سه شنبه 13 مرداد 1383

مشروطه ما، مشروطه ديگران، سعيد حجاريان، روزنامه شرق

در آستانه صدويکمين سالگرد مشروطه قرار داريم. خوشبختانه اسناد و مدارک فراوانی در آرشيوها موجود است که کار محققين در بررسی اين انقلاب را آسان نموده است. آثار زيادی هم در اين باره نگاشته شده است. اما به گمان من امروز از زوايای ديگری هم می توان به اين پديده دوران ساز تاريخ معاصر ايران پرداخت. کما اينکه با گذشت دو قرن از انقلاب فرانسه تحقيقات در خصوص آن همچنان ادامه دارد.

زاويه ای که من در مقاله حاضر می کوشم از آنجا به مشروطه بپردازم رويکردی کلان به انقلاب است يعنی می خواهم اين انقلاب را در قاب بزرگتری ببينم تا بتوانم تصور دقيق تری از مشروطه ايرانی به دست دهم. من تاکنون نديده ام کسی از اين زاويه به انقلاب مشروطه پرداخته باشد. مقالات عمدتاً درباره خود مشروطه، کنشگران آن، پيشرفت آن، وقايع حول وحوش و پيامدهای آن دور می زند.

پيش از اين ژان فوران در کتاب خود با نام «مقاومت شکننده» از رهيافتی در تحليل آن استفاده کرده که متعلق به مکتب World System Economies است. من با استفاده از اين رويکرد اما با برخی تفاوت ها به بررسی انقلاب مشروطه می پردازم.

از اينجا شروع می کنم که نظام سرمايه داری از کی و کجا رشد خود را آغاز کرد. در واقع می توان گفت رشد نظام سرمايه داری از قرن شانزدهم ابتدا در هلند و سپس در انگليس آغاز شد. هلندی ها به علت آنکه کشوری بحری بودند و می توانستند مبادلات تجاری داشته باشند، برده بياورند و تجارت کنند اين امکان را يافتند که به راحتی مازاد کشاورزی خود را به سرمايه تبديل کنند. هلند کشوری پر آب است و مازاد محصولات کشاورزی آن فراوان. برخلاف روستاهای ما که زمين قابل کشت و آب در آن کم است و محصولات کشاورزی تنها کفاف معيشت ساکنين را می دهد.

کشف قاره جديد (آمريکا) باعث شد که مقدار زيادی طلا به هلند وارد شود و هلند مرکز دادوستد کل طلا شد. از اينجا سرمايه داری شکل گرفت و شهرنشينی گسترش يافت و در شهرها صنايع ايجاد شدند. با فاصله کمی از هلند، انگليس هم همين مسير را طی کرد. در اين روند کم کم امت مسيحيت شکسته شد و کشورها از حالت امتی خارج شدند. تا آن زمان هنوز دولت - ملت ها (nation-state) شکل نگرفته بودند و امت واحده مسيحيت در اروپا وجود داشت که رهبری آن برعهده پاپ بود و بقيه دوک نشين بودند.

در همين زمان رفرماسيون دينی هم آغاز شد. لوتر و کالون شروع کردند به واگرايی از رم، اصل همه-کشيشی را مطرح و اعلام کردند انجيل را همه می توانند بخوانند و تفسير کنند. راه رستگاری لزوماً از کليسا نمی گذرد و ارتباط با خدا نياز به واسطه ندارد. از اينجا فردانيت (individualism) ريشه پيدا کرد و اين خود يک خوبی داشت و يک بدی. خوبی آن برای فرد اين بود که او را از قيد پيوندهای جماعتی (communal) آزاد کرد. فرد ديگر با امت کاری نداشت و هر جا منطق سرمايه داری حکم می کرد آنجا ساکن می شد. در نتيجه کارآمدی ((efficiency بالا رفت.

بدی آن هم اين بود که جنگ قرائت ها به وجود آمد. قرائت های مختلف از دين جنگ همه عليه همه را به وجود آورد. چون پيوندهای جماعتی گسسته شده بود اما پيوندهای اجتماعی و مدنی شکل نگرفته بود. در نتيجه اين جنگ ها مردم به شرايط طبيعی بازگشتند و در اصطلاح انسان گرگ انسان شد. مردم به ستوه آمدند و کار به آنجا رسيد که از شدت نياز به امنيت، يک ديکتاتوری مصلحانه را بر وضعيت موجود ترجيح دادند. بدين ترتيب نوبت به عصر absolutism می رسد که هابز در کتاب خود، لوياتان، آن را صورت بندی کرده است. در اين دولت مطلقه شاهد يک رگه ليبرالی هم هستيم. بدين صورت که قدرت دولت مطلقه برخاسته از قرارداد اجتماعی است يعنی هر دو فرد با هم قرارداد می بندند که به منافع هم تجاوز نکنند و در عوض قوه قهريه را به لوياتان يا دولت مطلقه منتقل کنند. در اين زمان در انگليس جنبش چارتيست ها يا جنبش ديوارکشی به وجود آمد که نتيجه تصميمات دولت مطلقه بود.

در اين حالت World System عبارت است از منطقه صنعتی شده اروپای غربی. در اينجا کلمه world دلالت بر منطقه کوچکی می کند که در شمال اروپا به وجود آمده بود. به تدريج اين سيستم گسترش يافت و فرانسه را نيز در برگرفت و در ادامه اتريش، آلمان، لهستان و ساير کشورهای اروپايی به جز کشورهای حاشيه ای نظير اسپانيا، ايتاليا و پرتقال که کاتوليک باقی ماندند به اين world system پيوستند. در اين زمان در شرق اروپا دو امپراتوری وجود داشت؛ امپراتوری روسيه و عثمانی. هر دو اين امپراتوری ها در آن زمان امپراتوری های وسيعی بودند. به طور مثال هنوز هم در وين آثار حمله عثمانی ها وجود دارد.

در اين شرايط ايران باقيمانده ای از يک امپراتوری بود که مرزهای آن از زمان فتحعلی شاه به بعد تقريباً ثابت ماند. در مقطع زمانی ياد شده امپراتوری های عثمانی و روسيه با

World System هم مرز شدند ؛ ترک ها پيش از اين قسطنطنيه را فتح کرده بودند که بعد از سقوط رم، مرکز پاپ به آنجا و سپس به مسکو (که رم سوم ناميده می شود) منتقل شد. حال ببينيم که در روسيه و عثمانی چه گذشت:

در روسيه به خصوص در دوران کاترين و پطرکبير درباری قوی و قدرتمند وجود داشت. معروف است که پطرکبير چند سال با لباس مبدل در اروپای غربی به کارگری پرداخت و واقعيت های world system را از نزديک می شناخت و می دانست که روسيه با وضعيت موجود پايدار نمی ماند. در نتيجه زمانی که بازگشت، اصلاحات را آغاز کرد.

اين اصلاحات ابتدا فرمال بود و از ظاهر شروع شد و بعدها حقوقی و عميق تر شد مثلاً می گفتند که ظاهر افراد بايد اصلاح شود و رعايا بايد ريش خود را بتراشند. خود پطر، اولين تزاری بود که ريشش را تراشيد. در اينجا اصطکاک کمی با کليسا به وجود آمد اما چون کليسای روسيه، کليسای ضعيفی بود پطر در نهايت توانست کليسا را تابع خود کند. در ادامه اصلاحات حقوقی و ساختاری شروع شد که عمر پطر کفاف آن را نداد.

در بررسی دلايل کندپويی اصلاحات پطر در روسيه بايد به مخالفت دربار با اقدامات وی، پايين بودن مازاد توليد دهقانان در روسيه، مقاومت رعايا و دهقانان با اصلاحات و نيز شرايط نامساعد جغرافيايی روسيه اشاره کرد. پس از پطر، کاترين هم با وجود قلدرمآبی بسيار نتوانست اصلاحات را آن چنان در روسيه پيش ببرد. در کل می توان گفت اصلاحات در روسيه اصلاحات درباری بود.

اين دربارها را اصطلاحاً دربارهای روشنگر می گويند. نظير همين روند در عثمانی هم طی شد. به طور مثال سلطان عبدالحميد دولت تنظيمات را تشکيل داد و منشوری تنظيم کرد با نام خط شريف گلخانه که مبنای کار دولت تنظيمات قرار گرفت. در نهايت سرنوشت اقدامات دولت تنظيمات هم مانند سرنوشت اصلاحات پطر رقم خورد. در واقع بايد گفت ساختار امپراتوری ظرفيت اصلاحات را نداشت.

مثلاً فرض کنيد در مرزهای وسيع يک امپراتوری مثل روسيه می خواستند پنبه را از ترکمنستان به اوکراين ببرند تا تبديل به پارچه شود. در حالی که منطق بازار ايجاب می کرد تجارت کارا باشد مثلاً اوکراين با فنلاند چفت شود. در اين منطق مرزهای جغرافيايی لزوماً با مرزهای بازار منطبق نيست. در برابر منطق امپراتوری می گفت همه چيز بايد در درون مرزهای امپراتوری شکل بگيرد. با اين تفاسير با نگاه اقتصادی صرف هم می توان گفت که امپراتوری بايد خرد شود.

پس از مدتی در خارج از مرزهای World System ، سه انقلاب با فاصله زمانی کم اتفاق افتاد. اول انقلاب مشروطه ايران در ۱۹۰۴ و در فواصل زمانی يک ساله از آن، انقلاب های روسيه و عثمانی(۱۹۰۵و۱۹۰۶). در واقع اين سه انقلاب مانند سه خواهرند. چرا اين انقلاب ها به صورت زنجيره ای اتفاق افتادند؟ می توان به دلايل گوناگون اشاره کرد. از جمله تاثير تحولات world system بر ايران، روسيه و عثمانی، تاثيرات نمايشی demonstration effect انقلاب در يک کشور بر ديگر کشورها و نيز اشتراک نيروهای انسانی حامل تحولات در ميان اين سه کشور. افرادی مانند سيد جمال الدين اسدآبادی، شيخ احمد روحی، حيدرخان عمواوغلی، رسول زاده، نريمانف و... که در اين دوره زمانی بين ايران، روسيه و عثمانی در آمدوشدند.

بعد از انقلاب مشروطه اختلافات در ايران بالا گرفت و فضای ايران به سمتی رفت که دلزدگی رومانتيک نسبت به انقلاب ايجاد شد. به فاصله اندکی از ايران در روسيه در زمان تزار نيکلای دوم پس از شورش عمومی ، دوما شکل گرفت و استولپين نخست وزير شد. استولپين اصلاحات ارضی عميقی را آغاز کرد و روابط دهقانان با نيکلای را بهبود بخشيد. وی سپس به سرکوب احزاب راديکال پرداخت و ابتدا اسار ها، بعد کادت ها و سپس سوسيال دموکرات ها که خود به دو گروه منشويک و بلشويک تقسيم می شدند را حذف کرد. بلشويک ها که سال های ۱۹۰۶تا ۱۹۱۷ را دوران استبداد استولپينی می ناميدند در اين دوران به خارج از مرزهای روسيه پناهنده شدند.

بعد از شروع جنگ جهانی اول بلشويک ها با استفاده از فرصت به وجود آمده حکومت تزار را ساقط کردند. بسياری معتقدند اين حرکت بلشويک ها کودتای آلمانی ها با ابزار بلشويسم بود و نه انقلاب. اما به هر حال به واسطه اين اتفاق دولت مطلقه به فاصله يک قرن از فرانسه و دو قرن از انگليس در روسيه شکل گرفت و در ادامه استالين در شوروی به مسند قدرت رسيد. او امپراتوری را حفظ کرد و حتی مرزهای آن را گسترش داد، جنگ جهانی دوم را از سر گذراند. به لحاظ اقتصادی روسيه در دوران حکومت او دوره شکوفايی خود را طی می کند و به قدرت دوم جهان تبديل می شود.

اما عثمانی قدرت روسيه را نداشت. بعد از جنگ اول جهانی بازوی راست عثمانی که در اروپا و شامل بالکان، اتريش، يونان و... بود و نيز بازوی چپ آن که در آسيا و خاورميانه بود مثل سوريه، فلسطين و مصر از آن جدا شد. حتی نزديک بود منطقه کردنشين عثمانی هم از آن جدا شود. در آن زمان کتابی چاپ شد با نام مرد محتضر اروپا نوشته نامق کمال با اين مضمون که برای ترکيه چه کار بايد کرد وجه تسميه کتاب هم شکل نقشه جغرافيايی ترکيه است که مانند يک مرد دراز کشيده است.

اولين نکته ای که در اين کتاب گفته شده آن است که ما يعنی عثمانی ها بايد اروپايی شويم. ما کشور آسيايی نيستيم. سرمان در اروپاست و پايمان در آسيا. اکنون هم می بينيم که ترکيه معتقد است حتی اگر واگن آخر اتحاديه اروپا بشود بهتر از آن است که لکوموتيو کشورهای آسيايی باشد. بنابراين سعی می کند اقتصاد خود را به اقتصاد World System گره بزند، در مناقصه های اروپايی برنده شود، صنايع جدی خود را در اروپا به کار گيرد و محصولات دست پايين خود را به آسيا صادر کند.

به هر حال در ترکيه هم دولت مطلقه پس از جنگ جهانی اول به رهبری مصطفی کمال پاشا تشکيل شد و می توان گفت آتاتورک داروی مرد محتضر اروپا بود. هم در روسيه و هم در ترکيه دولت های مطلقه لائيک بودند. اما هيچ کدام ليبرال نبودند. يعنی رگه ليبرالی نظريه هابز در اين دولت ها وجود نداشت. استالين و کمال پاشا هر دو حکومت های توتاليتر ايجاد نمودند.

با وجود اين هر دو اين کشورها در مسير پيشرفت حرکت کردند اما ايران:همان طور که اشاره شد در ايران بعد از انقلاب مشروطه درگيری داخلی به وجود آمد. درگيری بين روحانيت مثلاً صدور حکم اعدام شيخ فضل الله نوری توسط شيخ زنجانی. همين طور درگيری بين آخوند و مکلا و مکلا با مکلا. انجمن های ترور و مجازات شکل گرفتند. بهبهانی و افراد ديگر ترور شدند. در اين قضايا البته روسيه و انگليس هم دخالت داشتند. به گونه ای که بهار در کتاب خود تاريخ مختصر احزاب سياسی در ايران حسرت دولت نازی ها و موسولينی را می خورد.

در اين زمان دولت مطلقه تقريباً خواسته همه بود، چه مذهبی ها و چه غيرمذهبی ها. کمتر کسی بود که گرايشات ليبرالی در انديشه اش وجود داشته باشد. کسانی مثل شيخ فضل الله نوری، محمدعلی شاه را در چنين جايگاهی قرار می دادند و در نامه درخواست انحلال مجلس شورا که به امضای او و جمعی ديگر از علما خطاب به محمدعلی شاه نوشته شده آورده اند: «از آنجا که به حکم خالق عالم، جل الله، حفظ بيضه اسلام در قرون و اعصار بر عهده سلطان وقت و علمای اسلام بوده، از آن روز تا به حال همه روز در عيان مطالبه انجاز وعد و اصدار دستخط می نمايند» که در اينجا برای اولين بار يک مجتهد مقام سلطان وقت را در دفاع از دين هم پايه مقام عالمان دينی قرار می دهد. در اين مرحله «گربه محتضر آسيا» شکل گرفت.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

در چنين وضعيتی مردم به جست وجوی فردی برای پايان دادن به مجادلات و ناامنی ها بر آمدند که آن را در رضاخان يافتند. اصولاً اين يک قاعده جهانی است که در چنين شرايطی مردم يک ديکتاتوری مصلحانه را بر بی نظمی ترجيح می دهند و نظاير آن را می توان در ژاپن دوره ميجی و آلمان در هنگام روی کار آمدن هيتلر مشاهده کرد. بهار در استقبال از به حکومت رسيدن رضاخان اين چنين سروده است:

شد به اقبال شهنشه ختم کار جنگلی/ جنگل از خلخال و طارم امن شد تا انزلی

دولت دزدان جنگل سخت مستعجل فتاد / دولت دزدی بلی باشد بدين مستعجلی

بر يغمای ولايت خواب ها ديدند ژرف/ آن يکی طهماسب شد آن دگر نادر قلی

مملکت چون يار گردد با وزير هوشمند/ زود برخيزد زکشور راه و رسم کاهلی صاحب اعظم وثوق دولت عالی حسن/ مشتهر در مقبلی، ضرب المثل در عاقلی

منتهی رضاخان از هر دو بديل خود در روسيه و عثمانی بدتر از کار در آمد. هم رگه ليبرالی نداشت و هم دولت فاسد به وجود آورد هر چند که در ابتدا اين گونه نبود. علاوه بر اين دولت رضاخان دولت خود بنياد ملی نبود. انگليسی ها او را سر کار آوردند و در نهايت هم وقتی با فاشيست های آلمانی به معامله پرداخت خود آنها او را از قدرت به زير کشيدند و تبعيدش کردند. هرچند رضاخان اصلاحاتی انجام داد و من منکر اصلاحات او نيستم اما اين اصلاحات بسيار ضعيف تر از اصلاحات کمال پاشا در ترکيه بود.

حال سئوال اينجاست که چرا دولت مطلقه رضاخانی در ايران نسبت به روسيه و ترکيه صرف نظر از دموکراسی، در دستيابی به توسعه هم ناکام ماند. در اينجا هم می توان سه دليل ذکر کرد. اولاً اصلاحات درباری در ايران پيش از انقلاب مشروطه و شکل گيری دولت مطلقه به آن معنا صورت نگرفته بود و اصلاحات اميرکبير و مانند آن قابل قياس با اصلاحات در روسيه و عثمانی در دوران پطر و دولت تنظيمات نبود. دومين دليل، تفاوت فاصله جغرافيايی از World System بود که ايران در فاصله دورتری از آن قرار داشت. روسيه و عثمانی هر دو اروپايی بودند و هم مرز با World System در حالی که ما آسيايی بوديم و حتی حاشيه اروپا هم محسوب نمی شديم.

دليل سوم اين بود که رفرم ارضی در هر دو اين کشورها انجام شده بود اما در ايران اصلاحات ارضی تا زمان محمدرضاشاه در سال ۴۶ انجام نشد. خاصيت رفرم ارضی اين بود که مازاد جمعيت روستايی وارد شهر می شد و به کار در صنعت می پرداخت. حجم زمانی ورودی جمعيت مازاد روستا به شهر مساوی است با نرخ گسترش صنعت. بعد از انقلاب پزشکی (کشف واکسن های سه گانه) که خيلی سريع به ايران وارد شد نرخ مرگ ومير در ايران پايين آمد. در حالی که شهرهای ما شهر واقعی نبود و صنعت در آن شکل نگرفته بود. در نتيجه نيروی کاری که به شهر می آمد به ارتش ذخيره بيکاران تبديل می شد.

در روسيه و ترکيه شهرها صنعتی شدند. علاوه بر اين ترکيه نيروی کار خود را به اروپای غربی هم صادر کرد. به خصوص بعد از جنگ جهانی که اروپايی ها به کارگر نياز داشتند. در روسيه هم به دليل تلفات جنگ و سرکوب های گسترده سياسی ارتش ذخيره بيکاران به وجود نيامد.

مشروطه ايرانی اگرچه انقلابی شهری بود اما نيروهای اجتماعی مستوفی و متناسب با آن وجود نداشت و حاملان آن بيشتر افراد ايل بودند. مثلاً سردار اسعد افراد ايلش را با خود به شهر می آورد. اين افراد با پايان يافتن انقلاب مجدداً به صحرا و ايل باز می گشتند. در اينجا فردانيت اهميتی نداشت در حالی که در انقلاب فرانسه فردانيت از اهميت ويژه ای برخوردار بود در نتيجه زمانی که رضاخان روی کار آمد روشنفکران همه از وی استقبال کردند و او پس از سرکار آمدن سر همه آنان را زير آب کرد.

نهايتاً می خواهم اين نکته را بگويم که مشروطه را بايد در مجموعه ای جهانی ببينيم. ايران، روسيه و عثمانی سه خواهر هستند که بايد در غالب نظريه World System تحليل شوند، در نگاهی کلان و در قالب يک Big Picture که انقلاب مشروطه در ايران هم بخشی از آن است. اين يک اتود جديد در بررسی انقلاب مشروطه است که تاکنون در تحليل آن به کار گرفته نشده و می تواند در تحقيق پيرامون آن کارساز باشد.

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/10641

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'مشروطه ما، مشروطه ديگران، سعيد حجاريان، روزنامه شرق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016