بخش امنيتي و اطلاعاتي حكومت اسلامي از طريق واسطهاي مرا به سفري به كشورم ايران دعوت كرده است. بعد كه با اين پرسش روبرو شده است كه: ميخواهيد به زندان اوين بكشانيدش؟ پاسخ دادهاند كه: خير، ميخواهيم ايران را نشانش بدهيم. هم خودش و هم فرزندانش بيايند و ايران امروز را ببينند. نادره افشاري كه هجده سال پيش از ايران رفته است، درست و حسابي روند پيشرفتهاي كشور ايران را در زير سلطهي حكومت اسلامي نديده است و نميداند كه در ايران چه پيشرفتهاي محيرالعقولي انجام يافته است!! اين مام ميهن اسلامي سالها و قرنها از تمام كشورهاي اروپايي در سازندگي و پيشرفت پيش افتاده است. آقايان ناصر زراعتي و منوچهر صالحي نيز، اولي در همين سفرهايش به تهران و دومي نميدانم از كجا، هر دو براي اين كه به زعم خودشان روند پويايي مدرنيته را در ايران دوران پهلوي دوم و الزاما اول به چالش بكشند، از سازندگيهاي حكومت اسلامي در دوران امير كبير ايران يا شيخ رفسنجان و تداوم آن در دوران سيد اردكان رئيس جمهوري كنوني ايران يادها كردهاند و حتا شوخمندانه مدعي شدهاند كه مگر جاده ساختن هنر بود كه شاه كرد. آخوندها چند برابرش را كردهاند.
advertisement@gooya.com |
|
من البته با اين سادهانگاريهاي سياسي كاران حرفهاي بازار سياست در ايران و خارج از ايران كاري ندارم، تنها ميخواهم تاكيد كنم كه جاده ساختن و گاز كشيدن و پارك درست كردن، نه تنها دليلي بر پايگيري مدرنيته و ايجاد جامعهاي مدني و مدرن نيست، بلكه اساسا ميتواند نافي آن هم باشد. بهترين جادهها واتوبانها و راهآهنهاي سراسر دنيا را در نيمههاي قرن بيستم، دوتن از ضد بشرترين رهبران حكومتهاي طراز نوين جهان [!] در كشورهاشان ساختهاند: هيتلر و استالين.
با اين همه، هم زلزلهي رودبار و ميزان كشتار فجيع آن در چند سال گذشته و به ويژه كشتار زلزلهي تازهي شهرستان بم نشان داد كه همين ميزان سازندگي ادعايي هواداران حكومت اسلامي تا چه ميزان بي پايه و تا چه ميزان پوشالي است. در ايران اشغال شدهي ما زلزلهاي با حدود شش ريشتر تا پنجاه هزار كشته بر جاي ميگذارد و در كشور امريكا زلزلهاي با قدرت هفت ريشتر تنها دو نفر تلفات دارد!!!
اما پاسخ به دعوت حاكمان اسلامي در ايران: من، نادره افشاري، بدين وسيله رسما و علنا اعلام ميكنم كه زماني به كشور اشغال شدهام از سوي آزادي كشان و نافيان امنيت باز خواهم گشت كه بتوانم در خيابان زيباي پهلوي تهران، يا چهار باغ اصفهان و يا زند شيراز با دامني ميني ژوپ، موهاي آرايش كرده، لبهاي ماتيك زده، در حالي كه زير بغل همسرم را گرفتهام و با او در حال خنده و شادي هستم، قدم بزنم. بعد هم به كافه نانسي خيابان عباس آباد بروم و در اين كافه شراب شيريني سفارش بدهم و در حالي كه دوتايي بستههاي عيدي را براي فرزندانمان زير بغل داريم، از ميهماني آنهايي كه دوستشان داريم، صحبت كنيم و با هم بگوييم و بخنديم.
آنچه نوشتم تنها بيان سمبوليك دريافت من از آزادياي است كه بيست و پنج سال است در اثر مبارزات باصطلاح روشنفكران عقب افتادهي ما در همراهي و همدستي با اين اشغالگران ايران به غارت رفته است.
وطن آنجاست كه آزاري نباشد
كسي را با كسي كاري نباشد
اين شعر عاميانه در واقع بيان عيني و مادي و ملموس و فرهنگي ما در فهم از آزادي و امنيت است. در كشوري كه من نتوانم آن گونه كه دوست دارم لباس بپوشم، آن گونه كه دوست دارم و با هر كه دوست دارم، گفت و گو كنم، براي هر حركتي مجبور باشم هزار و يك امتحان شرعياتي بدهم كه اساسا آن پيش زمينهي نفي آزادي و دموكراسي و امنيت در كشورم ميشناشم، نه امنيتي هست و نه آزادياي و به قول خانم مهشيد امير شاهي، حتا خاكستر جسد سوختهي من نيز در زماني كه اين كشور همچنان تحت سلطهي اين حاكمان اسلامي است، به ايران باز نخواهد گشت.
من ايرانم را آن گونه دوست دارم كه كسي را براي دوست داشتن سنگسار نميكنند، سرزميني كه در آن مزد گوركن از بهاي آزادي بيشتر است، ارزش سفر و زيستن ندارد. همين!!
رونوشت براي تمامي نهادهاي حكومت اسلامي در درون كشور
و تمام بنيادهاي حمايت از اين حكومت در خارج از مرزهاي اين ميهن آفت زده، ايران!!
نادره افشاري، بيست و هشتم دسامبر دو هزار و سه ميلادي