پنجشنبه 7 اسفند 1382

توبه و عفو همگانى، نياز مبرم جمع از هم پاشيده ي ما، اميد بهروزي

توبه و عفو همگانى، احترام به حكمرانى قانون ِفراتر از انتقام

چون خلق در آيند به بازار حقيقت
ترسم نخرند آن متاعى كه فروشند!!

جا براى پارك دو تا ماشين بود ولى ماشينش را جورى بين دوتا ماشين پارك كرد كه كس ديگه، نتونه، ماشينش را، پارك كنه!! گفتم:« اوستا! اگه يه كم سر ماشين را صاف كنيد، يه ماشين ديگه هم جا اينجا جا ميگيره.» گفت:« مخصوص اينجورى پارك كردم تا كس ديگه نتونه پارك كنه و من راحت برم بيرون.» بعد از خواندن استعفا نامه ي خانم حقيقت جو و بر ملا شدن سكوت چندين ساله ي چندين صد نماينده ى مجلس مبنى بر پايمالى اصل شصت و ششم:« ترتيب انتخاب رئيس و هيات رئيسه ي مجلس و تعداد كميسيونها و دوره ي تصدى آنها و امور مربوط به مذاكرات و انتظامات مجلس به وسيله ى آيين نامه داخلى مجلس معين ميگردد.» و علنى سر زبونها بودن نام آقاى "حداد عادل" بعنوان ِرئيس ِمجلس ِانتصابى ِ هفتمى كه، هنوز همه ي نماينده هاش از صندوق ها بيرون كشيده نشده اند!! (چه مجالسى!!) و ..... اول صبحى حال جر و بحث سر يه موضوع پيش پا افتاده را، باهاش نداشتم. در ضمن اون رئيس من بود و من زير دست. به همين خاطر سرم را زير انداختم و رفتم دم در. ولى او تيز بود و به بهانه ي باز كردن در، آمد دنبالم و براى توجيه خودش گفت:« يه ماشين ديگه، ميخواست زودتر بياد!! مگه نه؟» و خنديد!! حرفى نزدم. چى ميگفتم؟ ولى او ادامه داد و گفت: «هركس بايد فكر كيف خودش باشه!! مگه نه؟»« مگه هر كس قدرت را تصاحب كرد، چيكار ميكنه؟ همين كارى كه من كردم را ميكنه!» ....اول صبحى اون سر حال بود من بى حال. معلوم بود كه شب، خوب خوابيده و خوب هم صبحانه خورده!! آخه آدميزاد اگه يك چيزش ناقص باشه، اخلاقش را خراب ميكنه!! .... نميخواستم از عمل خلافش، دفاع كرده باشم. با سكوت و سر تكون دادن ميخواستم برم تو خودم . ولى ول كن نبود و تا بله ى كارش را از من، به زور نگرفت، موضوع را ول نكرد.

مغازه، بر خيابون بود و ماشين، جلوى مغازه پارك شده بود وبه اين خاطر ميتونستم در نبود روزنامه هاى حقيقت گو، ضمن مرتب و تميز كردن ويترين، عكس العمل راننده هاى محتاج جا را، از چهره شون بخوانم. اما طولى نكشيد، ماشين اونورى رفت و يه هو، انگار جا براى دوتا ماشين باز شد . اين تو فكرم بود كه سريع جاى خالى، با دو تا ماشين ديگه، پر شد. ماشينها براى پارك كردن جورى به ماشينش چسبوندند كه ديگه به زحمت ميتونست در ماشينش را بازكنه و تو ماشين بره!! چاق هم بود، ديگه بد تر!! اتفاقاً آنروز چند بار مجبور شد براى برداشتن يا گذاشتن چيزهاش از يه ذره جا بره تو ماشين و بيايد بيرون!! قيافه اش را اگر ميديد!! با خودم گفتم ميخواستى راحت باشى، نه؟ به فكر خودت بودى كه راحت برى بيرون، هان؟

گذشت و چند روز بعد، اوستا، يه كم دير آمد و اتفاقاً و يا از قضا، .... يه ماشين جلوى مغازه جورى پارك كرده بود كه جاى دوتا ماشين را گرفته بود. از ماشين پياده شد و گفت: كسى نيست به اين ..... بگه آخه مرد ناحسابى اين چه جور پارك كردنيه؟!! منظورش از يكى، احتمالاً به من بود كه منتظرش جلوى مغازه ايستاده بودم كه حتماً چرا اجازه داده ام اينجورى پارك كنه!!( يا پيش خودش فكر ميكرد من عمداً به راننده گفتم اينجورى پارك كن! نميدونست هر دست كه دادى، همون دست گرفتى يعنى چه؟) حرف نزدم. ميترسيدم اگه بگم :« مگه من كه چند روز پيش، به شما گفتم ، فايده ايى داشت؟» يا بگم .... و او ناراحت شده و از كار، اخراجم كنه و ....

"بله" را بدون اينكه فكر كنم اون ازش چى برداشت ميكنه، به زور گفتم، تا با رفتن در جيب خودم، موضوع استعفاى خانم حقيقت جو و چرايى نخريدن جنسى كه در اين همه سال ميفروختند و كنار گذاشتن قدرتى كه ظلم بود را براى خودم حلاجى كنم. او از همه، حلاليت طلبيد. نميدونم چرا وقتى متن استعفا را ميخواندم، من اشك ميريختم؟!! از حق نبايد گذشت، جلوى ظلم ايستادن آنهم تو ايران، كار آسونى نيست.به همين خاطر، به خاطر شجاعت و ايستادگيش در مقابل ظلم، هر چند دير، او را در خفا، ستايش و بخشيده بودم؛ فقط نميدونستم آيا اشكهاى شوق مرا براى ورودش به جمع آزاديخواهان ميبينه يا نه؟ من هم ازش حلاليت طلبيدم چرا كه چند بار بد جورى بهش انتقاد كرده بودم. و به محسن و بقيه كه در روزهاى آينده ، بند نافشون را ميبرند و دوباره متولد ميشند و خودشون را با استعفا ميون مردم ميندازنند. راستى كسانى كه فكر ميكنند قدرت همه ي مشكلات را حل ميكنه، ميتوند اهميت اين استعفاها را بفهمند؟ هميشه همينطوره، لباس سفيد با يه لكه، كثيف ميشه ولى لباس كثيف، هرچى روش بريزه، اصلاً پيدا نيست!! آدم دوست نداشت كسانى كه اين حرفهاى قشنگ را ميزدند، عمله ي ظلم باشند. با خودم گفتم برخورد درست با اين تازه متولد شده ها چيه؟ آيا بايد گذشته شون را به رخشون كشيد؟ آيا اين استعفا، به معنى اعتراف به اشتباه در گذشته نيست؟ پس جواب آنهمه ظلم و بيداد روا داشته شده را كى بايد بده؟......

با خودم كلنجارى بد جورى را داشتم. ميگفتم: مگه امروز معلوم و مسلم نشه كه سلطنت طلبها، اشتباه كرده اند؟ آيا آنها هرگز حاضر شدند علناً از مردم معذرت خواهى كنند؟ مگه، مجاهدين و فدائيان و.... با كنار كشيدن خودشون از گرفتن مسئوليت ... و ايستادن در مقابل طوفان و فراموش كردن هدف رساندن كشتى به ساحل اشتباه نكرده اند؟ آيا هرگز حاضر شدند از مردم به خاطر اشتباهاتشون معذرت خواهى كنند؟ مگه توده ايها اشتباه نكردند؟ مگه ملى مذهبى ها اشتباه نكردند؟.... مگه، آمريكا اشتباه نكرد؟(البته اين يكى، در مورد كودتاى 28 مرداد، معذرت خواهى كرد) مگه انگليس اشتباه نكرد؟ آلمان، فرانسه، روسيه، اسرائيل، عربستان،.... اصلاً مگه زندگى كلاس درسه كه وقتى رفوزه شدى، توش بمونى تا قبول شى؟ نه!! زندگى را بايد در هر مرحله ش ، ازش درس بگيرى و رد شى!! اگر توش موندى، ميمرى!!

به خودم ميگفتم:« درسته كه بيست و پنج سال به تو ظلم كردند و تو را مثل هزاران هزار انسان ديگه، كه ميتونستند و ميتونستى جايگاهى غير از اين داشته باشند و باشى، .... لااقل مثل همكلاسيت، محسن ميردامادى، براى خودتون كسى باشي!!(؟) بد بختمون كردند!! كه اگه يك روز كار نكنيم زن و بچه مون ازكرسنگى ميميرند، تو كه ديگه با اين شرايط نميتونى جلوى ظلم وايسى، ولى امروز اونها، به هر دليلى جلوى ظلم ايستادند و اينبار ديگه راستش را گفتند و حلاليت ميطلبند، اگه در اين مرحله هم اونها را نبخشى، چي بدست ميآرى؟ مگه همه ي اين انتقادها كه به اونها ميكردى، براى جلو استبداد و ظلم ايستادن نبود؟مگه ... مگه... مگه يكى از گرفتاريهاى امروز مردم نداشتن اعتماد به جايگزين اين رژيم نيست كه هر كس يه گوشه ش را گرفته و ميكشه؟ .... پس بيا از خودت شروع كن و اگه كارى بر خلاف قانون و مردم كرده اى از هركى بهش ظلم كردى، با رفتن پيشش و حلاليت خواستن، توبه كن و بقيه را كه توبه ميكنند ببخش و جو يك توبه و عفو عمومى را مهيا كن كه همه، گناه دارند!! تا هر كس از كلاس بيست و پنج ساله، درس بگيره و ازش رد شه، وگرنه، اگه از كلاس زندگى نگذشتى، نه مرده، ميمرى!!

اين شد كه رفتم و به اوستا گفتم راستش من اگر امروز پيش شما كار ميكنم، چون نخواسته م عمله ي ظلم باشم. من فعلاً يه كارگرم و خصوصيت كارگر زدن حرف دلشه!! چون مثل بقيه قشرها، محافظه كار و سياسى كار نيست تا ترس داشته باشه، با حرف زدنش چيزى را از دست بده!! من اگه اينجا نشد، يه جا ديگه كارگرى ميكنم و يه لقمه نون زن و بچه م را در ميارم. ولى صبح، حرف شما را، زورى قبول كردم چون چند روز پيش كه شما ماشينتون را......

اوستا عصابى شد و گفت:« يعنى ميگى من "خود" خواهم؟ يعنى ميگى من با اين سن و سالم، نميفهمم هر دست كه دادى، همان دست گرفتى، يعنى چه؟!! .... يه كم كه حرف زد گفتم: ماها همه مون "خود" خواهيم!! ولى متاسفانه هر كس فكر ميكنه بقيه "خود" خواهند!! و او، آدم خوبيه. مطمئنم تو بازار حقيقت، اگه قرار بشه مردم اجناسى كه ميفروشند را خودشون بخرند، آنوقت خيليها از خودشون جنس نميخرند !! شما حاضريد جنسهاى فروخته شده ي خودتون را دوباره بخريد؟» با عجله و از روى احساسات گفت:« چرا كه نه؟» با موقع شناسى گفتم:« پس چرا بالا سرتون نوشتيد جنس فروخته شده، پس گرفته نميشود؟» سرش را زير انداخته بود و خودش را با كاغذها مشغول كرده بود كه انكار من حرف تو را نشنيده ام ولى من ادامه دادم: ولى براى مشتريها چطورى تبليغ خوبى و مرغوبى و ... اجناس نه چندان اعلا را ميكنيد؟!...

با زدن حرفم، راحت شدم. همانطور هم كه حرف ميزدم، اوستا، بيشتر تيزيش گرفته ميشد. گفتم:« همه ي اين خصوصيات مال زندگى در زير چتر استبداد و "خود" رايى و "خود" برتر بينيه كه به ماها سرايت كرده. اگه ميتونستيم با هم قشنگ حرف بزنيم، همه همديگه را درك ميكرديم وميكردند و حاضر بودند و بوديم خودمون را فدا كنيم تا دشمنانمون آزادانه حرف خودشون را بزنند. ولى به دليل تنفس در فضاى مسموم استبداد، متاسفانه جو جورى شده كه ما به همكارمون هم اجازه ي اظهار نظر، نميديم و فقط در هر لحظه به "خود"مون و راه "خود"مون و مشكل "خود"مون و ... خودمون و خودمون و خودمون فكر ميكنيم و عمل !! .... اوستا! اگه جسارتى كردم مرا ببخشيد!! من برا خودم اين حرفها را نزدم . دلم ميخواد پشت سر شما حرفهاى بد زده نشه، در ضمن، زوره آدم كارگرى كنه و زير بار زور هم بره!! حرف خودش را هم سانسور كنه!! به شعور و چشم و گوش خودش توهين كنه، مگه نه؟»

يه كم فكر كرد و گفت:« چهل ساله اينجورى زندگى كردم و هميشه هم فكر ميكردم خيلى زرنگم!! ولى امروز تو منا از خواب غفلت بيدار كردى. ديروز وقتى صداى خانم حقيقت جو را توي راديوى مجلس ميشنيدم، گفتم ببين اين زن چقدر احمقه كه براى احقاق حق مردم!! از حق خودش ميگذره!! گفتم همه تو سرشون ميزنند كه برند تو راًس قدرت ولى اين چه جورى خودش را از راًس قدرت رها ميكنه!! ...ولى انگار اين منم كه احمقم كه حق خودم را از حق خودم جدا ميبينم!!.....»

خوشحال شدم كه يكبار ديگه شب آرام ميتونم بدون عذاب وجدان از بى تفاوت گذشتن از مقابل ظلم در دادگاه داخلى ، سر به بالش سخت خود گذاشته و راحت بخوابم!! ميدانيد چه نعمتى است آسوده خوابيدن؟ حالا خدائيش!! شما، حاضريد جنس فروخته شده ي خودتون را، بخريد؟ اگه نه، يه نگاه به گذشته ي خودتون و نتايج بدست آمده ي آنها بياندازيد و ببينيد آيا بهتر نيست با توجه به آنها، ببخشيد تا بخشيده بشيد و توبه كنيد تا توبه كنند و برسيد به آنجايى كه خوشبخت كسى را گفته اند كه ميتواند عيبهاى خودش را ببيند؟

اميد بهروزى
Beh_east@yahoo.com
سه شنبه 5 اسفند 1382

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/5094

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'توبه و عفو همگانى، نياز مبرم جمع از هم پاشيده ي ما، اميد بهروزي' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016