پنجشنبه 24 ارديبهشت 1383

عجایب در عجایب، حاشیه ای بر نوشته برادر نیما راشدان، علی مهدوی

هنوز تعجبم فروننشته. خواندن نوشته نیما راشدن این پرسش را به ذهنم می افکند که او چه میخواهد بگوید؟ طبیعی است که خواسته های او بدون ارتباط با "تجربه " پیشین او از زندگی نیست. او سیاست و زندگی را در خدمت آخوندها و همراه برادران گمنام امام زمان شروع کرده است. بخش عمده گوشت و پوست او، حتی ذهن و ذهنیت او، با همانها رشد کرده است. اینک اما به گمانش با گذراندن چند صباحی در غرب معشوق و معبودش را یافته است. یعنی گمان میکند که یافته است. فهم هرکسی از زندگی اش وابسته به تجربه پیشین اوست. فهم راشدان از غرب مستقل از تجربه او زندگی با آخوندها نیست. بسا اگر او همنشین های دیگری داشت درک و فهم دیگری از غرب داشت. تازه راشدان-شاید بداند- که فهم مهاجران ایرانی از غرب هم نه یکسان است و نه ثابت. با گذشت هر سال تازه لایه جدیدی را کشف میکند. اما بگذریم.

اونوشته است سوهان زمان آرام و پرحوصله با پشتکار و دقتي مثال زدني ، پيکر يکايک انقلابيون سال ۵۷ را فرسوده است !". مثلا با این سطر تخم دوزرده گذاشته و کشف تاریخی کرده. درست مثل اینکه بگوئی هوا هست. یا زمین وزن دارد.خب که چی؟ مگر زمانی که سوهانش میخوانی چه کسی و چه فکری را نفرسوده است؟ تازه که فرسود، که چه؟ مگر چه چیزی فرسودنی نیست که حالا مثلا انقلابیون 57 فرسوده نشود؟ مثلا اندیشه یا شخصیتی را میشناسی که فرسوده نشده باشد؟ خب که چی؟ همه چیز فرسوده شدنی است. میشناسی چیزی را که فرسوده شدنی نباشد؟ خود تو مثلا فرسوده شدنی نیستی؟ همان افرادی را که آنها را به قله خدائی رساندی مثلا فرسوده شدنی نیستند؟ کی مدعی است که چیزی فرسوده شدنی نیست؟ همان آخوندهائی که شما ادبیات و امنیت چی بازی و سیاست را در دامان آنها آموختی که هر روز بیش از 17 بار میگویند که همه چیز فرسودنی است دنیا رفتی است. نه؟ خب که چی؟ مثلا شما الگوی بی بدیل و جاودانه ایی دارید که فرسوده نمیشود؟ این که شد همان پیغمبر بازی؟ مثلا علم الاشیاء نوشتی؟

برادر راشدان تو نوشته ای : و آنگاه علي شريعتي خشت مقدس را در کوره چگوارا پخت و بعد جلال آل احمد ، گرد مشروعه خواهي شيخ فضل الله بر آن پاشيد و دست آخر ، خشت ديوار شد". واقعا اینجور بود. هم فکران تو که میگویند، این آل احمد بود که خشت مقدس را آورد و به دست شریعتی داد، نه ؟ بالاخره کدامش درسته؟ تاریخ را وارونه خواندن چه ساده است، نه؟ دست کم همه آنهائی که بر قاف نشاندی، حتی کودن ترینشان که اگر قرار به آجر دادن باشد، آل احمد آجر را به شریعتی داد، نه؟ اما چه باک . اگر قرار است همه چیز را منقلب و مقلوب شود، چرا این یکی نه. خب اگر قرار است همه چیز گذشته تخطئه و تخمیر شود خب بگذار هر جور دلش میخواد بکنه، نه؟ تازه از این گذشته مثلا میخوای بگی تو و امثال تو از آل احمد و شریعتی هشیار تری و نبض نظام هستی و مدرنیته و غیر را دریافتی و آنها مثلا از بیخ بیغ بودند؟

باز نوشته ای :ديواري که قرار بود نو شدن ايران را مانع شود. ديواري که فرسوده است امروز و فرو مي ريزد فردا. منظور کدام دیوار و کدام نو شدن است؟ منظورت پیشرفت شاهنشاه آریامهر بود؟ حتی امام توهم-مدعی پیشرفت بود، یعنی امام سابق تو. یا امام توی سابق. آن زمان ، یعنی زمان بیگر و ببند که تو هنوز تو سپاه بودی گفته بود که قصد دیوار سازی ندارد. همان شاه سابق که نماد مدرنیسم توست، بیچاره میخواست، دنیا را 25 قرن به عقب ببرد. مگر با کورش مکالمه نمیکرد؟ بجای مکالمه با مردم زمانش. مدرنیته شاه که مدرنیته توهم هست، مدرنیته میدان سازی و چراغانی بود. حالا آن مقبور شعورش را نداشت که بفهمه. تو چرا ؟ تو که باید در محضر سربازان گمنام امام آموخته باشی. مدرنیته کی با شاه و شاه بازی میخواند. ببین چند تا شاه تو دنیا وجود داره؟ حالا بعضی دلشان هوای گذشته را کرده بماند. اینها عقلانیتشان مثل عقلانیت کسی که هوای خورش قرمه سبزی مامان بزرگ کرده.

باز نوشته ای:اين سرزمين ، زادگاه عجايبي است باورنکردني..آيت الله دوستان ديروز را يکي پس از ديگري روانه قتلگاه مي کند. خميني مفتون کاشاني است و کاشاني براي شاه جوان دعاي طول عمر خوانده و کاشاني دفع فتنه مصدق را به لندن تهنيت گفته است. ياران مصدق اما دور خميني گرد آمده اند. روحاني پير چندي است الحاد و بلشويسم را تکفير نمي کند. منتظر فرصت است". والله عجیب نیست. دنیای سیاست دنیای معامله است. مگر نه؟ خب به سرزمین زندگی خودت نگاه کن. مگر از این زادگاه عجیب و باونکردنی چیزی کم دارد. مگر زمانی مونس و همدم همین خمینی و ابواب جمعی او نبودی؟ در همین مسیر امروزیت مگر کم چپ و راست زده ای؟ مگر کم بالا و پایین رفته ای؟ یعنی میگی از این عجایب در زندگی تو نبوده ؟ اگر بوده ، پس جار زندنش عجیب است. نه؟ همان بهنود و نبوی تو نیز مظهر این عجایب است. نه؟ شاید چند روز دیگر، فقط چند روز دیگر، خود نمونه بزرگتری از این عجایب باشی؟ نه؟ حتی قوچانی که خیلی قند تو دلت آب کرده او که مخالف منافقین است و از توبره آقا خورده و الان هم مارکس را توجیب جلقیه اش گذاشته ؟ نه؟ از خودش بپرس. گفته ای و گویا نازیده ای که که نوشتجات بهنود و نبوی مثلا به پرفروش ترین ها بدل شده اند. خب کی چی؟ آثار همان شریعتی را هم که مثلا سعی کردی که سوهان زبانت را بر او بکشی، مگر، همین الان کم فروش است. خب گیرم که بهنود حتی پرفروش بود، که چی؟ مگر آونگ زمانه که چی و راست میزنه؟ این را که همه میدوند.

باز نوشته ای: در اين ميان ايران ما زنده است، زنده تر از ديروز و ديروزها - ايراني که مي بيند ، مي فهمد. ايراني که مي خواهد خوب زندگي کند. خوب بنوشد ، خوب لباس بپوشد ، خوب ببوسد ، ايران يعني محمد قوچاني و محمد قوچاني نام آورترين نويسنده هم عصر ما است". آیا این سطوری که نوشته ای خودت خوانده ای؟ که چی؟ کی در کجای دنیا نمی خواهد خوب زندگی کند؟ در کجای ایران؟ گویا هنوز زمزمه آن آخوند و این برادر پاسدار در گوشت است؟ برادر سابق آنها هم دیروز به تو دروغ میگفتند. و تو باور کرده بودی و بعضی ها مثل تو. تازه اینکه نوشته ممد قوچانی زیاد فروش میره چه ربطی به زنده بودن ایران داره؟ یعنی شاخص زنده بودن ایران همان نوشته های ممد قوچانیه؟

خیلی ذوق زده شده ای ، نوشته ای: قوچاني امروز اينجا ايستاده است « افسون فرنگ » مي خواند. قوچاني اروپاي مقدس روشنفکران ايراني را مادر فاشيسم ، کمونيسم و پاکسازي نژادي مي نامد". خب گیرم قوچانی این را نوشت. به تو چه ، تو خودت چه میگوئی؟ برادر سابق هنوز مثل سابق ذوق زده میشوی و زیاد هم. هنوز از حرفهای گنده گنده میزنی. آن را میبری کوه قاف و آن دیگری را به کوه شاید آلپ؟ ها. آیا این زبان ، از بقایای همان دوران دمخوری با برادران پاسدار است؟ کارشناس امنیت و پاسداران و غیره و غیره؟ این زبان که بیان یک فکر است، خودت نوشتی دیگر فرسوده شد؟ پس کجاست سیخکی بجلو رفتن؟ کجاست آن مدرن شدن؟ آدم مدرن که با ممد قوچانی ذوق زده نمیشه؟ غرب که محل انفجار اطلاعاته. نیست؟ میخوای بگی هیچ کس در دنیا بهتر از ممد قوچانی نمینویسه ؟ پس معلومه نمی خونی. نمی دونی در دنیا چی میگذره. چرا مثلا از نوشته یک نویسنده دیگر ذوق زده نمیشی؟

بازهم نوشت ای: دانشجوي از دايره هم آوايي با ميشل فوکو ، اشغال سفارت عمو سام و پرستش ابوعمار پاي برون نهاده ، سپهر خود را در عصر جهاني شدن آزادي مي جويد". خب مثلا این شد چیز تازه؟ بابا حرف تازه بزن. از زمانی که خارجیها ریختن تو افریقا و آسیا ، جماعتی هم بودند که دنبال آزادی از کانال جهانی شدن بودند. میگی نه؟ همان ملکم خان خودمون هم همین را میگفت. مظفرالدین شاه مفلوک هم آمده بود غرب همین سوغات را ببره آنجا. میگی نه. برو آخوند زاده را بخون و یا بقیه را. وقتی آدم نوشته ات را میخونه، فکر میکنه راستی از سوهان زمان چیزی یاد نگرفتی. باز همان حرفهای کهنه را میزنی.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

نوشته ای: کنار خيابان ولي عصر ايستاده است ، لباس جوانان را نظاره مي کند ، حرفهايشان را مي شنود - شلوارهاي جينز و کفشهاي تيمبرلند. مدلهاي موی دهها و صدها ستاره آمريکايي ديگر. موزيک ، هيپ هاپ و پاپ بريتني و کريستينا آگوليرا". باز به فکرم رسید ، که یعنی چه؟ خب حرفت را بزن؟ مثلا اینها- این مدل های لباس و مو و غیر- فرسوده شو نیستند؟ یا فرسوده نیست؟ اینها که همه قدیمی اند نه؟! دایما میاد و میره نه؟ یعنی تازه نیست؟ نه خودش و نه آمد و رفتش؟ برادر سابق تو نبودی که دیروز همین را علامت خودباختگی میدانستی؟ دیگه این را نمی تونی بزنی زیرش؟ و الا چطور خودت را جا زدی تو سازمانهای امنیتی رژیم؟مثلا میگی پلیتیک بود؟ خوب اگر بود ، این از عجایب است که ده بیست سال پیش یک کسی پلیتیکی بزنه که ده یا بیست سال بعد ثمرش را ببره. این هم عجیبه نه؟

باز نوشتی"راستي آيا کسي مي داند « علي اکبر صفايي فراهاني » اصلا که بوده است ؟ خب یک دسته گل بخودت بده. مثلا جهل به گذشته ، چه چیزی به این ملت داده؟ این یکی که خوب نیست برادر! یعنی خیلی هم بده. فراهانی را کسی بخاطر نمی آره. خب نیاره . مگر مثلا خیلی از آدمهای مهم و غیر مهم دیگر تاریخ ایران را بخاطر میاره؟این فراموشکاری ملت چه چیزی به تو داده؟. تازه صفائی فراهانی بیچاره که نه پولی داشت و نه دستگاه تبلیغاتی شاهانه. اسم کی ماندگار مانده؟ مثلا فکر میکنی که کسی خود تو را که اینهمه افکار مشعشع هم داری یک هفته دیگه بیاد میاره؟ اگر فکر میکنی بیاد میاره پس از سوهان زمان چیزی نفهمیدی. من خدا وکیل فکر نمیکنم نه از همین نوشته تو ، بلکه از نوشته خودم هم چیزی یادم بمونه. حالا تو داری قوچانی و بهنود و نبوی را به رخ میکشی؟ میخوای صدتا نویسنده و هنرمند معروف را اسم ببرم که از یاد رفته اند ولی مهم بودند. ها؟ برادر ، یا برادر سابق، خیرخواهانه می نویسم. در پس نوشته تو. همان میل به میتولوژی جاودانگی را میشه احساس کرد. همان افسانه ای که این و آن را بخاطر داشتش زده ائی. نه؟

برادر هنوز ، همان برادر سابق هستی. و این جزء عجایب است. که ظاهرت را چنان عوض کردی که بچه های محله ات دیگه نمی شناسندت اماخمیر مایه فکرت از همان مصالح فرسوده ای است که از هزار کیلومتر هم میشه شناختش. این هم از عجایبه، نه؟

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/7601

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'عجایب در عجایب، حاشیه ای بر نوشته برادر نیما راشدان، علی مهدوی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016