دوشنبه 21 ارديبهشت 1383

آقای خاتمی، شب های این کویر سرد است، امضا محفوظ

هر آنکو خاطر مجموع و یار نازنین دارد // سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان // که دوران ناتوانیها بسی زیر زمین دارد

به نام حضرت دوست. سلام
به حق همان دوستی و با مدد از نامه ی فردای شما؛ آنجا که گفته بودید این نامه «فتح بابی بر گفتگو و باز اندیشی است»، بر آن شدم که همین امروز نامه ای بنویسم که خطابش رئیس جمهوری باشد که دیروز ها دوبار به او اعتماد کردم.
هفت سال پیش از کویر گفتی- در آخرین بخش از نطق انتخاباتی تلویزیونی – و دوباره از کویر نوشتی: « ...کویر را من مظهر زیبایی میدانم... در شب کویر زمین و آسمان یکی میشوند... شب کویر با زبان ستاره با تو شاعرانه ترین گفتگوها را دارد...کویر صبور است و بی ادعا...».
این ها را یکبار دیگر مرور کردم که باورم شود هنوز همان هستی که زمان رای گرفتن بودی: «پاک و رویایی و بی ادعا». این را مرور کردم که یادم بیاید هنوز وجه تشابهی میانمان هست و بازخواندم – دوباره – که بگویم همه چیز یادم هست و بی رحمانه قلم نزنم.
فروغ فرخزاد (پریشادخت شعر ایران) در مصاحبه ای، وقتی جمشید گرگین نظرش را درباره اشعار جمعی از شعرا میپرسد، میگوید شاملو و اخوان ثالث و ... چند شعر خوب دارند که اگر برای باقی عمر دیگر شعری نگویند هم میتوان آنها را شاعران قوی بحساب آورد و به حق نیز چنین بود. بر همین قاعده در کارنامه جنابعالی نیز چند کار ارزشمند – مانند بر ملا ساختن راز قتل های زنجیره ای هست – که برای همیشه میتوان نام شما را در تاریخ ماندگار کرد. اما؛...

حکایت لب شیرین کلام فرهادست // شکنج طره لیلی مقام مجنونست
زدور باده بجان راحتی رسان ساقی // که رنج خاطرم از دور گردونست

نقد شما همیشه بی نقد خود میسر نیست؛ از آن سو که من هم یکی از آن انبوه رأی دهندگان به شما بوده ام. من خودم را دیر نقد کردم، نمیدانم اما؛ شما آیا تا حال خود را نقد کرده اید؟ نقد نه از آن جهت که کل حرکت را زیر سئوال برم، که شاید ده بار دیگر در آن جایگاه – شرایط دوم خرداد هفتاد و شش – قرار گیرم دوباره همان رفتار از من سر باز زند. دیگر اما هفت سال از هفت سالگی ما و آن «لحظه شگفت عظیمت» گذشته است: «و در این سالها عروسک خاکی // که هیچ چیز نمیگفت ، هیچ چیز بجز آب ، آب ، آب // در آب غرق شد. » دیگر« صدای باد می آید» (1):
گذشت زمان باعث تکامل افکار خواهد شد که این تکامل ارتباط خطی با بازبینی همه جانبه گذشته ها دارد.

دوباره به خود بر میگردم:
گفته بودی: «... باید این پندار غلط را که حاصل یک بیماری تاریخی است از ذهن خود بزداییم که: برای رهایی باید منتظر قهرمان باشیم.» به گمانم شاه بیت این نامه همان بود که گفتی. راست گفتی؛ همه مان این پندار را داشتیم و من هم روزگاری این پندار را داشتم و همیشه دنبال قهرمانان بودم، قهرمانانی از اسطوره ها تاریخ تا الگوهای کاغذین. اما چند وقتی است به گمانم دیگر این پندار را ندارم.
اما آیا واقعا همه قهرمانان دروغند؟ به گمانم بسیاری از قهرمانان محصول نا امیدی ها و یاس هستند:
هنگامیکه دیگر کاری از کسی ساخته نیست و آموزه های جماعت به آنها میگوید که همگان باید به انتظار بنشینند تا شاید از یک دریچه کوچک راهی باز شود به سوی خوشبختی و کلید این دریچه هم اصولا باید در دستان تک قهرمان باشد، چرا که خلائق باور نمی دارند که شاه کلید در دستان آنها هم در قفل میچرخد. با این همه اما به گمانم نباید مردمی را که به دنبال قهرمانان میروند ناامید کرد– هرچند قهرمان پروری آفت باشد-. همانقدر که ظهور قهرمان مضر است، سقوط یک قهرمان شاید فاجعه باشد. که این سقوط راه را میگشاید برای قهرمانان بعدی و یک دور تسلسل باطل و شاید هم:
«باز میگویند: فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود.
کاوه ای پیدا نخواهد شد، امید!
کاشکی اسکندری پیدا شود.»(2)
اما نقد دیگری که همیشه به خود میکنم اینکه:
« وقتی تو، روی چوبه دارت،
خموش و مات
بودی،.
ما:
انبوه کرکسان تماشا،
با شخنه های مامور.
مأمورهای معذور
همسان و همسکوت
مانده ایم.» (3)
این هم یکی دیگر از بیماریهای تاریخی است؛ چه در زمان «حسنک وزیر»، «حلاج» و یا در حال حاضر؛ همیشه تماشاگران بسیارند!
من هم شاید خیلی از مواقع تماشاگر بوده باشم. شما هم شاید ... اما...
«همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم...» (4)
زمانی که توقعات با ابزارها و داشته ها همسان نیست، وقتی که میان برداشت ها و اصل و متن حرکت تعادلی برقرار نیست، آن هنگام که اصلا متن و برنامه ای نوشته نیست، زمانیکه فرصت ها را قدر نمی دانیم، وقتی خود را نقد نمیکنیم، آن هنگام که خود را قدرتمند نمیکنیم، واقعیت ها را وقعی نمیگذاریم و در رویا هستیم و وقتی تعادلی در رقابت و مبارزه نیست و... این میشود که کسی این دور و بر ها پیدا نمیشود!
اما با همه اینها: «این بیماری همیشه دردی دارد که زجرآور است».
چه بسیارند که در این چند ساله تنها مانده اند و در گوشه ای تنگ و تاریک محبوس پایداری هایشان شدند. چه کسانند که چشمه فریادشان خشکید و در جاده تنهایی خود گم شدند. و چه بسیار؛ آنانکه هنوز مومن مانده اند حتی باور دارند که باید «ایمان بیاورند» حتی« به آغاز فصل سرد»(5) و ...
در مقابل چه بسیار که دوست بودند اما:
« همچنان که قلب ها]شان[
در جیب ها]شان[ نگران بودند
برای سهم عشق قضاوت کرد]ند[.»(6)

و اما جوانان این مرز و بوم؛ به گمانم در این کویر حیران بودند. وصف آنها شیدایی و حیرانی بود. واقعا «زندگی را دوست میداشتند» و با خود میپندارند که آیا:
«این سوی دیوار، مردی با پتک بی تلاشش تنهاست،
به دست های خود مینگرد
و دست هایش از امید و عشق و آینده تهی است.» (7)

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

اما با این همه ما جوانیم، ایران جوان است فرصت باقیست. در این چند ساله «صبر» را به تمام آموخته ایم . به گمانم گرانبهاترین رهیافت از این کویر همین باشد. و اما یک چیز دیگر هم یافتیم:
«چشم ها را باید شست// جور دیگر باید دید»(8):
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم // سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
عیب درویش و توانگر بکم و بیش بدست // کار بد مصلحت آنست که مطلق نکنیم

هرچیز را همانطور که هست ببینیم و آب بر هاون نکوبیم.
در پایان یکبار دیگر نیز میگویم که این نوشته نقدی بود بر من در این حرکت و منتظر نقدی از شما نیز بر این حرکت و جنبش هستم.
با امید موفقیت روزافزون برای جنابعالی و عذرخواهی از اینکه وقتتان را گرفتم؛ این نوشته شاعرانه را با شعری دیگر، اینبار از خودم برای شما، به پایان میبرم:

آهسته
آهسته
آهسته که میایی
به رویاهای مهتاب
در این شب تار
مرو
****
دیو؛
سکوت ؛
آنگاه نمی شکند
به نجوای لای لای
برای گوش سَحر
- آهسته –
سِحرمیخوانی

باتشکر – امضا: محفوظ

1- بعد از تو – فروغ فرخزاد
2- کاوه یا اسکندر – مهدی اخوان ثالث
3- حلاج – دکتر شفیعی کد کنی
4- سفر بخیر – دکتر شفیعی کدکنی
5- ایمان بیاوریم به اغاز فصل سرد – فروغ فرخزاد
6- بعد از تو – فروغ فرخزاد
7- پشت دیوار – احمد شاملو
8- سهراب سپهری

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/7465

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'آقای خاتمی، شب های این کویر سرد است، امضا محفوظ' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016