير طبقه همکف يک ساختمان قرار دارد.
در اطاقی انتظار نشستم گروهی از تلويزيون کره نيز آنجا بودند خواستند از گفتگوی ما فيلم بگيرند اين کار را به مصلحت ندانستيم طبق آنچه مصلحت معنا کرده اند برايمان ! گفتگو آغاز شد توپِ پری داشتم بغضی خاموش که فرو خردمش می دانستم او در چه شرايطی قرار دارد اما مگر ميشد ببينمش و از گفته هايش در شبکه سی ان ان سخن نگويم از تاکيد بی سابقه اش بر مذهبِ خود و به او نگويم آيا اينکار با يکی از اولين هصولِ اعلاميه جهانی حقوق بشر يعنی شخصی بودن حوزه دين منافات ندارد؟
گفتگو ادامه پيدا کرد مکث می کرد تامل بغضی که می رفت بشکند اما ادامه می داد همچنان راسخ و پا بر جا اين ديدار نيز با همه نا گفته هايش به پايان رسيد.
گفت و گوی ما در روز دهم دسامبر هم زمان با سخنرانی او در اسلوو در روزنامه به چاپ رسيد . تيتر زدم "کليد طلايی در دست ندارم" فردايش ديدم دوستان آن طرفی هم از ميان گفته هايش در کنفرانس مطبوعاتی اين جمله را بهترين تيتر يافته اند و تيتر بسياری از روزنامه های بين المللی اين گونه بود.
عجب تفاهمی ! در همان روز گفتگو در آخرين پرسش خود از او پرسيدم در نطقی که در اسلوو ايراد خواهِد کرد از وضعيت داخلی ايران چه خواهيد گفت؟
از باطبی گنجی اشکوری و او که يک سر و گردن با همه اينها فاصله دارد. برجسته ترين زندانی سياسی فعلی دکتر ناصر زرافشان او گفت عجله نکنيد پاسخ خود را روز دهم دسامبر خواهيد شنيد. ما در آن روز سر و پا گوش شديم به مدد پخش خبر از تلويزيون های خارجی اين نطق را از آغاز تا پايان نظاره کرديم. شيرين از "گوآنتانامو" سخن گفت از بيدادِ داعيه داران حقوق بشر در انجا،از حال و روز مردمان افغانستان،از عراق،از مناقشه اعراب و اسرائيل و همچنان گفت و گفت.
از حق نگذريم به گوشه ای از درد های ما نيز اشاره کرد،آنجا که از بيداد داعيه داران حقوق بشر سخن گفت،در روزگار غريبی که ديگر همه آزاديخواه شده اند و حرفهای جالب می زنند جدا از مبارک بودن آن از يک سو دلهره آميز نيز هست وقتی که به ماهيت اين افرادنگاه می کني در اهداف بلند مدتشان و برنامه های آنها تامل می کني و می روی تا ...
شيرين از اينهمه گفت اما از وضعيتِ زندانيان سياسی کشور يا حداقل ضرورت پاس داشت حقوق بشر در جمهوری اسلامی هيچ نگفت،اينبار نيز بسياری را در درون مرز و برون مرز نااميد ساخت و....
برنامه هايش در اسلوو ادامه يافت،کنسرت 6 هزار نفری در سالن اسپکتروم شهر اسلوو به افتخارِ او بر گذار شد.
در آنجا گفت پرنده زيبايی را می شناسد که به هر جا پر می کشد تاب زندان را نمی آورد هرگز.... به پاريس سفر کرد،در سازمان علمی،فرهنگی و آموزشی ملل متحد(يونسکو) سخنرانی کرد ،با فرانکفورتر آلگماينه سخن گفت: "به جای آنکه با سر به در بسته بکوبم،آبی می شوم که از زير در به درون رخنه می کند..."
عبادی به تهران بازگشت،اين بار بدون اطلاع رسانی قبلی،بی هياهويی شور انگيز ، و اين البته به خواست خود او صورت گرفت.روز سرد دی ماه در حاليکه باران بشدت می بارد،زودتر از موعد ، شايد نيم ساعت زودتر به همان کوچه آشنا سرازِر می شوم،باز هم تا انتها می روم ، دفتر عبادی سالهاست که در اين منطقه قرار دارد ، بعد از اين ماجراها هم هيچ تغيير خاصی در آن رخ نداده است؛ اين مکان ، همان جايی است که در آن روزهای دلهره پناهگاهِ امير فرشاد ابراهيمی شد،امير فرشاد به آنجا رفت ، از بانوی حقوق دان استمداد کرد ، به ياريش خواست، در روزگاری که بوی هراس و مرگ در هر کويی می پيچيد ، شما که سالهاست آنسوئيد ، شما که سالهاست در اين فضا تنفس نکرده ايد،مسلماّ و طبيعتاّ قادر نيستيد حتی ثانيه ای از اين حجم خطررا باور کنيد و لمس کنيد ، به هر حال آنچه شيرين با اين پرونده و پرونده هايی از اين دست کرد در آن برهه دلی می خواست شير، دلی که به دريا زند،خطراتِ بالقوه را بپذيرد،با فرج،با امير فرشاد ،با پرستو در راههايی قدم بگذارد که سر انجام آن ....
داشتم می گفتم زودتر از موعد به دفتر عبادی رسيدم ، همه اين وقايع در نيمه دوم ذی ماه سالِ گذشته اتفاق افتاده است.
پيش از آنکه زنگ بزنم ، مردی با آن ظاهر آشنا ، با محاسن و شکلی متفاوت از مردم عادی کوچه و خيابان جلوی من را گرفت،سخت است کار در ميانه شعله های آتشفشانی گداخته که هر لحظه بايد انتظار فورانش را داشته باشی...
گفت خودت را معرفی کن، نامم را به او گفتم،از کجا می آيی ؟گفتم روزنامه نگارم و با خانم عبادی قرار قبلی دارم ؛از نامه روزنامه پرسيد ، اينبار از او کارت شناسايی خواستم، امتناع کرد ، اطلاعات ديگری به او دادم ، تجارب تلخ از اينگونه را بسيار پشت سر گذاشته ايم، بايد عادت کرد که همواره جانب احتياط را نگاه داشت، با اينکه احتمال می دادم برای حفاظت از عبادی در آنجا ايستاده است اما خب ما انسانيم و ساکن در ميهن تلخ، مِيهنی که در آن متاسفانه شکی اولين شرط عقل است.او به درون رفت و من زيرِ باران همچنان در انتظار ، صدايش را در آيفون شنيدم گفت قرارِ شما ساعت 4 است و الان 5/3 ، لطفاّ سر همان ساعت به اينجا بياييد ؛
مجاب نشدم ، اما خوش حال شدم که همان فرض خودم درست بوده و اتفاق ديگری قرار نيست بيافتد...قدم زنان خيابان بارانی يوسف آباد را گرفتم و رفتم بالا ، ماشين هايی که با سرعت خيابان را ترک می کردنند ، قيقاژ می کردند ، رهگذرانی که اسيمه سر به اين سو و آن سو می رفتند، ماشين هايی را می ديدم که ديگر مردم زير باران مانده را سوار نمی کردند، فقط در بست می رفتند، چه قدر می دهی ؟ کجا می روی ؟ و اين چقدر نه 2 برابر که 4 برابر نرخ معمول بود، تنها کمی باران آمده بود وای به حالِ ما اگر زلزله ای مانند بم در شهرمان رخ دهد؛
چه همياريهايی را به نظاره خواهيم نشست!تازه اگر جان سالم به در بريم! هموطنان ما فقط در بست می روند! 4 برابر بيشتر ، داری ،می دهی،می رويم، نداری؟
به اميد ديدار.
ساعت 4 بعد از ظهر است، دوباره از پله ها پايين می روم، در اتاق انتظار هستم اينبار خبرنگار لوموند با مترجم و عکاس در اتاق هستند ،لوموند می پرسد از عبادی به عنوان يک روزنامه نگار چه انتظاری داريد؟ مترجم پاسخم را ترجمه می کند، "کار ما سالهاست که از انتظار داشتن گذشته او نه قهرمان است،نه منجی،خود نيز به آن معترف است،به هر حال بايد واقع بين بود..."
می پرسد، جوان ايرانی آزادی را چگونه معنا می کند؟ می گويم: "نه تنها جوان ايرانی که ديگر مردمان اين ديار نيز سال هاست با مفهوم آزادی بِيگانه شده اند، آن را با حقوق اوليه خود اشتباه گرقته اند؛ گمان می کنند ، آ زادی يعنی روسری سر کنند يا نه ؟با چه کسی راه بروند ؟ به کجا بروند؟ چه بگو يند؟ و ..."
به او می گويم "شايد اگر بخواهيم با خوشبينی به روند تحولات اين چند ساله نگاه کنيم، بايد گفت طبقاتی از مردم به مرور به اين مفهوم واقف می شوند و حقوق اساسی خود را طلب می کنند، از آزادی انديشه و بيان سخن می گويند، اما راه درازی پيش روست و...." ايزابل اشراقی ،عکاسِ لوموند فارسی می فهمد ، نگاه تحسين آميزی می کند و هم چنان عکس می گيرد ...
دفترعبادی بسيار شلوغ تر از گذشته است ،فرد ديگری به منشی او کمک می کند .عبادی متواضع است، بسيار هيچ بويی از شخصيت متظاهرانه بسياری از ما نبرده ، بسياری از ما که تا جايی دستمان بند می شود ، ديگر از خود بی خود می شويم ، خود را نمی شناسيم چه رسد ديگران را ، ، صادقانه بگويم که ويژگی بارز شخصيتش صداقت و يک رنگی است...
در عين حال که بسيار جدی و سر سخت سخن می گويد.در پس اين چهره انعطاف بسياری به چشم می خورد . به محض ورود به اطاقش از من برای بيرون ماندنم عذر خواهی می کند و از حجم گسترده کار و رفت و آمدها برايم می گويد.
خبر نگار لوموند خواستار حضور در گفتگوی ما می باشد . در گوشه ای با مترجم خود می نشينند و گفتگوی ما را دنبال می کنند . عکاس لوموند در جلسه حضور دارد و برای تکميل عکسهای پرتره شيرين عبادی که قرار بود اواخر ماه هفته نامه لوموند آن را منتشر کند ، همچنان عکس می گيرد . تازه از بم بازگشته اند . چه صحنه هايی که نديده!چه عکسها که نگرفته! و چه لحظاتی از زندگی مردمان ميهن تلخ که روی نگاتيو دوربين آخرين مدلِ آنها ثبت نشده است!!
گفتگو با چگونگی ورود عبادی به دانشگاه حقوق. تحصيلاتش ، زمانی که در گروه اولين فارغ التحصيلان حقوق بود ، زمانی که قاضی شد،زمانی که آرمانهای انقلاب به فراموشی سپرده شد،از کار بر کنار شد ،منشی دادگاهی شد که 1 سال پيش رئيس آن بود،از رئيس تازه کار در نظام اسلامی و همچنان ادامه پيدا کرد تا رسيديم به فعاليتهای حقوقيش در رابطه با کودکان .
از اصلاح قوانين گفتيم که با تلاش بی وقفه او در برخی موارد به بار نشت. از آرين گلشنی .
دختری که قربانی قانون حضانت موجود شد. گفت که اصلاح اين قانون ، خون بهای ارين بود... از ليلا فتحی گفتيم . دخترکی که 3 مرد جوان به او تجاوز می کنند . او را به قتل می رسانند و اينکه پدر ليلا برای آنکه عدالت را در مورد دخترش به اجرا در آورد مجبور می شود همه خانه و زندگی خود را بفروشد و به همراه خانواده آواره گردد تا پولی فراهم کند و به خانواده قاتلين بدهد.
چرا که ديه زن نصفِ مرد است و برای اجرای حکم اين تفاوت قيمت می بايست پرداخت شود و .... او خواستار اجرای قانون حضانت 70 سال پيش شد، قانونی که در سالِ 1304 به اجرا در می آ
مد و از نظر اسلام هم به تاييد مدرس رسيده بود و گفت قانون 70 سال پيش از قانون فعلی بسيار مترقی تر است...
می دانستم که اين روزها مرز برخی اعتراضات به او شکسته است.اعتراضات به تهديدات تلفنی و نامه بدل شده اند. با او از اين ماجرا گفتم. گفت: می خواهند بگويم می ترسم . بله می ترسم.بسيار هم می ترسم.
اين حسی طبيعی است ... گفت :ديگر هيچ کدام از اين تهديدات برای او تازگی ندارد.
10سال است که به همه آنها عادت کرده است. می گويند چرا از آزادی بيان سخن می گويی؟ چرا از حق مردم سخن می گويی ؟چرا حقوق بشر را خواهانی ؟ بگذاريد همچنان آنها کار خود را ادامه دهند و ما کارِ خود را...او با صداقت گفت: که به اين تهديدات ديگر عادت کرده و چيز تازهای برای او نيست.
اما من خبر دادم که در دانشگاه الزهرا چه تدابيری برای حفاظت از او انديشيده شده بود و کار به آنجا رسيده بود که....
از نطقِ او در اسلوو صحبت کرديم. گفتم آخر نمی شود يک کلمه هم در اين نطق مفصل از نقض حقوق بشر در ايران يا از وضعيت زندانيان سياسی سخن می گفتيد.
همان چهره منعطف و آرام که برايتان شرحش را دادم دوباره جلوی چشمان من ظاهر شد.
بغضی در گلو يش و حلقه اشکی در چشمانش.
به ياد آن روزی افتادن که دوستی می گفت در اسلوو نيز چنين حالتی به او دست داده است.
آن هنگام که داعيه داران حقوق کارگران ايران .ايران نه ! جهان!
آنان که معلوم نيست با کدام سابقه خود را مارکسيست ناميده اند در مقابل سالن کنفرانس مطبوعاتی بر ضد او شعار می دادند و حاج خانوم می ناميدنش.
آنجا نيز اشک در چشمان عبادی حلقه زده بود و گفته مگر من چه چيزی بر خلافِ مصالح ملتم گفته ام؟باز هم به ياد بياوريد ما را که در ميان گدازه های آن آتشفشان جولان می دهيم!
جولان می دهيم زيرا که می خواهِم اثر گذار باشيم نه تئوريسين و نظريه پرداز.
در خانه نيستيم و در ميدانيم ...
عبادی با محکمه اش ، من با قلمم ، آن ديگری با اثر سينمائي اش و او که درخانه ملت سخن می گويد با سخنانش که البته هيچ ابزار اجرائي هم ندارد ، مقصود همه آن دوستان اصلاحاتی است که حتی حاضر به نام نويسی در نمايش نيز نشده اند چه برسد به اينکه بر سر رد صلاحيتها به چانه زنی بپردازند.ما اينجائي هستيم و می خواهيم که بمانيم و اثر گذار باشيم .
در يابيدمان! شيرين که از برخورد بسياری از افراد با اين نطق گله مند است. می گفت: "در اينجا توجه ندارند برد هر تريبونی چه مقدار است؟ نطقی که در تهران خوانده می شود با نطقی که از تريبونِ نوبل در اسلوو برای جهانيان ايراد می شود تفاوت بسيار دارد.
مخاطبين ما با هم فرق می کنند. چه چيز بايد در آنجا می گفتم؟
مگر از سو استفاده برخی حاکمان از اسلام نگفتم. مگر به ريشه های بنياد گرايی اسلامی نتاختم؟ حرف من در آنجا سخنی ريشه ای تر از اين بود که بگويم.
آقای خاتمی! گنجی و زرافشان کجا هستند؟ گفت: عده ای توجه ندارند که اين نطق متعلق به تاريخ است. تاريخ مصرف ندارد. متعلق به آيندگان است. فردا ، 50 سال ديگر آيندگان می آيند و اين اوراق را مرور می کنند. آنگاه در خواهند يافت در برهه ای از زمان ...از زندانيان سياسی به اندازه کافی در وطن سخن گفته ام و خواهم گفت.من گفتم دطن را چماق کرده اند و بر فرق سر مردمان منطقه می کوبند ، دين چماق نيست ...
ديگر چه بايد می گفتم؟"
گفتنی های اين ديدارها نه با عبادی که با بسياری ديگر نيز برای روزنامه نگاران فعال امروز کم نيست، اما مجال گفتن و توان آن چنان که مصلحت معنايش کرده اند برايمان بسيار اندک. عبادی از طرح های خود برای پاکسازی مين از برخی از مناطق کشور نيز سخن گفت و ازهمه هموطنانش برای ياری خود در اين راه استمداد کرد . عزيزان و دير آشنايان همراه ! شما که امروز از آن دورها حال و روز مردمانتان را به نظاره نشسته ايد! باور کنيد مسيری پر سنگلاخ را پيش رو داريم.
غرض ، دادن شعار و واگويی حرف های تکراری نيست. بل هدف اگر ذره ای نيز محقق شود باز شناسی دوباره است. من نيز خوب می دانم که در برابر اين اظهارات جديد عبادی باز هم می توان چگونه استدلال کرد و به پرسش فرا خواندنش. استدلال ها منطقی و فراوان هستند در برابر برخی سخنان او که... اما چه سود؟ چه سود برای ما که خانه ی از پای بست ويران را ويرانتر کنيم ، هموطنی را که حداقل کار او همان طور که شرحش رفت پاس داشت ، حقوق بشر در تمام سال های سياه سرزمين ما بود و هست از خود برانيم و دل دشمنان را شاد کنيم ؟ بايد نقدش کرد . تند هم نقدش کرد ، اين حقِ من و توست " اما مصلحت را نيز از خاطر نبريد " گدازه های آتشفشان را !
در پيچ پيچ حادثه جولان می دهيم . کار را به جايی رسانده اند که با همه خود سانسوری که به آن مبتلايمان کرده اند باز هم مطالبمان به تيغ سانسور سپرده می شود . بسيار وقتها مفهوم اساسی آن از دست می رود و اصلا نقض غرض می شود. خوب چه بايد کرد؟ بايد محکوم شويم ؟ همه می دانيم که وضع از چه قرار است . می دانيم که جايزه صلح نوبل سياسی است از مذاکرات پشت پرده اتحاديه اروپا خصوصا کشور هائی مانند نروژ با برخی دوستان مطلعيم ؛ اما باور کنيد که اين حقايق سويه ديگری نيز دارند و آن همان نحوه اثر گذاری است در ميهن تلخ انجام وظيفه ای که پيشينيانمان در بزنگاهی تاريخی بر عهده اش گرفته اند. اما کشتی را به جايی هدايت کردند که امروز ماست و ای کاش ...ای کاش که با ای کاش می توانستيم مرهمی بر زخمهايمان بگذاريم.
ای کاش که تاريخ با اين اما و اگرها نقبی وارونه می زد . بياييد همدل شويم ، گذشته را نقد کنيم اما نه اينگونه که بسياريمان می کنيم .
نگاه علمی به تاريخ را پيشه خود سازيم . احزاب و سازمان های سياسي اش را نقد کنيم . اما آگاهانه ، اما علمی، به دور از اما و اگر ، به دور از واژه خائن و وطن فروش و ... امروز باز هم در بزنگاهِ تاريخی ديگری قرار گرفته ايم. صحبت از آينده است از رفراندم است ... و ما نيز می دانيم که با وجود چهار چوبِ فعلی سر انجام هر حرکت اصلاحی چگونه رقم خواهد خورد.اما اصلاح و تحول راهی است عقلانی و پيش رو که بايد بپيمائيمش دست در دست يکديگر .
نه با آن امپرياليسم 1000 سر که بسياريمان حتی ديگر امپرياليسم نمی ناميمش (حيرت و شگفتا که آن را متعلق به ادبِيات گذشته می دانيم! از تبعات جهانی شدن هيچ نمی گوييم تا مبادا ... ) و نه با چهار چوب های فعلی. بياييد و به راه های عملی اشاره کنيد. نمايش دير يا زود به پرده های آخر خود نزديک می شود. چنان حساب شده پيش خواهد رفت که گردانندگانش خواسته اند . اما بعد چه؟ ما چه خواهيم کرد؟ برنامه های آتي چيست؟ طرح های عملی ؟ می دانم. میدانم که پاسخ دادن به اينگونه پرسشها تا چه ميزان دشوار و تامل بر انگيز است. اما ناگزيريم ما نا گزير هستيم که پاسخ بگوييم ، اگر عزم کرده ايم ديروز رفته دوباره تکرار نشود . بحث به پس از رفتن شاه نکشد . يک بار چنين تجربه ای را از سر گذرانده ايم . ديگر بس است. از چاله به چاه افتادن سال هاست که کسب و کار ما شده است. بياييد اين بار کاری کنيم کارستان ، جبران گذشته تنها به اين صورت ممکن است...
آنچه در اين مقال با زبان الکن آمد دل نگرانيهايی بود که مايل بودم با دوستانم در ميان بگذارم با همه آنان که با هر آرمان و عقيده و دين و مرامی دل در گرو باسازی ميهن بسته اند و آن روز را آرزو می کنند که آزادی برابری و عدالت اجتماعی در ميهن تلخ ببار بنشيند. نهال جوان برود که شاخه گسترد ، شکوفا شود و در عمری دراز بر خود ببالد.
اميد که اين مقال بابی باشد برای گفتگو در بستری تاريخی و علمی ميان روشنفکران و روز نامه نگارانِ مستقل درون مرز با هم سلکانشان و هم آنان که هر روز آزادی را هجی می کنند.
از خاطر نبريم که به قول بامداد ِبزرگ راه ميان دو افق ،طولانی و بزرگ ، سنگلاخ و وحشت انگيز است!
انسان شيطانی که خدا را به زير آورد ، جهان را به بند کشيد و زندان ها را در هم شکست آتشها را نوشيد و آبها را خاکستر کرد انسان! اين شقاوت دادگر اين متعجب اعجاب انگيز انسان ! اين سلطان بزرگترين عشق و عظيم ترين انزوا!
آيا انسان معجزه ای نيست؟!

Copyright: gooya.com 2016